هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بلا؟ قصر شوهر خواهرت اینا؟

..............................................

بررسی پست شماره 193 برج وحشت ایوا:

در مورد این پست قبلا نظر داده بودم. برای همین زیاد طولش نمی دم.


نقل قول:
بچه آرام، روی صندلی میز آرایش مگان نشست. نگاهی به رنگ های متنوع و جذاب لاک ها و انواع و اقسام رژ لب ها و سایه چشم ها کرد.
کار خیلی خوب و درستی کردی. من پست قبلی رو هم نقد کرده بودم و توی اون نقد گفته بودم که بهتر بود این صحنه توصیف می شد. شما این کارو کردی که کار درستی بود.


نقل قول:
دَرَش را باز کرد
چرا حرکت می ذاری؟! اینو ممکن بود چیز دیگه ای بخونیم؟!


نقل قول:
-این چجوری کارکردن میشه؟ بابا رابستن تا حالا برای من لاک زدن کردن، نشده. حالا من چی کار کردن بشم؟
بچه خیلی بامزه شده. معمولا تو سوژه ها نقش زیادی نداره ولی این جا نقش اصلی شده.


نقل قول:
-چه کار سختی کردن شدم. ولی خوشگل شدن شدها! ولی حوصله ام سر رفتن شده. یه چیز دیگه امتحان کردن میشم.
شکلک ها خیلی خوب بودن. معمولا می گم بین جمله ها شکلک نذارین. ولی استثنا داره. اونم وقتیه که حالت، بین جمله ها تغییر کنه. این جا هم تغییر کرده و شما با شکلک به خوبی نشونش دادی.


بقیه پست کارای بچه و دیالوگ هاشه. لازم نیست یکی یکی تکرار کنم. دیالوگ هاش خیلی خوب بودن. شکلک ها با حرفا و کاراش هماهنگ بودن. کاراش که مالیدن هر نوع وسیله آرایشی به صورتش بود، اصلا تکراری و خسته کننده نبود. خوب بود.


نقل قول:
از روی صندلی پایین آمد و از سر شوق جیغ کوچک همراه با شادی ای کشید. ولی یادش رفت که یک عدد مگان در آن اطراف خوابیده است.
این جا هم خوب بود. مگان می تونه بچه رو ببینه و دردسر بچه و رابستن شروع بشه.


خوب و سرگرم کننده بود. سوژه رو خوب پیش برده. صحنه هاش خنده دار بودن. شخصیت بچه خیلی خوب بود.

.........................................................

بررسی پست شماره 39 باشگاه دوئل انفرادی، مانامی ایچیجو:


نقل قول:
-تمام این مدت دنبال خونه میگشتم...

اشکاش رو با پشت دستاش پاک کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخندی که در ظاهر مصنوعی ولی از ته دل بود به برادرش خیره شد و ادامه داد:
-و بالاخره فهمیدم خونه جاییه که قلبم اون جاست.
شروع قشنگی بود. جمله های ساده ولی تاثیر گذار. نه اونقدر کوتاه که خواننده گیج بشه و نه اونقدر طولانی که خسته بشه. زمان مناسبی برای فلش بک بود.


نقل قول:
دو نفر بودن. دختری حدودا شونزده ساله و پسری که چهارده ساله به نظر میرسید. به پشت روی چمن ها دراز کشیده بودن. بدون حرکت، انگار که مردن. هر کسی که تجربش رو داشت میتونست بفهمه که دراز کشیدن رو چمنی که هنوز از بارون دیشب نم داره و نگاه کردن به آسمونی که تازه ستاره هاش یکی یکی پیدا میشن، جای بدی واسه مردن نیست.
پاراگراف مبهم نیست. ولی حس مبهمی به آدم می ده. خواننده نمی دونه صحنه آرامش بخشه یا دلگیر. چون چمن نم دار چیزیه که حس خوب رو برای آدم تداعی می کنه ولی نام بردن از مرگ این حس خوب رو از بین می بره. ممکنه این ترجیح نویسنده باشه. بخواد فعلا خواننده حس مشخصی نداشته باشه.


نقل قول:
شاید از نظر آدم هایی که به اندازه کافی برای آسمون ارزش قائل نیستن سوال کودکانه و عجیبی بود. از اون سوال هایی که اکثرا سرسری از کنارش رد میشن و در پاسخ جواب سر بالا تحویل میدن ولی مانامی واقعا به فکر فرو رفت. تصور این که حتی یک نفر از اون بالا مشغول نگاه کردن اونا باشه احساس فوق العاده عجیبی بهش میداد، یه احساس گرمای دوست داشتنی بعد از سرمای شدید، یه احساسی که انگار تنها نیستی و یه نفر نگاهش به توئه.
توضیح قشنگی بود. واضح می نویسین...ولی عادی و تکراری نمی نویسین. توصیف هاتون دلنشین و قشنگن.


نقل قول:
-فکر کنم تو همه ستاره ها حداقل دو نفر پیدا میشن که به آسمون نگاه کنن، ها؟ پس اگر این دو نفرو در تعداد همه این ستاره ها ضرب کنی...یه جورایی بی نهایت "نفر ستاره ای" دارن نگامون میکنن.
نفر ستاره ای! خیلی دوست داشتنی بود.


ایده ای که برای داستان پیدا کردین خیلی خوب بود. خونه واقعی آدم کجاست!
احساسات خواهر و برادر رو خوب توصیف کردین. این که داستان کامل نیست و ما نمی دونیم مانامی چرا رفته و کجا رفته و برادرش چرا باید از دستش عصبانی باشه و چقدر حق داره عصبانی باشه، کمی خواننده رو ناامید می کنه. ولی جمله های قشنگ و تاثیر گذار، این ناامیدی رو جبران می کنه. باعث می شه به مانامی اعتماد کنیم. وقتی اون می گه برادرش حق داره عصبانی باشه، حرفشو قبول می کنیم.


پست شما قشنگه. ولی اگه این یه پست دوئل واقعی بود، وسط ماجرا رو هم باید تعریف می کردین. اینجوری کامل تر می شد.


سبک نوشتنتون منو یاد دوستان قدیمی انداخت. کسایی که پست های جدیشون رو بدون اجبار و اصرار می خوندم. این خیلی خوبه که بتونین کسی رو وادار کنین نوشته های جدیتون رو بخونه. مخصوصا توی این سایت که بیشتر بر پایه طنزنویسی داره پیش می ره. خیلیا سعی می کنن این سبک رو اجرا کنن، ولی کمتر کسی موفق می شه.

توصیف ها قشنگ بود. دیالوگ ها قشنگ بودن. اصطلاح ها و عبارت های دلنشین و دوست داشتنی باعث می شدن موقع خوندن، قلب خواننده گرم بشه!


خوب و قشنگ و تاثیر گذار بود.

.............................................................

بررسی پست شماره 607 باشگاه دوئل، فلور دلاکور:


نقل قول:
توجه توجه

مرحله اول مسابقه بزرگ سه جادوگر، بیست و چهارم نوامبر ، در حضور هیئت داوران و دانش آموزان برگذار خواهد شد.
آخرین کلاس های روز بیست و چهارم برگذار نخواهند شد و همه ی دانش آموزان می توانند به زمین بازی کوییدیچ که محل برگذاری مرحله ی اول است ، بروند.
پست دوئل یه پست تکیه. مهمه که خواننده رو چطوری وارد داستان بکنیم. یه ذره باید مواظبش باشیم! یهو پرتش نکنیم وسط داستان. شروع با این اعلامیه، یه ذره حس پرت شدن وسط داستان رو داشت. می شد قبلش یه توضیح خیلی کوتاه داد که خواننده برای خوندن این آماده تر باشه.


