هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
مروپ که تا این‌جای سوژه موضع مشخصی نسبت به اژی نداشت، ناگهان یاد ضرب‌المثل «بچه بادومه، نوه مغز بادوم» افتاد و شروع به نصیحت دلسوزانه‌ی نوه‌اش کرد.

- ببین فلفل دلمه‌ای مامان! مامان می‌دونه که نگاه به هم سن و سالات توی جادوگرام می‌کنی و دلت می‌خواد هرچی اونا دارن داشته باشی. اما اون چیزایی که می‌بینی همش فیکه! ده نفر می‌رن کافه یه میلک شیک سفارش می‌دن بعد نوبتی باهاش استوری می‌ذارن. یا می‌رن با ماشین بدون سقف یکی دیگه عکس می‌گیرن برای پز.

- مامان مروپ راست می‌گه! عکساشونم همه ادیت و افکته! هر بار من از توی عکس علاقه‌ی خاص پیدا کردم از نزدیک که دیدم نمود کمالاتشون آب رفته بود!

- حتا حرفاشونم فیکه بی‌اصل و نسبای لعنتی! دم از اعتراض علیه رژیم مشنگ‌پرست می‌زنن اما جرات شورش رو ندارن! مبارزشون از زیر لحافه! تظاهراتشون هشتگ زدنه! ده بریزین بیرون کارو یه سره کنین دیگه ولدمشنگا!

- هرچیم که می‌خورن باید عکسشو بذارن! نمی‌گن آدم می‌بینه گشنش می‌شه!

ایوا این را که گفت گرسنه شد و یکی از پاتیل‌های هکتور را بلعید.

- خلاصه که زنجفیل تازه‌ی مامان ... تو با اونا فرق داری ... تو فرزند آجیل پرمغز مامانی و باید بفهمی که زندگی فقط توی مادیات خلاصه نمی‌شه.

اژی که تا این لحظه فقط خمیازه می‌کشید و از حرف‌های مرگخوارها احساس درک نشدن دریافت می‌کرد، بالاخره جذب بحث شد.

- توی چی خلاصه می‌شه؟

مرگخوارانی که پیش از این سخنرانی‌های مفصل رودولف در رابطه با معنای زندگی را شنیده بودند، آرزو می‌کردند او کسی نباشد که اژی را راهنمایی می‌کند.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
ریونکلاوی ها کمی زودتر از بقیه از فکر بیرون آمدند.

-نمی شه!

رودولف که تازه داشت خوشحال می شد که کسی را برای کنترل اژدها پیدا کرده اند اعتراض کرد:
-دقیقا برای چی؟

لینی جواب داد.
-برای این که این اژدها رو وزارتخونه به ما داده که شایستگی و صلاحیتمونو بسنجه. نمی تونیم از کسی کمک بگیریم! اگه اینجوری بود که می بردیم می ذاشتیمش تو قفس، پنج روز بعد هم تحویل می دادیمش! فقط مرگخوارا باید مواظبش باشن. حالا یه نفر یه ماشین بدون سقف بخره یا حتی یه ماشین رو بدون سقف کنه... زود!

همه جا غرق در سکوت شد.

لینی انتظار نداشت سخنرانی اش اینقدر تاثیر گذار باشد!
-خب؟

همه: خب چی!؟

-خب جوابتون چیه؟ این همه حرف زدم!
-یعنی تموم شد؟
-آره دیگه!
-مطمئنی؟
-اوهوم!
-نمی خوای بگی چرا ارباب تو این موقعیت ما رو تنها گذاشت و رفت؟

لینی از این یادآوری بسیار خوشحال شد.
-نمی خواستم بگم. ولی حالا که اصرار می کنین، ارباب چرا ما رو تو این موقعیت تنها گذاشت و رفت؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

نیوت اسکمندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۷ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
از رنجی خسته ام که از آن من نیست !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
-این منو دیوونه کرده .

و بعد از گفتن این جمله دوباره به سمت اژی حمله ور شد که رودولف مانع اون شد.اژی دوباره اشک چشماشو فرا گرفت و سیاهی چشمش بزرگ شد .
-اگر نخرید اینو برام ، میگم ماما رو بیارید برام که دلم تنگ شده براش.

همه میدونستن که این کار غیر ممکنه پس مجبور شدند یک تصمیم بگیرن.
لینی در ذهنش تجدید خاطره شد.
-آخه چرااااااا؟

همه یکهو از جا پریدن . اگلا یکهو دودی از دهنش خارج شد.
-چی چرا؟
-چرا باید ارباب کارو تو این موقعیت تنها بذارن؟
-الان برای منم سوال شده لینی!

