هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۳۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
مرگخواران نمی‌دانستند چرا اربابشان بخواهند آن‌ها را در این موقعیت تنها بگذارند؛ اما نکته‌ای را که خوب می‌دانستند این بود که سوزن لینی دوباره گیر کرده بود!
به همین دلیل، سعی کردند تا قبل از شروع مراسم تاریخی ایده‌دهی مرگخواران، که معمولاً در انتهای آن ناعقلانی ترین ایده مجوز اجرا می‌گرفت؛ او را دست به سر کنند.
- لن یه چیز رو می‌دونستی؟
- ارباب مارو تنها گذاشتن تو به فکر دانش منی؟!
- خب حالا داد نزن. می‌خواستم بگم پسر بروسلی زنده‌ست.
-

و بدین‌گونه بود که مرگخوار مذکور مخ لینی را زده و در گوشه‌ای از اتاق مشغول قصه‌بافی درباره: نحوه فرار فرزندِ بروسلی، درگیری او با ماموران امنیتی، کشتن هفتصد و پنجاه مامور با دست خالی و طی کردن مسافت چهل کیلومتری برای رسیدن به خانه شد.

- به نظرِ مامان مهم‌ترین نیاز یه بچه تو سن بلوغ، تغذیه‌ی مناسبه!

مروپ در حالی که گونی‌ای حاوی "تغذیه مناسب" را وسط اتاق حمل می‌کرد، این را رو به مرگخواران گفت.

ایده‌دهی مرگخواران شروع شده بود و اژی در حال بازپس گیری تمرکزش بود!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۲ ۵:۴۳:۰۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۱۳ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- همش حرف‌های منفی بهم می‌زنه! گرد ناامیدی رو در محیط رشدم می‌پراکنه! هرچی که بهش می‌گم، فقط یک جمله رو در جواب تکرار می‌کنه. بهم القا می‌کنه که آینده‌ای تاریک پیش رومه ... بی هیچ روزنه امیدی. وقتی از خاطرات خوش دوران کودکیم حرف می‌زنم ... مثلا می‌گم که وقتی با ماما می‌رفتیم پارک آبی چقد بهمون خوش می‌گذشت ... بهم نمی‌گه حاضر شو تا بازم بریم! وقتی می‌گم توی تخم که بودم حسابی گرم بود و می‌تونستم راحت بخوابم، نمی‌گه الان برات پتو میارم تا بازم بخوابی. وقتی که می‌گم چه تسترال خوشمزه‌ای بود، نمی‌گه الان یکی دیگه برات کباب می‌کنم. وقتی که می‌گم چه کارتون قشنگی بود، دوباره برام پخشش نمی‌کنه و می‌زنه کانالی که کوییدیچ داره. وقتی که ...
- بهت چی می‌گه؟
- فقط و فقط همون جمله‌ی ناامید کننده رو تکرار می‌کنه.
- چه جمله‌ای؟
- «افسوس که گذشته، دیگه برنمی‌گرده!»

- خوب راست می‌گه!

ماروولو مکالمه‌ی دکتر و اژی را قطع کرد.

- بچه‌ها رو با قصه‌های صد من یه غاز بار میارین که چی؟ که فکر کنن اون بیرون گل و بلبله؟ نخیر! از اسب افتادیم! هممون! یه اصالت واسمون مونده که اونم می‌خوان از بین ببرنش. با این وضع من که چشمم آب نمی‌خوره شکوه و عظمت جادوگران در عصر سالازار برگرده. گذشت! تموم شد! بچه هم باهاس با حقیقت لختی که اون بیرون تو جامعه‌ی مشنگ‌پرست ما منتظرشه رو به رو بشه. تا ابد که نمی‌شه چشاشو بسته نیگه داشت! درود بر تو تام. افسوس که گذشته ... دیگه برنمی‌گرده. به مرلین که ما گر خرد داشتیم ... کجا این چنین سرانجام بد داشتیم؟

دکتر دیگر مطمئن شده بود که از حرف‌های این جماعت خل‌وضع چیزی دستگیرش نخواهد شد. بچه هم حکما بین آن‌ها خل شده بود و به حرف‌هایش اعتباری نبود. باید فن آخر را رو می‌کرد.

