هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۳۶ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۴۴:۲۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 449
آفلاین
-ماما!

ولی هکتور نابغه تر از این حرف ها بود که متوجه موقعیت شود.
-به پاتیل من میگی ماما؟ یعنی برا پاتیلم مقام رفیع مادرانه قائل شدی؟ حالا که بلاخره به تقدس پاتیل های هکولی کبیر پی بردین وقتشه که یه قطعه دیگه براتون بنوازم.

شترق...شترق...شترق...

-یکی ما را از دست این بی خرد نجات دهد.

بلافاصله اژی، لرد سیاه را از بین دستان هکتور بیرون کشید و در آغوش گرفت.

-ما آغوش دوست نداریم. رهایمان کنید.

اما اژی رهایش نمی کرد. بعد از مدت ها دوری، دوباره ماما خود را پیدا کرده بود و این به معنای یک آغوش بی پایان بود!

-حال یکی ما را از چنگال این یکی نجات دهد.




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۵۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
فنریر که دید این‌طوری فایده ندارد و کسی داوطلب بشو نیست، عینکی دودی به چشم زد و میکروفونی به دست گرفت و رو به اژی ایستاد تا برنامه‌ای مهیج برایش تولید کند!

- ارادت! خیلی ارادت! فکر می‌کردین ما بیایم پهلو شما؟ یک و یک و یک ... دو و دو و دو ... مسابقه‌ی محله!

مرگخواران فاز را گرفتند و دست و حیغ و هورا!

- خوب ... خودتونو معرفی کنید؟

«شیلیسدتامارودوینبلالینهکمرملگب»

این صدایی بود که اژی با عبور سریع میکروفون از مقابل مرگخواران و تلاش آن ها برای مغرفی خودشان شنید.

- خوب! حالا کی برامون شیرینکاری داره؟

ناخودآگاه، شور و هیجان، مرگخواران را که محو اجرای میخکوب کننده‌ی فنریر شده بودند فرا گرفت و تحت تاثیر جو القایی او همه داوطلب شدند.

- من! من!
- شما بیا! چه شیرینکاری ای داری؟
- من ... چیز ... هول شدم یادم رفت. اجازه بدین حالا که اومدم از این تیریبون استفاده کنم و بپرسم که چرا ارباب ما رو توی این موقعیت تنها گذاشت؟

- من! من!
- نوبت به همتون می‌رسه!شما بیا جلو ببینم! یه آواز برامون بخون.

هکتور با شروع آواز غرق در شور شد و همان‌طور که با چشمان بسته ویبره‌های نامنظم می‌زد و به این‌طرف و آن‌طرف وول می‌خورد، روی پاتیلش هم ضرب گرفت.

- به این عروس و دوماد بگین هزار ماشالا! حالا حالا حالا حالا! همه دستا به بالا! به این عروس و دوماد بگین هزار ماشالا! قند ... لخبند ... لب ...

وقتی مرگخوار آوازه‌خوان شعر را فراموش کرد و از ریتم افتاد، هکتور متوجه شد صدای ضربات او نیز فالش شده. یکی دو ضربه ی دیگر زد تا پاتیل را عیب‌یابی کند.

- این پاتیل چرا از کوک افتاده؟ به جای «دنگ» می‌گه «شترق»!

چند ضربه‌ی دیگر ...

- توش پر معجون بود ... حکما خالی شده!

شترق ... شترق ...

- شاید بهتر است به جای حدس زدن از روی صدا چشمان کورت را باز کنی.

- عه! حرفم می‌زنه! باشه باز کردم ... به به! جنسشم که عوض شده! چه برقی می‌زنه!

شترق ... شترق ...


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۴:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۰:۱۳:۵۷


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_دوغ؟ همین الان داشتی گریه میکردی، الان دوغ میخوای؟
_بد نیست که دوغ میخواد بابا...نوشیدنی کره‌ای بخواد خوبه؟
_نوجوونن و دمدمی مزاج..یه ساعت عاشقن، یه ساعت فارغ!
_خب؟
_چی خب؟
_ادامه اش!
_ادامه داره؟
_عه؟ یعنی زمان سالازار کسی عاشق نبوده بعد فارغ شده باشه که بعدش سالازار یه کاری باهاش بکنه؟
_منو مسخره میکنی؟ به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا اینچنین سرانجام بد داشتیم!
_خون خودت رو کثیف نکن مارولو، این خون اصیله...بذار ببینیم دوغ از کجا پیدا کنیم!
_از یخچال! بابت یه دوغ جور کردن هم باید خفت و خواری بکشیم؟ یه دوغه دیگه!

