هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
«سلامتی گاو که همیشه گفت ما، نگفت من»


سخن بزرگان
- باگز -ویت فور ایت- بانی


***


رابستن بعد از هستن شدن‌های زیاد می‌خواست اینبار نیست بشه. بلاخره هرکسی به تنوعی نیازه داره و رابستن هم می‌خواست از این فرصت جدید استفاده کنه و شناسه‌ی جدیدی بگیره، مثلا شما ایچیکاوا.
ولی وقتی زیر سن قانونی، در سن قانونی، بیشتر از سن قانونی هستین، چیز‌ها مطابق میل شما پیش نمی‌ره و آخرش شما، شما نمی‌شین. همونطور که رابستن، شما نشد.

لینی به اسامی افراد حاضر در سایت کنار دست راست بالای سایت نگاه کرد و کنار اسم جکولِ هات، رابستن لسترنج دیده می‌شود. فقط رابستنی با پیوست اولد.

آن‌ورتر، زیر میز

- ببین جاگسن، این موقعیت توعه که از شر تسترال‌ها خلاص شی. بلاخره می‌تونی رها و آزاد شی. اصلا بذار ببینم چرا ما ورنون دورسلی داریم و دادلی نه؟
-
- بیا. برات دادلی رو رزرو کردم. فقط باید بری کارگاه نمایشنامه‌نویسی شرکت کنی.

و بعد با حرکتی جاگسن رو از زیر میز بیرون انداخت. جاگسن پشت سیستم قرار گرفت، وقتش بود که نمایشنامه بنویسه.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱:۲۰ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
مرگخوارا چندثانیه ای شوکه شدن و به کتی بل که پشت لپ تاپ نشسته بود نگاه کردن. در واقع انقدر شوکه شده بودن که حالت شوکشون رو تازه تونستن به نمایش بذارن.
- اینجارو از کجا پیدا کردی؟!
- چجوری جرئت کردی اصن وارد شی؟!
- چجوری جرئت کردی یه مرگخوارو از پشت لپ تاپ بزنی کنار؟!

تام که بر اثر کنار افتادن از پشت لپ تاپ هنوز کج شده بود و روی زمین افتاده بود، گفت:
- اینجا نمودار ناپذیر نیست بچه ها... جدی... یعنی اسم مشخصه... عمارت اربابی ریدل ها، لیتل هنگلتون...

مرگخواران به تام توجهی نکردن. اولویت اولشون دور کردن کتی از لپ تاپ بود. بنابراین لینی سریع گفت:
- این یه ماموریت سیاهه! فقط مرگخوارا حق استفاده از لپ تاپ رو دارن.
- نه بابا فکر میکنی. ببین منم چقدر خوب میتونم استفاده کنم...

مرگخوارا با حالت وحشت زده ای به سمت کتی و لپ تاپ هجوم آوردن.
- نه نه دست نزن. کیبورد با جادوی سیاه پر شده اصلا. روحت سیاه میشه!

کتی سریع دستشو از روی کیبورد برداشت.
مرگخوارا میدونستن اگر کتی رو از در خارج کنن، از پنجره برمیگرده. بنابراین ترجیح دادن فقط به کتی بی توجهی کنن. هر چند که سخت بود... چون کتی هر چند وقت یکبار تلاش میکرد مرگخواران رو از نظرات کارشناسانه ش بهره مند کنه.

همین که کیبورد خالی شد و مرگخواران برای نشستن پشتش هجوم آوردن، فنریر خودشو از لا به لای جمعیت جلو کشید و پشت کیبورد نشست.
- الان خودم درستش میکنم اصلا.

مرگخواران از سر و کله هم دیگه پایین اومدن تا تلاش های فنریر رو نگاه کنن.
فنریر تلاش کرد زیر نگاه های سنگین مرگخواران اعتماد به نفسشو از دست نده. و پنجه ش رو روی کیبورد گذاشت تا تایپ کنه. ولی خب... پنجه های عظیم و گرگ مانندش یکم زیادی برای دکمه های ظریف و کوچیک کیبورد بزرگ بودن...
و به خاطر شکستش در تایپ، هر لحظه داشت رفتارش با کیبورد خشن تر میشد.
مرگخوارا میدیدن که توی دهنش داره آب جمع میشه و چشماش هم از عصبانیت دارن قرمز میشن.
در همون لحظه که مرگخوارا با نگرانی داشتن ناخن میجویدن، یک عدد جغد از طبقه بالایی به طبقه پایین اومد و یک عدد نامه قرمز رو روی سر فنریر رها کرد.
فنریر کیبورد رو بیخیال شد، به نامه نگاه کرد و دست خط لرد رو دید... و بلافاصله از جاش پرید و با وحشت از محل دور شد.