- لطفا همه سکوت کنید. ببین بچه جان ...
- سکوت کنیم؟ سکوت کردیم که این‌طوری شد دیگه ... تا کی سکوت؟
- پدربزرگِ ارباب، بی زحمت چند دقیقه اعتراض مدنیتون رو بیرون در پی بگیرید.
- سکوت! ببین بچه جان ... به این ساعت خیره شو و وقتی تا سه شمردم چشماتو ببند. یک ... دو ...

تصویر کوچک شده


- با این که یک ریونیم هنوزم نمی‌فهمم! چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟

این سوال جدیدی بود که لینی هر دو دقیقه یک بار تکرار می‌کرد و فعلا به بار هجدهم رسیده بود.

- ما هم نمی‌دونیم! فقط من از پشت در شنیدم که دکتر داشت بهش یه چیزایی در مورد «عقده‌ی دوعیپ»، علاقه‌ی خاص، ریشه در کودکی و دوران بلوغ می‌گفت. ارباب پرسید «به ما؟!» و بعد اومد بیرون.

- بعدم به محض این که برگشتیم ارباب گفت باید برای یه ماموریت سری به بلغارستان بره و هر وقت که بچه از سن بلوغ گذشت خبرش کنیم و تو این مدت خوب مراقبش باشیم و نذاریم یه مو از سرش کم بشه.

- باشه. اینارو فهمیدم. اما به نظرتون چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟

- نمی‌دونیم لینی ... فقط امیدوارم تا موقعی که ارباب برمی‌گرده، اثر هیپنوتیزم همچنان روی اژی باقی مونده باشه.

به محض پایان این جمله، توله‌اژدها که از زمان بازگشت به خانه هنوز در خواب عمیقی به سر می‌برد، شروع به تکان خوردن کرد. مرگخوارها با نگرانی به او که اکنون جوش‌های بلوغ روی صورتش دیده می‌شد خیره شدند.

- واقعا چرا ارباب باید توی این موقعیت بخوان ما رو تنها بذارن؟


ما نباشیم، کی باشه؟!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۳۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
تام که بوی اذیت و آزار اگلانتاین را استشمام کرده بود به سرعت کنار اژی بر روی کاناپه نشست.
-آخی اژی بیچاره...من حرفاشو تایید می کنم دکتر.

سپس دستش را دور گردن اژدها حلقه کرد و با اعتماد به نفس بیشتری خطاب به دکتر ادامه داد.
-این اگلا رو اینطوری نگاه نکنین خودشو زده به مظلومیت. نمی دونین چه آدم شرور و بی رحمیه! باید زمانی که می خواد شرارت کنه ببینیدش...از چشماش آتیش خشم فوران می کنه...از دندوناش خون مظلومان می چکه...از دماغش...

اژدها که از صمیمیت بیش از حد تام اصلا خوشش نیامده بود به زور دست او را از دور گردنش جدا کرد.
-این...اینم منو اذیت می کنه.

تام اصلا پیش بینی نکرده بود که ممکن است خودش در چاهی که دارد برای اگلانتاین می کند بیفتد! با وحشت به حرف هایی فکر کرد که اژی ممکن بود درباره اش به زبان بیاورد.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- مطمئنم. کاملا مطمئنم‌.
- خیلی خب...حالا بدون این که نگران بشی یا بترسی، فکر کن ببین اون آقا چی‌ کار کرده که باعث ناراحتی تو شده؟
- خب اون...همش پیپ می‌کشه! وقتی کوچیک بودم، دود پیپش هی می‌رفت تو حلقم و تا مرز خفگی پیش می‌رفتم! اون باعث شد دچار جنون ترس از مرگ بشم.

اگلانتاین برای لحظه‌ای چشم از پایه‌ی صندلی برداشت‌.
- هی! پیپ من که همیشه خاموشه. اصلا دود نداره!

اما طبق عادت کسی توجهی به او نکرد. دکتر نیز کاملا نادیده‌اش گرفت و سرش را رو به اژدها به نشانه تایید تکان داد.
- خوبه خوبه. دیگه چی؟ چیزی یادت میاد؟
- اره! یه چیز دیگه هم هست؛ فندکش! با اون فندک و اون آتیش خطرناک و سوزانش، بارها باعث شد دست و پای من بسوزه. می‌گفت بیا ببینیم آتیشِ دهن تو داغ‌تره یا مال فندک من. بعد از اون ماجرا من دچار جنون ترس از آتش شدم؛ حتی آتیش خودم!

