هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۱ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

rwn


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5
آفلاین
اماده شد کرواتش را درست کرد و همینطور یقه اش را ، داشت از هیجان میمیرد ولی یه شرافت هرگز استرس را به خود راه نمیداد و مانند یک شرافت شرافت خود را به دیگران می قبولاند .
به گفته مادرش پیر و فرتوتش زنی قد بلند اسم او را صدا میزند تا کلاهی ویژگی های او را ببیند و به گروهی که لایقش میفرستد و گروه لایق یک شرافت چه کسی بود .
او هم به مانند تمام سال اولی ها تعجب زیادی از فضای بیرون و داخل قلعه کرده بود . در راه امدن با قطار سرخ رنگ سعی در یاد دادن شرافت به شیرینی ها و ادم ها کرده بود و این شرافت او را خاص میکرد .
همچنین فضای داخل و بیرون قلعه برایش بسیار تعجب اور بود .
بیرون قلعه طوفانی و اسرار آمیز بود و فضای داخل نورانی و گرمای زیادی داشت که این او را دوست داشتنی میکرد .

خانم سال اولی ها را به به سالن هدایت کرد و نیز توضیحاتی ارائه کرد .
_خوب سال اولی ها !الان که میرین تو صف وایمیستید و صبر میکنید تا اسمتون رو بخوننن و بعد روی یه صندلی میشینید تا کلاه گروهبندی گروهتون رو مشخص کنه .

_خب حرکت کنید !
سال اولی ها حرکت کردند و با عجله وارد سالن شدند و در این بین شرافت حرف های مادرش را با خودش تکرار می کرد .

_ گفت یه خانومی اسمم رو می خونه و بعد برم روی صندلی بشینم و کلاه گروهم رو انتخاب کنه .

خانم قد بلند به نوبت اسم همه را خواند تا نوبت رسید به شرافت ...
شرافت !شرافت شرافت با استرس روی میز نشست و با صدای ..هافلپاف.او رو به گروهش فرستاد .

----

پاسخ:

هنوزم پستت به شدت خامه... خیلی خیلی سریع از روی سوژه ها پریدی. اینجا سوژه گروهبندیه... ولی بخش گروهبندی رو کلا توی دو خط تموم کردی. عملا سوژه اصلی رو فراموش کردی به عبارتی. تمرکزت رو بیشتر بذار روی این بخش... بذار خواننده با پستت ارتباط برقرار کنه. عجله نکن توی نوشتن اصلا. منتظر یه پست بهتر هستم...

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط rwn در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱۱:۲۰:۱۷
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۱۱:۳۳:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

rwn


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5
آفلاین
شب بود و پر ستاره به علاوه شب استرس زایی هم بود هر کسی جز هری بود نمی‌توانست جلوی خود را بگیرد تا در ان شب قرص های مخدر پیزاستان مخدر ساخته مافیای محفلی را بخورد .

فلش بک

روز آفتابی کسل کننده ای برای پسر شگفت انگیز ما بود و خوب طبیعتا هیچکس از روز کسل کننده خوشش نمی آمد ولی یک اتفاق این روز را بلعکس کرده بود و ان و درخواست دامبلدوربرای محفلی شدن هری بود .
به سراغ اتاقش رفت ژاکت خانم ویزلی مادر بهترین دوستش کلاه دوست صمیمیش هرمیون شال گردن خواهر دوستش رون را پوشید و به تن کرد خلاصه همه رو بخشش دیگران پوشید .

کوله اش نیز اماده کرد و منتظر مودی چشم باباقوری شد وقتی مودی به همراه هاگرید نزدیک خانه دادلی ها شدند هری به دیدن انها رفت .

پایان فلش بک

ناگهان صدایی دوب او را به خود آورد رون بود که روبه روی او بود سلام هری جون وقتش که پولدار شم و سپس بالشت را رو سر رون گذاشت تا او را خفه کند و به خلاف داستان ها خفه اش کرد تا فردا خودش به کوچه دیاگون برود .

----

پاسخ:

خیلی کوتاه هست پستت. انتظار دارم یه پست بهتر بنویسی و بیشتر سوژه ت رو پرورش بدی.
منتظر یه پست بهتر هستم...