نقل قول:
-هیچ کس متوجه نمی شه... آره، از کجا می خوان بفهمن. فقط همین یه دفعه اینکارو می کنم. دیگه هرگز تکرارش نمی کنم.
تصمیم با شماست که شخصیتتون داره با چه لحنی حرف می زنه.
ولی این جمله واقعا با این حالت بود؟
چون جمله یه حالتی داره که انگار فلور می خواد به خودش دل و جرات بده و کارش رو موجه جلوه بده... برای این لحن، احتیاج به شکلک مصمم تر و قوی تری داریم. چون این جور وقتا آدم ظاهر خودشو حفظ می کنه. فکر کنین فردا یه امتحان مهم دارین. رفتین جلوی آینه و به خودتون می گین "تو می تونی. نترس. از پسش بر میای."... اینو با قیافه ترسیده می گین یا مصمم؟
این جمله هم همچین حالتی داره.


نقل قول:
فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. او تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. فلور با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. فلور سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. فلور نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.
این پاراگراف یه چیز اضافه داره! فلور! فلورش چند بار بصورت اسم و ضمیر تکرار شده و همشون اضافه بودن. تا وقتی فاعل عوض نشده، اسم و ضمیر رو تکرار نمی کنیم. الان من اینو بازنویسی می کنم و شما می بینین که خیلی راحت می شه متوجه شد که منظور، فلوره و اصلا نیازی نیست اسمشو بیاریم:

فلور در حالی که سعی می کرد خودش را بابت کاری که می خواست انجام دهد، راضی نگهدارد پیش می رفت. تصمیم گرفت به جایی برود که کاملا دور از انتظار باشد. با احتیاط در راهرو حرکت میکرد تا به دستشویی دخترانه طبقه اول برود. کسی او را دنبال نمی کرد و شب هنگام هم نبود ولی از آنجایی که همه هنگام انجام کارهای خلاف قانون استرس دارند، او هم دچار استرس و نگرانی شده بود. بالاخره پس از چند دقیقه به آنجا رسید. در را باز کرد و داخل شد. فضای اطراف کاملا نشان میداد که مدت زیادی از آنجا استفاده نشده است. وسایلش را روی زمین گذاشت و نشست تا شروع به کار کند که ناگهان صدایی وحشتناک از پشت سرش بلند شد. سرش را برگرداند و با میرتل مواجه شد. نمی توانست به او چیزی بگوید زیرا خودش بود که وارد مقر همیشگی میرتل شده بود.

اینجوری قشنگ تر هم می شه. تکرار اسم فلور و ضمیر "او" کمی خواننده رو کلافه می کنه.


نقل قول:
البته واضح است که فلور نسبت به این حرکت بی تفاوت نماند اما میرتل از آنجایی که به این جور حرکات عادت داشت سعی کرد آرامش خودش را حفظ کند و کار همیشگی اش یعنی سر در آوردن از کار بقیه را انجام دهد.
انتخاب کلمه(یا عبارت) درست، مهمه. "سر در آوردن از کار کسی" یه نتیجه اس. برای همین، جمله درست در نمیاد. یا باید با کلمه ای مثل فضولی جایگزین می شد و یا قبلش کلمه "تلاش" رو اضافه می کردین. تلاش برای سر در آوردن از کار دیگران! اینجوری درست می شد.


نقل قول:
راهنمای معجون سازی
نویسنده :بزرگترین معجون ساز قرن، هکتور دگورث گرنجر
جای تعجبی نداشت. معجون اشتباه رو از کی می شه گرفت؟ از معجون ساز بزرگ، هکتور!


نقل قول:
- من یه فکری دارم. باید بری پیداشون کنی.
خیلی خوب بود این جاش.


نقل قول:
پروفسور گرنجر که در حین ویبره زدن در حال درست کردن معجونی عجیب و سبز بود با شنیدن صدای فلور به سمت او برگشت و گفت:
خوب بود... ولی می تونست بهتر باشه. موقعیت ها رو شکار کنین! هکتور یه شخصیت خل و چله. هر کاری ازش بر میاد. این فرصتی بود که یه صحنه عجیب و غریب تر براش خلق کنیم.


نقل قول:
البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت اما تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.
اون "اما" اون وسط اضافیه. بدون اون مفهوم جمله واضح تر و درست می شه:

البته باید به این نکته اشاره کرد که این به هیچ وجه به یک دزدی شباهت نداشت. تا زمانی که راه های ساده تری مانند خودشیرینی و از این قبیل وجود دارد نیازی به دزدی نیست.


نقل قول:
فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود. انگشت انسان. فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد. فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.
این قسمت یه نکته مثبت و یه نکته منفی داره. منفیش اینه که خیلی یک نفس و پشت سر هم نوشتین. این کار لحن جمله ها رو از بین می بره و مفهوم رو خراب می کنه. جاهایی که تاکید داره باید جدا بشه. جاهایی که مکث داره باید فاصله ایجاد بشه. مثلا اینجوری:

فلور تصمیم گرفت در این مدت به سراغ آخرین ماده و البته چندش آور ترین آنها برود که کاملا هم پیدا کردنش مشکل بود.
انگشت انسان!
فلور می دانست آن را از کجا بیاورد زیرا همیشه یک نفر بود که این امکان را داشت که انگشتش از بدنش جدا شود. به علاوه در نهایت انگشت دست نخورده باقی می ماند و به صاحبش برگردانده می شد. اما گرفتن یک انگشت آن هم از تام جاگسن به نظر کار ساده ای نمی آمد.
فلور باید انگشت را پیدا می کرد زیرا برای مبارزه با اژدها به شانس زیادی نیاز داشت و باید معجون را درست می کرد و از آنجایی که همیشه با کمی فکر کردن راه حل های فوق العاده به ذهنش می رسید راه حل این مشکل را نیز یافت و به راه افتاد.


نکته مثبتش اینه که به شکل عجیبی موقع توضیح دادنتون خواننده یاد تام جاگسن نمیفته. این خیلی خوبه. دلیلش اینه که توضیح رو اونقدر طول ندادین که خواننده فرصت کنه فکر کنه. همین باعث می شه اسم "تام جاگسن" هم غافلگیر کننده باشه و هم جالب.


نقل قول:
رودولف حتی نگذاشت حرف فلور تمام شود. به او گفت چند دقیقه منتظر باشد و به سرعت از کلاس خارج شد و دو دقیقه بعد همراه با یک انگشت وارد اتاق شد. آن را درون دستمالی گذاشت و به سمت فلور گرفت.
گرفتن انگشت از رودولف کار ساده ای برای فلور بود. منطقی هم بود. ولی آدم ناخودآگاه فکر می کنه که اگه قرار بود این کار به این سادگی انجام بگیره، توضیح قبلی در مورد تام جاگسن به چه دردی می خورد؟
راه حلش این بود که فلور کمی عذاب وجدان بگیره. با خودش فکر کنه که به خاطر یه معجون نمی تونه انگشت کسی رو قطع کنه. بعد یاد تام جاگسن بیفته ولی توضیح بده که به هیچ عنوان نمی تونه از تام همچین درخواستی کنه. و مثلا یادش بیفته که تام دوست صمیمی رودولفه و از طریق رودولف می شه بهش رسید.
گاهی برای منطقی شدن اتفاقا مجبور می شیم بیشتر توضیح بدیم.


نقل قول:
-و حالا قهرمان بلغاری ویکتور کرام، بعد از جر و بحث های طولانی با اژدها و در حالی که رداش کاملا سوخت موفق شد تخم رو از اژدها بگیره. دو قهرمان کارشون رو انجام دادن و حالا نوبت میرسه به قهرمان هاگوارتز، فلور دلاکور.
جروبحث با اژدها بامزه بود.


