هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن.

......................

لرد و بلاتریکس به دور از هکتور و مرگخواران، کنار هم نشسته بودند.

-ارباب؟
-
-ارباب؟
-بار اول هم شنیدیم. خواستیم دوباره بگی. ما دوست داریم زیاد ارباب باشیم.
-ولی یه مدت... اگه ممکنه نباشین.

لرد، متوجه منظور بلاتریکس نشد.
-یعنی چی که نباشیم؟ نیست و نابود شویم؟

بلاتریکس زبانش را گاز گرفت و با دستپاچگی رد کرد.
-اصلا ارباب. ابدا... منظورم اینه که شاید بهتر باشه یه مدت ارباب نباشین و استراحت کنین. این وظیفه سخت و مهلک رو به مرگخوار ناچیز و بی ارزش و بی استعدادی مثل هکتور بسپارین.

لرد کمی فکر کرد. عضلات و مفصل هایش را سنجید و سری تکان داد.
-احتیاج به استراحت داریم... ما می پذیریم که مدتی هکتور ارباب باشه. ما هم یه چیز دیگه می شویم. به نظرت چی بشویم؟




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ جمعه ۲۵ تیر ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
مایکل که همه را دور زده بود، فرار کرد، بی آنکه بداند لرد از او سریع تر است و بعد لرد با صدای بلند گفت:
-آوووووددددااااااککککککدددددااااااوووووااااااارررررراااااا!
و بعد مایکل نصفه و نیمه به رحمت مرلین رفت!
-خب از شر این هم رها شدیم! مرلین بیامورزدش! خب حالا باید این بل بشو را به اتمام ببریم! همه خفففففههههه شید!
و بعد مرگخواران عجیب غریب ساکت شدند و بلا از میان جمعیت کن:
-ارباب هر فرمایشی دارین بفرمایین!
-هکتور کجاست بلا؟
-ارباب چه امری باهاش دارین؟
-به تو چه بلا! بگو کجاست؟
و بعد ارباب با عصبانیت به بلا نگاه کرد و بلا زیر نگاه های ارباب آب شد!


بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven


پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۰:۱۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
خانه ریدل...

هم عاشق و هم متنفر از معجون های هکتور....

-آخ جون! یه معجون خاص هکتور!

-خودتو با این معجونا به کشتن ندی مایکل!

-نه بابا

-باشه

-من خیلی باحالم

مایکل معجون را سر کشید و یهو مو هاش بلند شد...

-واووو! چه موهایی!

-مطمئنی خوبی مایکل؟

-عالیم از همیشه بهتر

مرگخواران تعجب کردند و بعد همه شروع به خوردن معجون ها کردند...

-واو! شاخ در آووردم...

-عه موهام ریخت...

و ....

به طوری که در خانه ریدل بل بشویی زیاد شده بود!! و ارباب تعجب کرد و در همین مایکل لرزان فرار کرد!



پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ پنجشنبه ۴ دی ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۸:۱۸
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5455
آفلاین
هکتور برای پاتیل‌ها ارزش زیادی قائل بود، بنابراین حتی اگه در نگاه اول پاتیل رو پیدا نکرده بود، انتظار داشت در نگاه دوم پیداش کنه و هرگز تصور سر کار گذاشته شدن با پاتیل، اونم وقتی لرد هکتور بود رو نداشت.

پس اون در انتظار ملاقات با پاتیلش بود. شاید از قبل قراری باش گذاشته بود که به خاطر لرد شدن و مشغله‌های فراوونی که سرش ریخته بود، فراموش کرده بود. بالاخره لرد شدن بار سنگینی بود که رو دوش‌های نحیف و لرزانش قرار گرفته بود. پاتیل باید اونو درک می‌کرد!

- گفتم خودتو نشون بده دیگه.

اما پاسخی از جانب پاتیل نمیومد.

- فک نکنم از اولم پاتیلی اونجا بوده باشه!

این دیالوگ رو ربکا به زبون میاره. ربکا مرگی تراژدی داشت، چون در راه اربابش نمرده بود و به جاش در راه هکتور مرده بود. پس تصمیم گرفته بود با بازگشت در قالب روح به حضور در جمع مرگخوارا ادامه بده.

