هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
حس مادربزرگانه‌ی مروپ دوباره قلمبه می‌شه.
- ببینین با نوه‌ی مامان چی کار کردین! باید چک کنم چه چیزی درمانگر این وضعه که بدیم این بچه بخوره.

مروپ ضمن گفتن این حرف دستی به سر اژی می‌کشه و بعد مشغول خالی کردن محتوای گونیِ میوه‌هاش می‌شه.

اژی که همزمان هم مورد توجه قرار گرفته بود و هم محبت، یه لحظه وجودِ له و لورده‌شو فراموش می‌کنه و با خوش‌حالی منتظر اون چه که قرار بود بخوره می‌شه. اژی بچه اژدهایی بیش نبود و فکر می‌کرد مامانِ ماماش با یک خوراکی می‌تونه هر بلایی سرش اومده رو خوب کنه.

اما اژی با دیدن میوه‌های رنگارنگی که از گونی بیرون می‌ریخت نا امید می‌شه. اژی نمی‌دونست کی و کجا و چند بار اینو شنیده بود، ولی می‌دونست ماما میوه دوست نداره و اونم باید دوست نمی‌داشت پس!

- اژی مثل ماما میوه دوست نداره. یجور دیگه درستم کنین.

مروپ که هر میوه‌ای در میاورد یکی دو جمله هم در مورد خاصیتش به اطلاع حضار می‌رسوند تا به میوه‌ی مد نظرش برسه، با شنیدن این حرف متوقف می‌شه.

- هم بچه‌ت میوه نخوره هم نوه‌ت. این جا دیگه جای من نیست. می‌رم خونه سالمندان.

مروپ چمدونش رو که قبلا زیر بال‌های اژی جاسازی کرده بودو بیرون میاره. لرد یه نگاه به اژی که خراب شده بود می‌ندازه و یه نگاه به مروپ و چمدونش. وضعیت جالبی نبود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-داغون شدم... له له...

چشمان اژی پر از اشک بود و سرو صورتش کج و کوله.
-من دیگه اژدها بشو نیستم...کج شدم...له شدم... آتیشدونم هم خراب شد. ببینین... هوووففففففف!

به سمت موهای بلاتریکس فوت کرد.

بلاتریکس برای لحظه ای وحشتزده شد. ولی ظاهرا اژدها راست می گفت. هیچ آتشی از دهانش خارج نمی شد.

-بیچاره شدیم!
-این که خراب شد!
-گارانتی نداشت؟
-اگه گارانتی داشته باشه هم قبول نمی کنن که. ضربه فیزیکی خورده. لهش کردیم.
-همش تقصیر هکتوره. ولی بیایین تام رو بزنیم.
-که چی بشه؟
-هکتور ببینه و بترسه و درس عبرت بگیره.

اژدها فوت بی نتیجه دیگری کرد.
-آتیشدونمو خراب کردین، بهم توجه هم نمی کنین؟ بِگِریَم؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
نگاه همه‌ی مرگخواران به سوی اژی برگشت.

- عه اژی؟ بیدار شدی؟
- می‌خوای بازم بخوابی؟ خواب خیلی خوبه‌ها.
- پیش پیش پیش...لا لا لاااا...
- بدبخت شدیم باز.
- ایول! حالا دیگه می‌تونم از تو خاک درشون بیارم.

مرگخواران احساسات متفاوتی داشتند. برخی از شروع دوباره‌ی بدبختی‌ها و سختی‌هایشان ناراحت بودند و سعی داشتند اژی را دوباره بخوابانند، و بعضی نیز از این که دیگر مجبور نیستند اموالشان را از شر نفس آتشین اژی پنهان کنند، خوشحال و راضی بنظر می‌رسیدند.

اژی دوباره به سر هکتور اشاره کرد.
- من از اونا می‌خوام! زود باشین! دارین دیر می‌کنینا... می‌خواین کاری کنین گریه کنم؟ شماها هیچی از نگهداری از یه اژدها بلد نیستین. حتما این موارد رو باید گزارش کنم. برطرف نکردن نیازهای حیاتی من؟ حیوان آزاری اونم تو روز روشن؟ من دیگه تحمل ندارم، باید خودمو آتیش بزنم! آره! همین کارو می...

