بلا؟ قصر شوهر خواهرت اینا؟
..............................................
بررسی
پست شماره 193 برج وحشت ایوا:
در مورد این پست قبلا نظر داده بودم. برای همین زیاد طولش نمی دم.
نقل قول:
بچه آرام، روی صندلی میز آرایش مگان نشست. نگاهی به رنگ های متنوع و جذاب لاک ها و انواع و اقسام رژ لب ها و سایه چشم ها کرد.
کار خیلی خوب و درستی کردی. من پست قبلی رو هم نقد کرده بودم و توی اون نقد گفته بودم که بهتر بود این صحنه توصیف می شد. شما این کارو کردی که کار درستی بود.
نقل قول:
چرا حرکت می ذاری؟! اینو ممکن بود چیز دیگه ای بخونیم؟!
نقل قول:
-این چجوری کارکردن میشه؟ بابا رابستن تا حالا برای من لاک زدن کردن، نشده. حالا من چی کار کردن بشم؟
بچه خیلی بامزه شده. معمولا تو سوژه ها نقش زیادی نداره ولی این جا نقش اصلی شده.
نقل قول:
-چه کار سختی کردن شدم. ولی خوشگل شدن شدها! ولی حوصله ام سر رفتن شده. یه چیز دیگه امتحان کردن میشم.
شکلک ها خیلی خوب بودن. معمولا می گم بین جمله ها شکلک نذارین. ولی استثنا داره. اونم وقتیه که حالت، بین جمله ها تغییر کنه. این جا هم تغییر کرده و شما با شکلک به خوبی نشونش دادی.
بقیه پست کارای بچه و دیالوگ هاشه. لازم نیست یکی یکی تکرار کنم. دیالوگ هاش خیلی خوب بودن. شکلک ها با حرفا و کاراش هماهنگ بودن. کاراش که مالیدن هر نوع وسیله آرایشی به صورتش بود، اصلا تکراری و خسته کننده نبود. خوب بود.
نقل قول:
از روی صندلی پایین آمد و از سر شوق جیغ کوچک همراه با شادی ای کشید. ولی یادش رفت که یک عدد مگان در آن اطراف خوابیده است.
این جا هم خوب بود. مگان می تونه بچه رو ببینه و دردسر بچه و رابستن شروع بشه.
خوب و سرگرم کننده بود. سوژه رو خوب پیش برده. صحنه هاش خنده دار بودن. شخصیت بچه خیلی خوب بود.
.........................................................
بررسی
پست شماره 39 باشگاه دوئل انفرادی، مانامی ایچیجو:
نقل قول:
-تمام این مدت دنبال خونه میگشتم...
اشکاش رو با پشت دستاش پاک کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخندی که در ظاهر مصنوعی ولی از ته دل بود به برادرش خیره شد و ادامه داد:
-و بالاخره فهمیدم خونه جاییه که قلبم اون جاست.
شروع قشنگی بود. جمله های ساده ولی تاثیر گذار. نه اونقدر کوتاه که خواننده گیج بشه و نه اونقدر طولانی که خسته بشه. زمان مناسبی برای فلش بک بود.
نقل قول:
دو نفر بودن. دختری حدودا شونزده ساله و پسری که چهارده ساله به نظر میرسید. به پشت روی چمن ها دراز کشیده بودن. بدون حرکت، انگار که مردن. هر کسی که تجربش رو داشت میتونست بفهمه که دراز کشیدن رو چمنی که هنوز از بارون دیشب نم داره و نگاه کردن به آسمونی که تازه ستاره هاش یکی یکی پیدا میشن، جای بدی واسه مردن نیست.
پاراگراف مبهم نیست. ولی حس مبهمی به آدم می ده. خواننده نمی دونه صحنه آرامش بخشه یا دلگیر. چون چمن نم دار چیزیه که حس خوب رو برای آدم تداعی می کنه ولی نام بردن از مرگ این حس خوب رو از بین می بره. ممکنه این ترجیح نویسنده باشه. بخواد فعلا خواننده حس مشخصی نداشته باشه.
