هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۰:۲۰ جمعه ۱۶ تیر ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
- واقعا دلقک خیاری شدین؟
-آره دیگه. تنها راه بخشیده شدنمون همین بود.

سو لی که تازه به جمع دیگر مدیران اضافه شده بود، با دقت به ماجرای دلقک خیاری شدن تام گوش می کرد و هر لحظه بیشتر و بیشتر چهره اش در هم می رفت.
- آقا اینجوری نمی شه که! این همه سال براشون زحمت بکشی، مسیرشون رو هموار کنی تهش بیان بگن که حلالتون نمی کنیم؟ مگه الکیه؟
_ نه راستکیه سو! منم بچه بودم فکر می کردم بهشت و جهنم الکیه و مامان بابا ها از خودشون در میارن تا ما رو بترسونن ولی الان می بینی که واقعنیه.
- نه تام.منظورم بهشت و جهنم نبود. منظورم...

سولی نتوانست جمله اش را به پایان برساند چون لینی بلند فریاد زد: رسیدیم!

_ چقدر زرد!
- چقدر زرد!
- چقدر زرد!

این آخری سدریک بود که همین چند ثانیه پیش ظاهر شده و روی تام جاگسن فرود آمده بود.
کوچه هافلستان، کوچه بسیار زیبایی بود. کاخ فلاملیان در گوشه ای از این کوچه قرار داشت که سراسر شبیه گورکن بود، رنگ قسمت هایی از آن زرد و بقیه ش گورکنی بود. حتی صدای گورکن داشت! و بوی گورکن... نمی داد! چرا باید محله بوی کورگن بدهد؟ ولی اگر مدیران زانو می زدند و کف کاخ را می لیسیدند احتمالا مزه گورکن میداد.
_ اینجا بهشت هافلی هاست؟ لینی مطمئنی درست اومدیم؟

صدای آه و ناله ای که از کاخ فلاملیان آمد بیشتر از صدای گورکن ها توجه مدیران را جلب کرد.
_ خب ارنی فرزندم تو بیا جلو و مشکلات یه هافلپافی رو بازگو کن.
_ مشکل از اونجا شروع شد که ما یه ناظم داشتیم...

و مطمئن شدند درست آمدند. حالا وقتش رسیده بود وارد کاخ شوند تا حلالیت بطلبند.


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me





تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۵۰ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱

گریفیندور، محفل ققنوس

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۲
از دفتر کله اژدری
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 73
آفلاین
خلاصه:

در اثر انتقام مودی، مدیرا میرن اون دنیا و سر از برزخ در میارن. حالا برای اینکه بتونن برن بهشت باید از اعضایی که با تصمیم گیری هاشون بهشون ظلم روا داشتن حلالیت بطلبن. لینی یه طومار از اسامی این اعضا از جیبش در آورده و حالا مدیرا سراغ اولین نفر این لیست رفتن و از زاخاریاس اسمیت حلالیت گرفتن. لینی حالا میخواد نفر دوم از لیست رو اعلام کنه.

-------------
-نفر دوم و سوم و چهارم... و پنجم؟ و البته ششم یه عنوان دارن. :why:
-یعنی ما به یه شیش قلو ظلم کردیم؟
-آروم باش بلاتریکس، الان سکته میکنی.

اما برای نگرانی لینی کمی دیر بود و بلاتریکس از فرط استرس و دلتنگی برای اربابش سکته کرده بود. درسته که درون برزخ نمیشه سکته کرد و مرد و قراره که انتظار خودش بدترین مجازاتش باشه، اما خود برزخ هم از جیغ و دادها و نگاه غضبناک بلاتریکس می ترسید و ترجیح داد به هوشش نیاره.
چند فرشته با برانکاردی در دست ظاهر شدند و بلاتریکس رو بار زدن تا به عقب منتقلش کنن.

