هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
یه سری چیزا هم هست که در مورد ایفای نقش باید بدونیم!


نقل قول:
اینجا، در واقع در پست من یک نوع طعنه به هوش خودم وجود داره، چون اگه کتابو کامل خونده باشید مدام تاکید شده که لاوندر به اندازه هرماینی باهوش نیست. این یه جور طعنه بود، چون به قول شما همه جادوگرا معجون تغییر شکل و میشناسن. ده دقیقه برای کنار اومدن با این موضوع خیلی زیاد بود،و این همون اشاره به طعنه آمیزبودن هوش لاوندر داره.
البته که کتابا رو خوندم. بارها خوندم. ولی یه سوال از شما دارم.
لردی که این جا می بینین چقدر شبیه لرد کتابه؟
تا حدودی!
بهش طنز اضافه شده... ویژگی های اخلاقی دیگه اضافه شده. کلی تغییر کرده.
لینی وارنری که توی کتاب انسان بود، اینجا حشره اس!
برای همین، معیار و ملاک ما دیگه کتابا نیستن. شخصیت های توی سایت هستن. من وقتی پستی رو نقد می کنم مجبورم به شخصیت سایت شما توجه کنم. البته اگه کاملا از چارچوبش خارج بشین اونم می گم. ولی اگه لاوندر کتاب خیلی باهوش نباشه و شما تصمیم بگیرین باهوش جلوه بدینش من دیگه به کتاب توجه نمی کنم. به شما توجه می کنم. شما هم توی پست گفتین لاوندر دختر باهوشی بود! من همینو باید قبول کنم. از کجای این جمله بفهمم که این یه جور طعنه اس؟ چیزی که شما نوشتین اصلا شبیه طعنه نیست. دقیقا شبیه اینه که بخوایین بگین لاوندر شدیدا باهوش بود:
نقل قول:
او دختر باهوشی بود(هنوزهم هست!) .چون توانست در عرض ده دقیقه با این موضوع کنار بیاید و همه چیز را بفهمد و در عرض سه دقیقه نقشه دومی طراحی کند.

همونطور که گفتم، تو دنیای جادوگری همه به تغییر شکل عادت دارن. شما زیادی طولش دادین. چند بار لاوندر گفت من هرماینی نیستم و بقیه حتی شک نکردن که این یه تغییر شکل باشه. همش تعجب کردن.


نقل قول:
سوم: عصبی بودن لاوندر در قسمت فلش بک، خصوصیتی هست که به تازگی تصمیم گرفته ام به لاوندر اضافه کنم و توی پستای مختلف هم تلاش کردم این خصلت رو به لاوندربچسبونم: اهمیت ندادن به پروتی پتیل!
تصمیم با خودتونه. شخصیت رو خودتون شکل می دین. ولی وقتی خصوصیتی هنوز جا نیفتاده و توی ذوق می زنه، خیلی طبیعیه که من توی نقد بهش اشاره کنم.
یه چیز دیگه هم می گم که این یکی رو می تونین ندیده بگیرین. چون در مورد شخصیتتون آزاد هستین. این عصبی بودن، هم روی داستان و هم روی خواننده تاثیر منفی می ذاره. از طرفی لاوندر رو منفور می کنه و از طرفی خود پست رو منفی و استرس زا می کنه. به نظر من یه بار دیگه در موردش فکر کنین. خیلی هم به کتابا وابسته نباشین. همه ما اگه می خواستیم طبق کتاب ایفای نقش کنیم الان نه هکتور داشتیم و نه لینی. نه مروپ و نه تام. لرد هم یه شخصیت خشک و خشن و بی مزه بود که توی ایفای نقش به هیچ دردی نمی خورد.


نقل قول:
منظورتون از این رومتوجه نمیشم. عکسش؟ منظورتون پروفایلمه؟
بله. عکس لاوندر. موهاش خیلی جلب توجه می کنه. برای همین گفتم خوب بود.


نقل قول:
پنجم:اشاره به رنگ تخت خواب نقطه اتصالی به اول پست هست؛ اونجا که میگه: پیراهن زرشکی، رنگ مورد علاقه اش. در پایان پست میخواستم به نحوی پایان رو به ابتدا وصل کنم و این رنگ مورد علاقه به نظرم مناسب اومد.
اون زرشکی اوایل پست و آخر پست، اونقدرا جلب توجه نمی کردن که کسی بتونه متوجه این ارتباط بشه. ولی حتی اگه فرض کنیم متوجه می شدن هم، یه نکته بی اهمیته. اصلا لازم نبود تکرار بشه. یعنی ارتباط و اشاره ایه که هیچ تاثیری روی پست و خواننده نمی ذاره.


نقل قول:
باز هم ممنون به خاطر نقد بی نهایت عالیتون. به تلاشم ادامه میدم.
خواهش می کنم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
لرد عزیز!
یه سری چیز ها رو میخواستم بهتون بگم در مورد نقدتون.
اول اینکه خیلی ممنون از نقد کاملتون.

دوم: یک قسمت نقدتون گفتید:
نقل قول:
لاوندر بهتر بود خیلی سریع تر این موضوع رو می فهمید و هوشش رو نشون می داد. با آینه هم حرف نمی زد البته!

اینجا، در واقع در پست من یک نوع طعنه به هوش خودم وجود داره، چون اگه کتابو کامل خونده باشید مدام تاکید شده که لاوندر به اندازه هرماینی باهوش نیست. این یه جور طعنه بود، چون به قول شما همه جادوگرا معجون تغییر شکل و میشناسن. ده دقیقه برای کنار اومدن با این موضوع خیلی زیاد بود،و این همون اشاره به طعنه آمیزبودن هوش لاوندر داره.