بلاتریکس که از غرغرها و تهدیدهای مداوم اژی اعصابش خراب بود، فرصت اتمام جمله را به اژی نداد. با یک حرکت به سمت هکتور حمله‌ور شد، برج پاتیل را از سرش برداشت و بر فرق سر اژی کوبید.

- آخ! ماما...سرم درد گرفت!

و درست در همان لحظه که اژی می‌خواست گریه و داد و فریاد همیشگی‌اش را راه بیندازد، پاتیل‌ها که بر اثر رفتار خشونت‌آمیز و بی‌دقت بلاتریکس جابه‌جا شده بودند، سقوط کرده و بر سر و روی اژی ریختند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
در همون زمان هم هکتور در فکر بود که چطور میتونه از دارایی های مهم و با ارزشش محافظت کنه. از دارایی هایی که همه ی زندگیش رو صرف اون ها کرده بود و با از بین رفتن اون ها قطعا علم بشریت دچار خلا میشد.

- خاکشون کنم؟ نه نه... خاکی میشن. بذارم بالای درخت؟ نه اونم نمیشه. فهمیدم همشونو بغل میکنم!

هکتور بعد از گفتن این جمله پنجاه و پنج تا پاتیلش رو روی هم میذاره و صاف میذارتشون روی سرش. ارتفاع سرش حالا کمی کمتر از خانه ی ریدل ها بود.

با اولین ویبره ی هکتور برج پاتیل ها به شکل ترسناکی به لرزه در اومد ولی نریخت! هکتور در این زمینه بسیار مهارت داشت.

- حالا دیگه پاتیل هام در امانن!
- هک این پاتیل ها خالین دیگه؟
- یکیشون خالیه. میخوای معجون بپزم؟

خب گویا مرگخوار ها علاوه بر اژی باید مراقب برج پاتیل ها هم میبودن!

- ماما اینا خوبه از اینا میخوام!

برج ویبره رونده اژی رو بیدار کرده بود و اژی حالا دلش برج پاتیلی میخواست!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
همه در تلاش بودند لاکن بلاتریکس در ناامیدی مطلق!
با ارزش ترین دارایی‌اش فرو رفته بود در مغز سرش...

-بلاتریکس مامان... مامان میگه بیا بتراشیمت... می‌تراشیم و قایم می‌کنیم. بعدا که خطر رفع شد، با یه سوزن می‌دوزیم فرق کله‌ات باز!
-اصلا کلاه گیسش می‌کنیم. هر وقت خواستی میذاری و هر وقت نخواستی بر‌می‌داری. شبا هم دیگه فرو نمی‌ره تو گوش و حلقت. در میاری آویزون می‌کنی بالا تخت.

-یا اینکه سرت رو ببریم و دفن کنیم و امیدوار باشیم گردنت جوونه بزنه و یه سر جدید در بیاد!

گوینده که مرگخوار مجهول الهویه‌ای بود، توسط بلاتریکس به دو نیم تقسیم شد. یک نیمش خوراک تسترال و نیم دیگرش که قرار بود به عنوان عبرت سایرین در حیاط آویزان شود، توسط ایوا بلعیده شد.

-من میگم عزیزم حجاب مصونیته نه محدودیت، تو باور نمی‌کنی... یه روسری گلدار خوشگل سرت می‌کنیم... موهات مصون می‌مونن!

اگر هکتور پاتیلش را روی سر رودولف چپه نکرده بود، قطعا خنجر بلاتریکس صاف وسط دو چشمش فرود می‌آمد.
رودولف خوش شانس بود، اما بلاتریکس هیچ شانسی برای حفاظت از باارزش ترین دارایی‌اش نداشت!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۹:۵۰
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
لیسا هم مثل هر کسی سعی می کرد شی مهمش را پنهان کند.
-خب حالا اینو کجا بذارم؟

به دور و اطرافش نگاه کرد تا جای خوبی را برای مخفی کردن پیدا کند.
- بذارمش توی جیبم؟ نه ممکنه خودم آتیش بگیرم و اونم نابود بشه. بخورمش؟ اینم که مثل قبلی میشه.

