هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
خلاصه: در یک دنیای موازی، محفلی ها سیاه و پلیدن و محفلی های اصلی رفتن به اون دنیا تا در ازای فروختنِ زاخاریاس، سه تا محفلی سیاه رو به عضویت خودشون در بیارن. حالا هم دامبلدور داره تصمیم می‌گیره کدوم سه محفلیِ سیاه رو می‌خواد.

مسئله این‌جاست که دامبلدور خرده‌فرمایشاتِ همین یک دانه از هر محفلی را هم به زور رتق و فتق می‌کرد، چه برسد بخواهد از سه تایشان دوتا داشته باشد. یعنی در کل شش تا داشته باشد. البته در نهایت بیشتر از شش تا داشته باشد، اما شش تا محفلیِ تکراری داشته باشد. البته نه اینکه پروفسور به دنبال تازگی و سرگرمی باشد در محفلی ها، خیر. صرفا، به‌طور مثال تصور بفرمایید بابای یک محفل باشید با دو هری که شبانه روز سرِ این مسئله که کدامشان برگزیده است دعوا می‌کنند. بطور مثال تصور بفرمایید بابای یک محفل باشید با یک هری و یک پلاکس! دو نفر همان اول کاری از معادله حذف شدند. پلاکس نفس راحتی کشید، چون برگزیده‌ی اصلی خودِ او بود و نمی‌خواست لباس‌هایش بوی پیاز بگیرند.

از طرفی دامبلدور سیاه هم بدش نمی‌آمد حالا که تنور داغ است زاخاریاسِ سیاه را بچسباند، چرا که خب در محفلِ سیاه همه به بادمجان حساسیت داشتند و همان‌طور که واقفید، زاخاریاسِ سیاه نمی‌توانست تبدیل به چیز دیگری هم بشود.

اینگونه شد که دامبلدور سیاه فکری به ذهنش رسید. دستان فرتوتش را بلند کرد و با صدای لرزان و پیری‌اش گفت:
_فرزندان من... یه خواسته‌ای ازتون دارم.

محفلی های سیاه که به خواسته های دامبلدور سیاه عادت داشتند، سریع دویدند رفتند نفری یک چوبِ سیاه آوردند تا بشکنند و درس بگیرند. سپس شروع کردند به زور زدن.

_ نه فرزندان من... این چه سبُک بازی‌ایه... برید سه عدد کیسه بیارید!

مدال بهترین یوآن ابرکرومبیِ هفته در ایفای نقش بابت این شوخیِ ناب تقدیمِ هری پاتر شد، و محفلی های سیاه رفتند سه تا گونی آوردند. دامبلدورِ سیاه که مهِ مصنوعیِ سیاه در اطرافش موج می‌زد، از صندلی‌اش بلند شد و خیلی حماسی دیالوگ گفت.
_هر محفلیِ سیاه رو در یک کیسه‌ی سیاه قرار خواهم داد، تا هر گاه به مشکلی بر خوردید درِ یکی از کیسه ها رو باز کنید و بدانید که محفلِ سیاه پشت و پناهِ شماست.

محلفی های سفید می‌خواستند محفلی های سیاه را خودشان انتخاب کنند که یک وقت احیانا محفل سیاه بهشان زاخاریاس نندازد، اما از طرفی هم پروفسور دیگر صبرش تمام شده بود و هر طور شده می‌خواست زودتر راهی بشود. اینگونه شد که هر محفلی سفید یک کیسه‌ی سیاه روی دوششان انداختند و پذیرفتند که هر گاه به مشکلی بر خوردند، یکی از محفلی های سیاه را ول بدهند.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۷ ۱۲:۱۲:۰۰



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
پروفسور دستور برگشتن رو صادر کرد ولی حقیقتا کسی نمی‌خواست برگرده. اینجا در دنیای موازی تازه داشتند جا می‌افتادن، خیلی زود بود. هنوز سهام نیوت افزایشی بود و گابریل همچنان فکت به خورد ملت می‌داد. تازه هنوز زاخاریاس خیار نشده بود!

- پروف پنج دقیقه. فقط پنج دقیقه.