مروپ تو فکر بود اژی هنوز همون حالت رو داشت که مروپ فکرش رو بیان کرد.پس برا همین از آژی یکم فاصله گرفتن و یواش صحبت میکرد.
-شفتالوهای مامان. مامان یک فکری داره ولی قبولش سخته!

همه ازین وضع خسته شده بودند که لینی نطقش باز شد.
-چه فکری!
-من خودم ازین پسره بدم میاد ولی حتما می‌دونه چکار کنیم که ازین وضع راحت بشه.
-کیه!
-رییس بخش حمایت از موجودات جادویی.

رودولف حالت اعتراضانه میگیره.
-نه نه نه ! اون پسره نیوت ؟عمرا .
-میدونم منم خوشم نمیاد ولی یک راه حله.

همه به فکر فرو میرن و اژی داشت طاقتش تموم میشد.


چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۸ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

وزارتخونه نجینی رو دستگیر کرده و برای سنجش صلاحیت سیاه ها برای نگهداری از یک موجود جادویی، اژدهای کوچیکی به نام اژی بهشون داده که پنج روز ازش مراقبت کنن.
اژدها پر توقع و لوسه ولی مرگخوارا مجبورن باهاش کنار بیان. لرد برای استراحت و دور موندن از اژدها به بلغارستان می ره و الان مرگخوارا مجبورن رضایت اژی رو فراهم کنن.
حالا اژی درخواست میلک شیک و یه ماشین بدون سقف کرده!

.............................

مرگخواران متوجه نارضایتی موجود در چهره اژی شدند. بلاتریکس بیشتر از همه مایل بود این ماموریت به خوبی و خوشی به پایان برسد. با هر نفسی که اژی می کشید، موهایش در معرض خطربودند. برای همین رو به ایوا کرد:
-برو زود دو سه تا میلک شیک برای این بگیر و بیار. بعدش درباره ماشین فکر می کنیم.

ایوا سریع وارد مغازه شد... و به همان سرعت هم خارج شد.
بلاتریکس نگاهی به دست ای خالی ایوا انداخت!
-چی شد پس؟

ایوا با شرمندگی جواب داد:
-خوردمشون!

-میلک شیکا رو؟
-نه خب... اونو که می دونم نباید بخورم. صاحب و کارکنای مغازه رو. لباسای طرح بستنی پوشیده بودن. خوشمزه به نظر می رسیدن!

بلاتریکس با کف دست بر پیشانی اش کوبید.
-باشه... مغازه الان خالیه. خودمون درست می کنیم. نباید سخت باشه.

و مرگخواران ملیک شیک ساز، وارد مغازه شدند.

-بلا؟ چطوری درست می شه؟
-نمی دونم که... شیر رو بریز تو لیوان و شیکش کن!
-شیک یعنی چی؟
-یعنی تکون دادن. شیرو تکون بده. هم بزن. می شه میلک شیک. اینم که تا حالا میلک شیک نخورده. همین چند ساعت پیش جلوی چشم خودمون از تخم در اومد.

میلکِ شیک شده در لیوانی نی دار به دست اژی داده شد.

-چتر هم بذارین توش!

چتر هم گذاشتند!

-حالا یه ماشین بدون سقف می خوام...من می شینم بالای صندلیای عقب میلک شیکمو که زیاد هم خوشمزه نیست می نوشم، و شما ماشینو می رونین و این اطراف دور می زنیم که اژدهای باکلاسی به نظر برسم!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
اما اژی هیچ توجهی یه بلاتریکس که سعی می‌کرد لینی را در هوا بقاپد نشان نمی‌داد...
او غرق شده بود در رویا... رویای نشستن پشت آن ماشین بدون سقف، در حالی که میلک شیکش هم دستش بود... نمی‌دانست میلک شیک چیست، اما به اسمش می‌آمد که حسابی دخترکش باشد.
میلک شیکش را از شیشه ماشین... نه، از سقف ماشین بیرون بگیرد و برود جلوی هاگوارتز دخترانه اژدها‌ها، منتظر زنگ تعطیلی بماند و وقتی همه ریختند بیرون از مدرسه، حسابی فخر بفروشد... و درست در یک لحظه سرنوشت ساز، چشمانش گره بخورند در چشمان اژدهای ماده خجالتی صورتی رنگی که کوله پشتی‌اش روی کمرش بود و زیر چشمی به او و میلک شیلکش نگاه می‌کرد...

