مرگخوارا دوباره به چاهی که رودولف براشون کنده بود فکر کردن، و البته یک نظر هم فکر کردن که ای کاش رودولف رو زودتر به عنوان شام به اژی میدادن.
- خودکشی آخه؟ خودکشی کار خیلی بدیه اژی جان. میدونی گونه زیبا و قشنگ شما چقدر کمیاب شده؟ بعد میخوای با خودکشی جلوی ادامه نسلتون رو بگیری؟ این کار اگه خودخواهی نیست چیه؟
- ادامه نسل چیه؟
مرگخوارا دوباره تشنج کردن.
- چیز خاصی نیست... فکرشو نکن اصن.
- نه دیگه، من ادامه نسل میخوام الان.
- ببین اژی مامان، واسه ادامه نسل اول باید ازدواج کنی... حالا بذار اون خانم اژدهاشو بیاره ببینیم اصلا کمالات لازمو داره یا نه.
اژی بعد از یکم تفکر، سرشو به نشانه موافقت تکون داد. و رودولف که بیشتر شیفته کمالات صاحب اژدها شده بود، رفت به سمتش، البته با پشتیبانی مرگخوارا که جلوی بلاتریکسو گرفتن تا رودولف رو تیکه تیکه نکنه.
- سلام خانم با کمالات، میشه این اژی ما رو به غلامی قبول کنید؟ و همچنین من رو به سروریتون؟
دو عدد اژدها همزمان گفتن:
- غلامی و سروری چیه؟
- برو آقای محترم، مگه خودت خواهر و مادر نداری؟ مزاحم نشو!
- شما وقتی عصبانی میشی به کمالاتت خیلی اضافه میشه. اتفاقا زن هم دارم، ولی چون مرلین تا چهارتارو حلال کرده به نظرم مشکلی نیست.
مرلین خیلی آروم اون طرف از جلوی چشم بلاتریکس محو شد...
و مرگخوارا از فرصت استفاده کردن و دور اژی حلقه زدن.
- ببین اژی جون، ما رفتیم از نزدیک دیدیمش، اصلا خوشگل نیست. در حد تو نیست واقعا. بیا و بیخیالش شو.
- تازه طلایی هم نیست!
- ولی طلاییه ها!
- فکر میکنی، زرده بیشتر.
- ولی من زن میخوام...
- ولی این واقعا در حد تو نیست اژی جان. اگه ماما بود چه فکری میکرد اصلا؟ ازت ناامید میشد حسابی. چون این اژدهائه در حد تو نیست. ببین انقدر وحشی و حرف گوش نکن بوده که انداختنش تو قفس. کلا با معیارهای تو فرق داره.
- عه عه! اونجارو ببین! ماما اومده!
- ماما؟! کو؟!
- عه هیچی، سایه بود.
البته همین حواس پرتی کافی بود برای اینکه مرگخوارا با طلسم "سر به نیستیوس ماکسیما" که به سبک ترجمه کتاب چهار هری پاتر اختراع شده بود، بزنن اژدهای توی قفس و صاحبش رو از صحنه محو کنن.