هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
_افرین رودولف!

رودولف که منتظر دعوا کردن ارباب و دادو فریاد راه انداختنش بود؛ از شنیدن این حرف حسابی جا خورد. بقیه مرگخوار ها هم که در هم چپیده شده بودند از این حرف متعجب بودند. تا اینکه بلاتریکس گفت:
_ارباب. اون، اون ابروی ما رو برده نشنیدین چیا گفت؟

ولدمورت با حالتی خونسردانه گفت:
_چرا شنیدم. خوبم شنیدم. با اینکه داشت همه چیز رو لو میداد اما به موقع حرفی رو زد که باعث شد هم ما در ارامش باشیم هم اونا نفهمن ما اینجاییم. تو فکر بهتری داشتی؟

بلاتریکس که چیزی به ذهنش نمی رسید؛ گفت:
_نه ارباب، شما درست میگین.
_من همیشه درست میگم.

ولدمورت با لبخندی ساختگی رو به رودولف کرد و ادامه داد:
_بیا. بیا رودولف. به اغوش من بیا تا ازت کمال تشکر رو بکنم.

همه هاج و واج مونده بودند؛ تشکر؟ از یک مرگخوار که وظیفشه؟
رودولف که از همه متعجب تر بود با ترس و لرز به سمت ولدمورت رفت. ولدمورت او را در اغوش و سریع رها کرد و گفت:
_خب حالا برو کاری بکن که بتوانیم چند اتاق دیگر بگیریم تا از این فشار در بیاییم.

رودولف که حالا معنی محبت های ولدمورت رو فهمیده بود با حالت درماندگی نگاهی به بقیه کرد؛ اما تنها چیزی که از نگاه ها فهمید این بود که انها مشتاق انجام هر چه سریع تر این کار هستند. رودولف که از همه نا امید شده بود؛ به سمت در برای انجام ماموریت جدیدش رفت.


نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۳:۱۰ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
اون طرف:

-اوه اوه! نگاه کن این همه ساحره نه ببخشید ماگل خوشگل!
-ببخشید اقای محترم؟

رودلف که مشغول دید زدن زنهای تو خیابون بود با صدای ماتیلدا به خودش امد!

-ب بله مات نه یعنی بله؟
-زاخاریاس بهم گفت یه اقای به نام آلبرت تو دستشویی منتظرمه!
-بله بله کاملا درسته!
-خب چه کاری از دستم ساخت...
-ااهمممم!
-زاخاریاس ترسوندی منو!
-ببخشید ماتیلدا همچین قصدی نداشتم!
-باشه، چیشده که دوباره امدی پیشم؟
-خب راستش ماتیلدا کارت داشتم!
-هوییی،ببین اقای خیار من علاف تو نیستم بعد از رفتنم حرف هاتو باهاش بزن من کار دارم!
-اولن که اسمم زاخاریاس نه خیار،دومن"اصلا به تو چه که من با ماتیلدا چیکار دارم؟"
-اروم باشین اقایون!
-ماتیلدا بیا یه لحظه!

رودلف عصبانی از دست زاخاریاس تصمیم گرفت جار و بلاسشو جمع کنه و بره، به اندازه ی شش ماه محفلی هارو دیده بود!

-اقای پرفسور ما رفتیم دیگه!
-کجا بسرم رودلف جان!
-رودلف جان؟...خانوما و اقایون، یه لحظه گوش بدین!

رودلف تصمیم گرفته بود جلب توجه کنه واسه همین به بالای میز رفت و شروع کرد به سخنرانی!

-ببینید، من یه ادم معمولیم،من یه برقکارم؛اما از وقتی که اون اقا...کوشش؟...اها اونجا، اون خیار یا همون زاخاریاس اسمم رو پرسیده همه صدام میکنن رودلف!
اقا شما ها که دوستان صمیمیه من نیستین! هی رودلف صدام میکنین، اسم من آلبرته...آلبرت!
-خیلی خب البرت جان بیا پایین اگه حرف دیگری نداری؟
-چرا دارم، اقا من سویئت کناریتونم تورو خدا اروم تر باشین!