مرگخوارا نفس راحتی کشیدن...
و کتی گفت:
- بهرحال از من گفتن بود، مشکلتون زبون کیبورده... با دکمه های شیفت و آلت میتونید عوضش کنید.

فنریر که هنوز از ترس میلرزید و خیس عرق شده بود، برگشت. صورتش از قبل هم سیاه تر شده بود. نشانه های انفجار نامه توی صورتش بود... بهرحال فنریر به سرعت پشت کیبورد نشست، و شروع کرد به تایپ کردن.
چند دقیقه بعد، گفت:
- خب... موفق شدم یه شناسه فوق العاده رو بگیرم.
- چی؟

فنریر از جلوی مانیتور رفت تا ملت بتونن شناسه ای که برداشته رو ببینن.

مرگخوارا به سختی تلاش کردن جلوی خنده شون رو بگیرن. یک لحظه خندیدن ارزشش رو نداشت که یک عمر تبدیل به کالباس بشن...

فنریر تلاش کرد قیافه شو کاملا جدی نگه داره و به رو نیاره که بر اثر اشتباه تایپی این شناسه رو گرفته... در واقع برای اینکه خیال خودش و بقیه رو راحت کنه، گفت:
- میخوام به همه ثابت کنم که کجول صافی هستم. پنجه هام هم برای تایپ کردن واقعا مناسبن.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
پس از حرف تام همه کله ها به طرف آگلا چرخید.
- چرا به من نگاه میکنید؟ مگه چی شده؟

که ناگهان نگاه بلاتریکس مانند خنجر به تام دوخته شد. و تام احساس کرد دارد زیر نگاه بلاتریکس دارد آتش میگیرد.

- آدم کم آوردی گلابی؟ میخوای به 100 قطعه سلولی تقسیمت کنم؟

تام که احساس کرد در خطر است. فکر کرد باید کاری بکند وگرنه همین اتفاق خواهد افتاد. که در همین لحظه پلاکس گفت:
- خب، یکی ایده...

که کله کتی از پشت در پیدا شد.
- ایده، چه کلمه گوشنوازی! خب موضوع چیه؟

بلاتریکس داشت منفجر میشد.

- خب ایندفعه برای کار های الکترونیکی نیازم دارید. چه کار باحالی!

بلاتریکس هم که داشت منفجر میشد توانست در این بین حرفی بزند. آن هم با فریاد:
- پس تو...

که پلاکس تا میتوانست خود را سریع به بلاتریکس رساند.
- بلاتریکس، من در این مدت 5 بار در رو باز کردم ولی کتی پشت در نبود مطمئن باش.

در همان لحظه هم کتی تام را به کناری پرت کرده و خودش پشت کیبورد نشسته بود.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۸ ۱۹:۲۰:۴۹

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
تام سرش رو پایین انداخت و به سمت لپ تاپ رفت، ایستادن کنار بلاتریکس مثل درد آمپول بود! هر چقدر هم آمپول بزنی باز هم دردت میگیرد و هرچقدر هم بدنت تیکه تیکه شه، دردت میگیره.

-خب...

تام نگاهی به مانیتور و سپس به صفحه ی کیبورد انداخت، هیچی از این وسیله ی عجیب، نمی دونست.

-فکر کنم که...

به اطرافش نگاهی کرد، حس بچه ای چهارساله رو داشت. نگاهی به اطراف لپ تاپ انداخت، چی باید میگفت؟

-خب به نظر میاد که...

سکوت بلاتریکس غیر عادی بود و از طرفی هم خب بلاتریکس چیزی نداشت برای گفتن! اگه الان جلوش یه رادیو خراب بود یه چیزی میگفت اما این یک لپ تاپ بود.بلاتریکس همینطور به تام و سپس به لپ تاپ نگاه میکرد که ناگهان تام دادی سر داد!