بند رویا پردازی اژی با صدای نکره رودولف پاره شد.
-آخه شما دو روز شده از تخم درومدی و حالا می‌خوای بری دور دور جلو مدرسه دخترونه؟! از جوش بلوغت خجالت بکش... همینه دیگه!... همینه... یه مشت بچه پولدار تازه به دوران رسیده میان شخم می‌زنن ساحره‌هارو... دست ما می‌مونه تو پوست گردو!

و متاسفانه «پوست گردو» را با انگشت نشان داد.
پوست گردو قصه که از قضا در کش مکش با لینی، نیشی هم خورده بود، انگشت رودولف را از جا کند و ابتدا درتخم چشم سمت چپش و سپس در سمت راستش فرو کرد.
-حالا می‌تونی، برو ساحره با کمالات دید بزن!

در کسری از ثانیه، کمبود محبت اژی عود کرده، اشکش جاری شد...
-ماما کجایی که ببینی مرگخوارات یه ماشین بدون سقف و یه میلک شیک برام نمی‌خرن... ماما کجایی که ببینی سرم داد می‌زنن... ماما!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
اما مرگخواران توانایی خرید یک ماشین گران قیمت را برای اژی نداشتند و ترجیح میدادند که او میلک شیک درخواست کند.
-اژی... عزیزم... ببین... بریم این مغازه ی... میلک شیک... بعد... تو یه میلک شیک توپ بزنی... بعد حالا... اگه... فرصت شد... میریم فقط یه نگاهی هم به اون ماشین قراضه ای که اونجاست هم میندازیم...
-آره عزیزم... میدونی... اصلا ماشین قشنگی نیست ها! الکیه!
-اوهوم... من باشم، یه میلک شیک یخ و خوشمزه رو به یه ماشین بدرد نخور ترجیح میدم...

اژی راجع به حرف مرگخواران فکر کرد... خیلی فکر کرد... و وقتی فکر کردنش تمام شد روبه مرگخواران کرد:
-ماشین! اون ماشین رو میخوام! نه! نه! نه! هر دوش رو میخوام! میخوام درحالی که تو ماشین نشستم، میلک شیک هم بخورم. عین این فیلما که هستن... ماشینشون سقف نداره... عه! خب منم ماشین بدون سقف میخوام!

این بار بلا سعی کرد جلوی لینی را بگیرد که به سوی اژی حمله ور نشود!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

گریفیندور

گلرت گریندل‌والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۹ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
توقع هر چیزی را میتوانی از مرگخواران داشته ولی میلک شیک را نه .

- ماما ،ما میلک شیک میخوام .
- اژی مامان این چه در خواستی هست که میکنی ؟ تازه تو از کجا میدونی میلک شیک چی هست ؟

- ماما از اینجا .

ناگهان بقیه مرگخوار ها توجه شان به تابلو نوشته شده جلب میشود . نقل قول:
ایا میلک شیک می خواهید ایا از میلک شیک خوشتان می آید. پس به مغازه ی ما بیایید تا از میلک شیک های ما نوش جان بفرمائید .


تمام مرگخواران لحظه به لحظه با لعنت فرستادن به جد و آباد صاحب مغازه میلک شیک ها لعنت می فرستادند .

که ناگهان چشم اژی به ماشینی در نمایشگاه ماشین ها میخورد و با فریاد من اون ماشین رو میخوام رو به مرگخوار ها میکند .


ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۲ ۲۰:۳۴:۴۲
ویرایش شده توسط گلرت گریندل‌والد در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۲ ۲۱:۳۰:۱۲


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
اژی لحظه ای صبر کرد تا اون "یا شاید" به ذهنش خطور کند اما تنها گزینه هایی که در ذهنش بودند شامل باد زدن و آماده کردن میلک شیک می‌شد. اما از اونجایی که ایده ای نداشت میلک شیک چه چیزی هست تصمیم گرفت همان باد زدن را مطرح کند.

- باید دو نفر من رو باد بزنن!

مرگخوارانِ خسته و کوفته از اطاعت اوامر اژی به یکدیگر نگاه کردند. از نگاه های بغض آلود سدریک، خمارِ آگلانتاین و کینه توزانه بلاتریکس می‌شد خواند که این یکی دیگر نه! هر چه باشد آنها مرگخوار بودند و در شان آنها نبود مانند غلامان سیاه مشنگی دو طرف یک فرد- یا حتی یک موجود- بایستند و او را باد بزنند.

- دیگه داری پاتو...