پروفسور در برابر محفلی ها رقیق بود. به محض اینکه چیزی می‌خواستند ازش، سریعا موافقت می‌کرد. همینطوری بارها قرض و بدهی بالا آورده بود. پنج دقیقه هم چیز زیادی نبود...

سه ساعت بعد

- باباجان بریم دیگه؟
- پنج دقیقه. فقط پنج دقیقه.
- پنج دقیقه پیش هم همین رو گفتی بابا جان.
- می‌دونم پروف. ولی پنج دقیقه‌ی دیگه فقط.

یک روز بعد

- یک روز و سه ساعته که قراره پنج دقیقه بشه. به نظرم کافیه دیگه دخترم. هر سودی از نیوت داشتی بسه بابا جان.

متاسفانه رز نتونست بیشتر از این پا فشاری کنه و نیوت رو تحویل هری سیاه داد. با لب های ورچیده و قیافه‌ی ناراحت آماده شد تا همراه بقیه به دنیای خودشون برگرده که...خب این زاخاریاس پر شگفتیه.

هیچ کسی، مطلقا هیچ کسی فکر نمی‌کرد زاخاریاس واقعا بتونه خیار شه. خود پروفسور که حرفش رو زد هم یه جیزی همین طوری پرونده بود واقعا انتظار نداشت که بشه. ولی شد. همون طور که از یه هافلپافی اصیل انتظار می‌ره با تلاش و کوشش بسیار بعد سه روز خیار شد.

دامبلدور سیاه بلافاصله زاخاریاس رو قاپید. همونطور که می‌دونین خیلی وقت بود سالاد نخورده بود و دلش خیلی خیار می‌خواست.

- باباجان اون جنس مجانی نیس. پولشو بده.
- چه قدر می‌خوای پیرمرد؟

دامبلدور سفید لبخند زد. بلاخره داشتن به جایی می‌رسیدند. وقتش بود چند عضو جدید برای محفل جور کند.
- عضو می‌خوام باباجان. عضو می‌خوام. به ازای هر زاخاریاس سه تا محفلی‌های سیاه رو می‌گیرم.

به نظر دامبلدور سیاه معامله خوبی بود. باهم دست دادن و قرار داد نوشتن. ولی هنوز دامبلدورها تصمیم نگرفته بودن اون سه نفر کیا باشن.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۰ ۲۲:۴۲:۵۶



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-خطر خطر خطرررررررررر!
-خطر؟
-خطر خطر خطرررررررررررررررر!
-خطر!
-خطر خطر خطر خطررررررررررررررررررررررر
-میشه ساکت باشی؟
-خطر همه جا خطر! اینا خطر اونجا خطر همه جا خطرررر!
-ما باید یه راهی پیدا کنیم؟
-خطررررررررررررر!
-ساکت!

پلاکس بیطرف سفید بود.

-تو چرا دنبال ما افتادی؟
-نیوفتاده بودم...از تو دنیای سفید امدم!
-سفید؟
-سفید؟
-سفید؟
-اره بابا سفید!

کلمه ی سفید به معنای ازادی بود بنابراین...

-باباجان کسی گفت دنیای سفید؟
-بله دامبلدور جان،"دنیای س ف ی د"
-زاخاریاس باباجان زوداز حالت خیار دربیا!
-پرفسور من هنوز خیار نشدم.
-جمع کنین فرزندان روشنایی. باید به دنیای سفید خودمون برگردیم!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
خلاصه: محفلی ها برای اینکه برای محفل عضو جمع کنن رفتن به یه دنیای موازی. توی این دنیا همه چیز مثل دنیای خودمونه جز اینکه محفلی ها سیاه و شرورن و مرگخوارا سفیدن. حالا محفلی ها اومدن به خونه ی گریمولدِ سیاه، و برای اینکه دامبلدورِ سیاه اجازه بده بیان تو، وانمود کردن بازاریابن و میخوان زاخاریاس رو بفروشن. همونطور که دامبلدورِ سفید تبلیغ زاخاریاس رو میکنه، بقیه محفلی ها هم دارن تلاش میکنن به هر روشی شده پول در بیارن.

_اوا هری، این تویی یا منم؟!