سوم: عصبی بودن لاوندر در قسمت فلش بک، خصوصیتی هست که به تازگی تصمیم گرفته ام به لاوندر اضافه کنم و توی پستای مختلف هم تلاش کردم این خصلت رو به لاوندربچسبونم: اهمیت ندادن به پروتی پتیل!
لاوندر نزدیک ترین دوست پروتی بوده، اما توی نسخه ی ویرایش نشده ی کتاب هری پاتر شاهد جدا شدن لاوندر و پروتی بر اثر عشق رون هستیم. توی رول ها، من کسی غیر از پروتی رو ندارم که دوست لاوندر حساب کنم، پس شخصیت این دو نفر رو اینطوری تغییر دادم: لاوندر بعد از عشق رون دیگه به پروتی اهمیتی نداد و تنها به طرز بی رحمانه ای از اون استفاده کرد، اما پروتی دوستش رو خوب میشناخت برای همین کنارش موند. امیدوارم توی رول های بعدی بتونم این خصلت ها رو جا بندازم.

چهارم: نقل قول:
اشاره به موهای لاوندر، با توجه به عکسش جالب و بجا بود.

منظورتون از این رومتوجه نمیشم. عکسش؟ منظورتون پروفایلمه؟

پنجم:اشاره به رنگ تخت خواب نقطه اتصالی به اول پست هست؛ اونجا که میگه: پیراهن زرشکی، رنگ مورد علاقه اش. در پایان پست میخواستم به نحوی پایان رو به ابتدا وصل کنم و این رنگ مورد علاقه به نظرم مناسب اومد.

باز هم ممنون به خاطر نقد بی نهایت عالیتون. به تلاشم ادامه میدم.



تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
افلیای عزیز خوش اومدین.


نقل قول:
منظور از پست سیاه چیه؟
پست سیاه یعنی پستی که مشخص باشه نویسنده اون به جبهه سیاهی تمایل داره. ولی به همین سادگی نیست. قوانینی داره.

سیاها با لرد با احترام حرف می زنن. سیاه نوشتن یعنی در نوشته هاتون تمایلتون رو به مرگخوار شدن یا مرگخوار موندن نشون بدین. نشون بدین که به ارتش سیاه علاقه دارین.
این جا هم منظور این نیست که لرد و سیاها رو قهرمان جلوه بدین و سوژه رو به نفع سیاها پیش ببرین. سوژه، بدون در نظر گرفتن سیاه و سفید، به هر شکلی که جالب باشه باید پیش بره.
سیاه ها باید از تمسخر مستقیم لرد و مرگخوارا خودداری کنن. این کار کمی پیچیده اس. به مرور زمان یاد می گیرین. ولی یه مثال می زنم که بهتر متوجه بشین:

ولدمورت که از شدت کچلی، نور آفتاب از سرش منعکس می شد و داشت چشمای مرگخواراشو کور می کرد با دیدن ارتش محفلیا تصمیم به فرار گرفت و غیب شد!

این تمسخر مستقیمه! یه سیاه نباید این جوری بنویسه. ولی محتوای نوشته اشکالی نداره. سیاه می تونه اینو به این شکل بنویسه:

لرد سیاه که در اثر فقدان مو، گرمای هوا را بیشتر احساس می کرد و نور خورشید از سطح سرش منعکس می شد، با دیدن ارتش محفلیا به خاطر آورد که کار ساخت هورکراکس هشتم نیمه تمام باقی مانده و باید سریعا خودش را به آن محل برساند. بنابراین غیب شد و جنگ را به یاران وفادارش سپرد!

این جا هم لرد فرار کرده...ولی نوع طنزش مستقیم نیست. مستقیم نمی گه لرد کچله یا لرد فرار کرده. این جا مشخصه که نویسنده طرفدار جبهه سیاهه.
یه جورایی باید بپیچونیم!

طرز خطاب کردن لرد توسط سیاها و سفیدا با هم فرق می کنه. همین طور طرز خطاب کردن دامبلدور!
برای سفیدا هم چنین قوانینی وجود داره. سفیدا هرگز دامبلدور رو مستقیم مسخره نمی کنن. بهش احترام می ذارن.
یه فرقی که به نظر من بین سفیدا و سیاها هست اینه که سیاها تو ذهنشون و به دور از چشم لرد ممکنه حرفایی بزنن که جلوش جرات زدنش رو نداشته باشن. ولی سفیدا به دلیل سفید بودن، جایی که دامبلدور حضور نداره هم احترامش رو نگه می دارن.
گفتم که در مورد سیاه ها طنزتون نباید مستقیم باشه. در مورد سفیدا و محفلیا این حالت وجود نداره. شما می تونین مستقیم درباره شون طنز بنویسین و حتی اغراق کنین. می تونین بنویسین مالی اونقدر چاقه که به جای راه رفتن، قل می خوره. ریش دامبلدور اونقدر بلنده که زمستون از این اتاق به اون اتاق کشیده می شه و تمام محفلیا ازش به عنوان لحاف استفاده می کنن. ویزلیا اونقدر بچه دارن که وقتی دو سه تا از بچه هاشون دو سه تای دیگه رو از شدت گرسنگی می خورن، کسی متوجه نمی شه.
به سوژه های سفیدا می تونین مستقیم و بصورت اغراق آمیز اشاره کنین.
این وسط باید مواظب باشین که حد و مرز شخصیت ها رعایت بشه. مثلا دامبلدور و لرد جادوگرای قدرتمندی هستن. این یه واقعیته و نمی شه عوضش کرد. برای طنز نوشتن نمی شه اینا رو ضعیف جلوه داد.


بررسی پست شماره 183 زمان برگردان مرگخواران، افلیا راشدن:


نقل قول:
-خب...
لرد هیچ ایده‌ای برای ادامه‌ی بحث نداشت و چهره‌ی زنی که رو به رویش زانو زده بود و حلقه‌ای از اشک چشمانش را خیس کرده بود گیج ترش میکرد.
سوژه خیلی خوبه. توی پست قبلی جای خوبی هم تموم شده، شما هم خیلی خوب از این موقعیت استفاده کردین. شروع خوبی بود. صحنه ای که وجود داشت رو توصیف کردین و همین باعث شده این قسمت، بهتر برای خواننده جا بیفته.


