افلیای عزیز خوش اومدین.
نقل قول:
پست سیاه یعنی پستی که مشخص باشه نویسنده اون به جبهه سیاهی تمایل داره. ولی به همین سادگی نیست. قوانینی داره.
سیاها با لرد با احترام حرف می زنن. سیاه نوشتن یعنی در نوشته هاتون تمایلتون رو به مرگخوار شدن یا مرگخوار موندن نشون بدین. نشون بدین که به ارتش سیاه علاقه دارین.
این جا هم منظور این نیست که لرد و سیاها رو قهرمان جلوه بدین و سوژه رو به نفع سیاها پیش ببرین. سوژه، بدون در نظر گرفتن سیاه و سفید، به هر شکلی که جالب باشه باید پیش بره.
سیاه ها باید از تمسخر مستقیم لرد و مرگخوارا خودداری کنن. این کار کمی پیچیده اس. به مرور زمان یاد می گیرین. ولی یه مثال می زنم که بهتر متوجه بشین:
ولدمورت که از شدت کچلی، نور آفتاب از سرش منعکس می شد و داشت چشمای مرگخواراشو کور می کرد با دیدن ارتش محفلیا تصمیم به فرار گرفت و غیب شد!این تمسخر مستقیمه! یه سیاه نباید این جوری بنویسه. ولی محتوای نوشته اشکالی نداره. سیاه می تونه اینو به این شکل بنویسه:
لرد سیاه که در اثر فقدان مو، گرمای هوا را بیشتر احساس می کرد و نور خورشید از سطح سرش منعکس می شد، با دیدن ارتش محفلیا به خاطر آورد که کار ساخت هورکراکس هشتم نیمه تمام باقی مانده و باید سریعا خودش را به آن محل برساند. بنابراین غیب شد و جنگ را به یاران وفادارش سپرد!این جا هم لرد فرار کرده...ولی نوع طنزش مستقیم نیست. مستقیم نمی گه لرد کچله یا لرد فرار کرده. این جا مشخصه که نویسنده طرفدار جبهه سیاهه.
یه جورایی باید بپیچونیم!
طرز خطاب کردن لرد توسط سیاها و سفیدا با هم فرق می کنه. همین طور طرز خطاب کردن دامبلدور!
برای سفیدا هم چنین قوانینی وجود داره. سفیدا هرگز دامبلدور رو مستقیم مسخره نمی کنن. بهش احترام می ذارن.
یه فرقی که به نظر من بین سفیدا و سیاها هست اینه که سیاها تو ذهنشون و به دور از چشم لرد ممکنه حرفایی بزنن که جلوش جرات زدنش رو نداشته باشن. ولی سفیدا به دلیل سفید بودن، جایی که دامبلدور حضور نداره هم احترامش رو نگه می دارن.
گفتم که در مورد سیاه ها طنزتون نباید مستقیم باشه. در مورد سفیدا و محفلیا این حالت وجود نداره. شما می تونین مستقیم درباره شون طنز بنویسین و حتی اغراق کنین. می تونین بنویسین مالی اونقدر چاقه که به جای راه رفتن، قل می خوره. ریش دامبلدور اونقدر بلنده که زمستون از این اتاق به اون اتاق کشیده می شه و تمام محفلیا ازش به عنوان لحاف استفاده می کنن. ویزلیا اونقدر بچه دارن که وقتی دو سه تا از بچه هاشون دو سه تای دیگه رو از شدت گرسنگی می خورن، کسی متوجه نمی شه.
به سوژه های سفیدا می تونین مستقیم و بصورت اغراق آمیز اشاره کنین.
این وسط باید مواظب باشین که حد و مرز شخصیت ها رعایت بشه. مثلا دامبلدور و لرد جادوگرای قدرتمندی هستن. این یه واقعیته و نمی شه عوضش کرد. برای طنز نوشتن نمی شه اینا رو ضعیف جلوه داد.
بررسی
پست شماره 183 زمان برگردان مرگخواران، افلیا راشدن:
نقل قول:
-خب...
لرد هیچ ایدهای برای ادامهی بحث نداشت و چهرهی زنی که رو به رویش زانو زده بود و حلقهای از اشک چشمانش را خیس کرده بود گیج ترش میکرد.
سوژه خیلی خوبه. توی پست قبلی جای خوبی هم تموم شده، شما هم خیلی خوب از این موقعیت استفاده کردین. شروع خوبی بود. صحنه ای که وجود داشت رو توصیف کردین و همین باعث شده این قسمت، بهتر برای خواننده جا بیفته.