نقل قول:
ولی بعد از اینکه سعی کرد خودش را بررسی کند، آنچنان جیغ بلند و غیر عادیی کشید که جایگاه های تماشاگران به لرزه در آمد و باعث وحشت دانش آموزان و بقیه شد. هر کسی به سویی می رفت و همه فلور را که در اثر معجون به رنگ سبز در آمده بود فراموش کردند. هرج و مرج ایجاد شده باعث شد اژدها نیز گیج شود و مشغول تماشای آنها شود. در این بین فلور تصمیم گرفت از فرصت استفاده کند و هر چه سریع تر به این وضع وحشتناک پایان بدهد. پس آرام آرام به سوی تخم رفت و همزمان در دلش خودش را سرزنش می کرد.
جیغ فلور توی یه ورزشگاه پر از تماشاگر و دو سه تا اژدها، حتی نمی تونه به گوش نزدیک ترین فرد برسه. چه برسه به این که همه جا رو بلرزونه و اینجوری همه رو فراری بده. بعدا اشاره کردین که صداش بلند شده... ولی کمی دیره! به اون توضیح، قبل از این صحنه احتیاج داشتیم. مثلا فلور یه چیزی رو خیلی آروم زمزمه می کرد و صدای خودشو به شکل فریاد می شنید! اینجوری چند برابر شدن صدای فریادش منطقی می شد.
اینو گفتم که به قسمت مثبت ماجرا برسیم. ایده تغییر شکل و پرت شدن حواس اژدها عالی بود. منطقی و غافلگیر کننده و جالب. تنها ایرادش همون بود. باید دلیل قانع کننده تری برای این هرج و مرج پیدا می شد. مثلا همون شکل ظاهری فلور هم کافی بود. احتیاجی به صدا نداشتیم.


سوژه داستان شما جالب بود. قسمت های پایانی جالب تر بودن.


فلور پستتون خیلی خوب بود. خیلی متعادل بود. آدم نمی تونه دقیقا تصمیم بگیره که فلور خوبه یا بد! به نظرم همین واقعی تر و دوست داشتنی ترش کرده. این که برای خودتون ضعف هایی در نظر گرفتین عالیه. شخصیتتون اینجوری خیلی بهتر شکل می گیره. حتی جایی که فلور از زیباییش برای بدست آوردن ماده معجونش استفاده کرد هم اصلا آزاردهنده نیست. فلور رو بد جلوه نمی ده.


پست خوبی بود.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بررسی پست شماره 429 قصر شوهر خواهرم اینا، بیدل نقال:

نقل قول:
اون ور

لوسیوس در حالی که عرق از سر رویش جاری شده بود و کلا سیستم تصمیم گیریش سوخته بود دنبال چاره ای می گشت .

بیدل به نوشته زیر توجه کن:

در طرفی دیگر، لوسیوس که عرق از سر و رویش جاری شده و سیستم تصمیم‌گیری‌اش به طور کل سوخته بود، دنبال راه چاره‌ای می‌گشت.

اینجوری بهتر نیست؟
با تغییرات خیلی کوچیک مثل همین که اینجا و الان اتفاق افتاد، کیفیت پست تغییر چشمگیری می‌کنه. "بود" های پشت سر هم می‌تونن اینجوری حذف شن تا جمله ها روون تر بشن.

نقل قول:
اون ور

لوسیوس در حالی که عرق از سر رویش جاری شده بود و کلا سیستم تصمیم گیریش سوخته بود دنبال چاره ای می گشت .

که ناگهان صدایی به گوشش رسید . کمی که دقت کرد صدای پسرش دراکو بود البته اگه دقت میکرد بیشتر اشتباهات و دردسر ها توسط دراکو انجام شده بود .

اینجا اصلا احتیاجی نبود بین جمله ها فاصله بذارید. چون "که" قراره دوتا جمله رو بهم وصل کنه. در اینجور مواقع که دوتا جمله دقیقا دنبال هم و تکمیل کننده هم هستن، پشت سر هم می‌نویسیم.

نقل قول:
- بابا !
-بابا !

- من یه فکری دارم .

اینجا هم با دیالوگ همین کار رو کردین. هر سه دیالوگ، دیالوگ دراکو هستن. پس درواقع باید در یک دیالوگ می‌نوشتینشون:
-بابا... بابا... من یه فکری دارم!

نقل قول:
- لوسیوس که دیگر تحمل دردسر نداشت به دراکو گفت : دیگه حرف نزن حرف نزنی سبک تری.

- اما بابا فکرم ممکن به کمکتون بیاد .

قبل توصیفاتتون چرا خط فاصله می‌ذارید؟ خط فاصله فقط به این منظور استفاده میشه که خواننده متوجه بشه اینی که داره می‌خونه دیالوگه.
به مفهوم خط اول نقل قول بالا دقت کنین. باید می‌نوشتی: حرف نزنی سنگین تری!
من کل این بخش رو الان با کمی تغییر دوباره برات می‌نویسم. بخون و خودت تصمیم بگیر کدوم بهتره.

در طرفی دیگر، لوسیوس که عرق از سر و رویش جاری شده و سیستم تصمیم‌گیری‌اش به طور کل سوخته بود، دنبال راه چاره‌ای می‌گشت. اما به جای راه چاره صدایی به گوشش رسید... اگر کمی بیشتر دقت می‌کرد، متوجه می‌شد که اکثر دردسرها و مشکلاتش زیر سر صاحب آن صدا است... صدا، صدای دراکو بود!
-بابا... بابا... من یه فکری دارم!

لوسیوس دیگر اصلا تحمل دردسر جدیدی را نداشت.
-هیس دراکو! حرف نزنی سنگین تری!
-اما بابا فکرم ممکنه به کمکت کنه!


ببین ما یه سوژه اصلی داریم که اینجا، بی‌پول بودن مالفوی ها و تلاش برای پنهان کردن اونه. یه سوژه فرعی هم داریم که بیهوش بودن لرده. شما الان یه سوژه فرعی دیگه هم به داستان اضافه کردی و اون بیدل نقاله.
در حالت معمول کاری که کردی یعنی وارد کردن خودت به سوژه، کار خوبیه. اما اینکه الان روند این سوژه چه اتفاقی براش میوفته رو باید بشینیم و بینیم. اما توصیه من به شما اینه که در حال حاضر تغییری در روند سوژه ایجاد نکن. همین که الان اینا دنبال قند واسه آب قند بگردن، خودش خوب بود. شما می‌تونستی حتی نارسیسا رو بفرستی دم در خونه همسایه دنبال یه مشت قند و یه پارچ آب.
این که می‌گم سوژه رو پیش نبر، یعنی روند سوژه هیچ تغییری نکنه. یعنی سوژه در پایان پست شما دقیقا همون شکلی باشه که در ابتدا بوده. اگر نمی‌دونی فایده اینکار چیه، من الان میگم... ببین سوژه جدید دادن کار خیلی ساده‌ای نیست. وقتی یه سوژه داده میشه، می‌خوایم بیشترین حد ممکن پست رو بخوره. هی سوژه فرعی می‌دیم، هی چیزای جدید اضافه می‌کنیم... حالا اگر همون اول مشکل سوژه رو حل کنیم چی میشه؟ تموم میشه دیگه... بعد این کار که خلاقیت نمی‌خواد... اینکه بتونی بدون پیش بردن سوژه، فقط در مورد همون لحظه و همون صحنه بنویسی و خلاق باشی مهمه.

و در پایان به اسم شخصیت ها دقت کن تا اونارو به شکل صحیح استفاده کنی... و از شکلک ها در پایان بعضی دیالوگ ها استفاده کن. شکلک خوبه... یه رنگی لااقل به پستت می‌ده.

موفق باشی.
....................

بررسی پست شماره 600 باشگاه دوئل، آیلین پرنس:

نقل قول:
-بازم؟

این بار پنجم بود که آیلین مجبور بود زاخاریاس اسمیت را به آزکابان ببرد!

-آره. باز اومده دم در وزارت گفته نظارت بدین بهم. حالا هم به صورت موقت باید پیش تو بمونه. ولی نگران نباش. فقط یه روزه.
-چرا پیش من آخه؟ مگه قرار نیست ببرمش آزکابان؟
-امروز آزکابان تعطیله. مجبوره بمونه پیش تو.