مافلدا که به مرخص شدن و استراحت بلاتریکس حسودیش شده بود خودش رو به غش و ضعف زد، کف و خون بالا آورد اما هیچکدوم از فرشته ها بهش اهمیتی ندادن و با برانکاردی که بلاتریکس درونش بود به عرش رفتند.
مافلدا دلش شکست.
اون می دونست که نه مرخصی استعلاجی داشت و نه اضافه کار با حقوق و نه حق استراحت... اما این دانایی از غم ماجرا کم نمی کرد،مافلدا تنها استراحتش خواب بود.

در همان حال که مافلدا غمگین و افسرده شده بود و می‌خواست خودکشی کنه هیکل کلاه داری کنار مدیران ظاهر شد و مافلدا دوباره به فراموشی سپرده شد.
-سلام! اینجا کجاست؟
-سول!

سو لی کلاهش رو صاف کرد و بعد از بای بای موقرانه ای با دوستش لینی و البته دوربین، اطرافش رو نگاه کرد.
-چرا همه چی اینجا نورانیه؟ محفلیا دنیا رو گرفتن؟
-نه، باید طبق این لیست پیش بریم و حلالیت بطلبیم. بعدش که بریم بهشت مطمئنم که ارباب رو میبینیم که بهشت رو مقر خودشون کردن و از سر تقصیراتمون می‌گذرن.
-حلالیت طلبیدن واقعا تقصیر بزرگیه.
-نابخشودنیه ولی مجبوریم.

-خب پس، نفر بعدی لیست کیه؟

طبق معمول سو اراده کرده و سعی داشت کارهارو هرچه سریعتر و در کمال درستی انجام بده.

-اینجا شیش تا اسم نوشته و جلوشون زده... هافلی؟ کوچه هافلستان... کاخ فلاملیان. فکر کنم فلامل معروف بلاخره مرده و اومده اینجا.
-ما چه ظلمی به شیش تا از هافلیا کردیم؟
-فکر کنم این کل هافلیا باشن.
-چه ظلمی به کل هافلیا کردیم؟
-نمیدونم، شاید از شرایط الان خبر ندارن و نمیدونم که با عدالت زوپس هاگوارتزو برگزار کردیم و تو کلاسا اول شدن.
-خب پس بریم بهشون اطلاع بدیم.

لینی بال بال زنان جلو افتاد تا کاخ فلاملیان رو پیدا کنه و سول و مافلدا و حسن مصطفی پشت سرش به راه افتادن.



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۷:۲۴ یکشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۱

محفل ققنوس

پیکت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ یکشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۱
آخرین ورود:
۳:۳۳:۲۹ سه شنبه ۷ فروردین ۱۴۰۳
از جیب ریموس!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
محفل ققنوس
پیام: 41
آفلاین
- حالا دلقک خیاری بشین.

آگلانتاین و تام نمیخواستن دلقک خیاری بشن، ولی چاره دیگه ای نداشتن. ترس از بلاتریکس، همه چاره ها رو ازشون گرفته بود. بنابر این، اونا سعی کردن دلقک خیاری بشن...

- میگم بلا... دلقک خیاری چی هست اصلا؟
- دلقک خیاری... چیز... خب... زاخار؟
- خب... دلقکی که با لباس خیار اجرا میکنه؟ یا خیاری که با لباس دلقک اجرا میکنه؟

با چشم غره بلاتریکس، تام و آگلانتاین سریع مثل دلقک آرایش کردن و لباس خیار پوشیدن و شروع کردن به بالا انداختن توپ های آتشین، درحالیکه روی یک چرخه پا میزدن. هیچکدوم از این کارها برای دو نفری که به هم بسته شدن، آسون نبود... ولی بهتر از کروشیو خوردن یا مردن بود، و حتی بهتر از له شدن زیر نگاه های سنگین و ترسناک بلاتریکس.
زاخاریاس براشون سوت زد و تشویقشون کرد تا وقتی اجراشون به پایان رسید.
- دوباره! دوباره! دوباره!
- یعنی چی دوباره؟! حلالمون کن بریم آقا! تا کی باید به این تام بسته بمونم؟!
- از تن صدات خوشم نیومد. حلالت نمیکنم.