رودلف مطمئن بود که خیلی زیادی جلب توجه کرده،پس راهشو گرفت و رفت به سمت مرگ خوارا!

اونطرف:


رودلف بی خبر از همه جا وارد سویئت شد، و دم در با چهره ی بلا روبه رو شد!

-خب خب ببینین کی امده"مرد سخنرانی"!

اونجا بود که رودلف فهمید زیادی صداشو بلند و زیادی جلب توجه کرده! و حالا باید جواب گوی ارباب باشه!


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۲۲:۲۲:۴۸

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

جیمز پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
زاخاریاس کمی با خودش فکر کرد وقت برای این کار ها نداشت یا حداقل الان نداشت پس تصمیم گرفت رودولف را به حال خود بگزارد. و سپس خودش از دستشویی بیرون رفت .

رودولف هم که شرایط را مناسب میدید تصمیم گرفت از پنجره ی دستشویی خانم های داخل خیابان را دید بزند ‌.




ان طرف

ولدمورت که از دیر کردن رودولف و قطع نشدن صدای محفلی ها خسته شده بود و خونش به جوش آمده بود تصمیم گرفت یک حمله به محفلی ها را انجام دهد و سپس رو به مرگخوار ها گفت .

- ما قصد داریم به محفلی ها حمله بکنیم . تام و لسترنج ، مادر الکساندرا اماده ی حمله باشین .

از آنجا که هیچ کدام از مرگ خوار دلشان نمیتوانست حمله ای بکنند و از طرفی از اربابشان می‌ترسیدند. در دوراهی گرفتار شده بودند .




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۴:۲۵ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۳:۱۰ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

زاخاریاس و رودلف به سمت دستشویی روانه شدند در نزدیکیه دستشویی بودن که فکر بکری به ذهن رودلف خطور کرد!

-بفرمایین اینجا دستشویی هستش،اگه چیزی لا...
-زاخاریاس،باباجان چرا رفتی تو دستشویی؟
-پرفسور این برقکاره گفت که باید از اینجا اب زده باشه به...
-نمیشنوم بابا!
-باشه الان میام...هی اقا برقکاره! اسمت چیه؟

رودلف اون موقع فقط روی نقشه ای که کشیده بود فکر میکرد نه اسم فرضیش!

-هی...هی اقا!
-هان؟چیه؟ چیشده اقا؟
-اسمت چیه؟
-امممم...اسمم؟
-بله اسمت!
-امم...خب راستش دوستام صدام میکنن رودلف! اما اسم اصلیم چیزه...چیز...اه ببین تورو خدا از بس رودلف صدام زدن که اسم اصلیم یادم رفته!
-جان؟
-خب اسمم خیلی طولانیه سرت درد میگیره!...راستی اون اقاهه کارت داشت!
-جالبه!
-چی؟
-روودلف لسترنج! اسمت این نیست؟
-اممم...رودلف لسترنج؟...نه بابا این کدوم خریه؟
-زاخاریاس جان،نیومدی چرا؟
-الان پرفسور!

زاخاریاس با شک و تردید از دستشویی دور شد؛عرق سرد بر پیشونی رودلف یخ بسته بود که ناگهان دست بلاتریکس دوباره فعال شد!

-اخه کله پوک! کدوم ماگلی اسمش رودلف که تو اون باشی؟
-اخ...اخ نکش گوشمو! خب چی میگفتم؟
-این همه اسم بود لعنتی!
-خب نام ببر!
-رابرت،مکس،الکس...
-خب من داشتم به چیزه دیگه ای فکر میکردم!
-وسط ماموریت ارباب؟
-نه منظورم اینه که مثلا چجوری خفه شن تا ما راحت شیم از دستشون!
-احمق کله پوک!
-میشه اینقدر بهم فحش ندی بلا؟
-کله پوک، الان فحش دادن مهمه یا انجام داد...