زاخاریاس کم کم داشت جذابیتش را برای محفلی های سیاه از دست میداد. نه به ناظرِ اضافه نیاز داشتند نه قصد داشتند علیه کسی شورش کنند که فرمانده بخواهند. دامبلدور سیاه از میان انبوه ریش هایش چانه اش را پیدا کرد که بتواند بخاراند.
_زاخاریاستون خیلی پراکنده ست و هیچ جذابیتی نداره. هریتونم ایفای نقش رو زیادی جدی گرفته.

پلاکسِ بی طرف از پشت صندلیِ دامبلدور سیاه روی شانه ی او خم شد.
_همشون پراکنده ن و هیچ جذابیتی ندارن پاپا، واقعا از سفیدا توقع نداشتم.

دامبلدور سفید اما، قسم خورده بود زاخاریاس به دست از آن در بیرون نرود.
_خیار هم میشه.
_جان؟
_خیار میشه.

دامبلدور سیاه و محفلی های سیاه مکث کردند. مدتها بود که یک سالاد درست و حسابی نخورده بودند. شاید خودشان یک زاخاریاسِ سیاه داشتند، اما او فقط میتوانست به سبزیجات سیاه رنگ تبدیل شود، مثل بادمجان. روبرویشان، دامبلدور سفید میتوانست آب باریکه ی اقبالی را ببیند که بالاخره به او رو کرده بود. چشمانش درخشیدند و با هیجان به پشت یقه ی زاخاریاس چنگ زد تا بلندش کند.
_خیار شو عمو ببینه؟

زاخاریاس دوست نداشت خیار بشود. هری اصلا این سوژه را درست نفهمیده بود و ممکن است زاخاریاس اصلا نتواند خیار بشود! در هر حال، این انتظاری بود که ازش داشتند.
درحالیکه محفلیون سیاه منتظر شیرین کاریِ زاخاریاس بودند، زندگی در بخش های دیگر خانه گریمولدِ سیاه جریان داشت، و هر محفلی تلاش میکرد به اندازه ی خودش پیش از رفتن جبهه ی سیاهی را تیغ بزند.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-خب حالا این زاخاریاس شما چیکارا میکنه؟
-بسم تعالی...
-نه این چجور کارایی برامون انجام میده؟
-خب همین باباجان وسط حرف من پا برهنه نیا!
-خب بگو پدر جان!
-بسم تعالی...این زاخاریاس ما 7 کاره هستش؛شنیدین مشنگ های این دوره زمونه یه چاقو دارن اسمش "چاقو سوئیسی" هست؟ این چاقوی به درد نخور 7 تا کار میتونه براتون بکنه؛حالا زاخاریاس ماهم براتون 7 تا کار مختلف میتونه بکنه!
-خب اون چاقو قابل حمل هستش اما زاخاریاس شمارو که نمیشه تو جیب کرد!
-چرا نشه باباجان؟ با طلسم ریزش میکنی!
-اون چاقو تولید انبوه داره اما شما فقط همین یکیرو دارین!
-نه دیگه باباجان! مگه نمایشگاه مشنگهارو نرفتی؟ ما تولید انبوه داریم اما اینجا نمونه اوردیم خدمتتون!
-یعنی صدها هزار تا از این زاخاریاس های همه کاره دارین؟
-بله باباجان!
-اون چاقو مال مشنگاست ولی این زاخاریاس مال ما جادوگرهاست،اما شما از روی مشنگا دارین تقلب می کنین!
-عه باباجان گفتی تقلب؟زاخاریاس ما به صدتن از اون مشنگا می ارزه بعد شما مشنگارو وسط می کشین؟
-خب اره چون دارین دقیقا مثل مشنگا رفتار می کنین پدر جان!
-نشد دیگ...

همینطورکه پرفسور دامبلدور داشت با پومانا اسپراوت سیاه بحث میکردن سر زاخاریاس چندکاره اونطرف هم گابریل سفید داشت اطلاعاتش رو به اشتراک می ذاشت.