ملانی اعصاب نداشت...یک دوغ از یخچال آورد و به دست اژدها داد!
_بیا...دوغت رو بنوش!
_با خشونت بهم دوغ میدی؟ نمیخوام اصلا...نمیخورم...یادم افتاد که ناراحت و غمگین بودم!

مرگخواران مستاصل و درمانده به یکدیگر نگاه کردند...آنها هنوز راهی برای رفع ناراحتی و قطع کردن گریه‌ی اژدها پیدا نکرده بودند...
_جک بگم؟
_باور کن یه جک دیگه بگی اگلانتاین، این پیپ خاموشت رو میکنیم توی سوراخ دماغ سمت چپت!
_خب یکی دیگه جک بگه!
_خیر...جک کلا فایده نداره...باید یه کار دیگه کنیم که بخنده!
_چیکار؟ کسی ایده‌ای داره؟
_یکی ادا دربیاره، مسخره بازی، میمون بازی!
_ایده‌ی خوبیه...مارولو، دست خودت رو میبوسه!
_به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا اینچنین سرانجام بد داشتیم!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
بلاتریکس نگاه غضبناکی به اگلانتاین کرد تا شاید از خندیدن دست بردارد اما اگلانتاین همانطور که چشمانش را بر هم میفشرد و از شدت خنده حلقه ی نازک اشکی کنار چشمش را خیس کرده بود چند بار دستش را روی پایش کوبید و به ریسه رفتن ادامه داد
-اژی اژی! اینو گوش کن! بعد از شنیدنش از خنده غش میکنی!

اگلانتاین همانطور که سعی میرد خنده اش را بند بیاورد اشک هایش را پاک کرد.
-یه روز یه محفلی سوار یه ماشین ماگلی میشه! اما بجای بنزین توش ماست میریزه! ماشینه هم وقتی بوق میزد جای این که بگه بوق بوق میگه...م...میگه...دوغ دوغ!!!
اگلانتاین که تا الان داشت خودش را کنترل میکرد بعد از تمام شدن حرفش از خنده منفجر شد و همانطور که ریسه میرفت دستش را روی پایش کوبید.

البته او متوجه چهره ی پوکر فیس بقه مرگخواران و نگاه غضبناک بلاتریکس که داشت با چشمانش به او آتش پرتاب میکرد نشد!
اما اژی در کمال تعجب دست از گریه کردن برداشته بود! ارام سرش را چرخاند و به اگلانتاین نگاه کرد که همچنان داشت سعی میکرد تا جلوی خنده اش را بگیرد. برای لحظه ای این فکر از ذهن مرگخواران گذشت که شاید اژی از ان جوک مسخره خوشش امده باشد! اما اژی نخندید! در عوض بال هایش کمی از هم باز شد و چشمانش برق زد.
-الان گفتی دوغ؟

اگلانتاین که با شنیدن کلمه دوغ یاد قسمت مسخره...چیز...خنده دار جوکش افتاده بود دوباره قهقهه را از سر گرفت!
-اره...ماشینه گفت..دو...دو...
و ادامه ی جمله ی اگلانتاین بین قهقهه اش محو گشت...
ناگهان نیش اژی باز شد و بال هایش را بر هم زد.
-من دوغ میخوام!
واین جمله کافی بود تا نه تنها بقیه مرگخواران، بلکه چهره ی خندان اگلانتاین نیز در کسری از ثانیه از صورتش محو شود!


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۵۲:۰۴
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آنلاین
- من! من بلدم! بگم؟
- بگو اگلانتاین.