بلاتریکس از این وضع خسته شده بود. کارهای مهم تری تو برنامه ش داشت تا کمک به حلالیت گرفتن. چند روزی بود موهاشو فر تر نکرده بود و موهاش داشتن صاف تر میشدن. چند وقتی بود مچ رودولف رو حین دید زدن نوامیس مردم نگرفته و بهش کروشیو نزده بود. از اون بدتر، چند دقیقه ای میشد که با اربابش صحبت نکرده بود و دیگه داشت دیوونه میشد! باید زودتر کار رو تموم میکرد.

- زاخاریاس.
- بله؟
- حلالشون کن.
- نمیکـ... اوه من از صمیم قلب همه رو میبخشم.

اون جمله آخر رو وقتی اضافه کرد که بلاتریکس چوبدستیشو تهدید آمیز جلوی روش چرخوند. در حالی که بلاتریکس میرفت تا به کارهای مهم ترش رسیدگی کنه و زاخاریاس میرفت تا بلایی سرش نیاد، لینی لیستشو بیرون آورد.
- حلالیت اولی رو گرفتیم! نفر بعدی کیه؟


یه بوتراکلِ جذاب




پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۹:۰۵ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- هی، تو آگلا، بیا دلقک خیاری شو!
- ولی من...
- گفتم بیا.
- اما نوبت جاگ...
- میای یا حلالتون نکنم؟

همان لحظه بود که آگلا با اردنگی بلاتریکس به وسط زمین اومد. سپس بلند شد تا سریع دلقک خیاری شده و برود و باز هم با تماشای تام، تخمه بخورد.

- هی، تو جاگسن. نرو، شما دوتا باید با هم دلقک خیاری بشید.

و هر دو از سر نفرت نگاهی خشمگین بار هم کردند.

- اما...
- نچ، وگرنه حلالتون نمیکنم.

و هر دو با اردنگی محکم بلاتریکس به وسط زمین رفتند. وقتی آمدند شروع کنند...

- هی، شما دوتا. باید به هم بسته بشید و بعد اجرا کنید.

و سپس هر دو با فریادی گفتند:
- چی؟ عمرا!
- خب، منم حلالتون نمی...

و هر دو با طنابی که زاخاریاس داده بود توسط بلاتریکس با محکم ترین حالت ممکن به هم بسته شدند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۱ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

در اثر انتقام مودی، مدیرا میرن اون دنیا و سر از برزخ در میارن. حالا برای اینکه بتونن برن بهشت باید از اعضایی که با تصمیم گیری هاشون بهشون ظلم روا داشتن حلالیت بطلبن. لینی یه طومار از اسامی این اعضا از جیبش در آورده و حالا مدیرا سراغ اولین نفر این لیست یعنی زاخاریاس اسمیت رفتن. زاخاریاس برای حلال کردن مدیرا ازشون خواسته که دلقک خیاری بشن.

* * *


-آقو من همیشه یه استعداد دلقک خیاری شدن خاصی توی چشم های این خرو بزرگوار می دیدم. اونقدر استعداد داره که میتونه بجای همه مدیرا دلقک خیاری بشه حتی...ها ها ها ووی ووی ووی!

حسن مصطفی یقه تام که سعی داشت پشت بقیه مدیران پنهان شود را گرفت و به سمت زاخاریاس هول داد. ظاهر زاخاریاس اصلا ناراضی به نظر نمی رسید!
-خب جاگسن...چه خبرا؟
-سلامتی.

لبخند شیطانی بر صورت زاخاریاس جا خوش کرد.
-یالا...دلقک خیاری شو!
-تو قصر به این بزرگی آینه نداری یعنی؟

لبخند شیطانی زاخاریاس تبدیل به لبخندی خشونت آمیز شد.