-ایا میدانستید که مجموع عمر 12000 میلیون مشنگ 6000000000 است ولی عمر نیکلاس فلامل دنیای جادویی 120000000000000 است؟
-ایا میدانستید دوشیزه لینی وارنر که عضوی از جبهه ی خبیث و خطرناک مرگخوارا است یک جانورنما است؟
-ایا میدانستید که بانو مروپ که مادر لرد ولدمورت خبیث و سر دسته ی مرگخواران است؟
-ایا میدانستید که در هر ثانیه 195 باکتری مشنگی مانند: انفولانزا-کرونا-سرماخوردگی-مرگ و ...) در هوا پخش می شوند؟

و اما گابریل چجوری از اینکار سود می برد؟ با هر ایا میدانستید 2 گالیون گیرش میومد و تا اونموقع صد نفر از غرفه ی گابریل دیدن کرده بودن! البته با اومدن پومانا سفید غرفه برای 3 دقیقه تعطیل شد.



only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
قبل از همه‌ی اینها در دفاع از رز باید بگم که مرگخوارای دنیای خودش محفلی‌ها رو تحریم کرده بودن و دیگه کیت کت تو خونه‌ی گریمولد پیدا نمی‌شد. حتی پیازم گرون و نایاب شده بود. لوسیون بدن عیلرضا و خرج و مخارج بوتاکسش و همه چی شدیدا محتاج به پولش کرده بود. وگرنه اینقد آدم فروش نبود. یعنی اصلا آدم فروش نبود. ولیکن...

- هی پیس پیس. فرزند سیاه!

پلاکس که گویا تو این دنیا تصمیم گرفته بود بی جبهه نباشه و ساده مهربونم نبود دیگه، چشمش رو از نمایشی که پروفسور با زاخاریاس داشت اجرا می‌کرد برداشت و به رز که مشتاقانه ویبره می‌زد نگاه کرد و منتظر ادامه‌ی حرفش شد.

- بازار سیاهم دارین اینورا ؟
- چرا؟ جنس منس چیزی داری؟

پلاکس این دنیا خیلی سیاه بود. اما نه به اندازه‌ی هریش. هری از ابتدا موهاشم سیاه بود اما اینجا لنز مشکیم گذاشته بود و خط چشم مشکیم می‌کشید که یک راست پرنس آو هل باشه. تازه علاقه‌مند به زیرمیزی و بازار سیاهم بود. در واقع، رز هنوز نمی‌دونست ولی بازار سیاه رو می‌چرخوند.

- اممم. یه نیوت سالم و دست نخورده. نوی نوعه. خودم برا تالار هافلپاف از همین نوع بردم. دست یه خانم وزیر بوده فقط باش می‌رفته توالت وزارت خونه.

خوشبختانه نیوت سیاه سابقه‌ی عالی داشت. فعالیت بالا و مرگ نخوارهایی که هی سر شاخ کرگدنش می‌زد اسم و رسم خوبی براش ایجاد کرده بودن. محفلی‌های سیاه فکر کردن. با همدیگه مشورت کردن و در نهایت خیلی لارج طور یه برگه به رز دادن که رقم بگه.

رز که دید نه بابا نیوت چه قد ارزش داره حیفش اومد به قیمت دوتا ماسک مو و صورت و زیرباسنی علیرضا بدش بره. برگه رو برگردوند و تصمیم گرفت سهام نیوت رو وارد بورس کنه.
محفلی‌های سیاه که به هر قیمتی نیوت سفید رو می‌خواستن همه پول هاشونو آوردن تو بورس و هرکدوم یه تیکه از سهام رو خواستن. در طی تقاضای بسیار سهام نیوت افزایشی و روند رو به بالا داشت و رز خوشحال خوشحال بود. برخلاف زاخاریاس که به عنوان محصول چندکاره داشت چند متر اونور تر معرفی می‌شد.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
پامونا کف بالا آورد، پامونا خون بالا آورد. پامونا اصلا دوست نداشت بداند احتمال مرگش چند درصد است، اما حالا دیگر میدانست و نمیتوانست فراموش کند. پامونا تشنج کرد و همین مسئله احتمال مرگش را شش درصد بالا برد. از آنجا که در این جهان موازی خانه گریمولد وقت و بی وقت فشرده و صاف نمیشد، زاخاریاسِ سیاه با خونسردی منتظر ماند تا محفلی ها تکلیفشان را با همدیگر مشخص کنند.