نقل قول:
از طرفی هم اگر به چرت و پرت گفتن دربارهی کله زخمی ادامه میداد
در قسمت توضیحات، از لقب استفاده نمی کنیم. ولی این جا اشتباه نبود. چون این یه توضیح معمولی نیست. افکار لرده و خیلی عجیب نیست که لرد، توی فکرش بگه کله زخمی.
پاراگراف بندی و فاصله هاتون خیلی خوبن. خوندن پست خیلی راحته.
نقل قول:
لرد دوباره دست زن را گرفت. همانطورکه اخم کرده بود چشمانش را تنگ کرد و سعی کرد تا چیزی از ان خطوط دستگیرش شود.
-پناه بر خودمان! خطوط دستت از عینک آن کله زخمی هم بد شکل تر است! ما که چیزی نمیبینیم...البته مشکل از دست شماست وگرنه ما کفبین قهاری هستیم!
شخصیت لرد خوب بود. دیالوگ و شکلک هم خوب بود. این که برای هر موضوعی هر کسی رو مقصر می دون جز خودش، جزو جدا نشدنی شخصیتشه.
نقل قول:
-این چطور ممکنه؟ شما واقعا بهترین کف بینی هستید که تا حالا دیدم! چطور تونستید بفمید اون عینکیه؟
سوژه رو از پست قبل گرفتین و این جا ازش استفاده کردین. وقتی داریم سوژه دنباله دار می نویسیم، این دقیقا کاریه که باید انجام بدیم. احترام گذاشتن به نوشته ها و سوژه های فرعی یا کوچیک نفرات قبل.
نقل قول:
لرد مکثی کرد. متعجب و خشمگین به زن خیره شد و اگر دماغ داشت حتما به ان چینی میداد!
این قسمت خنده دار بود. مثلا این جمله ای که در مورد دماغ گفتین پست رو سفید نمی کنه. تمسخر مستقیم نیست. یه نظره! ولی خنده داره.
نقل قول:
-چی؟! این معشوقهتان کله زخمی که هست! عینکی هم که هست! لابد میخواهی بگویی از یک آواداکداورا هم جان سالم به در برده!
زن در حالی که لبخند پررنگی بر چهره داشت دستانش را درهم گره کرد. چن بار پلک زد و با حالت رویایی گفت:
-اوه بله! اون عاشق آووکادوئه! این شگفت انگیزه که میتونید فقط با نگاه کردن به خطوط دست این همه اطلاعات از یکی به دست بیارید!
بازی با کلمات کار سختیه. شما به خوبی انجامش دادین.
نقل قول:
-آووکادو نه احمق! آواداکداورا! چرا مثل یک تسترال کودن رفتار میکنی؟
این دیالوگ زیاد برای لرد مناسب نبود. لرد شخصیت خاصی داره. فحش نمی ده. طعنه می زنه. کلمات خاص خودش رو داره. احمق و کودن خیلی به شخصیتش نمیاد. ولی بقیه دیالوگ خیلی خوب بود:
نقل قول:
تو چرا از ما کف بینی میخواهی؟! اگر جای تو بودیم میرفتیم و دنبال یک طلسم افزایش دهندهی هوش برای کند ذهنی میگشتیم!
این خیلی مناسب لرد بود.
نقل قول:
لرد نگاهی به آن زن که حالا بهت زده به او خیره شده بود انداخت . آهی کشید و چشمانش را در حدقه چرخاند.
-ما نمیتوانیم وقت خود را با این کودن جماعت بگذرانیم...باید به فکر راه دیگری برای درامد زایی باشیم!
وقتی از سوژه فرعی(سوژه های کوچیکتری که داخل سوژه اصلی داده می شن) به اندازه کافی استفاده شد، می تونیم بریم مرحله بعد. یه سوژه فرعی جدید پیدا کنیم. این جا به نظر من از سوژه کف بینی به اندازه کافی استفاده شده و اشکالی نداره که برن سراغ یه کار جدید. بنابراین، پایان پستتون هم خیلی خوب بود.
جواب سوال دومتون اینه که این پست سیاهه. چون با وجود طنزی که توی ماجرا هست، سعی کردین ابهت لرد رو حفظ کنین. این پست رو اگه یه مرگخوار می زد ازش قبول می کردم. ولی اگه یه محفلی می زد بهش می گفتم شخصیت لردش زیاد درست نیست.
سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. طنزتون خوبه. شخصیت ها خیلی خوبن. حتی شخصیت ناشناسی مثل زنی که داشتن براش کف بینی می کردن. شکلک ها هم خوبن.
خوب بود.
................................................
لاوندراین یکی هم اصولا مال بلاتریکس بود. ولی به نقد کردن پست های کسایی که براشون نقد نکردم علاقه دارم. مثل تجربه جدید می مونه. برای همین بازم سهم بلا رو بالا کشیدیم!
بررسی
پست شماره 599 باشگاه دوئل، لاوندر براون:
نقل قول:
شب بود و ماه، رنگ کبودی داشت. سکوت، بر خیابان گریمولد حکم فرمایی میکرد. سرود سکوت و ملودی تاریکی، صدای صامت شب بود. حتی جیرجیرک ها آواز نمیخواندند. سکوت شب، ماتم عجیبی داشت؛ انگار که در پس پرده سکوتش غوغایی به پا بود. و این راز نهفته در سکوت، ماگل ها را به وحشت می انداخت.اما در تاریکی شب، دختری بود که حکومت سکوت را نقض کند. دختری که به آرامی از پشت بوته ها بیرون می آمد.
توصیف ها بطور جداگانه قشنگن. جمله ها قشنگن. ولی وقتی پشت سر هم قرار می گیرن، تاثیرشون بیشتر و بیشتر و بالاخره بیش از حد می شه. زیادی می شه.
توی همین پاراگراف کوچیک، شش بار کلمه "سکوت" بکار رفته. این زیاده. فضاسازی این قسمت بهتر بود کمی کوتاه تر می شد. یکی دو جمله رو انتخاب می کردین و بعد می رفتین سراغ دختر!
نقل قول:
لاوندر پیراهن بلند زرشکی رنگی به تن داشت؛ رنگ مورد علاقه اش. پیراهن در قسمت بالاتنه قالب بدن بود و ظریفکاری اندام خوش تراشش را به نمایش می گذاشت. در قسمت پایین تنه، بعد از قوسی هلال شکل در کمر، گشاد و چین دار می شد و به لاوندر، جلوه ی زنانه ای می بخشید. هوا سرد نبود؛ اما او روی لباسش شنل سیاهی به تن داشت. کلاه شنل را روی سرش کشیده بود تا کاملا از دید ماگل های فضولی که بیرون را دید می زدند دور بماند. در سکوت و تاریکی خیابان گریمولد، به شبحی راه گم کرده می مانست.
توصیف ظاهر و لباس شخصیت ها، مخصوصا با این جزئیات معمولا خسته کننده می شه. بیشتر وقت ها هم فایده ای نداره. ولی برای شما این اتفاق نیفتاده. جمله ها رو درست انتخاب کردین. توصیف ها رو اونقدر پیچیده یا طولانی نکردین که خواننده خسته بشه یا اهمیتی نده. این قسمت خوب بود.
نقل قول:
به نرمی عرض خیابان را پیمود و میان دو خانه شماره ی یازده و سیزده ایستاد. همان طور که به دو خانه ای که از هم جدا می شدند می نگریست، نقشه اش را مرور کرد.
تحول خانه ها کامل شد. لاوندر به سمت خانه ی شماره دوازده به راه افتاد. شنلش در باد پیچ و تاب نمیخورد؛ چون در جیب آن دو بطری کوچک و بزرگ داشت که سنگینش می کردند.
توجهتون به جزئیات خیلی قشنگه. این که با این دقت، وجود بطری ها رو توضیح دادین و به جای یه توضیح ساده، از پیچ و تاب نخوردن شنل براش استفاده کردین. قبلش هم قشنگ بود.
نقل قول:
مقابل درب شماره دوازده ایستاد. بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق- این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود. عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.
این قسمت خیلی پشت سر هم نوشته شده. لحنش خراب می شه اینجوری. بهتره گاهی به خواننده اجازه تنفس بدیم و تاکید بعضی جمله ها رو بیشتر کنیم:
مقابل درب شماره دوازده ایستاد.
بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق، این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود.
عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.به نظر من وجود دو بطری و توضیحات کامل هر دوشون کمی خسته کننده شده. بهتر بود به یکیشون اکتفا می کردین. احتمالا دومی که بدبو و بدمزه بود، انتخاب بهتری می شد.