لینی با پریدن وسط حرف بلاتریکس با اینکه بلیط سفر خود به دنیای دیگر را رزرو کرد ولی توانست از خشمگین شدن اژی توسط آن الفاظ خشن جلوگیری کند.

- منظور بلاتریکس اینه که برای پاتون ضرر داره!

زمزمه" اینم از هوش ریونی " مرگخواران از پشت سر لینی بلند شد.

- یعنی چی؟
- یعنی... یعنی اگر بادتون بزنیم آتیش درونتون خاموش میشه و اینطوری پاهاتون سرد میشه و براتون خوب نیست!

اما اینبار" مرحبا به هوش ریونی " بود که به گوش می‌رسید.
اژی چند ثانیه ای فکر کرد. احتمالاً لینی راست می‌گفت. تا به حال در معرض باد قرار نگرفته بود و این خطر وجود داشت که واقعاً آتیشش خاموش بشه. پس به سراغ پلن بی رفت.

- پس برام میلک شیک بیارین!

لعنت مرگخواران به انضمام کروشیو بلاتریکس به سمت لینی روانه شد.


شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
اژی بالش به دست از سدریکِ بغض کرده دور شد. با آرامش و متانتی ساختگی بالش را کف زمین گذاشت و رویش جا خوش کرد.
- الان وقت استراحت منه...مزاحم نشید لطفاً!

سدریک کف زمین کنار اگلانتاینی که فضای خالی را میان دو انگشتش گرفته و وانمود می‌کرد پیپ می‌کشد، نشست.
- من...من تا حالا بالشو زمین نذاشته بودم. احترام داشت به هر حال...کم شخصیتی نبود که!

سدریک نگاهی به پافت انداخت تا بفهمد در آن وضعیت باید چه کند. ثانیه ای بعد هر دو به نقطه ای نامعلوم زل زده بودند.

در آن طرف مرگخواران با خیال اینکه اژی می خواهد استراحت کند پس آنها هم میتوانند چند دقیقه ای از دست دستوراتش راحت باشند، نفسی از سر آسودگی کشیدند.

- ای بابا...از استراحت خوشم نیومد، حوصله سر بره. باید یکم جذابش کنید برام...مثلا دو نفر بیان با بادبزن دو طرفم وایسن. یا شاید...

نگاه های "میدونم به وقتش باید باهات چی کار کنم." به سمت اژدها روانه شد اما هیچکس جرئت بیان این جمله را نداشت.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
درسته که بالشت سدریک بسیار براش با ارزش بود، اما برای مرگخوارا کوچک‌ترین اهمیتی نداشت و اگه قرار بود با یه بالشت اژی تقویت بشه، البته که دو دستی تقدیمش می‌کردن. با این حال تصمیم می‌گیرن قدم جلو نذارن و خود اژی رو می‌ندازن وسط.

- اون بالشت مثل ابرچوبدستی می‌مونه. برای این که مال تو بشه باید خودت از صاحبش پسش بگیری. وگرنه هیچ‌وقت تاثیر تقویتی خودشو نمی‌ذاره!

اژی ترجیح می‌داد مرگخوارا پا پیش بذارن و شاهد دعوای بالشت‌کشی بین سدریک و بقیه باشه. اما شاید این که خودش مستقیما وارد عمل بشه بدک نبود. ولی برای این کار به سدریکِ بیدار نیاز داشت تا لذتش بیشتر بشه.
پس جلو می‌ره و عمل دم و بازدم عمیقی انجام می‌ده و سدریک بر اثر باد تولید شده از رو بالشتش قل می‌خوره و از خواب پا می‌شه.

- چی شده؟ کی حمله کرده؟ اژی کجاسـ... عه چرا به من زل زدی؟

در واقع اژی فقط به خود سدریک زل نزده بود، بلکه با دو چشمون درشتش اول یه نگاه به سدریک و بعد یه نگاه به بالشتش می‌نداخت. نیازی نبود خیلی فسفر خرج کنی تا بفهمی منظور این نگاها چیه. پس سدریک به سرعت متوجه نقشه اژی برای بالشتش می‌شه، اما نه به سرعتی که اژی بالشتو به دهن می‌گیره.

- نه پسش بده! اون خوردنی نیست! بدمزه‌س! شما بگین بش.

مرگخوارا چنین قصدی نداشتن. در واقع اصلا فک نمی‌کردن مشکل تقویت اژی به این سادگی بخواد حل بشه. پس نه‌تنها از سدریک حمایت نمی‌کنن که حتی اژی رو تشویق هم می‌کنن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.