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۹:۰۵:۳۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
تصویر شماره 5
هریانا دختری ریز نقش با موهایی پر کلاغی و چشم هایی به زیبایی اسمان بود.
انگونه که میتوانستی ساعت ها در چشم هایش خیره شوی .او از زیبایی و باهوشی چیزی کم نداشت اما مثل اینکه وقتی میخواستند مهربانی و ارام بودن را تقسیم کنند هریانا باز هم جسته بود به اخر صف و انجا نشسته بود
اگر روزی چیزی را نمیشکست یا بدون شکستن لوله های پدرش او را نگاه میکرد مثل این بود که هریانا مریض است و پدرش به شدت وحشتناکی ناراحت میشد
او زبانی به تیزی زبان مار داشت که هر بار کسی نیشش را میخورد
/ به جز پدرش که تنها کسی بود که از این زبان در امان بود /
او به طور وحشتناکی بازیگوش باهوش و همچنین زیبا بود و مانند پدرش معجون سازی را خیلی دوست داشت
پدرس سورورس اسنیپ معلم معجون سازی مدرسه هاگوارتز بود مدرسه ای که هریانا قرار بود هفته بعد برود
پدرش سخت تلاش میکرد حداقل در این هفته چیزی از شخصیت و محکم بودن خودش در کله ی هریانا فرو کند که متاسفانه مثل دانه فشاندن در نمک زار بود
ان دو کاملا بر خلاف هم بودند وقتی سوروس و هریانا را کنار هم قرار میدادی سورورس محکم و با وقار و اما هریانا با دندانی شکسته و ظاهری اشفته بود نیمه ای از این شیطنت ها به دراکو مالفوی هم مربوط میشد دوست هریانا انها با هم بزرگ شده بودند و هریانا کمی خوی مالفوی را گرفته بود طوری که هفته پیش پدرش که او را خیلییی دوست میداشت فریادی زد گفت:
-هریانا بسه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
با این حال روزی که در قطار نه و سه چهارم رفتند پسری از او پرسید:
- من هم میرم هاگوارتز راستی بنظررت والدینمون دیوانه نشدند ؟
دراکو سعی میکرد او را از پسرک جدا کند
/ اگر بلایی سر پسرک بیچاره نمی اورد زیاد بود /
هریانا پرسید :
-چرا ؟
پسرک سرش را تکان مختصری داد و گفت :
-اخه بنظرت سکوی نه و سه چهارم داریم؟؟؟؟
هریانا هم با پرویی تمام پاسخ داد :
-بنظرم تو از 100 نمره نه و سه چهارم رو داری چون عقلت در همین حد است .
پس از ان با دراکو به ان سمت دویدند
وقتی که به هاگوارتز رسیدند اون مبهوت شده بود از این قلعه زیبا و با شکوه!
او تمام سعیش را میکرد تا با وقار و محکم مثل پدرش باشد البته اگر
/ خوردن با سر روی زمین بدلیل پوسته موز{ پسری که زنده ماند } در همان لحظه از او متنفر شد و همچنین ریختن صندلی ها روی هم مانند دومینو چون بنظرش با حال می امد/
البته وقتی که پروفسوری به نام مگ گوناگال اسم او را فریاد زد او زیر نگاه های خیره غرق شد : تا به حال فرزند هیچ کدام از معلم ها در هاگوارتز نبوده است .
هریانا پاکوبان به سمت صندلی رفت و ارام روی ان نشست البته ارام هریانا جستن روی صندلی بود .
پروفسور گفت :
-ارام تر بانوی جوان !
ظاهرا فکر میکرد هریانا عذر خواهد خواست اما با نگاه خیره هریانا رو به رو شد . وقتی کلاه روی سرش قرار گرفت صدای در سرش گفت :
-تو یک اصیل زاده ای میدانستی ؟
با تمام وجود تعجب کرد سپس در سرش پاسخ داد :
-پس من اسلیترین رو میطلبم.
کلاه هم با صدایی فریاد مانند که هریانا را به خود اورد فریاد زد :
-اسلیترین!
اما قبل از اینکه کلاه از سر برداشته شود کلاه با صدایی بم گفت :
-قدرتت بی نهایت ازش به شایستگی استفاده کن...............

----

پاسخ:

خب... اینبار یکم بهتر شد.
قابل قبول تر شد نسبتا...

با ارفاق فراوان و به امید اینکه در ایفای نقش پیشرفت کنی تایید شد!


