تام دستپاچه شده بود.
-خب...می دونین..این
رودولف گفت:
-اِ! تام! نقاشی من دست تو چی کار می کنه؟
بعد رو به پروفسور کرد و ادامه داد:
-پروفسور ،این نقاشی 5 سالگیه منه که دست تامه، بعدا باید ازش بپرسم دستش چی کار می کنه.
-یعنی نقاشی 5 سالگی تو توی اتاق من بوده؟
-خب...نه دیگه..تو جیب تام بوده
-پس بده من هم ببینمش.
-نه دیگه پروفسور، خیلی زشته ،بعدا یه دونه خوشگلشو نشونتون می دم.
تام که حسابی کلافه شده بود گفت:
-پروفسور اگه می خواین ما اتاقو تمیز کنیم فکر کنم بهتر باشه شما برین بیرون تا ما تمرکز داشته باشیم
-یعنی من تمرکزت رو بهم می زنم فرزندم؟
-نه...ولی شاید بهتر باشه شما برین بیرون
-باشه می روم اما تا 30 دقیقه دیگر باز خواهم گشت و انتظار اتاق تمیزی را از شما خواهم داشت
پروفسور از اتاق بیرون رفت و به محض اینکه از نظر تام ناپدید شد تام نفس راختی کشیدو گفت:
-آخیییش رف...
رودولف ،داشت در کتابخانه پروفسور می گشت و شکلات می خورد.
تام که دیگر از دست او کفری شده بود.صورتش به رنگ قرمز در آمد با عصبانیت بر سر رودولف فریاد زد:
-داری اونجا چه غلطی می کنی؟مگه ما نباید اتاقو مرتب کنیم و بعدش به کارمون برسیم؟تو الان داری تو این هیری ویری کتاب می خونی و شکلات می خوری؟
رودولف با تعجب به تام نگاه می کرد.او کاملا آرام بود.گفت:
-من کار بدی نمی کردم،شکلات خوردم گشنم بود در ضمن من داشتم دنبال یه ورد برای زود تر تمیز شدن اتاق می گشتم.
بعد چوبدستی اش را در آورد و چیزی را زیر لب زمزمه کرد.
تام خواست جلوی او را بگیرد تا بیشتر از این به چیزی گند نزند که ناگهان اتاق پر ازابری نقره ای رنگ شد.
تام سرفه می کرد و می خواست برود و رودولف به خاطر این خرابکاری اش دار بزند که در کمال تعجب دید اتاق کاملا مرتب شده.
چطور چنین چیزی ممکن بود؟
تام حسابی تعجب کرده بود.
-چطور این کار رو کردی؟
رودولف که لبخندی بر لب داشت و به خود می بالید گفت:
-داشتم تو کتابخونه دنبال همین می گشتم.ترکیبی از چند تا ورد برای تمیز شدن کاااااامل اتاق یا محیط مورد نظر،خوشت اومد؟
تام حرفی برای زدن نداشت.پس گفت:
-باشه، بیا فعلا بریم به کارمون برسیم.
و مشغول شدند...