نقل قول:
شاید از نظر آدم هایی که به اندازه کافی برای آسمون ارزش قائل نیستن سوال کودکانه و عجیبی بود. از اون سوال هایی که اکثرا سرسری از کنارش رد میشن و در پاسخ جواب سر بالا تحویل میدن ولی مانامی واقعا به فکر فرو رفت. تصور این که حتی یک نفر از اون بالا مشغول نگاه کردن اونا باشه احساس فوق العاده عجیبی بهش میداد، یه احساس گرمای دوست داشتنی بعد از سرمای شدید، یه احساسی که انگار تنها نیستی و یه نفر نگاهش به توئه.
توضیح قشنگی بود. واضح می نویسین...ولی عادی و تکراری نمی نویسین. توصیف هاتون دلنشین و قشنگن.
نقل قول:
-فکر کنم تو همه ستاره ها حداقل دو نفر پیدا میشن که به آسمون نگاه کنن، ها؟ پس اگر این دو نفرو در تعداد همه این ستاره ها ضرب کنی...یه جورایی بی نهایت "نفر ستاره ای" دارن نگامون میکنن.
نفر ستاره ای! خیلی دوست داشتنی بود.
ایده ای که برای داستان پیدا کردین خیلی خوب بود. خونه واقعی آدم کجاست!
احساسات خواهر و برادر رو خوب توصیف کردین. این که داستان کامل نیست و ما نمی دونیم مانامی چرا رفته و کجا رفته و برادرش چرا باید از دستش عصبانی باشه و چقدر حق داره عصبانی باشه، کمی خواننده رو ناامید می کنه. ولی جمله های قشنگ و تاثیر گذار، این ناامیدی رو جبران می کنه. باعث می شه به مانامی اعتماد کنیم. وقتی اون می گه برادرش حق داره عصبانی باشه، حرفشو قبول می کنیم.
پست شما قشنگه. ولی اگه این یه پست دوئل واقعی بود، وسط ماجرا رو هم باید تعریف می کردین. اینجوری کامل تر می شد.
سبک نوشتنتون منو یاد دوستان قدیمی انداخت. کسایی که پست های جدیشون رو بدون اجبار و اصرار می خوندم. این خیلی خوبه که بتونین کسی رو وادار کنین نوشته های جدیتون رو بخونه. مخصوصا توی این سایت که بیشتر بر پایه طنزنویسی داره پیش می ره. خیلیا سعی می کنن این سبک رو اجرا کنن، ولی کمتر کسی موفق می شه.
توصیف ها قشنگ بود. دیالوگ ها قشنگ بودن. اصطلاح ها و عبارت های دلنشین و دوست داشتنی باعث می شدن موقع خوندن، قلب خواننده گرم بشه!
خوب و قشنگ و تاثیر گذار بود.
.............................................................
بررسی
پست شماره 607 باشگاه دوئل، فلور دلاکور:
نقل قول:
توجه توجه
مرحله اول مسابقه بزرگ سه جادوگر، بیست و چهارم نوامبر ، در حضور هیئت داوران و دانش آموزان برگذار خواهد شد.
آخرین کلاس های روز بیست و چهارم برگذار نخواهند شد و همه ی دانش آموزان می توانند به زمین بازی کوییدیچ که محل برگذاری مرحله ی اول است ، بروند.
پست دوئل یه پست تکیه. مهمه که خواننده رو چطوری وارد داستان بکنیم. یه ذره باید مواظبش باشیم! یهو پرتش نکنیم وسط داستان. شروع با این اعلامیه، یه ذره حس پرت شدن وسط داستان رو داشت. می شد قبلش یه توضیح خیلی کوتاه داد که خواننده برای خوندن این آماده تر باشه.
نقل قول:
-هیچ کس متوجه نمی شه... آره، از کجا می خوان بفهمن. فقط همین یه دفعه اینکارو می کنم. دیگه هرگز تکرارش نمی کنم.