نقل قول:
از طرفی هم اگر به چرت و پرت گفتن درباره‌ی کله زخمی ادامه میداد
در قسمت توضیحات، از لقب استفاده نمی کنیم. ولی این جا اشتباه نبود. چون این یه توضیح معمولی نیست. افکار لرده و خیلی عجیب نیست که لرد، توی فکرش بگه کله زخمی.


پاراگراف بندی و فاصله هاتون خیلی خوبن. خوندن پست خیلی راحته.


نقل قول:
لرد دوباره دست زن را گرفت. همانطورکه اخم کرده بود چشمانش را تنگ کرد و سعی کرد تا چیزی از ان خطوط دستگیرش شود.
-پناه بر خودمان! خطوط دستت از عینک آن کله زخمی هم بد شکل تر است! ما که چیزی نمی‌بینیم...البته مشکل از دست شماست وگرنه ما کف‌بین قهاری هستیم!
شخصیت لرد خوب بود. دیالوگ و شکلک هم خوب بود. این که برای هر موضوعی هر کسی رو مقصر می دون جز خودش، جزو جدا نشدنی شخصیتشه.


نقل قول:
-این چطور ممکنه؟ شما واقعا بهترین کف بینی هستید که تا حالا دیدم! چطور تونستید بفمید اون عینکیه؟
سوژه رو از پست قبل گرفتین و این جا ازش استفاده کردین. وقتی داریم سوژه دنباله دار می نویسیم، این دقیقا کاریه که باید انجام بدیم. احترام گذاشتن به نوشته ها و سوژه های فرعی یا کوچیک نفرات قبل.


نقل قول:
لرد مکثی کرد. متعجب و خشمگین به زن خیره شد و اگر دماغ داشت حتما به ان چینی میداد!
این قسمت خنده دار بود. مثلا این جمله ای که در مورد دماغ گفتین پست رو سفید نمی کنه. تمسخر مستقیم نیست. یه نظره! ولی خنده داره.


نقل قول:
-چی؟! این معشوقه‌تان کله زخمی که هست! عینکی هم که هست! لابد میخواهی بگویی از یک آواداکداورا هم جان سالم به در برده!

زن در حالی که لبخند پر‌رنگی بر چهره داشت دستانش را درهم گره کرد. چن بار پلک زد و با حالت رویایی گفت:
-اوه بله! اون عاشق آووکادوئه! این شگفت انگیزه که میتونید فقط با نگاه کردن به خطوط دست این همه اطلاعات از یکی به دست بیارید!
بازی با کلمات کار سختیه. شما به خوبی انجامش دادین.


نقل قول:
-آووکادو نه احمق! آواداکداورا! چرا مثل یک تسترال کودن رفتار میکنی؟
این دیالوگ زیاد برای لرد مناسب نبود. لرد شخصیت خاصی داره. فحش نمی ده. طعنه می زنه. کلمات خاص خودش رو داره. احمق و کودن خیلی به شخصیتش نمیاد. ولی بقیه دیالوگ خیلی خوب بود:
نقل قول:
تو چرا از ما کف بینی میخواهی؟! اگر جای تو بودیم میرفتیم و دنبال یک طلسم افزایش دهنده‌ی هوش برای کند ذهنی می‌گشتیم!
این خیلی مناسب لرد بود.


نقل قول:
لرد نگاهی به آن زن که حالا بهت زده به او خیره شده بود انداخت . آهی کشید و چشمانش را در حدقه چرخاند.
-ما نمیتوانیم وقت خود را با این کودن جماعت بگذرانیم...باید به فکر راه دیگری برای درامد زایی باشیم!
وقتی از سوژه فرعی(سوژه های کوچیکتری که داخل سوژه اصلی داده می شن) به اندازه کافی استفاده شد، می تونیم بریم مرحله بعد. یه سوژه فرعی جدید پیدا کنیم. این جا به نظر من از سوژه کف بینی به اندازه کافی استفاده شده و اشکالی نداره که برن سراغ یه کار جدید. بنابراین، پایان پستتون هم خیلی خوب بود.


جواب سوال دومتون اینه که این پست سیاهه. چون با وجود طنزی که توی ماجرا هست، سعی کردین ابهت لرد رو حفظ کنین. این پست رو اگه یه مرگخوار می زد ازش قبول می کردم. ولی اگه یه محفلی می زد بهش می گفتم شخصیت لردش زیاد درست نیست.


سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. طنزتون خوبه. شخصیت ها خیلی خوبن. حتی شخصیت ناشناسی مثل زنی که داشتن براش کف بینی می کردن. شکلک ها هم خوبن.


خوب بود.

................................................

لاوندر

این یکی هم اصولا مال بلاتریکس بود. ولی به نقد کردن پست های کسایی که براشون نقد نکردم علاقه دارم. مثل تجربه جدید می مونه. برای همین بازم سهم بلا رو بالا کشیدیم!


بررسی پست شماره 599 باشگاه دوئل، لاوندر براون:


نقل قول:
شب بود و ماه، رنگ کبودی داشت. سکوت، بر خیابان گریمولد حکم فرمایی میکرد. سرود سکوت و ملودی تاریکی، صدای صامت شب بود. حتی جیرجیرک ها آواز نمیخواندند. سکوت شب، ماتم عجیبی داشت؛ انگار که در پس پرده سکوتش غوغایی به پا بود. و این راز نهفته در سکوت، ماگل ها را به وحشت می انداخت.اما در تاریکی شب، دختری بود که حکومت سکوت را نقض کند. دختری که به آرامی از پشت بوته ها بیرون می آمد.
توصیف ها بطور جداگانه قشنگن. جمله ها قشنگن. ولی وقتی پشت سر هم قرار می گیرن، تاثیرشون بیشتر و بیشتر و بالاخره بیش از حد می شه. زیادی می شه.
توی همین پاراگراف کوچیک، شش بار کلمه "سکوت" بکار رفته. این زیاده. فضاسازی این قسمت بهتر بود کمی کوتاه تر می شد. یکی دو جمله رو انتخاب می کردین و بعد می رفتین سراغ دختر!