هکتور با تعجب برمی‌گرده و با اتاق عاری از مرگخوار، اما شامل ربکا مواجه می‌شه. نیازی به توضیح بیشتر نبود تا دو گالیونیش بیفته که مرگخوارا به قصد جیم زدن اونو دنبال نخود سیاه فرستاده بودن و از اول هم پاتیلی در کار نبوده.
- خیله خب الان معجون‌پراکنی می‌کنم تا همه‌تون پیدا بشین.

خانه ریدل و ساکنینش برای بار دوم توسط هکتور تهدیدِ معجونی شده بودن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۷:۰۴
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
مرگخواران از طرفی در فکر این بودند که چطور هکتور را به عنوان ارباب خود قبول کنند و از طرف دیگری هم به این فکر میکردند که چطور از زیر کاری که قرار است بر دوششان بیفتد ، خیلی ریز در بروند.
_هی رودلف ! قمه تو دم دست بذار ،شاید نیاز شه.
_برای چی اونوقت ؟
_شاید نیاز شد ،هکتور رو چند ساعتی رو حالت سایلنت بذاریم .

هکتور بی خبر از قصد و فکر یارانش ، با ویبره فراوان شروع به خواندن نام به اصطلاح یارانش کرد.
_اسم هر کی رو خوندم، بیاد کارشو بهش بگم بره .نفر اول بلا .
_هکتور نکنه دلت، برای کروشیو های من تنگ شده؟
_عه وا اشتباه خوندم.رودلف بیا اینجا ببینم.

رودلف قمه اش رد در دست گرفت و با اقتدار فراوان ، برای فرود آوردن قمه اش در سر هکتور به، جلو صف مرگخواران رفت .
_به !‌جناب هکتور، ارباب برازندته به مرلین.اما فقط یه خواهش کوچولو ازت داشتم ،میشه پشت سرتو یه نگاه بندازی.
_چرا که نه.

هکتور چرخید تا پشت سرش را نگاه کند و رودلف با ظرافت خاصی قمه اش را بالا برد تا بر سر هکتور فرود بیاورد اما ناگهان هکتور جای خالی داد و قمه بجای خوردن به سر هکتور بر سر ربکا فرود آمد و ربکا را به دیار باقی فرستاد.
_با دستیار من، چه کردی ملعون؟
_عه هکتور پاتیلت اونجا چیکار میکنه؟

با پرت شدن حواس هکتور به نخود سیاه ،مرگخواران که موقعیت را برای فرار مناسب میدند ، به سرعت نور پراکنده شدند.


بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
مرگخواران با تعجب و ترس به اطرافشان نگاه کردند. یعنی واقعا راه فراری از دست کارهای هکتور نبود؟ شاید به خاظر حضور افلیا بود که انقدر بدشانس شده بودند. شاید هم...
-جیـــــغ!

افکار مرگخواران با جیغ ربکا از هم پاشید. افلیا با خستگی به ربکا نگاه کرد.
-چیشده ربکا؟
-من همیشه برای گرفتن وظیفه، اونم از ارباب ذوق داشتم!
-شاید باورت نشه ولی اون ارباب نیست.

با اینکه افلیا از فاصله‌ی دوری با هکتور ایستاده بود اما هکتور به وضوح صدایش را شنید و به سمتش حمله‌ور شد.
-چرا من؟! بیا جاتو با من عوض کن ربکا. بیا تو بدشانسه باش!

ربکا لبخند شیطانی‌ای زد و به افلیا نگاه کرد.
-گفتم که... من برای گرفتن ماموریت همیشه ذوق داشتم. چون می‌خواستم یه بار توش بدشانس نباشم!
-نــــــه!

چند ساعت بعد

-افلیا؟ زنده‌ای؟

افلیا با چهره‌ی سبز رنگی، همچون دومینیک(حتی تیره‌تر!) روی زمین افتاده بود. آن‌طرف‌تر هکتور روی صندلیِ 'ارباب لرد ولدمورت سابق'، نشسته بود. ربکا هم درحال جمع کردن مرگخواران بود تا هکتور وظایفشان را بدهد.
-اهم... گفتم بیایین تا بهتون کارایی که میتونین رو محول کنم.