تصمیم با شماست که شخصیتتون داره با چه لحنی حرف می زنه.
ولی این جمله واقعا با این حالت بود؟
چون جمله یه حالتی داره که انگار فلور می خواد به خودش دل و جرات بده و کارش رو موجه جلوه بده... برای این لحن، احتیاج به شکلک مصمم تر و قوی تری داریم. چون این جور وقتا آدم ظاهر خودشو حفظ می کنه. فکر کنین فردا یه امتحان مهم دارین. رفتین جلوی آینه و به خودتون می گین "تو می تونی. نترس. از پسش بر میای."... اینو با قیافه ترسیده می گین یا مصمم؟
این جمله هم همچین حالتی داره.
نقل قول:
فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. او تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. فلور با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. فلور سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. فلور نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.
این پاراگراف یه چیز اضافه داره! فلور! فلورش چند بار بصورت اسم و ضمیر تکرار شده و همشون اضافه بودن. تا وقتی فاعل عوض نشده، اسم و ضمیر رو تکرار نمی کنیم. الان من اینو بازنویسی می کنم و شما می بینین که خیلی راحت می شه متوجه شد که منظور، فلوره و اصلا نیازی نیست اسمشو بیاریم:
فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.اینجوری قشنگ تر هم می شه. تکرار اسم فلور و ضمیر "او" کمی خواننده رو کلافه می کنه.
نقل قول:
البته واضح است که فلور نسبت به این حرکت بی تفاوت نماند اما میرتل از آنجایی که به این جور حرکات عادت داشت سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند و کار همیشگی اش یعنی سر در آوردن از کار بقیه را انجام دهد.
انتخاب کلمه(یا عبارت) درست، مهمه. "سر در آوردن از کار کسی" یه نتیجه اس. برای همین، جمله درست در نمیاد. یا باید با کلمه ای مثل فضولی جایگزین می شد و یا قبلش کلمه "تلاش" رو اضافه می کردین. تلاش برای سر در آوردن از کار دیگران! اینجوری درست می شد.
نقل قول:
راهنمای معجون سازی
نویسنده :بزرگترین معجون ساز قرن، هکتور دگورث گرنجر
جای تعجبی نداشت. معجون اشتباه رو از کی می شه گرفت؟ از معجون ساز بزرگ، هکتور!
نقل قول:
- من یه فکری دارم. باید بری پیداشون کنی.
خیلی خوب بود این جاش.
نقل قول:
پروفسور گرنجر که در حین ویبره زدن در حال درست کردن معجونی عجیب و سبز بود با شنیدن صدای فلور به سمت او برگشت و گفت:
خوب بود... ولی می تونست بهتر باشه. موقعیت ها رو شکار کنین! هکتور یه شخصیت خل و چله. هر کاری ازش بر میاد. این فرصتی بود که یه صحنه عجیب و غریب تر براش خلق کنیم.
نقل قول:
البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت اما تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.
اون "اما" اون وسط اضافیه. بدون اون مفهوم جمله واضح تر و درست می شه:
البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت. تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.نقل قول:
فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود. انگشت انسان. فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد. فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.
این قسمت یه نکته مثبت و یه نکته منفی داره. منفیش اینه که خیلی یک نفس و پشت سر هم نوشتین. این کار لحن جمله ها رو از بین می بره و مفهوم رو خراب می کنه. جاهایی که تاکید داره باید جدا بشه. جاهایی که مکث داره باید فاصله ایجاد بشه. مثلا اینجوری:
فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود.
انگشت انسان!
فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد.
فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.نکته مثبتش اینه که به شکل عجیبی موقع توضیح دادنتون خواننده یاد تام جاگسن نمیفته. این خیلی خوبه. دلیلش اینه که توضیح رو اونقدر طول ندادین که خواننده فرصت کنه فکر کنه. همین باعث می شه اسم "تام جاگسن" هم غافلگیر کننده باشه و هم جالب.
