-دل فندق مامان، سر فندق مامان، دست و پا و هر نقطه فندق مامان می تونه بشکنه! من که هیچ مشکلی ندارم!
شیلا بسیار عصبانی شده بود!
مرگخواران برای حل مشکل، سریعا به شهربازی آپارات کردند.
-هورا... اول بریم کلبه وحشت. توش مرگخوار هست من قبلا دیدم.
بعدش می تونیم از سرسره های جادویی...
مگان جلو رفت و پاتیل هکتور را از دستش گرفت و توی سرش کوبید تا به خودش بیاید!
-تو خودت مرگخواری. می خواد بره تو کلبه وحشت مرگخوار ببینه! یه نفر جلوی ایوا رو بگیره.
ایوا سرش را داخل پاتیل پشمک سازی کرده بود و کل پشمک های ساخته شده را در لحظه اول تولید می بلعید! چند ثانیه بعد هم کل پاتیل را قورت داد و خودش و پشمک فروش را کلا راحت کرد!
ملانی کمی به اطراف نگاه کرد.
-گردونه شانس باید اون طرف باشه... البته امیدوارم خوش شانس باشیم!
یک ساعت بعد!-یه خرس قهوه ای با علامت شوم رو ساعدش... یه بادوم زمینی بزرگ که جیغ می کشه منو نخورین... یه بالش به شکل آلبوس دامبلدور و یه پیپ خاموش! اینا تنها چیزایی بودن که گیرمون اومدن.
اگلانتاین با خوشحالی پیپ خاموش را گرفت.
-پیپم! این پیپ منه... چطوری از این جا سر در آوردی... کوچولوی بی گناه من! تام تو رو به شهربازی فروخت؟
در حالی که اگلانتاین با پیپ خوش و بش می کرد، چشم ملانی به اژدهای زیبایی افتاد که جلوی در شهربازی ایستاده بود و همه را به داخل، دعوت می کرد.
-صبر کنین. یه فکری به ذهنم رسید.
ملانی به طرف اژدها رفت. کمی با او حرف زد. مرگخواران برق سکه هایی را که ملانی به اژدها می داد دیدند. کمی بعد، ملانی و اژدها به جمع مرگخواران نزدیک شدند.
چشمان اژی از خوشحالی برق می زد.
-همینه. همین عالیه. همینو برام بگیرین.
اژدها با بی میلی جواب داد:
-این بود اژدهای قوی و خوش تیپتون؟ این که بچه اس! من همین دیروز یه شاخ دم رو رد کردم. وقت منو بیخودی گرفتین.
و با عصبانیت دور شد.
-شکست عشقی خوردم!
مرگخواران و اژیِ شکست خورده، از شهر بازی خارج شدند. هوا کاملا تاریک شده بود.
-من باید بخوابم. شما چرا به فکر سلامتی و وضعیت جسمی من نیستین؟ وضعیت روحیمو که داغون کردین!
-بخوابی؟... خب... برگردیم خونه که بخوابی!
-من که تو خونه نمی خوابم... من اژدهام... رو درخت می خوابم. شما ها هم باید روی شاخه های اطرافم بخوابین و در طول شب مراقب من باشین.