آیلین شروع پستتون خوب بود. من از سوژه دوئل باخبر بودم ولی حتی اگر نبودم هم با خوندن همین دو، سه خط می‌فهمیدم موضوع چیه. این کار خیلی خوبیه. حالا این پست، پست دوئل بوده. لاکن اگر یه رول ادامه دار بود، خواننده مجبور نبود بره دو صفحه پست رو بخونه تا بفهمه چی شده و داستان چیه و راحت می‌توست سوژه رو ادامه بده.
موضوعی که برای زندانی کردن زاخاریاس مطرح کردین هم جالب بود. هم با شخصیت پردازیش هم‌خوانی داشت و هم همین بی‌منطق بودنش خنده دار بود.

نقل قول:
-چرا من؟ یعنی من تنها کسیم که میشناسی؟
-نه... ولی تو تنها کسی هستی که یه روز موندن تو خونه تو با یه روز موندن پیش دیوانه ساز ها خیلی فرق نداره.

قطعا اینکه مامور انتقال زندانی مجبور شه زندانی رو ببره خونه خودش هم به یه دلیل احتیاج داره و اون تعطیل بودن آزکابانه. لازم نبود آیلین دلیل بپرسه اما پرسید و پاسخی که بهش داده شد، یه مسئولیت به پستت داد، اونم اینکه زندانی قراره تو این یه روز یه آب خوش از گلوش پایین نره. اینجا کار خودت رو سخت کردی. آخر نقد بر میگردیم به این موضوع و می‌گم چرا.

نقل قول:
مامور وزارت خانه این را گفت و رفت. حالا آیلین مانده بود و زاخاریاسی درون یک جعبه!
آیلین جعبه را به درون خانه اش هل داد. اصلا خیال نداشت زاخاریاس را بیرون بیاورد.

اینکه زاخاریاس تو جعبه است خنده داره. این که آیلین تصمیم گرفت در جعبه رو باز نکنه و بذارتش تو کمد هم جالب بود.

نقل قول:
-هوی! منو از تو این جعبه بیار بیرون!
- تا فردا همون تو می مونی.
- بیارم بیرون! وگرنه خودم میام بیرون!
-اگه خودت می تونی بیای بیرون پس چرا منتتظر منی؟ بیا بیرون دیگه!
-الان میام! آخ!

دیالوگ های این بخش هم خوب و کافی بودن. اما می‌شد برای نشون دادن حالت آیلین، یه شکلکی هم به دیالوگش اضافه بشه.

نقل قول:
زاخاریاس غافل از جنس جعبه مشتی به آن زد و دستش درد گرفت.آیلین جعبه را که به خاطر فلزی بودنش سنگین بود با زور داخل کمد هل داد و در را بست، به سمت تختش رفت و خودش را روی آن انداخت. خیلی خسته بود. آن روز بیست نفر را شکنجه کرده بود!

توضیحات این بخش رو رگباری پشت هم نوشتین. می‌شد یه فاصله بینشون زد.
جدا از این مسئله، به اینجا که رسیدیم انگار کمی از نوشتن خسته شدین. جمله ها دیگه مثل اول پست ساده و روون نیستن.

نقل قول:
-آهای! منو بیار بیرون وگرنه تا فردا صبح داد می زنم!
-من می خوام بیست دقیقه بخوابم، پس ساکت بمون.

نیم ساعت بعد

-بیارم بیرون!
-باشه باشه میارمت بیرون!

اینجا آیلین گفته می خواد بخوابه و نیم ساعت بعد صدای داد زاخاریاس باز بلند شده. یعنی نیم ساعت ساکت مونده و بعد شروع به داد و بی داد کرده یا کل نیم ساعت رو داد زده؟ اینجا بخش مبهمه داستانه. خیلی راحت با اضافه کردن یه خط توضیح این ابهام می‌تونست از بین بره.
یادته گفتم یه مسئولیت به پست دادی؟ اینجا خواننده انتظار داره یه شب سخت در انتظار زاخاریاس باشه. آیلین قرار بود تو این یه روز فرقی با دیوانه سازها نداشته باشه. پس چرا اینقدر زود کم آورد؟ خیلی زود کوتاه اومدی. اون شکلک بغض آیلین هم کار رو خراب کرد.

نقل قول:
آیلین خمیازه کشان در کمد و قفل جعبه را باز کرد و زاخاریاس را بیرون آورد. زاخاریاس متعجبانه به اطرافش نگاه می کرد.
-چرا تختت سیاهه؟ چرا عکس عقاب رو امضاته؟ چرا طرح اسکلت رو چوبدستیته؟ چرا هیچ کس اینجا نیست که به طرح های روی دیوار نظارت کنه؟

درگیری آیلین و زاخاریاس می‌تونست خیلی بیشتر باشه. تازه زاخاریاس از جعبه اومده بیرون، می‌تونست کلی موجب اعصاب خوردی آیلین بشه و واکنش‌های آیلین می‌تونست خنده دار باشه.

نقل قول:
-چقدر از این ریونکلایی ها بدم میاد.
-
-هیچی هیچی ریونکلاویا عالین اصن!

بازم خیلی زود کوتاه اومد. شخصیت آیلین اینقدر بیخیال و ساکته؟
در واقع اگر اون مسئولیت رو برای خودت تعریف نکرده بودی، می‌گفتیم خب... باشه... زاخاریاس اعصاب خورد کنه و آیلین بی حوصله. اما باز همه رو گروه خصوصیشون یه نیمچه تعصبی دارن!

نقل قول:
آیلین که از حرف زدن با یک زندانی خسته شده بود پتریفیکوس توتالوسی روانه زاخاریاس کرد، وارد زمان برگردان مرگخواران شد، زمان برگرداد را برداشت و با آن زمان را یک روز جلو برد و خواب راحت را جشن گرفت!

ایده زمان برگردان رو دوست داشتم. اما خیلی زود اتفاق افتاد. در واقع زیادی زود! کل پست انگار مال یه ساعته. قرار بود یه روز رو تعریف کنی. در واقع دقیقا جایی که انتظار می‌رفت پست تازه جا بیوفته و اتفاقات باحالش شروع بشه، داستان رو تموم کردی و راستش رو بخوای، کمی سرسری هم این کار رو کردی.
فرق پست دوئل با پست معمولی دقیقا همینجاست... پست دوئل می‌تونه بی‌پروا تر باشه. اینکه زمان بهش اختصاص می‌دن یعنی وقت بذاری و سوژه رو پرورش بدی... واسه هر ایده که داری زمان بذاری و بهش یه فرصت بدی... اگر خوب شد می مونه و اگر بد بود پاک میشه. وگرنه که صبح سوژه رو می‌دادن و می‌گفتن تا شب پست رو تحویل بده.
پستت دقیقا شبیه پروژه‌های دانشگاهی شده. تا وسطش اوضاع خوبه... براش وقت گذاشته شده و در واقع بهتر از چیزی که اولش انتظار داشتم بود. اما از وسطش به بعد انگار یه ساعت مونده به زمان تحویل و فقط سعی کردی جمعش کنی و به موقع تحویل بدی. به نظر من دقیقا اینجا اون جاییه که امتیاز کم آوردی. چون پستت پتانسیل بهتر بودن رو داشت.
البته اینم بگم که اگر این پست دوئل نبود و یه پست معمولی بود، می‌گفتم خوب بود آیلین!
از آخرین پستی که ازت خوندم زمان زیادی گذشته و به نسبت اون موقع خیلی بهتر نوشتی... آفرین!

موفق باشی.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
درود
اگه میشه اینو نقد کنید.


Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

مانامی ایچیجو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۱ دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۱۴ جمعه ۲۰ خرداد ۱۴۰۱
از این جا تا اونجا که منم کلی فاصله ـَس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 17
آفلاین
سلام.
میشه زحمت بکشید این رو نقد کنید؟
ممنونم.



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
سلام ارباب بزرگ!
ارباب اینو اگه میشه نقدش کنید. خیلی ازتون ممنونم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مگان عزیز


این پست رو هم اصولا من نباید نقد می کردم( چون تو تالار نقد، نقد شدین). ولی بلا الان دو تا نقد داره الان و من هیچی ندارم. در نتیجه کمک می کنم!