اگلانتاین با خوشحالی جلو رفت و کنار اژی نشست.
- خوشحال باش اژی، می‌خوام برات یه جوک بگم که این دفعه اشکات واسه خنده باشن نه گریه! آماده‌ای؟ خب، شروع می‌کنم...یه روز یه مرده می‌خوره به نرده بر می‌گرده!

گریه‌ی اژی برای لحظه‌ای قطع شد. اما نه به دلیل خنده، بلکه برای که بتواند برگردد و با حالت تاسف به اگلانتاین که خود درحال قهقهه زدن بود و با دست محکم بر روی پایش می‌کوبید تا بتواند خنده‌ی شدیدش را کنترل کند، خیره شود. در چهره‌ی تک تک مرگخواران به اضافه‌ی اژی، کوچک‌ترین اثری از خنده دیده نمی‌شد.

- چیه؟ خنده‌دار نبود؟ شاید نفهمیدید چی گفت...وای چقد بامزه بود... داشت می‌گفت...می‌گفت...هاهاها... می‌گفت یه روز یه مرده...

اگلانتاین از شدت خنده به نفس نفس افتاده و نتوانست جوک فوق خنده‌دارش را دوباره بازگو کند.

- چرا چرا، فهمیدیم اگلانتاین. و اینم باید بگم که طبق مطالعات من، از لحاظ علمی امکان نداره کسی در حال راه رفتن با سرعت عادی به نرده بخوره و برگرده. برای این که چنین واکنشی صورت بگیره، نیازه که شتاب فرد و همچنین زاویه‌ش با میله‌های نرده به درستی تنظیم بشه تا ععکس‌العمل رخ بد...

بلاتریکس با مشت بر دهان تام کوبیده و او را از ادامه‌ی توضیحاتش باز داشته بود.
- الان که وقت این حرفا نیست! یا خیلی سریع یکی یه جوک واقعا بامزه بگه یا یه راه حل دیگه بدین!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- گریه نکن اژی!
- پس چه کنم؟
- بخند! بخند تا دنیا بهت بخنده!
- تام؟ اخیرا با این یارو برایان که توی جادوگر تی‌وی برنامه داره نپریدی؟
- نه ... این جمله رو تو کتاب «راز شاد زیستن» خوندم. تازه الان چندتا نکته از «تو همانی که می‌اندیشی» و «غورباقه‌ات را قورت بده» و «شکست پلی برای پیروزی» و «موفقیت در 17 دقیقه و 34 ثانیه» هم بهش می‌گم تا این شکست رو پشت سر بگذاره.
- تام! تام! توضیح نده تام! مسخرت کرد.
- مسخره می‌کنی؟! منو بگو که دانشمو باهاتون به اشتراک گذاشتم!
- شکست؟ گفتی شکست رو پشت سر بگذاره؟ پشت سر گذاشتن یک شکست علاقه‌ی خاصی فقط یک راه داره!

همه می‌دانستند که راه حل رودولف چیزی جز یک علاقه‌ی خاص جدید برای فراموشی علاقه‌ی خاص قبلی نیست. برنابراین پیش از آن که سوژه را برگرداند به ده پست قبل بلاتریکس چوبدستیش را در دهان او چپاند.

- زمان سالازار کسی گریه نمی‌کرد که! یه بار یکی گریه کرد ...

همه‌ی نگاه‌ها به سوی ماروولو چرخید. برای اولین بار همه مشتاق ادامه‌ی خاطره‌اش از صدها سال پیش از تولد خود بودند! اما او ظاهرا متوجه نبود و در سکوت به افق خیره شده بود!

- خوب؟
- خوب چی؟
- خوب بقیش؟
- بقیه؟ کدوم بقیه؟
- سالازار باهاش چی کار کرد؟
- مگه حتما سالازار باید کاریش بکنه؟ شما فکر کردین سالازار بی کار نشسته بوده به کارای این و اون واکنش نشون بده؟ چی در مورد سالازار کبیر فکر کردین؟

مرگخواران ناامیدانه از ماروولو روی گرداند. ظاهرا قرار نبود او حداقل یک بار به دردشان بخورد!