هیچ کس به خودش زحمت نداد گفته‌های اژدها را نقض کند و بگوید اگلانتاین بی‌آزارتر از این است که بخواهد چنین کاری با کسی بکند. نتیجتا دکتر تمام حرف‌ها را باور کرد و زیرچشمی نگاهی به اگلانتاین انداخت.
- بازم برام بگو. دیگه چه کارا می‌کنه؟

اژدها بیشتر فکر کرد. دیگر چیزی از بلاهایی که ممکن بود اگلانتاین روزی بر سرش بیاورد، به ذهنش نمی‌رسید. اما می‌توانست چیزهای بیشتری بسازد! اصلا هم اهمیتی نداشت که تمامشان زاده‌ی ذهنش هستند و حقیقت ندارند. بی‌شک این سرگرم‌کننده‌ترین کاری بود که می‌توانست در عمرش انجام دهد!


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۲ ۰:۲۰:۰۶

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
اژدها نگاهی به سرتاسر اتاق انداخت. داشت فکر می کرد اگر چه کسی را انتخاب کند کمتر برایش دردسر دارد.
- خب مامارو که نمی‌تونم بگم...اونم که قمه داره خطرناکه. اون کج و کوله هم می‌تونه یه لقمه چپم کنه...اون مو فرفری هم که عصبیه...
- چیزی گفتی عزیزم؟
- چی؟ نه نه...بذارید فکر کنم.

نگاهش روی اگلانتاین ثابت ماند. او مرگخواری بود که پیپش، عزیز ترین دارایی اش را از دست داده و هیچکس نیم نگاهی هم نصیبش نکرده بود. به نظر می‌رسید حتی لرد هم وانمود میکند که نمی‌شناسدش.
- اون. اونی که اونجا وایساده و زل زده به پایه ی چپ صندلی.

پافت نگاهش را از صندلی برنگرداند. به نظر می‌رسید حتی صدای آن هارا هم نمی‌شنود.

- ایشون چرا زل زده به پایه ی صندلی؟
- دکتر مامان...اینو ولش کنید. تازه عزیزشو از دست داده، داغ دیده ست.

دکتر نمی‌توانست تصمیم بگیرد که آیا می‌تواند به حرف زنی که کف زمین نشسته و پرتقال پوست می‌کند اعتماد کند یا نه...اما به هر حال دوباره به سمت اژی برگشت.
- مطمئنی؟ به نظر خیلی بی آزار میرسه ها...



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
اژی چهره ای غم زده به خودش گرفت.
-اینا... اذیت... می کنن!

دکتر به یک مشت آدمی که در اتاق جمع شد بودند نگاه کرد. مرد کچل چشم قرمز غیر عادی، شخص روبات مانندی که دائم اعضای بدنش جدا می شد، دختری که پشت به همه و رو به در ایستاده بود، مردی لخت و قمه به دست و دختری کج و کوله ای که سعی می کرد گوشه کتابخانه اش را گاز بگیرد...

بقیه هم مثل همین تعداد بودند. دلش برای اژدها سوخت.
-بیا عزیزم. بیا روی کاناپه دراز بکش. باید مشکلاتتو ریشه یابی کنم. از دوران بچگیت بگو!

اژی به فکر فرو رفت. دوران بچگی اش همین امروز بود. فکر کرد و فکر کرد.
-سفید بود!

مشاور با خوشحالی پرسید:
-یعنی دوران خوب و روشنی بود؟

-نه...سفید بود. توی تخم، سفید بود. بعدم که اومدم بیرون، اینا رو دیدم.

دل مشاور سوخت. اژی از لحظه تولدش با این انسان های غیر عادی سرو کار داشت.
-خب... بدون این که بترسی، می تونی به من بگی از کدومشون بیشتر از بقیه بدت میاد؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۹ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
ولی مرگخواران نظم را رعایت نکردند و همه باهم، به سوی اتاق مشاوره هجوم بردند.
-دِ! برو کنار! من جلو تر بودم!
-احمق نشو من جلوتر بودم!
-عه... اوهوم... لهم کردید که!
-آروم آقا دست و پام ریخت!