بررسی پست شماره 192 برج وحشت، مگان راوستوک:


نقل قول:
بچه به ارامی وارد اتاق رودولف شد و به سمت رودولف رفت. ارام دستش را به پشت رودولف زد و او را تکان داد.
- عمو رودولف، عمو رودولف بیدار کردن بشو.
این موضوع خیلی مهمی نیست. ولی طرز حرف زدن بچه رو خیلیا اشتباه می نویسن. چیزی که رابستن می نوشت فعل های درست بود. یعنی بیدار کردن بشو نه، بیدار شدن بشو!
البته گفتم که... اونقدرا مهم نیست. همینجوری هم به اندازه کافی شخصیت "بچه" رو می رسونه.


فاصله گذاشتی. پاراگراف بندی کردی. چقدر ظاهر پستت بهتر و خوندنش راحت تر شده. خیلی هم خوب و درست انجامش دادی.


نقل قول:
رودولف هم در جواب لگدی نثار بچه کرد. بچه فکر کرد رودولف از عمد این کار را انجام داده ولی رودولف در خواب کاراته می کرد و حرکت های اکروباتیکی از خودش انجام می داد. بچه هم دم در گوش رودولف یکی از ان جیغ ها را کشید که نزدیک بود پرده گوش رودولف پاره بشود.
- بیدار کردن شو عمو رودولف
بعضی صحنه ها رو بهتره با دیالوگ توضیح بدیم و بعضیا رو با توصیف. شما قبلا بیشتر به دیالوگ تکیه می کردی. الان دیگه صحنه ها رو هم توضیح می دی. این تغییر خوبیه.


نقل قول:
رودولف به سرعت بیدار شد و گاردی دفاعی گرفت. احساس می کرد هر ان دشمن ممکن است حمله کند.
- کی اونجاست؟ من مصلح هستم هر کی هستی خودت رو نشون بده.

رودولف متوجه شد کسی شلوارش را می کشد. وقتی به پایین نگاه کرد متوجه بچه‌ی رابستن شد.
مسلح درسته. ولی به هر حال این صحنه بامزه بود.


نقل قول:
- عمو من دستشویی داشت.
- من که نمی تونم ببرمت دستشویی.
- عمو
- خیله خب بیا بریم.
شکلک بچه خیلی خوب بود. با همون یه کلمه "عمو" صحنه خیلی خوب و کامل توصیف شده. از شکلک ها باید همینجوری استفاده کرد که به یه دردی بخورن. مسئولیتی داشته باشن.


این پستت خیلی بهتر از قبلیا بود. خیلی عوض شده. ایرادای زیادی بر طرف شده. دیگه مبهم نمی نویسی. دیگه خبری از ده تا دیالوگ پشت سر هم که گوینده و مخاطبشون مشخص نیست، نیست. اینا خیلی خوبن. پیشرفت خوبی داشتی.
الان باید طنزتو پرورش بدی. هر کسی تو یه نوع طنز استعداد داره. یکی صحنه های طنز خوبی خلق می کنه. یکی از شخصیت ها طنز می گیره. یکی با کلمات بازی می کنه.
مرسوم ترین نوع طنز، طنز شخصیته. هم آسونه هم جالبه. باید شخصیت ها رو خوب بشناسی. ویژگی هاشون رو بگیری و شدیدا بزرگ نمایی کنی. ولی نه هر جایی... تو موقعیت مناسب.
شخصیت ها رو به زور وارد موقعیت نکن که طنز بنویسی. صبر کن، منتظر باش و در واقع کمین کن که موقعیت مناسب پیش بیاد و همون لحظه از شخصیت مناسب استفاده کن.
هر توضیح یا دیالوگ یا موقعیتی رو که داری می نویسی، همزمان فکر کن این جاش امکان طنز شدن داره یا نه. لازم نیست همیشه طنز باشه. کافیه یه چیزی داشته باشه که از سادگی درش بیاره. متفاوتش کنه. مثلا اینجا:
نقل قول:
رودولف به مدت بیست دقیقه دم در دستشویی ایستاد تا بلاخره بچه از دستشویی بیرون امد.
- کارت تموم شد؟
- اره مرسی.
این ساده نوشته شده. ساده خواننده رو خسته می کنه. رودولف بیست دقیقه پشت در دستشویی چیکار می کنه؟ می تونی درباره این یه چیزی بنویسی. خیلی کوتاه. مثلا داره سعی می کنه از دختری که تو تابلو دیده شماره جغد بگیره. یا همچین چیزی.


نقل قول:
ولی متوجه شد که کسی که بیشتر از همه به خود و مو هایش در خانه ریدل ها می رسد مگان است.
تا بچه چشمش به ان همه لاک و لوازم ارایش روی میز مگان افتاد دلیل امدنش را فراموش کرد. به سختی روی صندلی نشست و سعی می کرد چهره ی خود را در اینه ببیند.
مگان که اینقدر روی وسایلش حساس بود وقتی بیدار شد دچار شک بزرگی شد.
توضیح این قسمت کافی نیست. صحنه ای که مگان می بینه و دچار شوک می شه رو باید توضیح می دادی. نفر بعدی هم می تونه اینو بنویسه. ولی بهتر بود خودت می نوشتی.


سوژه خوبه. بچه داره مزاحم ساکنین خانه ریدل ها می شه و به نظرم می شه ازش یه سوژه خوب در آورد.
پستت نسبت به قبلیا خیلی بهتر شده. پست طنز بخون. نوشته های نویسنده ها ی خوب سایت رو بخون که کم کم یاد بگیری طنز رو چطوری و از کجا می شه گرفت.

توضیحات خیلی بهتر از قبل شدن. دیالوگات کم شدن. ظاهر پستت خوب شده.


برو کمی به سرو وضعت رسیدگی کن!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
یه سری چیزا هم هست که در مورد ایفای نقش باید بدونیم!


نقل قول:
اینجا، در واقع در پست من یک نوع طعنه به هوش خودم وجود داره، چون اگه کتابو کامل خونده باشید مدام تاکید شده که لاوندر به اندازه هرماینی باهوش نیست. این یه جور طعنه بود، چون به قول شما همه جادوگرا معجون تغییر شکل و میشناسن. ده دقیقه برای کنار اومدن با این موضوع خیلی زیاد بود،و این همون اشاره به طعنه آمیزبودن هوش لاوندر داره.
البته که کتابا رو خوندم. بارها خوندم. ولی یه سوال از شما دارم.
لردی که این جا می بینین چقدر شبیه لرد کتابه؟
تا حدودی!
بهش طنز اضافه شده... ویژگی های اخلاقی دیگه اضافه شده. کلی تغییر کرده.
لینی وارنری که توی کتاب انسان بود، اینجا حشره اس!
برای همین، معیار و ملاک ما دیگه کتابا نیستن. شخصیت های توی سایت هستن. من وقتی پستی رو نقد می کنم مجبورم به شخصیت سایت شما توجه کنم. البته اگه کاملا از چارچوبش خارج بشین اونم می گم. ولی اگه لاوندر کتاب خیلی باهوش نباشه و شما تصمیم بگیرین باهوش جلوه بدینش من دیگه به کتاب توجه نمی کنم. به شما توجه می کنم. شما هم توی پست گفتین لاوندر دختر باهوشی بود! من همینو باید قبول کنم. از کجای این جمله بفهمم که این یه جور طعنه اس؟ چیزی که شما نوشتین اصلا شبیه طعنه نیست. دقیقا شبیه اینه که بخوایین بگین لاوندر شدیدا باهوش بود:
نقل قول:
او دختر باهوشی بود(هنوزهم هست!) .چون توانست در عرض ده دقیقه با این موضوع کنار بیاید و همه چیز را بفهمد و در عرض سه دقیقه نقشه دومی طراحی کند.