نقل قول:
رودولف حتی نگذاشت حرف فلور تمام شود. به او گفت چند دقیقه منتظر باشد و به سرعت از کلاس خارج شد و دو دقیقه بعد همراه با یک انگشت وارد اتاق شد. آن را درون دستمالی گذاشت و به سمت فلور گرفت.
گرفتن انگشت از رودولف کار ساده ای برای فلور بود. منطقی هم بود. ولی آدم ناخودآگاه فکر می کنه که اگه قرار بود این کار به این سادگی انجام بگیره، توضیح قبلی در مورد تام جاگسن به چه دردی می خورد؟
راه حلش این بود که فلور کمی عذاب وجدان بگیره. با خودش فکر کنه که به خاطر یه معجون نمی تونه انگشت کسی رو قطع کنه. بعد یاد تام جاگسن بیفته ولی توضیح بده که به هیچ عنوان نمی تونه از تام همچین درخواستی کنه. و مثلا یادش بیفته که تام دوست صمیمی رودولفه و از طریق رودولف می شه بهش رسید.
گاهی برای منطقی شدن اتفاقا مجبور می شیم بیشتر توضیح بدیم.
نقل قول:
-و حالا قهرمان بلغاری ویکتور کرام، بعد از جر و بحث های طولانی با اژدها و در حالی که رداش کاملا سوخت موفق شد تخم رو از اژدها بگیره. دو قهرمان کارشون رو انجام دادن و حالا نوبت میرسه به قهرمان هاگوارتز، فلور دلاکور.
جروبحث با اژدها بامزه بود.
نقل قول:
ولی بعد از اینکه سعی کرد خودش را بررسی کند، آنچنان جیغ بلند و غیر عادیی کشید که جایگاه های تماشاگران به لرزه در آمد و باعث وحشت دانش آموزان و بقیه شد. هر کسی به سویی می رفت و همه فلور را که در اثر معجون به رنگ سبز در آمده بود فراموش کردند. هرج و مرج ایجاد شده باعث شد اژدها نیز گیج شود و مشغول تماشای آنها شود. در این بین فلور تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و هر چه سریع تر به این وضع وحشتناک پایان بدهد. پس آرام آرام به سوی تخم رفت و همزمان در دلش خودش را سرزنش می کرد.
جیغ فلور توی یه ورزشگاه پر از تماشاگر و دو سه تا اژدها، حتی نمی تونه به گوش نزدیک ترین فرد برسه. چه برسه به این که همه جا رو بلرزونه و اینجوری همه رو فراری بده. بعدا اشاره کردین که صداش بلند شده... ولی کمی دیره! به اون توضیح، قبل از این صحنه احتیاج داشتیم. مثلا فلور یه چیزی رو خیلی آروم زمزمه می کرد و صدای خودشو به شکل فریاد می شنید! اینجوری چند برابر شدن صدای فریادش منطقی می شد.
اینو گفتم که به قسمت مثبت ماجرا برسیم. ایده تغییر شکل و پرت شدن حواس اژدها عالی بود. منطقی و غافلگیر کننده و جالب. تنها ایرادش همون بود. باید دلیل قانع کننده تری برای این هرج و مرج پیدا می شد. مثلا همون شکل ظاهری فلور هم کافی بود. احتیاجی به صدا نداشتیم.
سوژه داستان شما جالب بود. قسمت های پایانی جالب تر بودن.
فلور پستتون خیلی خوب بود. خیلی متعادل بود. آدم نمی تونه دقیقا تصمیم بگیره که فلور خوبه یا بد! به نظرم همین واقعی تر و دوست داشتنی ترش کرده. این که برای خودتون ضعف هایی در نظر گرفتین عالیه. شخصیتتون اینجوری خیلی بهتر شکل می گیره. حتی جایی که فلور از زیباییش برای بدست آوردن ماده معجونش استفاده کرد هم اصلا آزاردهنده نیست. فلور رو بد جلوه نمی ده.
پست خوبی بود.