ریلکس بودن هکتور اصلا برای مرگخواران خوشحال کننده نبود.


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۱۸:۳۱
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6946
آفلاین
خلاصه:

هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن.
لرد به بهانه ای از خانه ریدل ها به بیرون فرستاده می شه و همراه مادرش در مغازه میوه فروشیه و قراره یک هفته اونجا بمونه.
هکتور اجبارا لرد شده. مرلین هم از بارگاه اخراج شده، ولی نمی خواد کسی اینو بفهمه.

............................................

مرلین شروع به سخنرانی کرد.
-یاران پیشین لرد سیاه. همانطور که می بینید هکتور لرد شده است و شما زین پس یاران هکتور می باشید! من هم کمی پیر و فرتوت شده ام و دکتر گفته برای سلامتی ام بهتر است مدتی همچون شما فانی ها معمولی باشم.

دومینیک آخر صف ایستاده بود و صخنان مرلین را برای پیشی ترجمه می کرد.
-می گه با هکتور دوست معمولی باشیم و خیلی هم سرگرم کننده هستیم. فانی یعنی سرگرم کننده. یادت می مونه؟

پیشی زیاد مطمئن نبود.

نق و نوق های مرگخواران، که منتظر ارائه راه حل بودند به گوش مرلین رسید.

-برای گفتن اینا میکروفون گرفتی دستت؟ خب این هکتور که داغونه!
- می لرزه همش!
-تهدید می کنه!
-آسایشمونو سلب می کنه.

مرلین فریاد زد.
-خاموش ای افسارگسیخته!

-آقا توهین نکن. مگه ما اسبیم افسار داشته باشیم؟
-من اسبم داداش...آروم باش.

تام برگشت و اسب را دید که در حال اعتراض بود. یک بار در عمرش داشت اعتراض درست می کرد، آن هم نشده بود.

صدای هکتور از داخل خانه ریدل ها به گوش رسید.
-یاران من! کجایین؟ در اطراف من جمع بشین! می خوام وظایف جدیدی بهتون محول کنم. وظایفی متناسب با استعدادها و توانایی هاتون.




پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹

Nadinka


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۷ دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۲۶ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
مرلین که موفق شده بود توجه سایرین رو جلب کنه، میکروفنی را از جیبش درآورد و مشغول تست کردن آن شد.

-یک دو سه امتحان می کنیم.
-مرلین؟
-یک دو سه. پای کی رو سیمه؟

مرگخواران که از این حجم از معمولی شدن و مثل انسان های عادی زندگی کردن مرلین شوکه شده بودند، زیر پاهایشان را نگاه کردند. سیمی در کار نبود!

-یک دو سه. صدا به عقبیا می رسه؟
-مرلین؟
-ساکت باش ای کافر! وقت پیامبر مملکت را نگیر بگذار به مسائل مهم این جامعه رسیدگی کنیم! کجا بودیم؟... اهان یک دو سه.

مرلین وسیله ی ماگلی مذکور را به چشمش نزدیک کرد و از نزدیک به آن خیره شد.ظاهرش مشکلی نداشت، پای کسی هم روی سیم نبود، ایرادش چه بود؟

-یکی سیم رو به پریز وصل کنه.

بعد از وصل شدن سیم به پریز،
مرلین نفس عمیقی کشید، گلویش را صاف کرد و آماده ی سخنرانی شد.


.Even if a snake is not poisonous, it will always act as if it carries venom in its fangs.


.Estoy orgulloso de ser un Slytherin.


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
امروز ۵:۲۹:۵۱
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
مرلین فکر می‌کرد در هوا معلق مانده است، اما بعد از چند ثانیه فهمید که معلق نیست و در واقع با شتاب در حال سقوط است.
- حال چه کنیم؟ توانایی لغو نفرین را که نداریم. باید توضیحی به... آخ!

مرلین با سر میان جمعیت مرگخواران افتاد.
- خیلی دردمون گرفت. پس حس درد اینگونه است.

- مرلین!