همونطور که گفتم، تو دنیای جادوگری همه به تغییر شکل عادت دارن. شما زیادی طولش دادین. چند بار لاوندر گفت من هرماینی نیستم و بقیه حتی شک نکردن که این یه تغییر شکل باشه. همش تعجب کردن.


نقل قول:
سوم: عصبی بودن لاوندر در قسمت فلش بک، خصوصیتی هست که به تازگی تصمیم گرفته ام به لاوندر اضافه کنم و توی پستای مختلف هم تلاش کردم این خصلت رو به لاوندربچسبونم: اهمیت ندادن به پروتی پتیل!
تصمیم با خودتونه. شخصیت رو خودتون شکل می دین. ولی وقتی خصوصیتی هنوز جا نیفتاده و توی ذوق می زنه، خیلی طبیعیه که من توی نقد بهش اشاره کنم.
یه چیز دیگه هم می گم که این یکی رو می تونین ندیده بگیرین. چون در مورد شخصیتتون آزاد هستین. این عصبی بودن، هم روی داستان و هم روی خواننده تاثیر منفی می ذاره. از طرفی لاوندر رو منفور می کنه و از طرفی خود پست رو منفی و استرس زا می کنه. به نظر من یه بار دیگه در موردش فکر کنین. خیلی هم به کتابا وابسته نباشین. همه ما اگه می خواستیم طبق کتاب ایفای نقش کنیم الان نه هکتور داشتیم و نه لینی. نه مروپ و نه تام. لرد هم یه شخصیت خشک و خشن و بی مزه بود که توی ایفای نقش به هیچ دردی نمی خورد.


نقل قول:
منظورتون از این رومتوجه نمیشم. عکسش؟ منظورتون پروفایلمه؟
بله. عکس لاوندر. موهاش خیلی جلب توجه می کنه. برای همین گفتم خوب بود.


نقل قول:
پنجم:اشاره به رنگ تخت خواب نقطه اتصالی به اول پست هست؛ اونجا که میگه: پیراهن زرشکی، رنگ مورد علاقه اش. در پایان پست میخواستم به نحوی پایان رو به ابتدا وصل کنم و این رنگ مورد علاقه به نظرم مناسب اومد.
اون زرشکی اوایل پست و آخر پست، اونقدرا جلب توجه نمی کردن که کسی بتونه متوجه این ارتباط بشه. ولی حتی اگه فرض کنیم متوجه می شدن هم، یه نکته بی اهمیته. اصلا لازم نبود تکرار بشه. یعنی ارتباط و اشاره ایه که هیچ تاثیری روی پست و خواننده نمی ذاره.


نقل قول:
باز هم ممنون به خاطر نقد بی نهایت عالیتون. به تلاشم ادامه میدم.
خواهش می کنم.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
لرد عزیز!
یه سری چیز ها رو میخواستم بهتون بگم در مورد نقدتون.
اول اینکه خیلی ممنون از نقد کاملتون.

دوم: یک قسمت نقدتون گفتید:
نقل قول:
لاوندر بهتر بود خیلی سریع تر این موضوع رو می فهمید و هوشش رو نشون می داد. با آینه هم حرف نمی زد البته!

اینجا، در واقع در پست من یک نوع طعنه به هوش خودم وجود داره، چون اگه کتابو کامل خونده باشید مدام تاکید شده که لاوندر به اندازه هرماینی باهوش نیست. این یه جور طعنه بود، چون به قول شما همه جادوگرا معجون تغییر شکل و میشناسن. ده دقیقه برای کنار اومدن با این موضوع خیلی زیاد بود،و این همون اشاره به طعنه آمیزبودن هوش لاوندر داره.

سوم: عصبی بودن لاوندر در قسمت فلش بک، خصوصیتی هست که به تازگی تصمیم گرفته ام به لاوندر اضافه کنم و توی پستای مختلف هم تلاش کردم این خصلت رو به لاوندربچسبونم: اهمیت ندادن به پروتی پتیل!
لاوندر نزدیک ترین دوست پروتی بوده، اما توی نسخه ی ویرایش نشده ی کتاب هری پاتر شاهد جدا شدن لاوندر و پروتی بر اثر عشق رون هستیم. توی رول ها، من کسی غیر از پروتی رو ندارم که دوست لاوندر حساب کنم، پس شخصیت این دو نفر رو اینطوری تغییر دادم: لاوندر بعد از عشق رون دیگه به پروتی اهمیتی نداد و تنها به طرز بی رحمانه ای از اون استفاده کرد، اما پروتی دوستش رو خوب میشناخت برای همین کنارش موند. امیدوارم توی رول های بعدی بتونم این خصلت ها رو جا بندازم.

چهارم: نقل قول:
اشاره به موهای لاوندر، با توجه به عکسش جالب و بجا بود.

منظورتون از این رومتوجه نمیشم. عکسش؟ منظورتون پروفایلمه؟

پنجم:اشاره به رنگ تخت خواب نقطه اتصالی به اول پست هست؛ اونجا که میگه: پیراهن زرشکی، رنگ مورد علاقه اش. در پایان پست میخواستم به نحوی پایان رو به ابتدا وصل کنم و این رنگ مورد علاقه به نظرم مناسب اومد.

باز هم ممنون به خاطر نقد بی نهایت عالیتون. به تلاشم ادامه میدم.



تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
افلیای عزیز خوش اومدین.


نقل قول:
منظور از پست سیاه چیه؟
پست سیاه یعنی پستی که مشخص باشه نویسنده اون به جبهه سیاهی تمایل داره. ولی به همین سادگی نیست. قوانینی داره.

سیاها با لرد با احترام حرف می زنن. سیاه نوشتن یعنی در نوشته هاتون تمایلتون رو به مرگخوار شدن یا مرگخوار موندن نشون بدین. نشون بدین که به ارتش سیاه علاقه دارین.
این جا هم منظور این نیست که لرد و سیاها رو قهرمان جلوه بدین و سوژه رو به نفع سیاها پیش ببرین. سوژه، بدون در نظر گرفتن سیاه و سفید، به هر شکلی که جالب باشه باید پیش بره.
سیاه ها باید از تمسخر مستقیم لرد و مرگخوارا خودداری کنن. این کار کمی پیچیده اس. به مرور زمان یاد می گیرین. ولی یه مثال می زنم که بهتر متوجه بشین:

ولدمورت که از شدت کچلی، نور آفتاب از سرش منعکس می شد و داشت چشمای مرگخواراشو کور می کرد با دیدن ارتش محفلیا تصمیم به فرار گرفت و غیب شد!

این تمسخر مستقیمه! یه سیاه نباید این جوری بنویسه. ولی محتوای نوشته اشکالی نداره. سیاه می تونه اینو به این شکل بنویسه:

لرد سیاه که در اثر فقدان مو، گرمای هوا را بیشتر احساس می کرد و نور خورشید از سطح سرش منعکس می شد، با دیدن ارتش محفلیا به خاطر آورد که کار ساخت هورکراکس هشتم نیمه تمام باقی مانده و باید سریعا خودش را به آن محل برساند. بنابراین غیب شد و جنگ را به یاران وفادارش سپرد!

این جا هم لرد فرار کرده...ولی نوع طنزش مستقیم نیست. مستقیم نمی گه لرد کچله یا لرد فرار کرده. این جا مشخصه که نویسنده طرفدار جبهه سیاهه.
یه جورایی باید بپیچونیم!