نقل قول:
لاوندر پیراهن بلند زرشکی رنگی به تن داشت؛ رنگ مورد علاقه اش. پیراهن در قسمت بالاتنه قالب بدن بود و ظریفکاری اندام خوش تراشش را به نمایش می گذاشت. در قسمت پایین تنه، بعد از قوسی هلال شکل در کمر، گشاد و چین دار می شد و به لاوندر، جلوه ی زنانه ای می بخشید. هوا سرد نبود؛ اما او روی لباسش شنل سیاهی به تن داشت. کلاه شنل را روی سرش کشیده بود تا کاملا از دید ماگل های فضولی که بیرون را دید می زدند دور بماند. در سکوت و تاریکی خیابان گریمولد، به شبحی راه گم کرده می مانست.
توصیف ظاهر و لباس شخصیت ها، مخصوصا با این جزئیات معمولا خسته کننده می شه. بیشتر وقت ها هم فایده ای نداره. ولی برای شما این اتفاق نیفتاده. جمله ها رو درست انتخاب کردین. توصیف ها رو اونقدر پیچیده یا طولانی نکردین که خواننده خسته بشه یا اهمیتی نده. این قسمت خوب بود.


نقل قول:
به نرمی عرض خیابان را پیمود و میان دو خانه شماره ی یازده و سیزده ایستاد. همان طور که به دو خانه ای که از هم جدا می شدند می نگریست، نقشه اش را مرور کرد.
تحول خانه ها کامل شد. لاوندر به سمت خانه ی شماره دوازده به راه افتاد. شنلش در باد پیچ و تاب نمیخورد؛ چون در جیب آن دو بطری کوچک و بزرگ داشت که سنگینش می کردند.
توجهتون به جزئیات خیلی قشنگه. این که با این دقت، وجود بطری ها رو توضیح دادین و به جای یه توضیح ساده، از پیچ و تاب نخوردن شنل براش استفاده کردین. قبلش هم قشنگ بود.


نقل قول:
مقابل درب شماره دوازده ایستاد. بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق- این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود. عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.
این قسمت خیلی پشت سر هم نوشته شده. لحنش خراب می شه اینجوری. بهتره گاهی به خواننده اجازه تنفس بدیم و تاکید بعضی جمله ها رو بیشتر کنیم:

مقابل درب شماره دوازده ایستاد.
بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق، این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود.
عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.


به نظر من وجود دو بطری و توضیحات کامل هر دوشون کمی خسته کننده شده. بهتر بود به یکیشون اکتفا می کردین. احتمالا دومی که بدبو و بدمزه بود، انتخاب بهتری می شد.


قسمت فلش بک زیادی روی عصبانیت لاوندر تاکید کرده. دیالوگ هاش می تونست طولانی تر و از نظر تعداد، کمتر باشه. لاوندرش هم به نظر من بهتر بود کمی خونسرد تر رفتار می کرد.


نقل قول:
رون گفت:
-قیافه ش به شوخی نمیخوره!
-من هرماینی نیستم...سر به سرم نذارین!
-فکر کنم تو داری سر به سر ما میذاری!
همه جادوگرا معجون تغییر شکل رو می شناسن. برای همین، این که یه نفر بگه من فلانی نیستم، خیلی هم براشون عجیب نیست. برای همین بهتر بود لاوندر اینقدر تاکید نمی کرد که هرمیون نیست. اینو چندین بار گفته و منطقی بود که رون و هری کمی شک کنن. از اونجایی که قرار نبود شک کنن، بهتر بود این جمله رو زیاد تکرار نمی کرد. همون اول شک می کرد که اتفاقی افتاده و خودشو یه جایی می دید. رفتار لاوندر با آینه هم کمی اغراق آمیز بود.


نقل قول:
او دختر باهوشی بود(هنوزهم هست!) .چون توانست در عرض ده دقیقه با این موضوع کنار بیاید
توی پرانتز نظر نویسنده نوشته شده... این کارو اصلا نکنین. توجه خواننده نباید به نویسنده جلب بشه. حس و حال و باور پذیری داستان از بین می ره. گذشته از این، اتفاقای بالا، برخلاف این قضیه رو نشون می ده. لاوندر بهتر بود خیلی سریع تر این موضوع رو می فهمید و هوشش رو نشون می داد. با آینه هم حرف نمی زد البته!


نقل قول:
-من آب کدو حلوایی میخورم.ممنون!

رون و هری طوری به او خیره شدند که انگار روح دیده اند.لاوندر پرسید:
-چیه؟

رون گفت:
-فکر میکردم آب کدو حلایی دوست نداری!

هری گفت:
-مگه تو عاشق نوشیدنی کره ای نبودی؟

لاوندر فهمید که خیط کاشته است.
-آره...ولی میخوام امتحان کنم...شاید خوشم اومد!(قیافه اش هم این شکلی( )شده بود)
این قسمت لازم نبود اینقدر طولانی بشه. یا می تونست کمی جالب تر بشه. مثلا به جای دیالوگ، توضیح می دادین که لاوندر آب کدو حلوایی رو سر کشید. بعد دید که هری و رون دارن با تعجب بهش نگاه می کنن و ازشون می پرسید جریان چیه.


اشاره به موهای لاوندر، با توجه به عکسش جالب و بجا بود.


نقل قول:
لاوندر غیب شد. در اتاق خودش ظاهر شد و ساعت ها، ساعت ها و ساعت ها روی تخت خواب زرشکی رنگش گریه کرد. حقیقت این بود. رون متعلق به او نبود. روحش خوشحال و راضی بود از اینکه ساعتی را با رون گذرانده، اما در اعماق وجدانش این حقیقت تلخ را پذیرفته بود: عشق واقعی رون،او نبود!
اشاره به رنگ تختخواب لازم نبود. همین یک کلمه می تونه جدیت پاراگراف رو کم کنه. ولی این پاراگراف و پایان پست خیلی قشنگ بود.