توجه مرلین تازه به تعداد زیادی مرگخوار جلب شد که داشتند با کنجکاوی او را نگاه میکردند.

- کسی ما را صدا کرد؟
- چرا یهو از آسمون افتادی؟

مرلین خیلی سریع دنبال راه حلی می‌گشت. نمی‌توانست به آنها درباره اخراجش چیزی بگوید وگرنه کل ابهت پیامبری اش یکباره از بین می‌رفت.

- مرلینی اخراج شدی؟
- خیر مرلینمون اخراج نمیشه. حتما با اعضای بارگاه قهر کرده. منم دیگه توجهی نمی‌کنم بهشون.
- خیر اشتباه کردید. ما درخواست کردیم مدتی قدرت های ما رو از ما بگیرن تا همچون مردم عادی زندگی کنیم و مشکلات مردم عادی را به بارگاه گزارش بدیم. همچنین به شما در مشکلتان یاری برسانیم.

مرگخواران هنوز هم با تعجب به مرلین زل زده بودند.
- مرلین خب چرا با ابرت خیلی آروم از بارگاه نیومدی پایین؟
- چون می‌خوایم مثل مردم عادی زندگی کنیم.
- مرلین پس اون لباسای پیامبریت کو؟
- گفتیم می‌خوایم مثل مردم عادی زندگی کنیم.
- مرلین...
- ای بابا. انگار واقعا از هکتور به عنوان لرد راضی هستید! هی ما رو خسته می‌کنین.

مرگخواران هنوز هم متعجب بودند اما واقعا مشکلات مهم‌تری برای رسیدگی داشتند.


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خـــــانــــه ریـــــــدل !
پیام زده شده در: ۸:۴۵ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
در حالی که مروپ لردسیاه را روی زمین خوابانده و هفدهمین طالبی مگسی را در دهانش می چپاند، و در حالی که لرد احساس میکرد ذره ای به خفه شدنش مانده است و باید برای بقا از جان پیچ بعدی استفاده کند، و در همان حالی که مرگخواران در شک و تردید به سر می بردند،مرلین در بارگاهش لمیده بود و اسموتی بهشتی میزد به بدن. تا اینکه کلفتی بهشتی به بارگاه مرلین وارد شد.

-مرلینا سلام! یه کاری باهاتون داشتم.

از آنجا که کلفت تصادفا حوری هم بود، آب دهان مرلین شر و شر ریخت و باعث بارانی در مناطق پایین دست شد.

-تو جون بخواه مرلین فدا بشه به پات!
-مرلینا؛ یه پیغام از طرف انجمن پیغمبران براتون آورده ام!
-نامه عربده کشه؟
-بله.
-بده من!

مرلین به سرعت نامه عربده کش را گرفت و باز کرد. صدای عربده ی رئیس انجمن پیغمبران به گوش رسید.(به دلایل امنیتی، از نام برن رئیس اجمن معذوریم!)

-مرلیــــــــــــــــــــن! تو کاری کردی که تعدادی از بندگان فریب بخورند و دچار نفرینی شوند...تو کاری کردی که فک ولدمورت دچار جرخوردگی از هفت ناحیه شود...تو ارباب تاریکی ها را زیر دست ننه اش انداختی که از زیادبود ویتامین بمیرد...تو هکتور،این روانی عقده ای را لرد کردی... بدین وسیله شما از انجمن پیامبران اخراج شده و از خدمات بهشتی نظیر اسموتی و حوری محروم می گردید. شرط بازگشت شما به بهشت رفع این بلبشو می باشد.و برای اینکه خیلی هم خوش به حالتان نشود، شما مجاز نیستید نفرین را باطل کنید! در ضمن، حوری عزیز، این الدنگ را بینداز بیرون و بیا یک شوکول جایزه بگیر!

همین که مرلین خواست آهی بکشد، حوریِ کماندو با یک اردنگی مرلین را از بهشت انداخت بیرون و ندایی از عرش بر آمد که:
-بری دیگه برنگردی!

و همین طور ندایی دیگر:
-مرلینا حیا کن! ریدل ها رو رها کن!

و مرلین روی هوا معللق ماند تا فکری به حال خودش بکند.


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.