تصویر شماره 5_کارگاه داستان نویسی توی اتاق خودش توی یتیم خونه نشسته و فکر میکنه که چطوری این کار هارو انجام میده؟یعنی واقعا من یه آدم غیر عادی ام؟قضیه چیه که من کار هام غیر عادیه؟نکنه دیوونه شدم؟
همینطور که داشت فکر میکرد یک نفر درب اتاق را کوبید و رشته ی افکارشو پاره کرد.
_کیه؟
+یه آدمی مثل خودت.
_بیا تو.
درب باز میشود و فردی تقریبا مسن و قد بلند که مو ها و محاسنش بلند بود وارد میشود.
_تو دیگه کی هستی؟دکتری؟
+نه،من پروفسورم.
_پروفسور چی؟کی هستی خودتو معرفی کن.!!
+اجازه هست بشینم تا باهم حرف بزنیم؟
_بشین.
مرد قد بلند مینشیند و میگوید:من آلبوس دامبلدور هستم.مدیر مدرسه ی هاگوارتز.منم مثل تو غیر عادی ام.نترس تو دیوونه نیستی؟
_بهم ثابت کن که غیر عادی هستی.
مرد بلند در ذهنش اراده میکند و آتشی در کنار خود ایجاد میکند و آنرا بلافاصله خاموش میکند.
پسرک تعجب میکند ولی غرورش این اجازه را به او نمیدهد که آنرا بروز دهد و میگوید هاگوارتز کجاس؟
دامبلدور:هاگوارتز مدرسه ایه که افراد غیر عادی میتونن توش استعدادشونو شکوفا کنن و تعلیم ببینن.حالا نوبت توعه،بگو ببینم حرفی برای گفتن داری؟اسمت چیه؟تاحالا کار های غیر عادی انجام دادی؟
پسرک:اسمم تام هست،تام ریدل.میتونم کارهای غیر عادی کنم .میتونم مردمو نفرین کنم میتونم همه رو اذیت کنم میتونم دزدی کنم.
دامبلدور همون موقع فهمید که موجود بد ذاتیه .
گفت :ببین تام، ما توی هاگوارتز یاد میدیم که چجوری خودمون رو کنترل کنیم نه اینکه چطوری زور بگیم.
تام با تکان دادن سر تایید کرد.
دامبلدور بلند شد و رفت بقل درب و گفت:توی هاگوارتز میبینمت.
همین طور که داشت میرفت تام گفت:راستی، میتونم با مار ها هم صحبت کنم ،اینم عادیه؟
تعجب و ترس کاملا در چهره ی دامبلدور مشخص بود.
چیزی نگفت و رفت.
همه چیز در هم میرود و در داخل کابین قطار سریع و سیر هاگوارتز که تام نشسته بود داخل آن واضح میشود.
نشسته بود و فکر میکرد که قراره توی کدوم گروه بره ؟ چون یکم اطلاعات داخل از دفترچه راهنمای هاگوارتز کسب کرده بود .
یک نفر درب میزند و اجازه میگیرد که داخل کابین شود و با تام هم اتاقی شود.
تام با حالت غرور آمیزی اجازه میدهد که اون پسر وارد شود.
پسرک :سلام .راستی من اسمم جیمز پاتر هست.
تام :خوشبختم .منم اسمم تام ریدل هست.
میتوی بهم در مورد گروه اسلیترین یکم توضیح بدی؟از اسمش خوشم اومد.
جیمز با حالت اغراغ آمیزی میگوید:اول بگم که اکثر کسانی که رفت داخل اسلیترین بد از آب در اومدن.
تا این حرف رو زد چهره ی تام به گونه ای شد که گویی خوشش اومده.
جیمز تعجب میکند.ادامه میدهد:ولی در اصل اسلیترین مال افراد جاه طلب با توانایی بالا هست.افراد مغرور و به نوعی کسانی که با (حالت چهره اش در هم میرود )دورگه ها مشکل دارن.
تام حرفش را قطع میکند و میگوید :دورگه ها دیگه چه کسایی هستن؟
جیمز:کسانی که خودشون غیر معمولی ان ولی پدر و مادرشون افراد معمولی ان.
تام با لبخندی شیطانی زیر لب گفت:همون گروهیه که من دوست دارم.
جیمز:چیزی گفتی؟
تام :نه،چیزی نگفتم.
صحنه ها در هم میشکنند و وارد هاگوارتز میشویم.