او واقعا نگران بود.
سعی کرد با نگاه کردن و الگو گرفتن یک جای خوب پیدا کند اما انگار هیچ جای امنی وجود نداشت.
- خب اگر اینجا امن نیست، پس میتونم بذارمش خارج از اینجا.

احتمالا این بهترین ایده ای بود که به ذهن لیسا میتوانست برسد.
- فهمیدم. دفنش میکنم زیر خاکش.

حالا وقت رووناحافظی بود.
- قهردون عزیزم. تو هر لحظه ی قهرم با من بودی و من هرگز فراموشت نمیکنم. بهت قول میدم بعد از این اتفاقات، خیلی زود از اینجا بیارمت بیرون.

و با ناراحتی قهردونش را دفن کرد.
بقیه هم سعی میکردند اشیا مهمشان را در جای امنی نگه داری کنند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-گیرم که شلوار اضافه داشتم و دادمش به تو...اگر این یکی آتیش گرفت و منم مثل تو بی شلوار شدم چی؟ مرد باید آینده نگر باشه!
-زمان سالازار...مرلین بیامرزدش. کسی شلوار احتکار نمی کرد که! به قدری صلح و صفا حاکم بود که ملت خودشون میومدن شلواراشونو به هم قرض می دادن. به یزدان که گر ما خرد داشتیم کجا این سرانجام بی شلوار داشتیم؟

همانطور که ماروولو آه می کشید و برای خود دنبال شلوار می گشت مروپ فرصت را غنیمت شمرد و خود را به فرزند دلبندش رساند.
-هلو انجیری مامان برات سهمیه میوه امروزتو آوردم.
-میل نداریم مادر!
-ولی مامان کلی زحمت کشیده این میوه هارو برای بابونه مامان پوست کنده. دست مامانو رد می کنی؟

در همان لحظه که لرد به دنبال بهانه ای به اطراف نگاه می کرد ناگهان زبانه آتشی از خروپف های اژدها به ظرف میوه ها برخورد کرد و تمام محتویاتش را سوزاند.

-مادر، ما بسیار میل داشتیم این میوه ها را بخوریم. افسوس که میوه سوخته خاصیتی ندارد!
-

همانطور که مروپ با سرخوردگی شدیدی دست و پنجه نرم می کرد مرگخواران به این فکر می کردند که چگونه اشیاء مهمشان را از شعله های خروپف اژی در امان نگه دارند.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۶:۳۳:۳۲


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-رودولف! وقت و بی وقت با صدای نکره می زنی زیر آواز... الان لالایی بگو!

رودولف این یکی را خوب بلد بود. با صدایی پر از بغض شروع کرد:
-لالا لالا اژی کوچولو... بیدار شدنتو نبینه هکولو...
لالا لالا نوه مروپی... اگه بیدار بشی یهو می بینی که توی جوبی...
لالا لالا فرزند ارباب... امیدوارم همین امشب بمیری تو خواب...

طولی نکشید که صدای خرو پف اژی به هوا بلند شد.

لرد و مرگخواران قصد کشیدن نفس راحت داشتند... که نشد!

"خُر" ها مشکلی نداشت...مشکل از جایی شروع می شد که تنفس اژی به مرحله "پُف" می رسید!

با هر پف، زبانه آتشی از دهان اژدها خارج می شد.
اولی ردای تام را سوزاند! دومی شلوار مارولو را ...
تام و مارولو کلا و برای همیشه و به شکل غیر قابل بازگشت بی آبرو و بی حیثیت و بی ارزش شدند!
ولی گذشته از این، مرگخواران دچار وحشت شده بودند. رودولف که شدیدا نگران موهای زیبای همسرش بود، به طرف اژی رفت تا بیدارش کند؛ ولی صدایی متوقفش کرد.
-فکرشم نکن! به زور خوابیده و از دستش راحت شدیم.

-مطمئنین راحت شدیم ارباب؟ من اصلا احساس راحتی نمی کنم!

-کسی شلوار اضافه نداشت؟ اوهوی...رودولف؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_کار خودته آووکادوی مامان!
_مادر؟ منظروتون چیه؟
_از این مرگخوارهای مامان آبی گرم نمیشه...الان ساعت‌های متمادی‌ای هست که فقط دارن به هم دیگه نگاه میکنن...البته کسی به اگلانتاین نگاه نمیکنه، کریه به نظر میرسه!
_چطور آخه مادر؟
_از روشی که مامان برای خوابوندنت در خردسالی انجام میداد، استفاده کن!