اما بلاتریکس درون رودلف یکهویی رفت! چون زاخاریاس برگشته بود!

-اممم...داری چیکار میکنی رودلف؟
-هیچی!راستی اسم اصلیم یادم امد!
-واقعا؟
-اره!
-خب...چیه؟
-البرت!
-آلبرت؟
-بله،آلبرت!
-خب ابرت چیزی لازم نداری؟
-نه...فقط اگه به یک خانم بگی بیاد کمکم ممنونت میشم!
-خانوم؟
-اره خب!
-به چه دردت میخوره؟
-خب... اهان ببین من باید دستمو به ته چاه فاضلاب برسونم،بعد از اونجا میفهمم نشتی داده یانه؟
-خب خانوم به چه دردت میخوره این وسط؟
-خب...یکی بالاخره باید این چنگگ تو کیفم رو تو چاه کنه!
-خب من میتونم!
-نه اخه باید دستت ظریف باشه! برو یک خانومه مجرد رو بیار کمکم کنه!

زاخاریاس گیج و با کلی شک و تردید از دستشویی بیرون رفت،اون هنوز به برق کار شک داشت پس تصمیم گرفت مطمئن بشه که اون فقط یه ماگله!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۳:۳۳ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

جیمز پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۸ شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۰۵ یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
رودلف که سر رشته ای از برق کاری نداشت واز انجام ندادن حرف هاش توسط محفلی ها عصبانی بود و نمی دانست چکار باید بکنه سعی کرد فرار بکنه .

- این فیوز هست ؟

- شوخی نکن این که جارو برقی هست فیوز نیست .

- خواستم شوخی کنم جدی نگیر .

رودلف از فشار عصبی حسابی عرق کرده بود . تصمیم گرفت راه حل دیگری رو برای فرار انتخاب کنه که ناگهان .

- این فیوز رو باید نگاه کنید .

رودلف که فکری به ذهنش نمی رسید تصمیم گرفت زاخاریاس را بپیچوند.

- حالا که فکر میکنم مشکلش باید از دست شویی باشه .

-دستشویی!

- اره دستشویی ممکنه که فاضلاب زده باشه به کنتور .

- کنتور ؟!

-اره کنتور چند روز پیش از سازمان دستشویی تمیز کنان علیه فاضلاب ها آوردند . گفتند فاضلاب قهر کرده رفته پیش کنتور .

زاخاریاس که لحظه به لحظه داشت تعجبش بیشتر میشد و برای اینکه کم نیاورد گفت .

- درست میگید بیاین برسم دست شویی .

- شما هم میاین !

- اره

و سپس به سمت دستشویی حرکت کردند .



ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۱۴:۴۴:۵۳


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۴۳:۱۰ شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

اما از پس که محفلی ها بلند حرف میزدن کس متوجه ی حرف های رودلف نشد!

-اهممممم...بخوابین!
-اره پرفسور دیدین چجوری تو دوئل شکستش دادم؟
-اری باباجان!

رودلف تصمیم گرفت یه بار دیگه اینکارو انجام بده ببینه چی میشه!

-بخوابین!
-پرفسور ببخشید میشه اون لیوانو بهم بدین؟
-اینو باباجان؟
-اره پرفسور!
-بیا باباجان!

رودلف دید اینطوری نمیشه انگار هیچکس حتی متوجه وجودیه مرگخوار تو جمع محفلی ها نشده بود!
تصمیم گرفت با خود دامبلدور حرف بزنه...