دکتر بخت برگشته با تعجب به سیل مرگخوارانی که داخل اتاق ایستاده بودند خیره شد. مرگخوارانی که سعی میکردند خود را از زیر دست و پاهای یکدیگر بیرون بکشند. مخصوصا آن یکی که سعی داشت اعضای بدنش را جمع کند و از خورده شدن توسط یکی دیگر نجاتشان بدهد.
-نِهِم! اِهم! اوهوم! سَ...لا...م! سلام! چه کاری از دستم بر میاد؟

مرگخواران کنار رفتند و لرد، اژی را جلو هل داد.
-این پیپ میکشه. ترکش بده!

دکتر نفهمید.
-خب...شاید چیز های دیگه هم بکشه... ترکش بده!

دکتر که همچنان نفهمیده بود به اژدهایی که گویا "اژی" نام داشت خیره شد.
-سلام! چه کاری از دستم برمیاد؟

این بار مرگخواران به دکتر خیره شدند.
مثل اینکه سر و کله زدن با بیماران، خودش را هم بیمار کرده بود!





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
به هر حال تحت تاثیر سال‌ها مصرف مداوم دخانیات، اگلانتاین غلظت خون داشت و رسیدن خون به مغزش زمان می‌برد. پس پیش از آن که خودش معترض شود، مرگخوارهای به ستوه آمده از این فرصت کمال سوءاستفاده را بردند تا اژی را پیش لرد خراب کنند.

- ارباب چشمتون روشن! بچتون پیپ خور... کشیده!
- منم یه بار یه پاکت سیگار تو جیبش دیده بودما! گفتم شاید مال دوستش بوده الکی زود قضاوت نکنم.
- چطور تا حالا شک نکرده بودیم به این که چرا از دهنش دود درمیاد؟ از بس که با رفقای ناباب رفته قهوه خونه قلیون کشیده و حلقه داده بیرون!

لرد سیاه پدری ... یا شاید به قول توله‌اژدهایش، مامایی بود دلسوز. نگران شد و اژی را فراخواند. اژدها بی خبر از همه جا از اتاق لیسا خارج شد و به سمت لرد آمد. لرد به سرعت به سمت او خم شد و شروع به بو کشیدن کرد؛ مرگخواران راست می‌گفتند.

- زود برو لباست رو بپوش و بیا!
- ماما ...
- ماما بی ماما! همین که گفتیم.

تصویر کوچک شده


- می‌گم به نظر شما دکتر روزی چقدر درمیاره؟
- محاسبش سخت نیست! بذار الان بهت می‌گم. شما حساب کن ... الان چند نفر اینجان؟ یک و دو و سه و ...

همین که آقای بیمار شروع به شمردن بیماران منتظر در مطب کرد، در باز شد و لرد سیاه و پشت سرش باقی مرگخوارها یکی یکی وارد شدند.

- شصت و یک ... شصت و دو ... شصت و ... محاسبش سخته. خیلی درمیاره حاجی! خیلی!

منشی وحشت زده به جماعت عجیب و غریب مقابلش خیره شد.

- آقایون! خانوما! امروز یکی دو تا وقت خالی بیشتر نداریم! کاش نوبت می‌گرفتید و بعدا ...
- ما هم یک نفریم.
- همه با هم یک نفرید؟
- خیر! یک نفرمان نیاز به مشاوره دارد. ما همراه آن یک نفریم. باقی همراه مایند.

منشی نگاهی به چهره‌ی کج و کوله‌ی ایوا کرد که یواشکی داشت انگشت‌های تام را بند بند می‌کند و می‌خورد. به ماروولویی که زیر لب غر می‌زد «زمان سالازار کسی واسش سوال نمی‌شد بچه چرا سیگار کشیده که! بچه تا به سن بلوغ می‌رسید و می‌خواست بگه من دیگه بزرگ شدم سیگار می‌کشید. کسی بچشو نمی‌برد مشاوره که! بچه وقتی سیگار می‌کشید با سیگار پشت دستشو می‌سوزوندن دیگه نکشه. بچه به این راحتیا آدم نمی‌شد که! دستشو می‌سوزوندن، بازم می‌کشید!» به لیسا که سعی داشت با حرکات سر به او بفهماند که قهر است. به هکتور.