-مشکلش اینه که اگلا باهاش قهره! اگلا باید بیاد با لپ تاپ آشتی کنه.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارها وارد یک لپ تاپ شدن و از سایتی به اسم جادوگران سر درآوردن. لرد سیاه به اونا ماموریت داده که عضو سایت بشن تا بتونن درموردش تحقیق کنن. اونا شناسه ‎ای می‌سازن اما بعد تصمیم به تغییر شخصیت می‌گیرن. سپس به قصد تغییر شخصیت، می‌خوان که بلیت بزنن، ولی از اونجایی که بلیت زدن بلد نبودن توی این‌کار موفق نمیشن و حالا می‌خوان از روش غیرقانونی، یعنی مولتی ساختن، شانسشون رو امتحان کنن.

***


مرگخواران، بالاخره می‌خواستند کاری که در آن استاد هستند را انجام دهند... خلاف کردن!
و قطعاً در هرکجا که جعل، آدم‌کشی، آدم‌ربایی، دزدی، قمه‌کشی، ایجاد رعب و وحشت، فرار از زندان، خشونت خانگی و حتی مزاحمت برای نوامیس پیش می‌آید؛ نام یک لسترنج می‌درخشد.

این شد که بلاتریکس صبر را کنار گذاشت، دستانِ پرتوانش را از چوبدستی‌اش جدا کرد و آن را غلاف کرد، قولنج انگشت‌هایش را شکاند و با چهره‌ای که در آن اعتماد به نفس و شوقِ تاثیرگذارترین بودن در یک ماموریت دیگر موج میزد؛ خود را به کیبورد رساند.

دستانش را بالا برد، به مانندِ رهبر ارکستری که آماده‌ی به وجد آوردن حضار است آن‌ها را روی کیبورد به رقص درآورد و در حالی که از سرعتِ تایپ کردن و صدای دکمه‌ها لذت می‌برد، ساخت شناسه جدید را به پایان رساند.

«پست الکترونیکی نامعتبر است.»

می‌دانید... خیلی سخت است.
اینکه میان آدم‌هایی که تو را الگو و برتر می‌دانند ایستاده باشی... برای هدفت از جان و دل مایه بگذاری... تمامِ نگاه‌ها را به خود خیره کنی و در نهایت... برای دقت نکردن به زبان کیبورد موفقیتِ عظیمی را در لحظه‌ی آخر از دست بدهی.
این خلاصه‌ی اتفاقی بود که برای بلاتریکس افتاد. او که از شعفِ انجام دادنِ ماموریتش سر از پا نمی‌شناخت، دیگر به نکته بی‌اهمیتی مانند نشانکِ کوچکِ کنارِ صفحه، که به جای زبانِ انگلیسی بر روی FA بود، توجه نکرد و همین نکته باعثِ سرافکندگی‌اش میان مرگخواران شد.

اما بلاتریکس که سرافکنده نمیشد!
- تام! ببین چی کار کردی! ناخنِ شستِ پایِ چپت خورد توی ساقِ پای راستم باعث شد این خراب شه! حالا که گند زدی خودت میای جمعش می‌کنی تا مجبور نشدی تیکه هاتو از تو سطل‌آشغال جمع کنی!

و تام... مثل همیشه مظلوم و مجبور بود!


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۱:۳۴:۲۲
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۱:۴۱:۵۵
ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۲ ۱۱:۵۴:۵۰

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۹

مرگخواران

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۳:۲۴ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
در همین هنگام پنجره‌ی تبلیغی روی صفحه ظاهر شد.

نقل قول:

آیا از بلیت زدن به مدیرانِ غیر منطقی رنج می‌برید؟ آیا می‌خواهید شناسه‌ی جدیدی "تشکیل" دهید؟ در کمال آسودگی تُفی بیندازید و
کار خود را به نیوت اسکمنــــ....


- عه چی شد؟
- شناسشو بستن کردن انگار!

و تنها ناجی‌اشان به همین راحتی از دست رفته بود. دقیقاً در لحظه‌ای که مرگخواران می‌خواستند جامه بدرند و سر به کوه‌های تسترال‌نشین بگذارند، پیغام دیگری روی صفحه ظاهر شد.

نقل قول:
- پیس پیس! بیاین این طرف! با آی پی جدید اومدم!

و مرگخواران رفتند آنطرف!