-چرا حالا حتما باید تبدیل به دلقک خیاری بشه؟ یعنی گزینه ای تخریب کننده تر سراغ نداری؟ می خوای چندتا گزینه بهت پیشنهاد بدم؟

چشم همه به اگلانتاین افتاد که با یک بسته تخمه آفتابگردان به تماشای شرایط بغرنج تام نشسته بود.



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
سه مدیر هاگوارتز در حال رفتن از قصر بودند که زاخاریاس گفت:
-هی! چخه. بیاید اینجا.

حسن مصطفی برگشت و به زاخاریاس گفت:
-نمیخندوما. یعنی له هستما. پسو جون! این دلقک خیاریو به درد ما نمیخوره. ما میریم تا یک الگوی مناسب پیدا وکنیم. عیح عیح عیح عیح.
-بیاید اینجا وگرنه حلالتون نمیکنم.

روح مودی شاهد حرکت های مدیر ها بود تا در صورت حلالیت نگرفتن عذابی بی پایان به آنها بدهد. پس سه مدیر ایفای نقش به سمت زاخاریاس رفتند.زاخاریاس بر تخت پادشهای تکیه زد و عصای خود را محکم بر زمین کوبید:
-بی نظارتای بی چشم و رو. چند ساله دارید جلوی پیشرفت منو میگیرید. همه در های پیشرفت منو بستید. فکر کردید میذارم راحت از اینجا در برید. حالا روتونو برگردونید تا الگوی مناسب رو نشونتون بدم.

همین که مدیران رویشان را برگرداندند، زاخاریاس خیاری شد و روی زمین ایستاد.
-حالا برگردید تا الگوی مناسب رو نشونتون بدم.

مدیران برگشتند و خیاری در وسط دیدند اما زاخاریاسی انجا نبود. لینی با تعجب گفت:
-زاخاریاس؟ کجا رفتی؟
-من... لحضه ای از قصر بیرون رفتم. پشتیبان خیار باشید تا به حرفه دلقکیتون آسیبی نرسه.

خیار روی زمین قلتید و گفت:
- من خیار باهوشم. قشنگ مثل خرگوشم. وقتی کاری ندارم. سر به سرت میزارم. خیار چه قدر قشنگه. چقدر خوش آب و رنگه.

خیار از روی حلقه های آتشین میپرید و توپ های رنگی بالا میانداخت. برای مدیران این کار ها عار بود اما ناچار بودند برای حلالیت گرفتن اطاعت کنند.
-حالا روتونو اونور کنید تا من برگردم.

مدیران اطاعت کردند و زاخاریاس دوباره روی تخت ظاهر شد. لینی گریه کنان گفت:
-دلت میاد پیکسی به این ظریفی رو دلقک کنی؟ من اینقدر کوچیکم که نزدیک بود له شم زیر دست و پای خیار.
-ساکت. از همین حالا کارتون رو شروع کنید. مروووووپ!

مروپ گانت با جعبه ای پر از میوه وارد کاخ شد و گفت:
-شروع کنم عزیزای مامان؟

گویا زاخاریاس بسیار در این کار جدی بود و راه فراری نبود.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۰:۵۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-تازه ما جلز ولز کردن و اعتراض پیش از موعد هم بلد نیستیم.
-دلقک خیاری شدن جرئت میخواد، جسارت میخواد، ما نداریم.
-به ظرافت پیکسی بودن دقت کردی؟ ظرافت در حدی که نزدیک بود محو بشم.

زوپس نشینان با حربه ی مظلومیت و معصومیت درتلاش بودند تا از مهلکه ی دلقک شدن گریخته و حلالیت را ستانده و بدون دوشواری به کامفورت زون خودشان برگردند. اما چیزی تمرکز آنهارا بهم زد.
خیار چنبری جلز ولز کنان جلوی پای آنها به زمین افتاده و قصد جلب توجه داشت.
-امیدوارم مدیریت مدرسه بهترین تصمیمو بگیرن.