_چرا؟ آخه چرا؟
_بعنوان ناظر محفل ازت خواهش میکنم آروم باشی پامونا.
_به حرف اون گوش نده بابا جان، ولی آروم باش.
_الان خیلی حالم بهتره، ممنونم زاخاریاس!
_
_بعنوان ناظر محفل ازت خواهش میکنم آروم باشی آلبوس.

زاخاریاسِ سیاه که دیگر خسته شده بود، سرش را چرخاند سمت خانه و داد کشید.
_ارباب!

محفلی ها در سکوت به زاخاریاسِ سیاه خیره شدند. بخشی از وجودشان اصلا دلش نمیخواست "ارباب" را ببیند، بخشی بسیار بسیار بزرگ. صدای قدم های مسلط و آهسته ای به گوش رسیدند و طولی نکشید که سایه ی باریک و قد بلندی در چهارچوب در کنار زاخاریاس سیاه قرار گرفت. ریش های سیاه رنگش تا مچ پاهایش میرسیدند و به میمنت و مبارکی از شر بینی عقابی اش خلاص شده بود، و متاسفانه بینی دیگری بجایش پس نگرفته بود. دامبلدور سیاه به دامبلدور سفید نگاه کرد، اما بنظر نمیرسید شباهتی ببیند.
_تو باز وانمود کردی ناظرِ انجمنِ ما هستی زاخاریاس؟

پیش از اینکه زاخاریاس پاسخ بدهد، دامبلدورِ سفید این بار شخصا از گروه جدا شد و جلو رفت. با وجود اثرات مخربِ سوپ پیاز بر تمرکز، پروفسور دامبلدور هنوز هم مرد باهوشی بود، و میدانست چگونه در صفوف دشمن نفوذ کند و پیش از آنکه بفهمند آنها را از درون تحت سلطه در آورد. او روبروی دامبلدور سیاه ایستاد و نفس عمیقی کشید.
_حقیقتش ما بازاریاب هستیم. محصولی آوردیم خدمتتون که مطمئنیم چنین خونه ی بزرگ و شکوهمندی بهش احتیاج خواهد داشت.

محفلی ها یک نگاه به پروفسور کردند، یک نگاه به همدیگر. دست هایشان بطور نامحسوس در جیب هایشان وول میخورد اما هیچ کدام چیزی نداشتند که ارزش فروختن داشته باشد. ممکن بود این هم یکی از نقشه های درخشان پروفسور باشد، یا اینکه سوپ پیاز بالاخره کار خودش را کرده بود. پروفسور با خونسردی یک قدم به عقب برداشت تا محفلی های پشت سرش را نمایان کند. دستش مستقیما یکی از آنها را نشانه رفت.
_این زاخاریاس.

چشمان سرخ رنگِ دامبلدور سیاه درخشیدند، اما در چهره اش اثری از تحسین به چشم نمیخورد. کار های زیادی بود که بتواند با یک زاخاریاسِ اضافه انجام بدهد.
چشم های آبی رنگِ دامبلدور سفید هم درخشیدند. به دلیل خاصی هم نه، این درخشش از لذتِ خالصِ انتقام ناشی بود.

_بیاید داخل.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۱۹:۲۸:۲۳



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
زاخاریاس تازه دوهزاریش افتاده بود که این محفل خودشون نیست.

-اهمم...باباجان بیا کنار من تا ببینم چه میشه کرد؟

اما زاخاریاس ماتم زده شده بود،نمی تونست باور کنه که در اینده ناظر میشه یا شاید این تصویر گذشتش هستش که پدرش و خانوادش ناظر محفل بودن!

-اهممم...باباجان!
-اهان بله پرفسور!

پرفسور دامبلدور با نگاهی سریع به سرکادوگان فهموند که همین الان بره و زاخاریاس رو پایین بیاره!