- حالا چی شده شما بی تقید به اصل‌ونسب‌ها به خاطره‌ی سالازار علاقمند شدید؟
- گفتیم شاید بتونیم از ایشون درس بگیریم ... همون کاری رو که با شخص گریان کردن با اژی بکنیم.

ماروولو نگاهی به اژی انداخت. هیچ‌وقت حوصله‌ی بچه‌ها و گریه‌شان را نداشت! بارها مروپ چند ماهه را به خاطر گریه از پنجره‌ی خانه‌ی اصیل و باستانی گانت‌ها به بیرون انداخته بود و او باز چهاردست‌وپا بازگشته بود! از طرفی بیان آن خاطره نیز ...

- باشه. براتون می‌گم. اما همین‌جا چالش می‌کنید. فهمیدین؟

مرگخواراها نه مخالفتی داشتند و نه در صورت داشتن علاقه‌ای به ابراز آن.

- اونی که گریه کرد ... خود سالازار بود!
-
- می‌شه کامل‌تر بگید؟
- علتش به شما مربوط نیست! همین دیگه ... یک بار سالازار گریست. ملیجکی برایش لطیفه گفت، سالازار دیگر نگریست. آه سالازار کبیر من فدای اشک ...

خر مرگخوارها که از پل گذشت، دوباره خاطرات سالازار برایشان در پایین‌ترین درجه‌ی اهمیت قرار گرفت.

- خوب! کسی جوک بلده؟ شیرین‌کاری؟ ریزه‌کاری؟ شکلک؟ هر چیز خنده داری؟!


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۳ ۲۲:۴۱:۴۶


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- آم... چیزه بلا... آخه... من؟ خیلی کوچیک نیستم؟

مثل اینکه لینی جرئت کرده و با بلاتریکس مخالفت کرده بود!

- نشنیدم پیکس. چیزی گفتی؟

فقط یک‌بار پیش می‌آید که تعادل روانی خود را از دست بدهید، اعتماد به نفستان به بالاترین حد برسد و طی تصمیمی کاملاً غیرعقلانی، قصد مخالفت با بلاتریکس لسترنج کنید. لینی هم که این را می‌دانست برای بار دوم دیگر مخالفتی نکرد.
- من؟ هیچی. فقط گفتم چه فکر بکری کردی بلا! همیشه می‌دونستم وقتی ارباب مارو تو این موقعیت تنها بذارن و برن تو می‌تونی مارو هدایت کنی.

و همانطور که اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود، بال زنان به سمت اژی رفت.
- اژی کوچولو؟

اژدهای نه‌چندان "کوچولو" اعتنایی به صدای لینی نمی‌کرد و به گریه‌اش ادامه می‌داد. کم‌کم تمام معابر منتهی به قسمتی که آن‌ها ایستاده بودند دچار آب‌بندان شده بود و کمی تا غرق شدن کاملشان مانده بود!

لینی تصمیم گرفت پا را فراتر بگذارد. به همین دلیل، سرعت خود را بالا برده، نزدیک اژی شد و با بیشترین صدایی که یک پیکسی می‌توانست از خود دربیاورد فریاد زد:
- اژی کوچولو؟!

و بالاخره جواب داد!
سر اژی به طرف لینی برگشت و... لینی آرزو می‌کرد ای‌کاش بر نمی‌گشت! زیرا از شدت سرعت اشک‌های اژدها، او به مانند مگسی که شیلنگ آبی به رویش گرفته باشند، به طرفی پرت شد.

مرگخواران باید سریع‌تر و قبل از اینکه تمام قاره اروپا زیر آب برود، این مسئله را حل می‌کردند!


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5471
آفلاین
مرگخوارا به دنبال راه حل یا شخصی که وسطش بندازن، نگاهاشونو بین هم رد و بدل می‌کنن. این وسط یه لحظه نگاه لینی و بلاتریکس به هم گره می‌خوره. لینی برحسب عادت یا شاید هم احساس خطر، سریع نگاهشو از بلاتریکس برمی‌داره تا به یکی دیگه بدوزه. اما سنگینی نگاه بلاتریکس بیشتر از اون چیزی بود که بتونه نادیده بگیره.