مدیران از قیافه های مظلوم تبدیل به قیافه های متعجب و گاهی پوکرفیس شدند. شوک وارده عمیق و کاری بود.

-با تشکر.

خیارچنبر با بیحالی به اطراف خزید. بی توجه به وضع موجود چندبار دیگر هم تشکر کرد و درانتها تنها مایع لزجی از خود به جای گذاشت.
گروهی از اعضای به شدت کدر شده پشت سر خیار به راه افتادند و با بی اعتنایی نگاهی به مدیران انداختند.

-دلقک خیاری اینجوریه؟
-بیشتر به نظرم کمدی درام بود!
-درام سوزناک؟
-به هرحال ما الگوی خوبی برای دلقک خیاری بودن نداریم و اینجوری اصلا نمیتونیم.


بپیچم؟


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۴۹ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- شما ذوقمو کور کردید! شما جلوی رشد و ترقیمو ...

- شما؟

روح مودی وسط حرف زاخاریاس پرید. مشخص نبود روح قاتل مدیران، بین ارواح مدیران چه می‌کرد! آیا او همیشه از خودشان بود و مدام به پروپایشان می‌پیچید که مردم خیال کنند آزادی بیان وجود دارد؟ آیا او از آن اپوزیسیون‌نماها بود که در بیت زوپس مشفول بخور بخور هستند و بعد به عنوان نفوذی می‌فرستندشان آزکابان و آن جا هم به بهانه‌ی «آقا رو می‌خوایم ببریم دیوانه‌سازا ببوسنش!» می‌بردند گوشه‌ای و یَک پرس چلوکباب سلطانی می‌گذاشتند جلویش؟

- این جا فقط من سوال می‌پرسم.

- آره! ولی به شرط این که تو خود زاخاریاس باشی. از کجا معلوم؟ شاید خودتو زاخاریاس جا زدی تا از حلالیت ما سوء استفاده کنی! بذاری تو رزومت واسه مدیریت و نظارتای بیشتر!

لینی با تایید حرف مودی افزود: «راست می‌گه! ممکنه! مثلا بروسلی و پسرش هم یک‌جور کشته شدن! »

- باید احراز هویت بشی. حسن؟ از آقا یه سوالی بپرس که جوابشو فقط خودش بدونه!

- ها! تو برای گرفتن نظارت بهم گفتی حاضری برام چی بشی؟

- دلقک خیاری!

لینی با حیرت پرسید: «تو واقعا جنین پیشنهادی به حسن دادی؟ باورم نمی‌شه! تازه بروسلی و پسرش هم یک‌جور کشته شدن! »

- هاااااااا داد! لِه لِهُم کرد!

- به من می‌خندین؟ حالا که این‌جوریه همتون باید دلقک خیاری من بشید تا حلالتون کنم!

- نه نمی‌خندوم له له هستوم!

لینی باور نمی‌کرد برای یک حلالیت به این خفت بیفتد! تازه این اولین نفر بود ...

- چطور دلت میاد یه پیکسی به این ظرافت رو به دلقک خیاری تبدیل کنی؟ اونم وقتی بروسلی و پسرش یک‌جور کشته شدن؟



پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲:۲۸ جمعه ۳۱ مرداد ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

در اثر انتقام مودی، مدیرا میرن اون دنیا و سر از برزخ در میارن. حالا برای اینکه بتونن برن بهشت باید از اعضایی که با تصمیم گیری هاشون بهشون ظلم روا داشتن حلالیت بطلبن. لینی یه طومار از اسامی این اعضا از جیبش در آورده و حالا مدیرا سراغ اولین نفر این لیست رفتن.
* * *


-کجا می تونیم نفر اول این لیست رو پیدا کنیم؟

لینی بال بال زنان در حالی که طوماری را جلوی مردک چشم فرشته ای نگه داشته بود این سوال را از وی پرسید.