مروپ از پشت لپ‌تاپ، میوه‌ای در دهانِ نیوت چپاند و بعد با دستمال صفحه‌ی لپ‌تاپ را پاک کرد.
- نیوت مامان اینو بخوره و جون بگیره! بعدشم جون بکنه و بگه که چطوری مولتی بسازیم!
- کاری نداره که! فقط کافیه بگردین و ببینین شناسه‌ی قبلیِ مدیرا چی بوده. یکیشو انتخاب کنین، اسم و پروفایلشو کپی کنین و با همون وارد ایفا شین! کاملاً تضمیــــــ...

و دیگر نیاز به توصیف علتِ قطع شدن یهویی نیوت نبود.


همتونو بیل می‌زنم!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

ریونکلاو، محفل ققنوس

جوزفین مونتگومری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۵ چهارشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۲۰:۳۴
از دست من!
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 297
آفلاین
انگشت‌های آگلانتاین و انگشت‌های تام با سرعت تایپ دو برابر زیر بار سنگین نگاه ناظرانه‌ی بلاتریکس مشغول نوشتن بلیت برای مدیران بودند.

از آنجایی که مچ دست آگلانتاین، مچ دست تا نبود، پس انگشتان تام قاعدتاً نمی‌توانستند به آن بچسبند. یا اگر می‌توانستند، صرفاً برای صحنه‌سازی و گول زدن مخاطب چسباننده بود.
در واقع آن انگشت‌ها نچسبیده بودند.

آن انگشت‌ها همینطور که آگلانتاین تند تند متن بلیت را تایپ می‌کرد به این ور و آن ور پرتاب می‌شدند و به دک و پوز مرگخواران می‌خوردند. مرگخواران هم کم نمی‌آوردند و انگشت‌هایی را که به دک و پوزشان می‌خورد را می‌خوردند.

اما آن‌‌ها مرگخوار بودند، نه انگشت‌‌خوار. هر چند که انگشت‌های تام بوده باشند و تام هم دوست نداشته باشد که انگشت‌هایش خورده شوند.

و هکتور هنوز هم دوست داشت خودش بلیت را بنویسد.
هکتور قبول نداشت که خودش ننویسد و آگلانتاین بنویسد.
هکتور برنمی‌تابید که آگلانتاین هیچوقت پیپش را به او نمی‌داد تا معجونش را با آن هم بزند.
هکتور عقده‌ای شده بود.
هکتور ناگهان نفرتی عمیق در وجود خودش نسبت به آگلانتاین احساس کرد.

هکتور در جهت آگلانتاین ویبره‌زنان حرکت کرد.
هکتور نقطه ضعف آگلانتاین را خوب می‌دانست.
هکتور پیپ آگلانتاین را گرفت و با موج ویبره‌ی قدرتمندی که رد لرزشش را از ترقوّه تا مُچ دست و نوک انگشتانش می‌شد دید، از پنجره به بیرون پرتاب کرد.

به دنبال پرتاب پیپ، تو گویی نخی نامرئی به آگلانتاین و پیپ وصل باشد، آگلانتاین نیز در حالی که داشت به هوا چنگ می‌زد تا پیپش را بگیرد، به دنبال پیپ در هوا به پرواز در آمد و از پنجره به بیرون پرید.
سپس در حالی که بلأخره در حالی که روی زمین و هوا معلق بوده و پیپش را به دست آورده بود، پیپ را در دهانش گذاشت، پُکی به آن زده و سپس به سمت پایین سقوط کرد و مُرد.

داخل اتاق - مرگخواران

مرگخواران دیگر کسی را نداشتند که نوشتنش خوب باشد و بتواند بلیت را بنویسد.
هر کدام یکی از انگشت‌های تام را به دهان گرفته و فکر می‌نمودند.

بلاتریکس که حوصله‌اش از این همه بلاتکلیفی سر رفته بود، خودش به عنوان رهبر وارد عمل شد.
- مرگخوار جماعت قانون و قائده سرش نمی‌شه! وسیله مهم نیس، هدف مهمه!

قرار بود از راه غیر قانونی‌اش وارد شوند.

- پس... پس ینی باید مولتی بسازیم؟


بسوز! شعله‌ور شو، با اشتیاق. چنان بسوز که گرمای وجودت رو بشه حس کرد...


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲:۲۷ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
بلاتریکس نفس عمیقی کشید؛ از آن نفس های عمیقی که قبل از فریاد زدن می کشید.