این وسط مکالمه‌ای بین لینی با خودش صورت می‌گیره. باید نگاهشو به بلاتریکس برمی‌گردوند یا نه؟

- مقاومت کن لینی. نگاهش نکن.
- درسته که مشکوکه، اما حقیقتا فضول هم هستم که بدونم علت نگاهش چیه.
- دوبله مقاومت کن. هم مقاومت کن فضولیت بهت غلبه نکنه، هم مقاومت کن که زیر سنگینی نگاهش له نشی.
- اما من فقط یه حشره کوچولوام. این همه انتظار ازم داری؟
- حشره‌ی اربابی تو! می‌تونی!
- درسته، می‌تونم!
- اما به نظرت چرا ارباب ما رو تو این موقعیت تنها گذاشت و رفت؟

سوال آخر کافی بود تا دوباره تنظیمات لینی به هم بخوره و فضولی بهش غلبه کنه. پس برمی‌گرده و با بلاتریکس که هم‌چنان باهاش چشم تو چشم بود رو به رو می‌شه.
- چیه خب؟
- دیدم چطور با جک و جونورا و حتی وسایل احوال‌پرسی می‌کنی و نگرانشونی! الان وقتشه تجربه‌هات رو برای اژی پیاده کنی. می‌دونم که مخالفتی نداری.

لینی مخالفتی داشت! اما مگه کسی جرات داره با اون نگاه مخالفتی هم بکنه؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
آگلانتاین پشت چشمی برای تام نازک کرد و از این شاخه به آن شاخه پرید و خودش را به اژدها رساند.
او تمام مدت به پیپش محبت کرده بود درنتیجه راه و رسم محبت کردن را خوب می دانست!
-تا همین دیروز، منم مثل تو یه آدم شکست خورده بودم. فکر میکردم برای همیشه از دستش دادم... مطمئن بودم دیگه هرگز نمیبینمش. نمیدونستم الان تو دست کدوم غریبه ایه و کی روشنش میکنه. من از زندگی ناامید شده بودم... .

اژدها سرش را بلند کرد و با چشمانی اشک آلود به آگلانتاین که پیپش را در دست داشت نگاه کرد.

-ولی چیزهایی که از دست میدیم همیشه جور دیگه ای بهمون بر می گردن.
-این دیالوگ یه محفلی نیس؟
-بنظرت یه محفلی میتونه آواداکداورا بزنه؟
-خودم میزنم و راحتت میکنم!
-هیشششش!

بنظر میرسید که اژدها اندکی آرام تر شده بود. اما آگلانتاین به اندکی راضی نبود.
-عشق واقعی فقط یکبار پیش میاد. باید مراقبش بود... .
-من مراقبش نبودم.
-اگه غم داری، ببار. نذار رو دلت انبار... .

ادامه صحبت اگلانتاین در صدای گریه اژی گم شد. قطرات اشک در زیر پای درخت جمع شده و کم کم تبدیل به دریاچه می شدند.

مشخص بود که نوع محبت اگلانتاین هیچ کمکی نکرده و مرگخواران باید راه های دیگری را امتحان می کردند.


بپیچم؟


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
ماروولو از درخت بالا رفت. سپس از گردن اژدها نیز بالا رفت و مشغول تمیز کردن کاپوت پوزه‌اش با لنگ شد.
باقی مرگخوارها اما سنجیده‌تر عمل کردند. تام مشغول نقل مطالب یک کتاب در رابطه با ابراز محبت بود و دیگران نت برداری می‌کردند.

- یک شب لباس بازیکن کوییدیچ مورد علاقه‌اش را بپوشید و به اتاق خواب بروید. روی آینه‌ی دستشویی با رژ لب قلب بکشید تا وقتی می‌رود برای قضای حاجت، سورپرایز شود و حاجت رومانتیکی قضا کند. برای آقایی میوه‌ها را با برش دادن به شکل ...

- تام؟ آقایی کیه؟ اسم اون کتاب چیه؟

- ایده‌های قری برای ساحره‌های قری!

- می‌شه بگی این کتابو از کجا آوردی؟

- خودت منبع بهتری سراغ داری؟ یا نکنه محبت بلدی؟ بفرما! محبت کن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.