خلاصه:
مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن. بلاتریکس مسئولیت این کار رو به عهده گرفته و ضمن دادن تمرین های سخت به مرگخوارا، تصمیم داره آب کرفس هایی رو که اشتباهی(در اثر معجون هکتور) روی سر رکسان روییده بگیره و به خورد مرگخوارا بده که لاغر بشن.
ولی کرفس ها پژمرده شدن و مرگخوارا باید برای شاداب شدنشون رکسان رو خوشحال کنن.
رکسان ازشون خواسته که مجسمه شو توی وزارتخونه بسازن.
....................
مرگخواران و رکسانِ کرفس به سر، به وزارتخانه نزدیک و نزدیک تر شدند.
- اییییییست!
دستور ایست توسط بلاتریکس داده شد.
مرگخواران در برابر عظمت ساختمان وزارتخانه اصلا تحت تاثیر قرار نگرفتند. وزارت ندیده که نبودند.
مرگخواری که روابط عمومی اش بهتر از بقیه بود، جلو رفت.
- نمی تونم بگم!
- چی رو؟
نگهبان جلوی در، از لیسا یی که پشتش را به او کرده بود پرسید!
و لیسا جوابی نداد. به جای آن دست به سینه، اخم هایش را بیشتر در هم کشید.
مرگخواران، لیسا را عقب کشیدند.
- این همه آدم اینجاست... تو باید برای مذاکره بری جلو؟
تام در حال صحبت با پاهایش که برای وارد شدن عجله داشتند، بود و اگلانتاین از پشت سرش پاهایش را تشویق به دویدن و لگد زدن به نگهبان می کرد.
لینی که احساس هوش و ذکاوت و زیبایی و جذبه زیادی می کرد جلو رفت.
- سلام آقای نگهبان. ببخشید... وزیر سحر و جادو الان کیه؟
نگهبان با بی تفاوتی جواب داد.
- جناب جارو! دارن تشریف میارن.
لینی به جاروی مغروری که در حال نزدیک شدن بود نگاه کرد.
-زده به سرتون؟ جارو وزیر می شه آخه؟ به خود بیایین!
-چرا نشه؟ حشره مرگخوار شده... ولی جارو وزیر نمی شه؟ کلاه وزارت هم رو دسته شونه. چقدر هم برازنده هستن.