لرد ولدمورت به خاطرات گذشته رفت...به کودکی...به نوزادی...به وقتی که باید در آغوش مادرش خواب می‌بود...
_مادر...ما خیلی فکر کردیم...شما احیانا در کودکی ما رو رها نکرده بودین و من در یتیم‌خانه پرورش یافتم؟
_حتما باید یاداوری میکردی که برات کم گذاشتم؟ خب من مادر خوبی نبودم، میدونم...این چمدون من کجاست، از اول نباید مزاحمت میشدم و باید میرفتم خانه سالمندان!
_نچ‌نچ‌نچ...میدونید چیه؟ با توجه به خوانده‌هام از کتابهای روانشناسی، فکر کنم دلیل این رفتار های لرد نشات گرفته از عقده‌های دوران کودکی...
_داریم صدات رو می‌شنویم تام!
_عه..چیزه ارباب...نه...منظورم این بود که...این بود که...خب...بهونه ای ندارم! چشم...الان میرم خودم که کله‌ام رو یک بار دیگه بِکّنَم!
_مادر..ما نیز منظوری نداشتیم...صرفا خواستیم بگوییم به یاد نداریم که چگونه کودکی را باید خواباند!
_کاری نداره نواده‌ی اصلیم...بذار من بهت بگم!

ماروولو جلو رفت و مروپ را برداشت و روی پایش گذاشت!
_خوب نگاه کن...من مادرت رو اینجوری میخوابوندم...میذاشتم روی پام و بعد اینجوری پام رو تکون میدادم!

و سپس با تمام توان شروع به تکان دادن و لرزاندن پایش کرد...
_خوب دقت کن...میبینی؟ الان چه اتفاقی داره میوفته؟ داره غنی سازی میشه...گلوبول‌های قرمزش داره از پلاسماش جدا میشه و این باعث بیهوش شدنش میشه...پای من به عنوان سانتیفوژ عمل میکنه!
_یکمی خشن نیست فقط؟
_نه...به قسمت خشنش نرسیدیم هنوز...اگه اینجوری بچه نخوابید، مرحله بعد اینه که اینقدر میزنیمش تا گریه کنه و خسته شه، بعد میخوابه!




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
اگلانتاین از جمله اژی دو کلمه شنید. دو کلمه حیاتی که به مانند ریموت کنترل او عمل می‌کردند و هنگام شنیدنشان اراده خود را از دست داده و گویی مسخ شده باشد، شروع به خواندن می‌کرد. "حالا لالا"!
به همین دلیل، به محض پایان جمله اژی، پیپ را به کناری گذاشته و به وسط صحنه پرید.
- حالا حالا حالا حالا! همه دستا به بالا!

الکساندرا خیلی وقت بود که از مرکز توجهات خارج شده بود.
او به خروج از مرکز توجه عادت نداشت. در نتیجه، به محض اینکه فرصت را مناسب دید، با شیرجه ای تریبون را از دست اگلانتاین دزدیده و بی‌توجه به نگاه پر از "تنها گیرت بیارم پیپ رو می‌کنم تو چشت"ای که اکنون کاملا از طرف اگلانتاین دیده میشد، ادامه داد:
- حالا حالا حالا حالا! همه دستا به بالا!

به مانند الکساندرا، اگلانتاین هم از خروج از مرکز توجهات خرسند نبود، به همین دلیل اوهم تلاش کرد تا جایگاهش را پس بگیرد.
- حالا حالا حالا حالا!
- همه دستا به بالا!
- ماما اینا دارن خوابمو می‌پرونن!

و در نهایت با نگاه خون‌آلود لرد، دو مرگخوار دست از نبردی، که تام می‌توانست با توجه به خوانده هایش در کتاب های روانشناسی بگوید ریشه در تجارب دوران کودکی دارد؛ برداشتند.

لحظه‌ای بعد، تمام مرگخواران برای راهی جهت خواباندن اژی، نگاه هایشان را با یک دیگر رد و بدل می‎کردند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۴:۳۹:۲۸
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۴:۴۱:۰۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.