باشکوهه،زیباست،چقدر بزرگه،بچه ها همه داشتن از این حرف ها میزدن ولی تام هنوزتوی فکر بود.
بچه ها میرن داخل قلعه و و از پلکان ها بالا میروند.
نزدیک 50 طبقه است و پلکان های طبقه های بالا به صورت رقص وار حرکت میکنند و قاب عکس هایی به دیوار چسبیده اند که حرکت میکنند و حتی حرف میزنند.
تام محو این شکوه و عظمت میشود ولی غرورش این اجازه رو به او نمیدهد تا آن را بروز دهد.
بچه ها به درب ورودی تالار کلی هاگوارتز میرسند .
پیر زنی با قدی متوسط با صورتی چروکیده جلوی درب ایستاده است.
تام از همون اول که اون پیر زن را دید ازش خوشش نیومد.
پیر زن :سلام،به هاگوارتز خوش اومدین.من پروفسور مک گوناگال دستیار مدیر مدرسه هستم .الان وارد میشوید و کلاه گروهبندی روی سرتون گذاشته میشه و باتوجه به استعداد و توانایی هاتون به چهار گروه گیریفیندور،ریونکلاو،
هافپاف و اسلیترین تقسیم میشین.تام با شنیدن اسم اسلیترین حالت چهره اش خوشحال میشود.
بچه ها وارد تالار کلی میشوند و از دیدن میز ها و خوراکی ها و صقف زیبای تالار شگفت زده میشوند .
پروفسور مک گوناگال:قبل از اینکه گروهبندی بشین پروفسور دامبلدور چند کلمه ای با شما صحبت دارن.
پروفسور دامبلدور:خوش اومدین سال اولی ها.اول بگم که هیچ استرسی برای یادگیری درس ها یا سخت گیری معلم ها یا سخت بودن امتحان ها نداشته باشین چون ما همه جوره باهاتون کنار میایم.و اما در مورد قانون شکنی باید بگم که اگرکسی قانون شکنی بکند از گروهش امتیاز کم میشود و شانسشون برای قهرمان شدن توی جام گروه ها کم میشه و از امتیازات ویژه ای که هست برخوردار نمیشن.موفق باشین.
پروفسور مک گوناگال:اسمتون رو میخونم
،باید بیاین تا کلاه روی سرتون قرار بگیره و گروه بندی بشین.
خیلی خب،اول...جیمز پاتر.
جیمز از سکوها بالا میرود و روی صندلی مینشیند تا کلاه روی سرش قرار بگیره.
کلاه:اوووووووم،استعداد خوبی داری،دل رحم هم هستی.تو باید بری توی....گیریفیندور .
صدای تشویق و دست زنی گیریفیندوری های بلند میشود و جیمز روی صندلی مینشیند.
پروفسورمک گوناگال:بلاتریکس لسترنج.
بلاتریکس بالا میرود و بلافاصله داخل اسیلترین میرود .لوسیوس مالفوی هم همینطور .
نوبت به تام ریدل میرسه.
کلاه گروهبندی:واااای.خیلی وقته مثل تو ندیده بودم.قدرت خیلی بالایی داری .مغرور و خودخواه هستی و یه اسلیترینی واقعی.تو باید بری توی اسلیترین.
صدای تشویق کمی از سوی اسلیترینی ها بلند میشود چون زیاد دوست نداشتن همچین هم گروهی داشته باشن.
با شنیدن حرف های کلاه گروهبندی نگرانی دامبلدور بیشتر میشود که مبادا اون وارث اسلیترین باشه.
به کلاس آموزش دفاع از خود میرسیم در سال پنجم.
تام کاملا با سالازار اسلیترین آشنا شده و هرشب در بخش ممنوعه کتاب خانه مشغول خواندن کتاب هایی در مورد دورگه ها و اسلیترین میگرده ولی هیچ وقت چیز درست حسابی پیدا نکرده بود.
پروفسور دامبلدور:خیلی خب بچه ها ،امروز میخوام عمل پاترونوم رو که برای دفاع از خود در برابر دمنتور ها است رو بهتون یاد بدم.این کار قدرت زیادی میخواد و لازمه بهترین خاطره ای که تاحالا داشتین رو بیارین توی ذهنتان و بگین اکسپکتو پاترونوم.
خیلی خب .شروع کنین.
همه میروند و درست انجام میدهند به جز تام،او هر کاری کرد نتونست طلسم رو انجام بده چون هیچ خاطره ی خوبی نداشت ولی با قدرت زیاد خودش اون دمنتور را وادار کرد که به حرفش گوش کنه و باهاش کاری نداشته باشه.