-اونجا...کاخشون اونجاست.

فرشته به کاخ بزرگی در همان نزدیکی اشاره کرد. کاخی با آجر هایی از مرواید که تابلوی بزرگی بر سر درش نصب شده بود. با جوهری طلایی بر روی تابلو نوشته بود:
-ناظر برزخ؟ نفر اول لیستمون ناظر برزخه؟!

مدیران به سمت کاخ مذکور به راه افتادند. از دروازه های طلایی اش گذشتند و وارد کاخ شدند. مردی با چهره ای جذاب و هوش ربا بر روی تخت پادشاهی اش نشسته بود.

-زاخاریاس؟!
-چطو شده؟! نه نه نمیخندوم...یعنی داغونما...له له هستم!
-سلام. این جانب مافلدا هاپکرک، مدیر [نه چندان] مخفی سایت، بدینوسیله استعفای خود را، به دلیل مورد تایید نبودن و آسیب‌زا تشخیص داده شدن عمده‌ی تصمیمات اتخاذ شده‌ی اخیر مدیریت، علی‌الخصوص برخی عزل و نصب‌های ناظران، به اطلاع مدیریت و همچنین اعضای محترم جادوگران می‌رسانم. با آرزوی موفقیت برای تیم مدیریت و اعضای با ‌صلاحیت نصب نشده.

زاخاریاس عینک آفتابی اش را برداشت و از بالای بینی پر ظرافتش نگاهی به تیم مدیریت و مافلدا در حال فرار که حسن گوشه ردایش را گرفته بود تا سر جایش بماند انداخت.
-که نمی ذاشتین ناظر شم نه؟

چه سالها که به امید این روز با شکوه، صبر و بردباری پیشه نکرده بود!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۳۱ ۲:۳۸:۴۳


پاسخ به: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۳۰ خرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- ولی بچه ها... چجوری می‌خوایم بهش بگیم حالا؟

فرشته ی بی‌کمالات که پست قبلی را به خود استراحت داده بود، دوباره ظاهر شده و دست به چانه به مدیرانِ زوپس نشین خیره شد.
- مگه قراره بهش بگین؟

واکنش عادی ای که از یک شخص عادی هنگام مواجهه با شگفتی ای می‌بینیم چیست؟ مسلما شوکه شده و از محلی که شوک به او وارد می‌شود، چند قدمی دور خواهد شد. اما فنریر فرد عادی ای نبود، او به محض شنیدن صدای فرشته، بی اختیار هوسِ فرکباب کرد.
آها... شاید بگویید فرکباب چیست. خب درست هم می‌گوئید... والا خود ماهم دقیق نمی‌دانیم، به ما گفتن اینو بگو، ماهم می‌گیم.
بگذریم... آری دیگر، هوس فرکباب کرد و به سمت فرشته پرید. اما همانطور که می‌دانید فرشته معنوی‌ست. جسم نیست. پس فنریر با کله بر روی زمین فرود آمد و باز هم چون آدم عادی ای نبود آسیب خاصی، به جز افتادن چند دندان و ترکیب شدن جمجمه ش با استخوان فک، ندید.

اما بی توجه به تمام این فعل و انفعالات، لینی در معنای حرف فرشته سِیر می‌کرد.
- اگه قرار نیست بهش بگیم... خب قراره چیکار کنیم؟
- از اول می‌دونه. به واقع از اول داشته مجازات هاتون رو تعیین می‌کرده.
- ها ها ووی ووی ووی... لهِ له می‌شیم!

اما در پس خنده ها و شوکه شدن هایشان، هر یک از مدیران به مجازات و سرنوشتی که در انتظارشان بود فکر‌ می‌کردند و هر لحظه به مظلوم عالم نزدیک تر می‌شدند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۳/۳۰ ۲۳:۳۰:۴۶

آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.