-خا نگا کن! موره نگاه ! دلت میه؟
علی چشماشو گود کرده بود و سیاهی چشمش به اندازه یک یاقوت بزرگ شده بود و اشک در چشمانش موج میزد .
-باید بری!
-نگاه کُ! با یک معتاد اینطوری حرف نمزنن!معتاد مریضه نه مجرم!
-حال هممون رو بد کردی !
-خانم جان!
-ای درد خانم جان ! مرگ خانم جان!
-یک معتاد رِ سرِش داد مِزِنن؟
-تا الان که میگفتی معتاد نیستی ؟
-حالا که تو گفتی هستوم! چُکار کنُم!
رز توی چشمای علی نگاه کرد !علی دلش پاک بود و چیزی میگفت از روی شوخی بود . رز نمیخواست عضو های تازه وارد معتاد بشن و دلیل دومش این بود نمیخواست کسی از سادگی کسی سو استفاده کنه .علی با اینکه پولدار بود و مایه دار ولی ساده بود نه در کارش بلکه در رفتار کردن .بعضی ها از رفتار های علی دست میگرفتن و این رز رو عصبانی میکرد.
-بلند شو بلند شو بریم !
-دِری سرما مُخوری ها ! برچی ویبره مری!
علی زورش به رز نرسید و با اون همراه شد .چند دقیقه ایی گذشت و به جلوی در رسیدن.
-انجمن چیژ کشان و ترک اعتیاد.یره مگه موچیزی مکشوم!
-برو تو!
هردو رفتند داخل در دو تر ار از اونا میزی گرد بود و باید حداقل بیست قدم راه میرفتند تا به اونجا برسن.
-ایییییییی ! اینا شبیه لشگر یزیدن که.نگا نگا !

او یکی شبیه ابن زیاد نِشِسته!
-زیاد حرف نزن حرکت کن.
یکی از عادات جالب و بانمک اون این بود که اون صحنه رو به یک چیز تشبیه میکرد .
رز همراهیش کرد و علی خودکار روی صندلی نشست .
-سلام فرزندم ! اسمت چیه!؟
-سلام ! مو علی بشیروم رفیقا صدا مزنن علی !

اسم پدر موسی ابن جعفر اسم مادر گل نسا!
ناگهان همه باهم به علی سلام کردند.
-سلام علی بشیر که رفیقات صدات مزنن علی اسم پدرت هم موسی ابن جعفر و اسم مادر گل نسا!
علی نگاهی به رز کرد و نیشش باز شد.
-هه !

یره اینا چه باحالن همه باهم صحبت مکنن.
-این سلامشونه!
-اع یعنی دگه اینجوری تکرار نمکنن؟
-نه !
-کاش بجا سلام یک چیز دگه مگفتُم!
صحبت یکی از میز گردی ها حرف علیو قطع کرد.
-خوبی علی !
علی به نشانه احترام نیم خیز شد و جواب داد.
-ممنون شما خوب هستِن؟ خانواده خوبن؟
-خب ! برامون بگو از علیه سابق !

ازون علی که تو فرش فروشی کار میکرد.
-خب راستش مو فرش فروشی کار مِکِردومَم معتاد بودوم!
-
-ها؟
-خیلی سخته آره؟
-خیلی ! لامصب اون بوش آدمو روانی مِکردِش!
-میدونم. ما که اینجاییم یک زمانی درگیرش بودیم!
-لامصب باید داغ داغ مِرفت !
-آره علی ولی این چیزا نباید تورو وسوسه کنه
-خیلی خوب بود! اصلا وقتی دِری مزنی انگار دنیا رو زیر دستات دِشتی !