پروفسور دامبلدور:اکسپکتو پاترونوم.
اون دمنتور رو وارد صندوق میکند و همه ی بچه ها و دامبلدور با حیرت و نگرانی به تام نگاه میکنن.
همه چیز تاریک میشود و وارد بخش ممنوعه میشویم که تام در حال جست وجو است.
بااین کاری که اون کرد همه بهش لقب ارباب تاریکی رو دادن چون هیچ دوستی نداره به جزء بلاترکس لسترنج و لوسیوس مالفوی که بیشتر بهشون میخورد نوکر هایش باشن تا اینکه دوستش باشن.و بخاطر درس خوبش تنها دوستانش معلمانش بودن به خصوص پروفسور اسلاگهورن که معلم کلاس معجون سازی بود.
داشت دنبال چیزی میگشت که نظرشو جلب کنه که یکدفعه به کتابی رسید.
(کتاب حقایق تالار اسرار )
کتاب را باز کرد و انگار جوابشو پیدا کرد.
نوشته بود:در 1000 سال پیش 4 نفر از برترین جادوگر های زمان خودشان یعنی گودریک گیریفیندور ،هلگا هافلپاف،ریونکلاو و سالازار اسلیترین مدرسه ی هاگوارتز رو تاسیس کردن.
همه ی موسسان با هم خوب کنارمیومدن به جزء سالازار اسلیترین ؛اون میخواست حق بیشتری در انتخواب دانش آموزان مدرسه هاگوارتز داشته باشه .
به نظر اسلیترین فقط افراد اصیل میتوانن حق تحصیل در هاگوارتز داشته باشن و دورگه ها نباید تحصیل کنن.
اسلیترین با سایر تاسیس کننده ها به تفاهم نرسید و سر انجام مدرسه رو ترک کرد ولی قبل از آن تالاری درمدرسه ساخت که دورن آن تالار جانوری زندگی میکنه که فقط خود اسلیترین و وارث اسلیترین میتونن کنترلش کنن و زمانی که وارث اسلیترین به هاگوارتز آمد میتواند درب تالار را باز کند و مدرسه رو از وجود افراد دورگه بازسازی کند.
به گفته افسانه ها وارث اسلیترین یک پارسلموت است . یعنی میتواند به زبان مار ها صحب کند ولی تا الان همچین شخصی پیدا نشده.
مثل اینکه تام به جواب
خودش رسیده بود و حالا امیدوار شد که نکنه خودش وارث اسلیترین باشه و خشم و دشمنی اون نصبت به دورگه ها و دامبلدور بیشتر شد.
او فکری دارد .فکری شیطانی.کسی نمیداند چه بر سر دارد.تام ریدل به لرد ولدمورت،ارباب تاریکی وجادوی سیاه تبدیل شده و فکر جنگ،فکر طوفان بر سر دارد.کسی نمی داند چه قرار است اتفاق بیوفتد.
لرد سیاه شکست میخورد یا بر دنیا حکوت میکند و زمین را از دورگه ها و افراد ماگل پاک سازی میکند و جادوی سیاه و حکومت سیاه خودش رو بر جهان قلبه میکند؟
کسی نمیداند چه میشود.باید منتظر باشیم و بگذاریم زمان همه چیز رو مشخص کنه...
—————
لطفا به ویرایش درج شده در انتهای پست قبلی خودتون در همینجا مراجعه کنید و با دقت چیزایی که خواسته شده رو بخونید. انتظار نمایشنامه ای نه چندان بلند داشتم با رعایت مواردی که گفتم. ساده ترین موردش ظاهر پست بود که متاسفانه عمل نکردید به پیشنهادات من در مورد رعایت فواصل بین خطوط و تفکیک توصیف ها و فضاسازی ها از گفته های شخصیت ها. مانوور دادن روی قبل و بعد از سوژه حاصل از عکس تا حدی اشکال نداره ولی خیلی مفصل به بعد یا قبل پرداختن در نوشته شما باعث محو شدن سوژه اصلی هم شده. نمیتونم منکر این بشم که حداقل هایی هست در نوشته تون ولی مردد هستم و نمیدونم در بدو ورود به ایفای نقش می تونید راحت با یه سری نکات و قواعد عمومی ایفای نقش و رول نویسی کنار بیاین یا نه. با این حال این فرصتو میدم بابت تلاش مجددت که به مرحله بعد بری. تایید شد. مرحله بعد:
گروهبندی