ایده شما برای داستان خیلی خوب بود. چیزی که کم داشت عنصر جذب کننده بود. عنصر جذب کننده می تونه طنز خوب باشه. یا شخصیت های جالب و قوی. یا مثلا هیجان. این یکی رو می شد به پست شما اضافه کرد.
کمی جمله ها و دیالوگ های اضافه داشت که خلاصه کردن یا حذفشون کیفیت نوشته رو بالا می برد.


من(خواننده) لاوندر رو کمی توی این پست شناختم. این اتفاق خوبیه. اجازه بدین خواننده ها همینجوری کم کم بشناسنش و توی ذهنشون بمونه. اینجوری شخصیتش موندگارتر می شه.
توصیف ها و فضاسازی قشنگی دارین. جمله های قشنگی می نویسین. این نشون می ده می تونین جدی نویس خوبی باشین. ولی اصلا روی یه سبک متمرکز نشین. سعی کنین حتما هر دو رو با هم پیش ببرین. هر دوشون به دردتون می خوره.


موهاتونم شونه کنین!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
سلام ارباب.
خوب هستید؟
کمکی در راستای زیبایی نمی خواید.؟
می شه پست شماره ۱۹۲ برج وحشت رو برام نقد کنید؟

ایا پیشرفتی داشتم؟


Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 228 افسانه لرد ولدمورت، الکساندرا ایوانوا:


نقل قول:
مدیر از بالای عینکش نگاهی به بانو مروپ انداخت که مشتاقانه منتظر بود دانسته هایش را در خصوص غذا ها در اختیار او بگذارد.
ارتباطت رو با پست قبلی خیلی خوب حفظ کردی. اون حالت انتظار و هیجان صحنه، رفتار مدیر... همه رو با جمله های واضح و رسا نشون دادی.


نقل قول:
-خب نظرتون چیه که برای بررسی بیشتر توانایی های شما، طرز پختن یک بز درسته شکم پر و مخلفات کنارش رو برام شرح بدید؟
فکر خیلی خوبی بود. این جا قسمتی بود که باید به سوژه جهت می دادیم. ادامه شو مشخص می کردیم. این گاهی کار سختیه... ولی همیشه کار مهمیه. می تونه باعث زنده موندن یا متروکه شدن سوژه بشه.


نقل قول:
-خب مدیر مامان...جونم برات بگه خواهرم...
شخصیت مروپ رو خیلی خوب و درست نشون می دی. خواننده خیلی راحت می تونه احساس شخصیت رو درک کنه. مروپ در عین حال که می خواد به مدیر احترام بذاره، نمی تونه طرز حرف زدنش رو عوض کنه.


نقل قول:
حالا بعدش باید پاهاش رو به این صورت... اِه...اوه... وای فَنَرِ مامان چقدر سنگینی! اوه!

مروپ با چشمانی که کم پیش می آمد آن طور بدرخشند، به مدیر مات و مبهوت نگاه کرد. سپس پیروزمندانه، از مچ پایِ فنریر گرفت، بلند کرد، و در نهایت پیچاند تا طرز درست پیچاندن پای بزِ بخت برگشته ای که قرار است درسته بپزد را به صورت عملی به مدیر نشان بدهد.
این قسمت خیلی خوب بود. گاهی لازمه انتخاب کنیم که صحنه رو اول با دیالوگ توصیف کنیم یا با توضیح. مهم اینه که خواننده علاوه بر غافلگیر شدن، به خوبی متوجه منظور نویسنده بشه. شما این انتخاب رو خیلی خوب انجام دادی. اون دیالوگ دقیقا تاثیری رو که باید بذاره می ذاره.


نقل قول:
مروپ دریک حرکت پیروز مندانه دیگر، فنریر را روی زمین انداخت. فنریر که پاهایش در هم گره خورده بودند، صدای دردآلودی مانند صدای آکاردئونی که توسط شخصی نا بلد نواخته میشود از خود درآورد. مرگخواران با نگرانی به او خیره شدند
.شخصیت های مروپ و فنریر خیلی خوب نشون داده شدن. شکلک های مروپ هم خیلی خوب بود.


نقل قول:
هم مرگخواران و هم دکتران، با حیرت به آنچه که مروپ میگفت، گوش سپارده بودند و ایوا هم آن وسط مشغول یاد داشت برداری بود. کسی حواسش به لرد نبود که از فرصت استفاده کرده و گوشه ای نشسته و مشغول چیز کشیدن است.
ایوای پستت عالی بود!

داستان رو پیش نبردی. این کاری بود که قبلا انجام می دادی، ولی الان خیلی خوب بلدی درباره موقعیت بنویسی و سوژه رو پیش نبری. اینجا فقط یه نفر(مروپ) در مورد خودش توضیح داده و نفر بعدی حتی می تونه توضیحات مروپ رو ادامه بده. اینم یعنی استفاده از سوژه ها تا حد ممکن.


پستت خیلی خوب بود. طنزت خوب بود. شخصیت هات خوب بودن. سوژه رو خوب پیش بردی. ما خسته شدیم بس که از تو تعریف کردیم! برو نبینیمت.

......................................................................................

بیدل عزیز

این پست رو خودم خواستم بگیرم! چون پست دوئل بود و در جریانش بودم. ولی لطفا موقع درخواست، اسم منو نگین. چون همونطور که تو قوانین نوشتم، بعضی از نقدا به بلاتریکس می رسه.


بررسی پست شماره 605 باشگاه دوئل، بیدل نقال:


فرض کنیم که قراره یه پست دوئل بزنیم. یا هر پستی که سوژه خاصی داره. اول فکر می کنیم. مدت زیادی از مهلت دوئلمون رو به همین فکر کردن اختصاص می دیم. اولین و دومین و سومین سوژه هایی که بلافاصله به ذهنمون می رسه، معمولا بدترین و پیش پا افتاده ترین سوژه ها هستن. اینا به ذهن همه می رسن. اینا رو باید کنار گذاشت. باید دنبال سوژه های خاص تر و ناب تری گشت. یه جایی ذهنمون جرقه می زنه و سوژه ای پیدا می کنیم که به نظرمون دست نخورده اس. غافلگیر کننده اس. تاثیر گذاره! همونو می گیریم! و تازه شروع می کنیم به فکر کردن درباره سرو تهش که چطوری داستان رو شروع و تموم کنیم.