-علی تو اومدی خوب بشی! به این چیزا فکر نکن!
-کنارش یَک نوشیدنی باید موبود !
-یعنی بهاونم معتاد بودی !
-ها لامصب وقتی مُخوردی گلوت موسوخت !
-اصل بود؟

-ها دگه ! گاهی با چیپس و ماست موسیر هم میخوردِم!
علی دوساعت داشت از تعریف میکرد و اونا کمکم داشتند اشک میریختند .
-علی به خودت امید داشته باش تو میتونی ترک کنی فقط عزت نفس!
-چطور مِشه ترکش کرد ؟.

-فقط باید عزمت رو جزم کنی و دیگه این کارو بزاری کنار !
-آمدِمو ناهار همو بود ! یعنی ناهارم نِخورِم؟
-مگه وعده ایی میزنی؟
-خا لامصب خیلی خوشمزه اس!
-یعنی میخوریش ؟
علی نگاهی به معنای اینا چه خنگن کرد و ادامه داد.
-نه پس مِکِشِم!
-خا باید بکشی دیگه! یعنی تو انقد معتاد بودی که میخوردی اونم خالی؟
-خالیم نبود ! توش قیمه هم بود نمکم میریزم توش!
-یعنی چی ؟
-خا خل وعضا شله که بدون نمک و قیمه مِزّه نِمِده!
-
- چیه !؟

نِکُنه فک کِردِن چیزه! هم به مغزتان کاه جا کنن!
-خانم رز !

این سالم تر از منه ! لطفا ببرینش ! اینجا محل ترکه هرچی هست ولی غذا که نه! اومدیم مردم سالم نگه داریم !نه اینکه از وعده غذاییش دورش کنیم!
-ولی آقا ! همَرو آسفالت کرده ! صب شله شب شله! بخدا انقد نوشابه کوکا خوردیم که معده های تمام هافل پاف باد کرده.
-مسئول غذا نیستیم ! این عجیب الخلقه رو بیرون کنید . دو ساعت ایستگاه مترو گرفته دوساعت اشک ریختیم اینجا برای دلداری این آقا بعد ! ....
-هوی یره!درست صحبت کن ها بدوم دست کریم سانتور قیمتان کنه!؟
علی فقط تیری تو تاریکی زد و با گفتن این جمله دوتا غول که دوبرابر اونا بودن بیرون اومدند .
-یره اینا شبیه یرگه هالکن که !

کاش خود هالک اینجه بود حالیشان مِکِرد.
ناگهان از بالا موجودی سبز رنگ فرود اومد و همزمان برگ های رز و علی ریخته بود .و اما نگهبان ها خزون شدند و اثری ازشون نبود .
-چاک بِرار ! هم صدا زدی جینگی رسوندوم خودمه!
-دَمت گرم مرلینی ! خزون رفتوم اصلا !
-
-نوکرتوم !کاری دِشتی صدام کُ ! موبوروم!
-بورو برار خوشِت درِم!
بعد از رفتن هالک و خزون شدنه مسئولان انجمن .....
علی خیلی گنگ با کت شلوار مشکیش بیرون اومد و پشتش رز ویبره زنان و گنگ تر با لباس کت شلوار MIB بیرون اومد .هردو سیگار های برگشون رو آخرین پُک رو زدند و زیر پاشون به کردند .علی با نیشخندی برگشت و رز عینکشو درست کرد.
-مِدِنی رز!خیلی دلمم مِخه الان پومانا اینجه باشه .
-برای چی!؟
ناگهان پومانا با کت دامن MIB ظاهر شد و گَلَنگَدنه اسلحه لیزری شو کشید .
-کاری بود؟
-یَکدنه بلای طبیعی مُخام !

هه ! زلزله بزن اینجه رو سر ابن زیاد خِراب رِه!
پومانا نیشخندی زد و همراه رز و علی برگشت و خیلی گنگ راه میرفتند و اسلوموشن شد و ساختمان پشت سرشون منفجر شد .همزمان با ترکیدن ساختمون آهنگ سوسماس پخش شد و نور آتیش پشت سرشون اومدن سه نفر رو جذاب تر میکرد .
سس ماست گَلُمون برسی!....