فریادش به گوش کسی نرسید چون از محدوده ی شنوایی آدم ها خارج شده بود؛ اما موج صدا که شکستن چند تا از شیشه های خانه ریدل ها را به همراه داشت، تام و اگلانتاین را به پشت لب تاپ هل داد.

ثانیه ای بعد هر دو با دستپاچگی به مانیتور زل زده بودند.
- بنویس دیگه...
- می‌بینی که انگشتام افتادن...خودت بنویس.
- اهم؟!...

اگلانتاین سرش را بلند و با بلاتریکس که با لبخندی رضایت بخش به او نگاه می کرد روبه رو شد.
- به مرلین الان شروع می کنیم بلا.

پافت پیپِ خاموش را روی لبش گذاشت، انگشتان تام را به مچ دستش وصل کرد و شروع به نوشتن کرد.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۰:۲۲ دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
ادوارد غمگین و دل شکسته از پای لپ تاپ بلند شد و قطره اشکی که از چشمش جاری شده بود را پاک کرد و همین باعث شد خراش جدیدی روی صورتش بیفتد.

ولی کسی به این اتفاق غم بار توجهی نکرد.

نگاه بلاتریکس بین مرگخواران چرخید.
-یعنی یه آدم عاقل و قابل اعتماد این جا پیدا نمی شه؟ اینه ارتشی که لایق لرد سیاهه؟

-من! من! خواهش می کنم! من می تونم! خوب می نویسم! عالی می نویسم!

هکتور بود که در حالی که انگشتش را بالا گرفته بود، بالا و پایین می پرید.

بلاتریکس به سرعت رد کرد.
-تو با این پس لرزه هایی که داری کل بلیط رو اشتباه تایپ می کنی از دم بلاکمون می کنن.

با آرام گرفتن موقتی هکتور، بلاتریکس به جستجو ادامه داد.
-رودولف که نمی شه. بین مدیرا دختر هست... تام بنویسه؟ اگلانتاین؟ سدریک؟ شیلا؟ ربکا؟ لیسا! تو می نویسی؟

لیسا که پشتش را به لپ تاپ کرده بود، حرفی نزد! جواب مشخص بود. بلاتریکس از لیسا هم قطع امید کرد!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۹

مرگخواران

ادوارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۹:۰۲ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از باغ خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 196
آفلاین
مروپ، سبد به دست به سمت لپ تاپ رفت.
- شما بلد نیستین که با یه لپ تاپ چطوری باید رفتار کرد.

بعد در حالی که سبد میوه رو روی لپ تاپ خالی می‌کرد با جملاتش لپ تاپ رو تشویق به خوردن می‌کرد.
- بخور عزیز مامان. ببین چقدر لاغر شدی. باید انرژی بگیری.
- بانو لپ تاپ که میوه نمی‌خوره.
- همه میوه می‌خورن آلبالوی مامان.

بلاتریکس، ناامید به مروپ که لپ تاپ رو تشویق می‌کرد نگاه می‌کرد. باید هرچه زود تر بلیط رو می‌نوشتن ولی نمی‌تونست این رو مستقیم به مروپ بگه. بنابراین بهونه‌ای جور کرد.
- بانو مروپ؟ بچه گرسنه‌ان میشه چند تا از اون میوه‌ها رو بهشون بدین؟ میوه می‌خوان.

- واقعا؟

مروپ به سرعت شروع کرد به جمع آوری میوه‌هایی که روی لپ تاپ ریخته بود. برای مروپ مرگخوارها به لپ تاپ اولویت داشتن. باید می‌تونستن به خوبی به عزیز مامان خدمت کنن. بعد از جمع کردن میوه ها، به سمت مرگخوار‌ها رفت تا به زور به همشون میوه بده. بین این هرج و مرجی که مروپ ایجاد کرده بود چشم بلاتریکس به کسی افتاد که پشت لپ تاپ نشسته بود.

- ادوارد! داری چیکار می‌کنی ؟

ادوارد با دهنی پر از میوه پشت لپ تاپ نشسته بود. به نظر می‌رسید که بخاطر مقاومت نکردن درمقابل مروپ تونسته خودش رو به لپ تاپ برسونه.
- من می‌تونم بنویسم. می‌تونم کمک کنم.
- نه! نمی‌تونی. تنها درصورتی می‌تونی کمک کنی که قرار باشه لپ تاپ رو خرد کنیم.
- ولی...
- نه! برو.
-


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

نهی از معروف و امر به منکر.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.