سوژه شما این بود که شما رو با قصد و منظور خاصی می دزدن و قراره ازتون استفاده ای بکنن.
اولین چیزی که به ذهن همه می رسه گروگان گیری برای گرفتن اطلاعات یا سوژه های شبیه به اینه. برای همین، این نوع، دقیقا سوژه هایی هستن که باید کنار گذاشته بشن. ساده هستن. هیچ هیجانی ایجاد نمی کنن. خیلی کارا می شد با این سوژه کرد. خیلی کارا که شاید ظاهرا ساده تر باشن، ولی خیلی جالب تر و سوژه ساز تر هستن.
پست شما از نظر سوژه ضعیف بود. ولی این، تنها اشکالش نبود.

پستتون کوتاه بود. نه برای رول های ادامه دار و نه تکی، هیچوقت از روی ظاهر و طولشون قضاوت نمی کنیم. ولی واقعیت اینه که خیلی بعیده که شما بتونین در پستی با این طول، سرو ته یک پست دوئل رو هم بیارین.


نقل قول:
یک روز خلوت و افتابی ازار دهنده برای بیدل مخصوصن با این اتفاق هایش .
شروع داستان کافی نبود! از هیچ لحاظ. لحنش حالت غر زدن داشت. می تونست ملایم تر باشه.
"مخصوصا با این اتفاق هایش" گنگ بود. چون خواننده نمی دونه کدوم اتفاق. شکلک هم اضافه بود. چون دیالوگی وجود نداشت و این شکلک به نویسنده برمی گشت.
شروع با یک خط یا یک تیتر، اصلا بد نیست. ولی اون یک خط یا تیتر خیلی باید با دقت انتخاب بشه. ساده و روشن، و در عین حال جالب و وسوسه کننده. که خواننده به خوندن داستان ادامه بده.


نقل قول:
اخه چرا ؟ چطور ؟

این سوال هایی بود که بیدل از خودش می پرسید . آخر او به بیکار موندن علاقه ای نداشت .واز هزار تا فحش برای او بدتر بود .
جمله بندیا ایراد دارن. "آخر" یه حالت خاطره وار به داستان می ده که بهتره وجود نداشته باشه.

-آخه چرا ؟ چطور ؟

این ها سوال هایی بود که بیدل از خودش می پرسید. او هرگز به بیکار ماندن علاقه ای نداشت . حتی می توان گفت که از هزار فحش برایش بدتر بود.


اینجوری بهتره.


نقل قول:
پس سعی کرد کاری برای خود بتراشد . و به فکر فرو رفت . فکر کرد ، فکر کرد . ولی چیزی به ذهنش نرسید .
این جمله ها کاملا بی هدف هستن. نه طنز دارن نه فایده دیگه ای. جمله هاتون رو هدفدار کنین. روی هر کدوم توقف کنین و فکر کنین که چطور می شه خاصش کرد؟ چطور می شه متفاوتش کرد.


نقل قول:
پس کت فیروزه ای همیشگی اش را پوشید و به سمت خانه بیدل ها حرکت کرد . چون خواست با یک تیر دو نشان زده باشد .
این جا "خانه بیدل ها" به نظرم خیلی بامزه بود. ولی ظاهرا فقط یک اشتباه تایپیه. چون بعدش نوشتین خانه ریدل ها.


قبل از علامت فاصله نمی ذاریم. بعدش می ذاریم!


نقل قول:
در راه خانه ی ریدل کمی احساس خفگی کرد ولی جدی نگرفت . هر چه بیشتر به خانه ی ریدل ها نزدیک میشد .احساس خفگی بیشتری میکرد . تا اینکه یک دفعه …

- من ؟ من ؟ کجام !
این صحنه شاید هیجان انگیزترین بخش داستان شما بود. یعنی قرار بود باشه! خیلی بیشتر باید روش وقت می ذاشتین. باید بیشتر توضیح می دادین. خیلی سریع پیش رفته.


نقل قول:
- تو باید منو قدرتمند ترین کس رو در تاریخ جلوه بدی . و از گروه مرگ خوار ها جاسوسی رو بکنی فهمیدی ؟
این دیالوگ اصلا جلب توجه نمی کنه. تاثیر نمی ذاره. دلیلش فقط اینه که خیلی با عجله و سرسری نوشته شده. حتما باید براش مقدمه چینی می کردین. طرف باید حرفشو آروم آروم می زد. مثلا:

-ببین بیدل... تو تاریخ نویس هستی. من اینو خوب می دونم که خیلی هم آدم صادقی محسوب نمی شی. گهگاهی تاریخ رو به نفع اربابت تغییر می دی.

بیدل اخم هایش را در هم کشید. قطره های عرق به وضوح روی پیشانی اش برق می زدند. او همیشه سعی کرده بود تاریخ نویسی متعهد به نظر برسد، ولی خودش هم خوب می دانست که این فقط ظاهر قضیه بود. تاریخ برای بیدل، چیزی بود که اربابش می خواست!


بعد از این مقدمه چینی، طرف می تونست حرفشو بزنه. کلمه "کس" هم باید عوض بشه. به جاش می شه گفت شخص، فرد... یا بهتر از اینا، جادوگر.


نقل قول:
سپس فرد ناشناس کروشیو ای به سمت بیدل پرتاب میکند . و چشم های بیدل خاموش میشود .
با کروشیو، آدم شکنجه می شه. جیغ و داد می کنه. درد می کشه و به خودش می پیچه. چشماش خاموش نمی شه.


نقل قول:
- زود از حال رفتی هنوز باهات کار دارم .

- فکر کنم تو منو دست کم گرفتی .