-پیر خرف...نه ببخشید پرفسور دامبلدور؟
-بله باباجان؟
-اممم...ببخشید میخواستم ببینم میتونم ازتون خواهش کنم که...
-که پیوز نه ببخشید بابا فیوز رو نشونت بدم؟
-امم نه پرفسور من میخواستم که...
-زاخاریاس عزیز میشه فیوز رو به این برق کار عزیز نشون بدی؟
-حتما پرفسور! بیا اینجا اقا!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۴:۳۷ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۵:۵۶:۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 439
آفلاین
فقط یک قدم مانده بود که رودولف به بیل برسد و دعوای افسانه ای مورد انتظار همگان به وقوع بپیوندد که فردی گوش رودولف را گرفت و او را کشان کشان به سمت دیگری برد.
-عه داری چیکار می کنی؟! کجا می بریم؟

رودولف نگاهی به دستی که گوشش را گرفته بود انداخت. دست خودش بود!
-چرا یهویی خودسر شدی تو؟
-من الان دست تو نیستم رودولف.
-پس دست کی هستی؟
-دست بلاتریکس درونت!
-بشکنه این دست که نمک نداره. حالا نمی شد بجای دست بلاتریکس درون دست پالی درون باشی؟

دست بلاتریکس درون سیلی محکمی نثار رودولف کرد.
-تو مگه نرفته بودی ماموریت سرورمونو انجام بدی؟
-من...

دست سیلی محکم تری نثار رودولف کرد.
-سریع میری سراغ ادامه ماموریتت یا می خوای چشمتو از کاسه در بیارم؟
-باشه باشه.

اما مسئله اینجا بود که چگونه می توانست جماعت محفلی را ساکت کند. تصمیم گرفت اولین راه حلی که به ذهنش می رسد را اجرا کند.
-بخوابین!




پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۹

فلور دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۱ یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
خلاصه:

مشنگی در هتل کشته شده و برای همین ورود و خروج به هتل ممنوعه. مرگخوارا و محفلیا مجبورا داخل دوتا اتاق جداگونه توی همون هتل بمونن. سر و صدای داخل اتاق محفلیا، مزاحم لرد شده. برای همین رودولف می‌ره به اتاق محفلیا تا اون ها رو ساکت کنه. محفلی‌ها به خاطر ظاهر و پوشش رودولف فکر می‌کنن اون یک کارگره و می‌ذارن بره داخل اتاق. رودولف هنوز شروع به کار نکرده که شروع به مزاحمت برای ساحره‌ها می‌کنه.
* * *


رودولف که دستپاچه شده بود سریع از آنجا بلند شد تا به سوی دیگری برود که ناگهان نگاهش متوجه فلور شد که گوشه ای نشسته بود و کتاب می خواند.او همینطور که محو زیبایی فلور شده بود به او نزدیک شد و کنارش نشست.
_ شما وضعیت تاهلت چجوریاست؟

فلور بدون اینکه نگاهی به رودولف بکند به خواندنش ادامه داد .رودولف که فکر می کرد او صدایش را نشنیده ،کمی بلند تر جمله اش را تکرار کرد.فلور این بار با عصبانیت کتابش را بست و به رودولف نگاهی انداخت .رودولف هم که فکر می کرد فلور به صحبت علاقه پیدا کرده ادامه داد.

_ شما چند سالتونه ؟

_ شما الان به مدت سه دقیقه و سی و پنج ثانیه است که دارین با حرفهاتون مانع خوندن من میشید و من دارم وقت با ارزشمو به خاطر یه کارگر از دست می دم.

_ پس ظاهرا برای زمان ارزش قائلید و به سوالای پیچیده تر علاقه دارید. خوب خودتون بگید،چطوری شروع کنیم .چیز خاصی هست که من باید بدونم .هر چیزی که باعث بشه در وقتمون صرفه جویی بشه . می خوام بدونید که من حاضرم هر کاری براتون بکنم.

فلور به مردی که گوشه اتاق ایستاده بود اشاره کرد و گفت :
_ اون مرد رو اونجا می بینید که داره با آقای ویزلی صحبت میکنه .برید و بهش بگید که شما درباره وضعیت تاهلم ازم می پرسید و همینطور بگید دو تا نوشیدنی هم برامون بیاره.شک نکنید راه های صرفه جویی در زمان رو براتون توضیح میده.