-زاخاریاس عزیز...بیا برگردیم به جمع محفلیا!
-...
-زاخاریاس باباجان؟...بیا پیشمون!
-پرفسور...پرفسور نکنه این آقاهه ایندم باشه؟...یا حتی گذشتم!
-نه باباجان این امک...
-چرا پرفسوراین امکان هستش!
-گابریل؟الان وقت مناسبی نی...
-عهه خسته شدم رز! باید بهتون اینو حتما بگم که بدونین"200 سال بعد از میلاد مرلین محفل ققنوس برای مبارزه با جادوی سیاه و تاریکی ب وجود امد، اما در جنگ جادوگریه اول چندتن از عضای محفل مفقود شدند،اون افراد به گذشته برگشتن.اما گذشته ی انها سیاه و تاریک بود! انها تصمیم داشتن فرار کنند اما به خاطر شستوشویی مغزی در انجا ماندگار شدند! کم کم افراد گذشتشون رو به یاد اوردن ولی با این تفاوت که دیگه سفید و زیبا نبود!همه چیز براشون تاریک بود. بنابراین محفل سیاهی هارو تشکیل دادن!"
در ضمن پرفسور تنها نفری که تونستاز اونجا فرار کنه،مرلین بود!
پاققق

صدای بسته شدن کتابی کلفت کل محفلی هارو به خودش اورد...

-یادش بخیر اون چندتن افراد عزیزم بودن!...
-وایی یعنی ما الان توی دنیای تاریکی ها هستیم؟...امکان مرگمون 150 درصد از 50 هستش!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
خانه گریمولدِ موازی نه تنها نامرئی نبود، بلکه اتفاقا خیلی توی چشم هم بود. محفلی ها به آجر های سیاه رنگ، مجسمه ی گارگویل های سنگیِ آویخته به طاق زیر پنجره ها، شاخه های رونده ی خشکی که روی دیوار ها ریشه دوانده بودند و شوالیه های زره پوشِ آهنیِ این طرف و آن طرفِ دروازه ی ورود نگاه کردند و اندیشیدند یک چیزی این وسط اشتباه است. اینجا کوچه گریمولد بود، این هم خانه شماره دوازدهش بود، اما محفلی ها درحالیکه چند خفاش با فاصله چند سانتیمتر از بالای سرشان پر زدند و عبور کردند، اندیشیدند که هیچ بخشی از این خانه هیچ به چشمشان آشنا نمی آید.

_ما انقدر نبودیم که خونه خسته شد و ظاهر شد، مشنگا خسته شدن و کوبیدنش و بعدم یکی روش ساختن و از اونجایی که فکر کردن ما دیگه مردیم سیاهی دنیا رو فرا گرفته و الانم خونه نداریم و یه باد بیاد یخ میزنیم و در سکوت خبری جان به جان آفرین تسلیم خواهیم نمود.
_عیبی نداره پومانا، بیا در لحظات آخرمون برات تاثیر نسبت توده بدنی به درصد چربی در سرعتِ یخ زدن بافت های بدن رو توضیح بدم.
_
_ممکنه چند دقیقه دیرتر از چیزی که فکر میکردی بمیریما، اونوقت پشیمون میشی که برنامه ی طولانی مدت تری نریختی.

پامونا که در مرز حمله ی عصبی بود، با دیدن دستگیره هایی که در این سوژه هم پولیش نخورده بودند دیگر به آن دچار شد و روی زمین نشست، اما زاخاریاس بسرعت نظارت بر موقعیت را بدست گرفت و جلو رفت تا در بزند. یک دستش را پشتش گرفت و مشت دیگرش با اعتمادبنفس روی در فرود آمد.
_ببخشید... عزیزان؟! ناظر محفل هستم، کسی خونه ست؟
_تو ناظر محفلی؟
_درسته که ما بگیم ایرج میرزا نمیتونه ناظر محفل بشه چون بی ادبی مینویسه؟
_چی بابا جان؟
_تو محفل یا خارج از محفل من به نظارتم ادامه میدم پروفسور.

پیش از آنکه پروفسور بخواهد از زاخاریاس خواهش کند دایره نظارتش را در حد چمن های دم درِ خانه گریمولد نگه دارد، در باز شد و محفلی ها در سکوت به فرد پشت در خیره شدند. زاخاریاس اسمیتی که در خانه گریمولد را باز کرده بود، با خونسردی به چهارچوب تکیه داد.
_چه اعجاب انگیز. چون منم ناظر محفل هستم.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
خلاصه..بلاخره!:
محفلی ها ببرای یارگیری از خونشون بیرون اومدن. در اولین فرصت رفتن دنیای مشنگی. ولی پروفسور رو مشنگ ها با تروریست اشتباه گرفتن و زندانیش کردن. بعدم خواستن ازش واکسن کرونا بزنن.
محفلی ها برای نجات پروفسور معجون مرکب پیچیده خوردن و زاخاریاس به دونالد ترامپ تبدیل شد. و بقیه تو کیف جادویی اسکمندر قایم شدن اما کرگدن ها رم کردند و زاخاریاس برای آروم کردنشون به دستشویی رفت که خب چون یکی از کرگدن ها یاغی شده بود مشنگ ها فکر کردن ریس جمهورشون گروگان گرفته شده.