و سپس چراغ ها خاموش میشود و صدای به گوش میرسد . وقتی چراغ روشن میشود . تنها چیزی که میشود دید صندلی ای می ماند با طناب های باز شده دور آن
این قسمت هم که ضعیف ترین بخش ماجرا بود. هیچوقت برای قهرمان جلوه دادن شخصیت خودتون، منطق رو زیر پا نذارین. شخصیت رو زیادی قوی جلوه ندین. توی پست طنز گاهی می شه منطق رو زیر پا گذاشت، ولی اینجا نه. اگه قرار بود بیدل فرار کنه، باید براش نقشه می کشیدین. یه نقشه منطقی و قابل قبول و جالب. چیزی که داستان رو هیجان انگیز کنه.


اشکال پست شما سادگی بیش از حدش بود. طنز نداشت...و اثری از حال و هوای رول جدی توش نبود. فضاسازی کافی نداشت. مثلا جایی که بیدل به هوش میاد باید توصیف می شد که کجاست و چی می بینه و چه احساسی داره. رولتون اینجوری خیلی ناقصه.


پس اول یه ایده خوب برای سوژه پیدا می کنیم... و دوم اون ایده رو به بهترین شکل ممکن می نویسیم. جایی که لازم باشه توضیح می دیم. فضا رو توصیف می کنیم. اگه پستمون طنزه، حواسمون به شخصیت ها هست که کجا می تونن چیکار کنن. هیجان و غافلگیری هم چیزایی هستن که اگه بتونیم به پست اضافه کنیم خیلی خوب می شه.


................................

بقیه نقد ها، خیلی زود!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
سلام لرد!

میشه اینو نقد کنید؟


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
سلام
میشه اینو برام نقد کنید؟
منظور از پست سیاه چیه؟...و این که این پست من سیاه بود یا نه؟


ویرایش شده توسط اُفلیا راشدن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۹ ۱۵:۰۲:۳۲

کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نقد خواهنده های عزیز!

لطفا قوانین نقد این انجمن رو که توی امضام هست بخونین.
مثلا بیدل درخواست نقد دو پست رو داده که ممنوعه. ولی حذف نکنه. چون اون پست دوئل نقد لازم داره!

...........................................

پلاکس


سلام. خوبیم.

نقل قول:
درسته تو جمع مرگخوار ها نیستم ولی دلم میخواد شما نقدش کنید لطفا !
اینجا مال مرگخوارا نیست. همونطور که مرگخوارا می تونن تو انجمن محفل پست بزنن، محفلیا(یا سفیدا) هم می تونن اینجا فعالیت یا درخواست نقد کنن.
مرگخوارا و محفلیا انجمنای خصوصی خودشونو دارن که فقط اعضاشون می تونن ببینن. اونجاست که مختص اعضای گروهه. این جا برای همه آزاده.


بررسی پست شماره 606 باشگاه دوئل، پلاکس بلک:


قدم اول برای نوشتن رول دوئل، پیدا کردن یه ایده خوب و متفاوت برای داستانه. این خیلی مهمه. خیلیا ساده ترین و پیش پا افتاده ترین سوژه ها رو انتخاب می کنن و همین باعث می شه پستشون جذاب نشه.
به نظر من شما این قدم اول رو خوب برداشتین. ایده داستانتون تکراری یا پیش پا افتاده نیست. جالبه. هیجان انگیزه. اشکال کار، جای دیگه اس!


نقل قول:
تعطیلات شروع شده بود و پلا مثل همیشه درس رو بهونه کرده بود تا توی هاگوارتز بمونه.
توی توضیحات اسم رو مخفف نکنین. مخفف کردن مال دیالوگه. بجز استثناهایی مثل الکساندرا ایوانوا که اسمش طولانی و سخته و اشکالی نداره که مخفف کنه. مثلا این جا هم "اسلیترین" نباید مخفف می شد:
نقل قول:
همیشه براش سوال بود که چرا مثل بقیه از بودن کنار خانوادش لذت نمیبره،ترجیح میداد تنهای تنها تو خوابگاه اسلی بمونه تا اینکه با خانوادش وقت بگذرونه..
شروع ساده و قشنگی بود.


نقطه ها رو کنترل کنین! علامتی که داریم سه نقطه اس. شما گاهی دو نقطه گذاشتین و گاهی چهار نقطه. چهار نقطه گاهی می تونه کاربرد داشته باشه. مثلا اینجا:
نقل قول:
نامه رو بست و به طبقه بالا رفت، گردنبند رو روی میز گذاشت و زیر لحاف خزید....
ولی این جا هم باید بعد از سه نقطه، یه فاصله بذاریم:
نامه رو بست و به طبقه بالا رفت، گردنبند رو روی میز گذاشت و زیر لحاف خزید... .

اینا خیلی مهم نیستن. روی امتیاز دوئل کسی هم تاثیر نمی ذارن. ولی اگه رعایت کنین بهتر می شه.


نقل قول:
دست از فکر کردن برداشت و از اتاقش بیرون اومد،سال جدید رو به خودش تبریک گفت و رفت سراغ جعبه کوچیک کنار شومینه؛ جعبه رو باز کرد و گردنبند یاقوتی رو ازش بیرون کشید.
جمله "سال جدید روبه خودش تبریک گفت، صمیمی و قشنگ و غم انگیز بود. ترکیب همه اینا می شه تاثیر گذار!

غلت درست.


نقل قول:
قرار بود تا به کوچه دیاگون بره تا برای جذاب ترین پرفسور دنیا هدیه سال نو بخره.
جذاب ترین پروفسور دنیا کیه؟ خواننده قرار نیست اینو حدس بزنه. باید معرفیش می کردین.


نقل قول:
بعد از دوش کوتاه و عوض کردن لباس هاش چون حوصله رفتن به سر سرا رو نداشت گردنبند رو گردنش انداخت و داخل شومینه رفت :
_ کوچه دیاگون....
توی هاگوارتز غیب و ظاهر شدن ممنوع بود. ولی یادم نمیاد انتقال از طریق شومینه ممنوع بود یا نه. چون تا جایی که یادم میاد کسی از شومینه رفت و آمد نمی کرد. حتی تو مواقع بحرانی.