_ عالیه .پس می تونیم همراه خوردن نوشیدنی با هم صحبت کنیم.
_ درسته . فقط یادتون نره حتما بگید از من چه سوالی کردید.

رودولف با خوشحالی از اینکه می توانست با فلور صحبت کند و بدون اینکه به عواقب گفتن این حرف ها فکر کند به سمت آن مرد رفت.فلور هم در حالی رودولف را به سوی بیل و آقای ویزلی هدایت کرده بود نگاه می کرد تا از نتیجه کارش لذت ببرد.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۵/۲۴ ۲۲:۱۵:۰۷
دلیل ویرایش: اضافه کردن کلمه "خلاصه"
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۳:۵۳:۴۸

Happiness cannot be found But it can be made


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۲:۴۰ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
هاگرید در را پشت سر رودولف محکم بست و گفت:
-خب شوما اینجا چیکار داشتی؟

رودولف نگاهی به چاله در اتاق کرد و گفت:
-کارگرم.
-باشه بیا این کولنگو دستت بگیر.

رودولف از هاگرید کلنگ و بیلی گرفت و مشغول کندن چاله شد.همزمان او به دنبال پیدا کردن یک ساحره با کمالات نیز بود.در این میان دوباره هاگرید با سر کادوگان دوئل میکرد:
-ای پست فطرت رزل.اگر جرئت داری با شمشیر دوئل کن.
-اینو داشته باش.

هاگرید دوباره با تفنگش به تابلو سر کادوگان شلیک کرد و سر و صدایی بسیار بلند در هتل ایجاد کرد.رودولف دیگر تحمل نکرد خواست مانند سدریک صدایش را بلند کند که چشمش به تانکس افتاد که خیاری روی چشمانش گذاشته بود.رودولف گفت:
-شما وضع تاهلت چجوریاس؟

تانکس با غیض پرسید:
-چی؟
-چند سالتونه شما؟

دوباره خیارها از چشم تانکس افتادند.بلند فریاد زد:
-ریییییییممممموووووسسسسس.

نیمچه گرگینه ای از در وارد شد و گفت:
-چی شده تانکس؟
-این مرد مزاحم من میشه.




هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
هاگرید دستش را روی دستگیره فشرد... باز نشد. باز هم فشرد... و باز هم باز نشد! هاگرید که دیگر عصبانی شده بود، فشار سنگینی به دستگیره در آورد.

ترررق!

به دستگیره کنده شده ی در نگاه کرد. برای هرکس دیگری، کنده شدن دستگیره مانعی بزرگ میشد، اما هاگرید هرکسی نبود، دستگیره را به کناری انداخت و در را از لولا از جا کند.
در آنسوی در، رودولف که به انتظار ساحره ای خوش رو مانند فلور دلاکور یا نهایتا پنه لوپه کلیرواتر ایستاده بود، بدون دقت به فرد روبرویش شروع به ابراز علاقه خاص کرد.
- شما وضعیت تاهلت چجوریاس؟

و بعد از دیالوگ نگاهی به بالاسرش انداخت و با نیمه‌غول مذکری که روبرویش ایستاده بود روبرو شد.

- شوما چیکار داشتی؟

رودولف به هاگرید و در پشت سرش مودی چشم باباقوری خیره شد.
- من... چیز...

در همان لحظه که رودولف درحال برنامه ریزی برای قسر در رفتن بود، مودی دست هاگرید را به کناری زد و به رودولف خیره شد.
- راهش بدین تو... این عریان به اینجا اومده. نماد پاکی و بی آلایشیه. خطری نداره.

مثل اینکه لخت بودن رودولف یکجا به کمکش آماده بود. حالا باید راهی برای انجام ماموریتش پیدا می‌کرد...


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۱۳ ۳:۵۷:۴۱
دلیل ویرایش: اضافه کردن علامت نگارشی

آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.