-----------------------------

جنگ نابرابری بود. ام ای سیکس و اف بی ای و ان سی ای اس و نیروی مخفی و ویژه و همه و همه پشت در بودن در حالی که اینور در چند محفلی بی نوا و کرگدن های یاغی با یه شنل نصفه نیمه سنگر مقاومت رو تشکیل داده بودن.

پروفسور همونطور که نصفه زیر شنل ارثی هری و قرضی پومانا بود، توضیح داد:
- ولی پدرجان ما که قصد جنگ نداریم...ما صلح جوییم.
- می‌دونم پروفسور ولی اینا مشنگن نمی‌فهمن این چیزا رو!
- در واقع، درک مشنگ ها از علوم به دلیل عدم استفاده از جادو...

گابریل تیت شروع کرده بود. بدبختانه بدترین موقعیت رو انتخاب کرده بود. در اون بلم بشو هیچ کسی حوصله علوم مشنگی رو نداشت حتی معلم بیچاره‌ی همون درس که به خاطر آرمان های مشنگی به قتل رسید.
یه مرلین خوب خواسته‌ای دست تیت رو گرفت و غیب شد تا از ادامه صحبتش جلوگیری کنه. دستشم درد نکنه.

با این حرکت همه چند ثانیه‌ای تامل کردند. اونا جادوگر بودن. بلد بودن غیب شن. اینجا هم ساختمون مشنگی بود و حفاظ های جادویی نداشت، چرا غیب نمی‌شوند؟
خیلی محفل وار حلقه تشکیل دادن و دست های همو گرفتم و با صدای پاق غیب شدند. مشنگ ها این صدا رو به در رفتن گلوله تعبیر کردن و در رو شکوندن ولی وقتی تو رسیدن با یه کیف مواجه شدند.

- از کجا فرار کردن؟
- نننن.نمی‌دونم قربان.
- یعنی چی که نمی‌دونی. مگه نگفتم گیرشون بندازین نتونن فرار کنن؟
- بله قربان.
- پس چه جوری فرار کردن؟
- به جون دوتا بچه هام نمی‌دونم قربان.
- اون چمدون چیه؟
- اینم نمی‌دونم قربان.
- چیزی هس تو بدونی؟
-نمی‌دونم قربان.

رییس امنیت ملی آمریکا با عصبانیت از کنار فرمانده گذشت و خودش به سراغ کیف رفت. بلاخره یه کیف مسافرتی بیشتر نبود. چه خطری می‌تونست داشته باشه؟
متاسفانه عمر رییس قد نداد براتون تعریف کنه اما من می‌گم. خطر یه گله کرگدن رم کرده. در چمدون که باز شد کرگدن ها با عصبانیت و شاخ آماده‌ی حمله اول رییس رو پاره کردن و بعد خدمت بقیه رسیدن. اینطوری شد که محفل به تنهایی ابرقدرت جهان رو کله پا کرد.

اما محفل. اون مرلین خوب کرده به خونه‌ی گریمولد ها فکر کرد و جسم یابی کرد اما وسطش خط رو خط شد و به جای این خونه‌ی گریمولد به اون خونه‌ی گریمولد رفت. همون خونه‌ای که در جهن موازی قرار داشت که دامبلدورش سیاه می‌پوشید و ریش و پشم سیاه داشت و سیاه بود در حالی که لرد ولدمورتش به مقابله با سیاهی برخاسته بود و دماغ داشت. خوشگلترم بود.

بقیه‌ی محفلی‌ها هم به اون مرلین خوب کرده اقتدا کردن و سر از همونجا در آوردن. دم در خونه‌ی دامبلدور سیاه!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۰:۵۴:۵۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.