طرز خطاب کردن لرد توسط سیاها و سفیدا با هم فرق می کنه. همین طور طرز خطاب کردن دامبلدور!
برای سفیدا هم چنین قوانینی وجود داره. سفیدا هرگز دامبلدور رو مستقیم مسخره نمی کنن. بهش احترام می ذارن.
یه فرقی که به نظر من بین سفیدا و سیاها هست اینه که سیاها تو ذهنشون و به دور از چشم لرد ممکنه حرفایی بزنن که جلوش جرات زدنش رو نداشته باشن. ولی سفیدا به دلیل سفید بودن، جایی که دامبلدور حضور نداره هم احترامش رو نگه می دارن.
گفتم که در مورد سیاه ها طنزتون نباید مستقیم باشه. در مورد سفیدا و محفلیا این حالت وجود نداره. شما می تونین مستقیم درباره شون طنز بنویسین و حتی اغراق کنین. می تونین بنویسین مالی اونقدر چاقه که به جای راه رفتن، قل می خوره. ریش دامبلدور اونقدر بلنده که زمستون از این اتاق به اون اتاق کشیده می شه و تمام محفلیا ازش به عنوان لحاف استفاده می کنن. ویزلیا اونقدر بچه دارن که وقتی دو سه تا از بچه هاشون دو سه تای دیگه رو از شدت گرسنگی می خورن، کسی متوجه نمی شه.
به سوژه های سفیدا می تونین مستقیم و بصورت اغراق آمیز اشاره کنین.
این وسط باید مواظب باشین که حد و مرز شخصیت ها رعایت بشه. مثلا دامبلدور و لرد جادوگرای قدرتمندی هستن. این یه واقعیته و نمی شه عوضش کرد. برای طنز نوشتن نمی شه اینا رو ضعیف جلوه داد.


بررسی پست شماره 183 زمان برگردان مرگخواران، افلیا راشدن:


نقل قول:
-خب...
لرد هیچ ایده‌ای برای ادامه‌ی بحث نداشت و چهره‌ی زنی که رو به رویش زانو زده بود و حلقه‌ای از اشک چشمانش را خیس کرده بود گیج ترش میکرد.
سوژه خیلی خوبه. توی پست قبلی جای خوبی هم تموم شده، شما هم خیلی خوب از این موقعیت استفاده کردین. شروع خوبی بود. صحنه ای که وجود داشت رو توصیف کردین و همین باعث شده این قسمت، بهتر برای خواننده جا بیفته.


نقل قول:
از طرفی هم اگر به چرت و پرت گفتن درباره‌ی کله زخمی ادامه میداد
در قسمت توضیحات، از لقب استفاده نمی کنیم. ولی این جا اشتباه نبود. چون این یه توضیح معمولی نیست. افکار لرده و خیلی عجیب نیست که لرد، توی فکرش بگه کله زخمی.


پاراگراف بندی و فاصله هاتون خیلی خوبن. خوندن پست خیلی راحته.


نقل قول:
لرد دوباره دست زن را گرفت. همانطورکه اخم کرده بود چشمانش را تنگ کرد و سعی کرد تا چیزی از ان خطوط دستگیرش شود.
-پناه بر خودمان! خطوط دستت از عینک آن کله زخمی هم بد شکل تر است! ما که چیزی نمی‌بینیم...البته مشکل از دست شماست وگرنه ما کف‌بین قهاری هستیم!
شخصیت لرد خوب بود. دیالوگ و شکلک هم خوب بود. این که برای هر موضوعی هر کسی رو مقصر می دون جز خودش، جزو جدا نشدنی شخصیتشه.


نقل قول:
-این چطور ممکنه؟ شما واقعا بهترین کف بینی هستید که تا حالا دیدم! چطور تونستید بفمید اون عینکیه؟
سوژه رو از پست قبل گرفتین و این جا ازش استفاده کردین. وقتی داریم سوژه دنباله دار می نویسیم، این دقیقا کاریه که باید انجام بدیم. احترام گذاشتن به نوشته ها و سوژه های فرعی یا کوچیک نفرات قبل.


نقل قول:
لرد مکثی کرد. متعجب و خشمگین به زن خیره شد و اگر دماغ داشت حتما به ان چینی میداد!
این قسمت خنده دار بود. مثلا این جمله ای که در مورد دماغ گفتین پست رو سفید نمی کنه. تمسخر مستقیم نیست. یه نظره! ولی خنده داره.


نقل قول:
-چی؟! این معشوقه‌تان کله زخمی که هست! عینکی هم که هست! لابد میخواهی بگویی از یک آواداکداورا هم جان سالم به در برده!

زن در حالی که لبخند پر‌رنگی بر چهره داشت دستانش را درهم گره کرد. چن بار پلک زد و با حالت رویایی گفت:
-اوه بله! اون عاشق آووکادوئه! این شگفت انگیزه که میتونید فقط با نگاه کردن به خطوط دست این همه اطلاعات از یکی به دست بیارید!
بازی با کلمات کار سختیه. شما به خوبی انجامش دادین.


نقل قول:
-آووکادو نه احمق! آواداکداورا! چرا مثل یک تسترال کودن رفتار میکنی؟
این دیالوگ زیاد برای لرد مناسب نبود. لرد شخصیت خاصی داره. فحش نمی ده. طعنه می زنه. کلمات خاص خودش رو داره. احمق و کودن خیلی به شخصیتش نمیاد. ولی بقیه دیالوگ خیلی خوب بود:
نقل قول:
تو چرا از ما کف بینی میخواهی؟! اگر جای تو بودیم میرفتیم و دنبال یک طلسم افزایش دهنده‌ی هوش برای کند ذهنی می‌گشتیم!
این خیلی مناسب لرد بود.


نقل قول:
لرد نگاهی به آن زن که حالا بهت زده به او خیره شده بود انداخت . آهی کشید و چشمانش را در حدقه چرخاند.
-ما نمیتوانیم وقت خود را با این کودن جماعت بگذرانیم...باید به فکر راه دیگری برای درامد زایی باشیم!
وقتی از سوژه فرعی(سوژه های کوچیکتری که داخل سوژه اصلی داده می شن) به اندازه کافی استفاده شد، می تونیم بریم مرحله بعد. یه سوژه فرعی جدید پیدا کنیم. این جا به نظر من از سوژه کف بینی به اندازه کافی استفاده شده و اشکالی نداره که برن سراغ یه کار جدید. بنابراین، پایان پستتون هم خیلی خوب بود.


جواب سوال دومتون اینه که این پست سیاهه. چون با وجود طنزی که توی ماجرا هست، سعی کردین ابهت لرد رو حفظ کنین. این پست رو اگه یه مرگخوار می زد ازش قبول می کردم. ولی اگه یه محفلی می زد بهش می گفتم شخصیت لردش زیاد درست نیست.


سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. طنزتون خوبه. شخصیت ها خیلی خوبن. حتی شخصیت ناشناسی مثل زنی که داشتن براش کف بینی می کردن. شکلک ها هم خوبن.


خوب بود.

................................................

لاوندر

این یکی هم اصولا مال بلاتریکس بود. ولی به نقد کردن پست های کسایی که براشون نقد نکردم علاقه دارم. مثل تجربه جدید می مونه. برای همین بازم سهم بلا رو بالا کشیدیم!


بررسی پست شماره 599 باشگاه دوئل، لاوندر براون:


نقل قول:
شب بود و ماه، رنگ کبودی داشت. سکوت، بر خیابان گریمولد حکم فرمایی میکرد. سرود سکوت و ملودی تاریکی، صدای صامت شب بود. حتی جیرجیرک ها آواز نمیخواندند. سکوت شب، ماتم عجیبی داشت؛ انگار که در پس پرده سکوتش غوغایی به پا بود. و این راز نهفته در سکوت، ماگل ها را به وحشت می انداخت.اما در تاریکی شب، دختری بود که حکومت سکوت را نقض کند. دختری که به آرامی از پشت بوته ها بیرون می آمد.
توصیف ها بطور جداگانه قشنگن. جمله ها قشنگن. ولی وقتی پشت سر هم قرار می گیرن، تاثیرشون بیشتر و بیشتر و بالاخره بیش از حد می شه. زیادی می شه.
توی همین پاراگراف کوچیک، شش بار کلمه "سکوت" بکار رفته. این زیاده. فضاسازی این قسمت بهتر بود کمی کوتاه تر می شد. یکی دو جمله رو انتخاب می کردین و بعد می رفتین سراغ دختر!