نقل قول:
گرد و غبار رو با وردی از روی لباس ها و صورتش پاک کرد.از مغازه شیرینی فروشی بیرون اومد و به سمت مغازه آقای کریچر به راه افتاد.
این جا دو تا کلمه بی مورد وجود داره. این بی مورد ها ضرر مشخص و واضحی ندارن، ولی ذهن خواننده رو بی دلیل درگیر می کنن. اونم جایی که نباید ذهنش درگیر بشه. باید بخونه و بره جلو.
یکیش پاک کردن گرد و غبار با ورده. یه کار ساده رو بی دلیل پیچیده کردین. دومی آقای کریچره! خواننده ناخودآگاه فکر می کنه که جن چطوری "آقا" و صاحب مغازه شده! بهتر بود یه اسم دیگه انتخاب می کردین.


نقل قول:
هنوز دو قدم نرفته بود که متوجه شد همه بهت زده بهش نگاه میکنن و بعضی ها خودشون رو عقب میکشن،پدر و مادر ها بچه ها رو پشتشون قایم میکردن و هرکسی سعی داشت به نحوی از پلا دور بشه.
پسر جوونی از مغازه ای چند قدم جلوتر با عجله خارج شد اما با دیدن پلا چند لحظه ای خشک شد و همونطور که فریاد میزد:
_ آرتمیسا ریدل برگشته !
پا به فرار گذاشت.با فریاد پسر همهمه ای توی خیابون افتاد و هرکسی به سمتی میدوید،پلاکس که از تعجب خشک شده بود برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد. هیچ کس نبود، پس آرتمیسا ریدل کجاست؟ کمی دقت کرد؛ آرتمیسایی در کار نبود، انگشت ها همه پلاکس رو نشون میدادن
این قسمتش قشنگ بود. عکس العمل های مردم خوب بود. تعجب و گیج شدن پلاکس خوب بود. ولی یه نکته ای وجود داشت که می تونست این صحنه رو خیلی بهتر بکنه. اونم این بود که ما قبل از این صحنه، با اسم و سوابق آرتمیسا ریدل آشنا می شدیم. مثلا وقتی پلاکس توی خوابگاه بود می تونست توی یه کتاب یا روزنامه یه چیزی در مورد آرتمیسا بخونه. اون وقت بود که با دیدن اسمش تو این قسمت غافلگیر می شدیم! غافلگیر کردن خواننده نکته مثبتیه! مثلا همین قسمت رو بهتر بود اوایل پست می خوندیم:
نقل قول:
_ آرتمیسا ریدل که پنج سال پیش به جرم قتل زنجیره ای به حبس ابد محکوم شده بود بعد از دو سال موفق به فرار شد و پس از آن کسی اثری از او نیافت.اما اکنون،این هیولای خطرناک خود را نشان داده و آماده ی اجرای حکم میباشد.



نقل قول:
اتاق خالی شده بود، هیچ کس نبود که به دادش برسه...یکدفعه چیزی در ذهنش جرقه زد :
_ گردنبند!
نگاهی به گردنبند انداخت که نور شدیدی درون یاقوتش روشن و خاموش میشد. دیوانه ساز ها وارد شدن و به محض ورودشون طلسم باطل شد، پلا سریعا گردنبند رو از گردنش کند و از پنجره به بیرون پرتاب کرد، دیوانه ساز ها به دنبال گردن بند بیرون رفتن.
پلاکس با حرکتی سریع چوب دستی اش رو از جایگاه قاضی برداشت ، داخل شومینه رفت و پودر جادو رو به هوا پاشید :
_خوابگاه اسلیترین.
ایراد اصلی پست،همین قسمته. پر از ابهامه. غیر منطقیه.
فرار پلاکس زیادی تخیلیه. کسی که با اون جدیت تحت تعقیبه اصولا اینقدر آزاد گذاشته نمی شه که به این سادگی فرار کنه.
این که دیوانه سازا متهم رو ول کنن و برن دنبال گردنبند، توجیه خاصی نداشت.
و از همه مهم تر! جریان چی بود؟ شما نکته اصلی ماجرا رو توضیح ندادین. پدر و مادر پلاکس براش یه گردنبند فرستادن که باعث شد به یه مجرم تحت تعقیب تغییر قیافه بده و توی دردسر بیفته.
چرا؟
گردنبند رو شخص دیگه ای فرستاده بود؟
یا پدر و مادرش می خواستن از شر پسرشون خلاص بشن؟
این سوالا بی جواب مونده.

برای این مورد هم می شد توجیه های خوبی آورد.
مثلا پلاکس نامه پدر و مادرش رو سرسری و نصفه و نیمه می خوند. می تونستن توی نامه توضیح بدن که این گردنبند برای سرگرمیه. اگه عکس کسی رو ببینی و گردنبند رو به گردنت بندازی، برای مدت کوتاهی شبیه اون شخص می شی.
پلاکس هم خوندن روزنامه و خبر فرار آرتمیسا رو به بقیه نامه پدر و مادرش ترجیح می داد و در نتیجه جریان رو نمی فهمید و ناخواسته با دیدن عکس آرتمیسا شبیهش می شد.

ایده داستان خوب بود.
توضیحات شما هم خوب بود.
شخصیت پلاکس کمی کمرنگ بود ولی با وجود این تاحدودی می شد با شخصیتش آشنا شد و این هم نکته خوبیه.


پست شما خوب بود. با کمی اصلاح می تونست خیلی بهتر بشه.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۵۴ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹

بیدل نقال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۹ سه شنبه ۶ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 50
آفلاین



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۹:۲۰ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

آیلین پرینس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ پنجشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۶:۲۰
از من به تو نصیحت...
گروه:
مترجم
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 305
آفلاین
سلام ارباب
این پست رو برام شکنجه می کنین؟


............................... Bird of death ................................

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.