قسمت فلش بک زیادی روی عصبانیت لاوندر تاکید کرده. دیالوگ هاش می تونست طولانی تر و از نظر تعداد، کمتر باشه. لاوندرش هم به نظر من بهتر بود کمی خونسرد تر رفتار می کرد.
نقل قول:
رون گفت:
-قیافه ش به شوخی نمیخوره!
-من هرماینی نیستم...سر به سرم نذارین!
-فکر کنم تو داری سر به سر ما میذاری!
همه جادوگرا معجون تغییر شکل رو می شناسن. برای همین، این که یه نفر بگه من فلانی نیستم، خیلی هم براشون عجیب نیست. برای همین بهتر بود لاوندر اینقدر تاکید نمی کرد که هرمیون نیست. اینو چندین بار گفته و منطقی بود که رون و هری کمی شک کنن. از اونجایی که قرار نبود شک کنن، بهتر بود این جمله رو زیاد تکرار نمی کرد. همون اول شک می کرد که اتفاقی افتاده و خودشو یه جایی می دید. رفتار لاوندر با آینه هم کمی اغراق آمیز بود.
نقل قول:
او دختر باهوشی بود(هنوزهم هست!) .چون توانست در عرض ده دقیقه با این موضوع کنار بیاید
توی پرانتز نظر نویسنده نوشته شده... این کارو اصلا نکنین. توجه خواننده نباید به نویسنده جلب بشه. حس و حال و باور پذیری داستان از بین می ره. گذشته از این، اتفاقای بالا، برخلاف این قضیه رو نشون می ده. لاوندر بهتر بود خیلی سریع تر این موضوع رو می فهمید و هوشش رو نشون می داد. با آینه هم حرف نمی زد البته!
نقل قول:
-من آب کدو حلوایی میخورم.ممنون!
رون و هری طوری به او خیره شدند که انگار روح دیده اند.لاوندر پرسید:
-چیه؟
رون گفت:
-فکر میکردم آب کدو حلایی دوست نداری!
هری گفت:
-مگه تو عاشق نوشیدنی کره ای نبودی؟
لاوندر فهمید که خیط کاشته است.
-آره...ولی میخوام امتحان کنم...شاید خوشم اومد!(قیافه اش هم این شکلی( )شده بود)
این قسمت لازم نبود اینقدر طولانی بشه. یا می تونست کمی جالب تر بشه. مثلا به جای دیالوگ، توضیح می دادین که لاوندر آب کدو حلوایی رو سر کشید. بعد دید که هری و رون دارن با تعجب بهش نگاه می کنن و ازشون می پرسید جریان چیه.
اشاره به موهای لاوندر، با توجه به عکسش جالب و بجا بود.
نقل قول:
لاوندر غیب شد. در اتاق خودش ظاهر شد و ساعت ها، ساعت ها و ساعت ها روی تخت خواب زرشکی رنگش گریه کرد. حقیقت این بود. رون متعلق به او نبود. روحش خوشحال و راضی بود از اینکه ساعتی را با رون گذرانده، اما در اعماق وجدانش این حقیقت تلخ را پذیرفته بود: عشق واقعی رون،او نبود!
اشاره به رنگ تختخواب لازم نبود. همین یک کلمه می تونه جدیت پاراگراف رو کم کنه. ولی این پاراگراف و پایان پست خیلی قشنگ بود.
ایده شما برای داستان خیلی خوب بود. چیزی که کم داشت عنصر جذب کننده بود. عنصر جذب کننده می تونه طنز خوب باشه. یا شخصیت های جالب و قوی. یا مثلا هیجان. این یکی رو می شد به پست شما اضافه کرد.
کمی جمله ها و دیالوگ های اضافه داشت که خلاصه کردن یا حذفشون کیفیت نوشته رو بالا می برد.
من(خواننده) لاوندر رو کمی توی این پست شناختم. این اتفاق خوبیه. اجازه بدین خواننده ها همینجوری کم کم بشناسنش و توی ذهنشون بمونه. اینجوری شخصیتش موندگارتر می شه.
توصیف ها و فضاسازی قشنگی دارین. جمله های قشنگی می نویسین. این نشون می ده می تونین جدی نویس خوبی باشین. ولی اصلا روی یه سبک متمرکز نشین. سعی کنین حتما هر دو رو با هم پیش ببرین. هر دوشون به دردتون می خوره.
موهاتونم شونه کنین!