نقل قول:
لاوندر پیراهن بلند زرشکی رنگی به تن داشت؛ رنگ مورد علاقه اش. پیراهن در قسمت بالاتنه قالب بدن بود و ظریفکاری اندام خوش تراشش را به نمایش می گذاشت. در قسمت پایین تنه، بعد از قوسی هلال شکل در کمر، گشاد و چین دار می شد و به لاوندر، جلوه ی زنانه ای می بخشید. هوا سرد نبود؛ اما او روی لباسش شنل سیاهی به تن داشت. کلاه شنل را روی سرش کشیده بود تا کاملا از دید ماگل های فضولی که بیرون را دید می زدند دور بماند. در سکوت و تاریکی خیابان گریمولد، به شبحی راه گم کرده می مانست.
توصیف ظاهر و لباس شخصیت ها، مخصوصا با این جزئیات معمولا خسته کننده می شه. بیشتر وقت ها هم فایده ای نداره. ولی برای شما این اتفاق نیفتاده. جمله ها رو درست انتخاب کردین. توصیف ها رو اونقدر پیچیده یا طولانی نکردین که خواننده خسته بشه یا اهمیتی نده. این قسمت خوب بود.


نقل قول:
به نرمی عرض خیابان را پیمود و میان دو خانه شماره ی یازده و سیزده ایستاد. همان طور که به دو خانه ای که از هم جدا می شدند می نگریست، نقشه اش را مرور کرد.
تحول خانه ها کامل شد. لاوندر به سمت خانه ی شماره دوازده به راه افتاد. شنلش در باد پیچ و تاب نمیخورد؛ چون در جیب آن دو بطری کوچک و بزرگ داشت که سنگینش می کردند.
توجهتون به جزئیات خیلی قشنگه. این که با این دقت، وجود بطری ها رو توضیح دادین و به جای یه توضیح ساده، از پیچ و تاب نخوردن شنل براش استفاده کردین. قبلش هم قشنگ بود.


نقل قول:
مقابل درب شماره دوازده ایستاد. بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق- این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود. عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.
این قسمت خیلی پشت سر هم نوشته شده. لحنش خراب می شه اینجوری. بهتره گاهی به خواننده اجازه تنفس بدیم و تاکید بعضی جمله ها رو بیشتر کنیم:

مقابل درب شماره دوازده ایستاد.
بطری کوچک را از جیب مخفی شنلش بیرون کشید. بطریِ بلورین، کوچک و به شکل قلب بود. مایع صورتی رنگ آن چنان می درخشید که برای خواندن نوشته ی روی بطری احتیاجی به نورچوبدستی نبود. " عطر عشق، این عطر جادوگر مورد نظر را به سمت ساحره ی استفاده کننده جذب می کند."
درب بطری را باز کرد ومقدار نه چندان کمی را روی جای جای بدنش اسپری کرد. نبض مچش، گردنش، سینه اش. هر جایی که ممکن بود بینی رون به آن نزدیک شود.
عطر بوی دل نشینی داشت. رون حتما قربانی این حیله می شد.


به نظر من وجود دو بطری و توضیحات کامل هر دوشون کمی خسته کننده شده. بهتر بود به یکیشون اکتفا می کردین. احتمالا دومی که بدبو و بدمزه بود، انتخاب بهتری می شد.


قسمت فلش بک زیادی روی عصبانیت لاوندر تاکید کرده. دیالوگ هاش می تونست طولانی تر و از نظر تعداد، کمتر باشه. لاوندرش هم به نظر من بهتر بود کمی خونسرد تر رفتار می کرد.


نقل قول:
رون گفت:
-قیافه ش به شوخی نمیخوره!
-من هرماینی نیستم...سر به سرم نذارین!
-فکر کنم تو داری سر به سر ما میذاری!
همه جادوگرا معجون تغییر شکل رو می شناسن. برای همین، این که یه نفر بگه من فلانی نیستم، خیلی هم براشون عجیب نیست. برای همین بهتر بود لاوندر اینقدر تاکید نمی کرد که هرمیون نیست. اینو چندین بار گفته و منطقی بود که رون و هری کمی شک کنن. از اونجایی که قرار نبود شک کنن، بهتر بود این جمله رو زیاد تکرار نمی کرد. همون اول شک می کرد که اتفاقی افتاده و خودشو یه جایی می دید. رفتار لاوندر با آینه هم کمی اغراق آمیز بود.


نقل قول:
او دختر باهوشی بود(هنوزهم هست!) .چون توانست در عرض ده دقیقه با این موضوع کنار بیاید
توی پرانتز نظر نویسنده نوشته شده... این کارو اصلا نکنین. توجه خواننده نباید به نویسنده جلب بشه. حس و حال و باور پذیری داستان از بین می ره. گذشته از این، اتفاقای بالا، برخلاف این قضیه رو نشون می ده. لاوندر بهتر بود خیلی سریع تر این موضوع رو می فهمید و هوشش رو نشون می داد. با آینه هم حرف نمی زد البته!


نقل قول:
-من آب کدو حلوایی میخورم.ممنون!

رون و هری طوری به او خیره شدند که انگار روح دیده اند.لاوندر پرسید:
-چیه؟

رون گفت:
-فکر میکردم آب کدو حلایی دوست نداری!

هری گفت:
-مگه تو عاشق نوشیدنی کره ای نبودی؟

لاوندر فهمید که خیط کاشته است.
-آره...ولی میخوام امتحان کنم...شاید خوشم اومد!(قیافه اش هم این شکلی( )شده بود)
این قسمت لازم نبود اینقدر طولانی بشه. یا می تونست کمی جالب تر بشه. مثلا به جای دیالوگ، توضیح می دادین که لاوندر آب کدو حلوایی رو سر کشید. بعد دید که هری و رون دارن با تعجب بهش نگاه می کنن و ازشون می پرسید جریان چیه.


اشاره به موهای لاوندر، با توجه به عکسش جالب و بجا بود.


نقل قول:
لاوندر غیب شد. در اتاق خودش ظاهر شد و ساعت ها، ساعت ها و ساعت ها روی تخت خواب زرشکی رنگش گریه کرد. حقیقت این بود. رون متعلق به او نبود. روحش خوشحال و راضی بود از اینکه ساعتی را با رون گذرانده، اما در اعماق وجدانش این حقیقت تلخ را پذیرفته بود: عشق واقعی رون،او نبود!
اشاره به رنگ تختخواب لازم نبود. همین یک کلمه می تونه جدیت پاراگراف رو کم کنه. ولی این پاراگراف و پایان پست خیلی قشنگ بود.


ایده شما برای داستان خیلی خوب بود. چیزی که کم داشت عنصر جذب کننده بود. عنصر جذب کننده می تونه طنز خوب باشه. یا شخصیت های جالب و قوی. یا مثلا هیجان. این یکی رو می شد به پست شما اضافه کرد.
کمی جمله ها و دیالوگ های اضافه داشت که خلاصه کردن یا حذفشون کیفیت نوشته رو بالا می برد.


من(خواننده) لاوندر رو کمی توی این پست شناختم. این اتفاق خوبیه. اجازه بدین خواننده ها همینجوری کم کم بشناسنش و توی ذهنشون بمونه. اینجوری شخصیتش موندگارتر می شه.
توصیف ها و فضاسازی قشنگی دارین. جمله های قشنگی می نویسین. این نشون می ده می تونین جدی نویس خوبی باشین. ولی اصلا روی یه سبک متمرکز نشین. سعی کنین حتما هر دو رو با هم پیش ببرین. هر دوشون به دردتون می خوره.


موهاتونم شونه کنین!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

مگان راوستوک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۰۲ شنبه ۵ تیر ۱۴۰۰
از ظاهر خودم متنفر نیستم، چون می دونم زیباترینم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 109
آفلاین
سلام ارباب.
خوب هستید؟
کمکی در راستای زیبایی نمی خواید.؟
می شه پست شماره ۱۹۲ برج وحشت رو برام نقد کنید؟

ایا پیشرفتی داشتم؟


Im not just a witch that was put in slytherin. They were always jelous to me but the know im better that them. Im the future of slytherin

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.