نتیجه دوئل هری پاتر و مارولو گانت:امتیازهای داور اول:
هری پاتر: 27.5 امتیاز – مارولوگانت: 28 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
هری پاتر: 28 امتیاز – مارولو گانت: 27.5 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
هری پاتر: 28 امتیاز – مارولو گانت: 27.5 امتیاز
امتیازهای نهایی:
هری پاتر: 27.83 امتیاز – مارولو گانت: 27.66 امتیاز
برنده دوئل:
هری پاتر!....................................
صدای ترمز و کشیده شدن چرخ ماشین روی زمین، سکوت شب را در هم شکست!
جارویی با دسته ای که به شکلی غیر عادی بلند بود، جلوی هری پاتر برگزیده، متوقف شد.
هری به کلی فراموش کرد که برای چه چیزی منتظر مارولو گانت بوده. داشت به این موضوع فکر می کرد که صدای لاستیک چرخ، از کجای جارو در آمد! و مارولو فکرش را خواند!
- خودم بهش اضافه کردم... بدون صدای ترمز رانندگی حال نمی ده. ملتفتی؟ حالا سوار شو!
هری پاتر سوار شد. در این فکر بود که چگونه سر صحبت را باز کند.
- چقدر همه چی گرون شده...نه؟
- نه! چی گرون شده بچه زخمی؟
حق با مارولو بود. در دنیای جادویی چیزی گران نشده بود. ولی همین جمله و کلمه "بچه زخمی" به هری یادآوری کرد که برای چه دو ساعت تمام در ایستگاه منتظر رسیدن جاروی مارولو بود.
سعی کرد کاملا مودب باشد.
- ببخشید جناب گانت...
صدای قهقهه مارولو به هوا بلند شد.
- نمردیم و جناب هم شدیم! اوه اوه...مسافر!
جارو را بطور ناگهانی به کنار خیابان هدایت کرد و بعد از کمی چانه زدن، جادوگر اُز را سوار کرد.
- کرایه ها زیاد شده ها. گفته باشم. زمان سالازار که نیست. بعدا کلامون نره تو هم.
و حرکت کرد. هری فرصت را برای شروع صحبت مناسب دید.
- عمو مارولو! راستش من منتظر شما بودم که درباره نوه تون تام...
- ای لعنت بر جد و آبادش!
هری گیج شد.
- جد و آبادش که شمایین. هر چند زیاد هم آباد به نظر نمی رسین.
مارولو آفتابه ای به دست هری داد.
- جارو رو می گم بچه. بنزینش تموم شده. زمان سالازار جاروها الکتریکی بودن. اینو می بری پشتش. بهش می گی آآآآ کن. هواپیما داره میاد. دهنشو که باز کرد سیصد و بیست و سه میلی لیتر بنزین می ریزی تو دهنش. اگه یه سی سی بیشتر بشه بدبخت می شیما.
هری رفت و پنج دقیقه ای ناز جارو را کشید که دهانش را باز کند. وقتی برگشت، لباس های مارولو پاره شده بود و زیر چشمانش گود افتاده بود. هری هم احساس کوفتگی و غم زیادی می کرد و کاملا مفلوک به نظر می رسید.
-پدر و مادر که ندارم... پدر خوندم که سابقه داره... مدیر مدرسه همش از من استفاده ابزاری می کنه...دوستام یه دختر زشت و غیر قابل تحمل و یه پسر خنگ مو قرمزن... ترسناک ترین جادوگر دنیا هم که در به در دنبالمه... پدربزرگشم که به حرفام گوش نمی کنه...این چه زندگییه من دارم؟
مارولو استارت زد.
-بفرما... گفتم که... اضافه ریختی. بدبخت شدیم. ولی نترس. ده دقیقه دیگه اثرش از بین می ره.
-راستش دلیل اصلی بدبختی من نوه شماست. مادرش به حرفام گوش نمی کنه. اومده بودم پیش شما ازش شکایـ...
-دِ جون بکن دیگه!
هری شوکه شد... ولی منظور مارولو جاروسوار تازه کاری بود که با سرعت کرم فلوبر در حال حرکت بود.
-بله. داشتم می گفتم...من کاری به کار نوه تون ندارم. ولی اون خیلی کارا به کار من داره. هر سال به خاطرش نمی فهمیدم تو مدرسه چی خوندم و چی یاد گرفتم. بعدش...
-یه بزرگسال و دو تا بچه!
صدا از پشت سرش می آمد. دستی که حامل چند سکه بود، روی شانه اش کوبیده می شد.
کرایه را گرفت و به مارولو داد. بقیه پول را گرفت و به جادوگری که داشت درباره خانه شکلاتی اش برای بچه ها تعریف می کرد تحویل داد.
-بله... به درس و مشقم که نمی رسم... منِ بی پدر و مادر رو می کشونه توی جام آتش...
مارولو سبقتی بسیار غیر مجاز از یک ستاره دنباله دار که معلوم نبود وسط خیابان چکار می کند گرفت.
-حالا به خودت توهین نکن!
-نه... من واقعا بی پدر و مادرم... ذاتا توهینم!
ولی این نوه شما...
-سرا پایین... پلیس!
همه سرشان را خم کردند. هری متوجه شد که با خم کردن سرشان همگی نامرئی شدند. مارولو لبخندی به پلیسی که با نگاهی مشکوک به جاروی زیادی درازش نگاه می کرد زد و از کنارش رد شد.
-خب.. خطر رفع شد. بیایین بالا.
آمدند بالا!
-بله...حتی یه بار یه مار به چه بزرگی رو آورده بود توی مدرسه و خواهر یکی از دوستامو...
درست در همین لحظه، نوک جارو رو به بالا رفت و فریاد مارولو به هوا بلند شد.
-تعادل آقا...تعادل رو رعایت کنین!
کی اون پشت، چاقه؟
غول غارنشین عظیمی که دو ایستگاه قبل سوار شده بود، با عصبانیت به تام جاگسن لاغر و نحیف نگاه کرد.
تام کاملا قانع شد که چاق است و باعث به هم خوردن تعادل جارو می شود و خودش را از همان بالا به پایین پرتاب کرد.
هری اشکی در فراق تام ریخت.
-آخی... می شناختمش. اسمش تام بود. ولی این تام کجا و تامی که نوه شماست کجا. اون واقعا شرارت و پلیدی زیادی در وجود خودش...
-ایستگاه آخره... همه پیاده!
هری نمی خواست پیاده بشود.
-ولی حرفای من هنوز تموم نشده! باید همشو بگم.
-تو یکی مهمون منی. هم سرت زخمیه. هم بی پدر و مادری. بپر پایین ببینم. اگه نوه مو دیدی لپشو بکش. شصت هفتاد سالی می شه ندیدمش. موشی موشی بابابزرگ!
مارولو هری را تقریبا با لگد از جارو پرت کرد پایین و در حالی که آهنگ کوچه بازاری بسیار جلفی پخش می کرد و با صدای ناهنجارش همراه آهنگ می خواند، به راهش ادامه داد.
هری در ایستگاه آخر، حیران و سرگردان ایستاده بود که صدایی آشنا از پشت سرش شنید.
-که شکایت ما رو به پدربزرگمون می کنی... بیا بقیه شو شخصا و حضورا برای خودمون تعریف کن ببینیم دیگه چه کارایی کردیم.
-آی زخمم!