- نیاز که ... حالا من یکی یه وقت برای همتون می‌ذارم ...
- کسی به ما وقت نمی‌دهد! این ماییم که تصمیم می‌گیریم چه زمان افتخار ملاقاتمان را بدهیم.

منشی احساس کرد لرد سیاه یک کیس اورژانسی است. از طرفی سایر بیماران در این مدت احساس می‌کردند آن‌قدرها هم روانشان دچار مشکل نیست و مطب را ترک کرده بودند. بنابراین اجازه‌ی ورود را صادر کرد.

- بفرماییـ... همتون با هم نه! یک نفر! آقا! خانوم! خواهش می‌کنم نظمو رعایت کنید!



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اما اژی همونقدر سریع که تحت‌تاثیر قرار می‌گرفت و سرگرم می‌شد، همونقد سریع هم دل می‌کند و حوصله‌ش سر می‌رفت. بچه بود به هر حال!

نتیجه‌ی چنین رفتاری این می‌شه که لیسا همچنان با شور و هیجان در حال تعریف انواع و اقسام خاطرات قهرش بود در حالی که توجه اژدها به آگلانتاینی جلب شده بود که گوشه‌ای در حال پیپ کشیدن بود. از نوع خاموش!

- این یکیو می‌بینی؟ اینقد قهرم شدید بود که حتی نتونستم بهش بگم قهرم. واسه همین از بس پرسید چی شده و جوابی نگرفت...
- هرچیو می‌خوای با خودت ببر، اما پیپمو با خودت نبر!

لیسا که متوجه فریاد آگلانتاین نشده بود و سخت سرگرم تعریف ماجراش بود ادامه می‌ده:
- از انتظار دریافت جواب علف زیر پاش سبز شد. اما اون علفا گوشتخوار بودن و زدن خوردنش. من فقط تونستم کلاهشو نجات بدم.

به نظر میومد لیسا کمی برای بچه بدآموزی داشت. چرا که اژدها اولش فقط به در دست گرفتن پیپ و ادای آگلانتاینو در آوردن اکتفا کرده بود، اما جمله‌ی آخر لیسا باعث شده بود اونو یکراست قورت بده! خب اگه گیاه می‌تونست یه انسان کامل رو بخوره، چرا اژی نباید یه پیپ رو می‌خورد؟

- خوشمزه نبود.

اما در این لحظه مشکل این نبود که پیپ به مذاق اژی خوش نیومده، بلکه آگلانتاین بود. درسته که هنوز تو شوک بود و ماجرای رخ داده رو هضم نکرده بود، اما به همین زودیا خون به مغزش می‌رسید و می‌فهمید اژی پیپش رو خورده!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۲۱ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۱۵:۳۸:۳۲
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
هیچکس داوطلب نشد تا اژی را سرگرم کند.

-یارانمون!

لرد باز هم پاسخی دریافت نکرد.
- یارانمون.

بالاخره یک نفر باید داوطلب میشد.
مرگخواران اولین مرگخواری که دم دستشان بود را جلو انداختند.
انتظار میرفت مرگخوار جلو انداخته شده تام باشد؛ ولی اشتباه بود. لیسا جلو انداخته شده بود.

- من با کسایی که توی اسمشون حرف "ژ" باشه کاری ندارم.
- ماما این میگه با من کاری نداره... من باهاش قهرم!

اژی قهر کرده بود! به لیسا برخورد. فقط او میتوانست به خوبی قهر کند. اژی اگر میخواست قهر کند، باید تحت تعالیم او قرار میگرفت.
- خب باشه اژی. بیا بریم اتاقمو بهت نشون بدم. اونجا پر از چیزاییه که سرگرمت میکنه.

اژی که به نظر علاقه مند میرسید، مشتاقانه پشت سر لیسا حرکت کرد.

- اینو ببین. این خاکستر یکی از کساییه که باهاش قهر کردم. از ناراحتی آتیش گرفت و خاکستر شد.

لیسا با خوشحالی ظرفی حاوی پودر سیاهی که تحت تاثیر ویبره های لیسا مواد داخلش داشتند به زمین میریختند را به سمت اژدها گرفت.
هیچ آدم عاقلی این حرف های لیسا را باور نمیکرد؛ اما اژی که آدم نبود! با تعجب به حرف های لیسا دقت میکرد.
به نظر میرسید اژی برای دقایقی سرگرم شده بود.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.