مرحله بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط 127528973811 در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۷:۱۴:۱۹
ویرایش شده توسط 127528973811 در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۷:۲۰:۵۱
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۹:۰۲:۵۰
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۹:۰۳:۴۸

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
داستان با شناسه اصلی هریانا
تصویر شماره 5
وقتی پروفسور مگ گوناگال گفت {هریانا اسنیپ} همه با نفرت و تعجب به او نگاه کردند به جز اسلیترین ها که تعجب نکرده بودند .البته .....بار ها انها را دیده بود سال بالایی های قلدر اسلیترین .با اینکه دختر {سوروس اسنیپ }معلم معجون سازی بود اما استثنائی برای او هیچ کس قبول نکرد به جز دراکو مالفوی ....معلوم بود او دوستش بود. دوستان هم را مسخره...... شاید باید از این یک میگذشت . تا حالا هم شخصیت پدرش را نشان داده بود : یک بار با یک پوسته موز دم در با سر روی زمین فرود امد .یک بار هم برای نشستن روی صندلی لیز خورده و باعث چپ شدن صندلی شده بود. ولی باز هم داشت سعیش را میکرد نه کاملا ولی به خیال خود میکرد هنوز حرف پدرش در ذهنش روان بود : اروم .ملایم .با وقار .زیبا .... البته از زیبایی چیزی کم نداشت .اخرین توصیه پدرش این بود : اگر میخواهی سر گروهت باشم وقتی سخنی در ذهنت امد کدام گروه را میخواهی بگو : اسلیترین ..... او ارام روی صندلی نشست .البته نه خیلی ارام ارام در حد پریدن او خیلی پر جنب و جوش بود نمیتوانست هیچ گاه ارام بنشیند ...... پوروفسور مگ گوناگال گفت: ارام بانوی جوان ...... ای وای بببخشید ... وقتی کلاه روی سرش قرار گرفت حس عجیبی داشت دوستش داشت. نگهان صدایی در سرش گفت :میدانستی تو یک اصیل زاده ای؟ او اصلا از اینکه کسی در سرش سخن میگوید تعجب نکرد اما تعجبش این بود که به گفته شد او یک اصیل زاده است .با تعجب و وحشت به دراکو نگاه کرد ولی او چیزی نفهمید گفت :واقعا؟ باز هم صدا گفت :بله تو یکی از قدرتمند ترین ادم هایی هستی که گروهبندیشون کردم از قدرتت به نحو شایسته استفاده کن. حالا چه گروهی را دوست داری؟ او با اینکه فقط پدرش به او گفته بود بگو {اسلیترین} ولی صدایی در قلبش به او نحی میزد اسلیترین چشمانش را بست و منتظر ماند کلاه با صدایی فریاد مانند که هریانا را شوکه کرد گفت اسلیترین........................

----
سلام.
نیازی نیست انقدر شناسه بسازی... یکبار که شناسه بسازی و پست بزنی کافیه و باید صبر کنی تا به همون یک پستت رسیدگی بشه.
این پست اشکالات خیلی زیادی داره.
اول از همه در مورد ظاهرش:
نقل قول:
وقتی پروفسور مگ گوناگال گفت {هریانا اسنیپ} همه با نفرت و تعجب به او نگاه کردند به جز اسلیترین ها که تعجب نکرده بودند .

این چیزیه که نوشته بودی. که حالت چندان جالبی نداره. و در واقع باید به این شکل نوشته بشه:
وقتی پروفسور مگ گوناگال گفت:
- هریانا اسنیپ!

همه با نفرت و تعجب به او نگاه کردند به جز اسلیترین ها که تعجب نکرده بودند .


در مورد سوژه ت، خیلی خیلی سریع پیش بردی. از روی همه جزئیات پریدی، من انتظار دارم توصیفات بیشتری بنویسی. شخصیت هریانا رو بیشتر توصیف کنی و خواننده رو بیشتر با حال و هوای پست آشنا کنی.
در نتیجه، منتظر یه پست بهتر ازت هستم... و خواهشا با همین شناسه ارسال کن. نیاز نیست شناسه جدید بسازی یا ده تا پست دیگه بفرستی!

فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۲:۱۳:۰۱
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۲:۱۳:۲۳
ویرایش شده توسط فنریر گری‌بک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۹ ۱۲:۱۳:۴۷

ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹

1275289738


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۳ چهارشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۳۱ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
شناسه کاربریم رو عوض کردم 12752897381هم منم فکر نکن کپی کردم
تصویر شماره 5
وقتی پروفسور مگ گوناگال گفت {هریانا اسنیپ} همه با نفرت و تعجب به او نگاه کردند به جز اسلیترین ها که تعجب نکرده بودند .البته .....بار ها انها را دیده بود سال بالایی های قلدر اسلیترین .با اینکه دختر {سوروس اسنیپ }معلم معجون سازی بود اما استثنائی برای او هیچ کس قبول نکرد به جز دراکو مالفوی ....معلوم بود او دوستش بود. دوستان هم را مسخره...... شاید باید از این یک میگذشت . تا حالا هم شخصیت پدرش را نشان داده بود : یک بار با یک پوسته موز دم در با سر روی زمین فرود امد .یک بار هم برای نشستن روی صندلی لیز خورده و باعث چپ شدن صندلی شده بود. ولی باز هم داشت سعیش را میکرد نه کاملا ولی به خیال خود میکرد هنوز حرف پدرش در ذهنش روان بود : اروم .ملایم .با وقار .زیبا .... البته از زیبایی چیزی کم نداشت .اخرین توصیه پدرش این بود : اگر میخواهی سر گروهت باشم وقتی سخنی در ذهنت امد کدام گروه را میخواهی بگو : اسلیترین ..... او ارام روی صندلی نشست .البته نه خیلی ارام ارام در حد پریدن او خیلی پر جنب و جوش بود نمیتوانست هیچ گاه ارام بنشیند ...... پوروفسور مگ گوناگال گفت: ارام بانوی جوان ...... ای وای بببخشید ... وقتی کلاه روی سرش قرار گرفت حس عجیبی داشت دوستش داشت. نگهان صدایی در سرش گفت :میدانستی تو یک اصیل زاده ای؟ او اصلا از اینکه کسی در سرش سخن میگوید تعجب نکرد اما تعجبش این بود که به گفته شد او یک اصیل زاده است .با تعجب و وحشت به دراکو نگاه کرد ولی او چیزی نفهمید گفت :واقعا؟ باز هم صدا گفت :بله تو یکی از قدرتمند ترین ادم هایی هستی که گروهبندیشون کردم از قدرتت به نحو شایسته استفاده کن. حالا چه گروهی را دوست داری؟ او با اینکه فقط پدرش به او گفته بود بگو {اسلیترین} ولی صدایی در قلبش به او نحی میزد اسلیترین چشمانش را بست و منتظر ماند کلاه با صدایی فریاد مانند که هریانا را شوکه کرد گفت اسلیترین........................



پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹

12752897381


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
از قصر الفینالیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
تصویر شماره 5
وقتی پروفسور مگ گوناگال گفت {هریانا اسنیپ} همه با نفرت و تعجب به او نگاه کردند به جز اسلیترین ها که تعجب نکرده بودند .البته .....بار ها انها را دیده بود سال بالایی های قلدر اسلیترین .با اینکه دختر {سوروس اسنیپ }معلم معجون سازی بود اما استثنائی برای او هیچ کس قبول نکرد به جز دراکو مالفوی ....معلوم بود او دوستش بود. دوستان هم را مسخره...... شاید باید از این یک میگذشت . تا حالا هم شخصیت پدرش را نشان داده بود : یک بار با یک پوسته موز دم در با سر روی زمین فرود امد .یک بار هم برای نشستن روی صندلی لیز خورده و باعث چپ شدن صندلی شده بود. ولی باز هم داشت سعیش را میکرد نه کاملا ولی به خیال خود میکرد هنوز حرف پدرش در ذهنش روان بود : اروم .ملایم .با وقار .زیبا .... البته از زیبایی چیزی کم نداشت .اخرین توصیه پدرش این بود : اگر میخواهی سر گروهت باشم وقتی سخنی در ذهنت امد کدام گروه را میخواهی بگو : اسلیترین ..... او ارام روی صندلی نشست .البته نه خیلی ارام ارام در حد پریدن او خیلی پر جنب و جوش بود نمیتوانست هیچ گاه ارام بنشیند ...... پوروفسور مگ گوناگال گفت: ارام بانوی جوان ...... ای وای بببخشید ... وقتی کلاه روی سرش قرار گرفت حس عجیبی داشت دوستش داشت. نگهان صدایی در سرش گفت :میدانستی تو یک اصیل زاده ای؟ او اصلا از اینکه کسی در سرش سخن میگوید تعجب نکرد اما تعجبش این بود که به گفته شد او یک اصیل زاده است .با تعجب و وحشت به دراکو نگاه کرد ولی او چیزی نفهمید گفت :واقعا؟ باز هم صدا گفت :بله تو یکی از قدرتمند ترین ادم هایی هستی که گروهبندیشون کردم از قدرتت به نحو شایسته استفاده کن. حالا چه گروهی را دوست داری؟ او با اینکه فقط پدرش به او گفته بود بگو {اسلیترین} ولی صدایی در قلبش به او نحی میزد اسلیترین چشمانش را بست و منتظر ماند کلاه با صدایی فریاد مانند که هریانا را شوکه کرد گفت اسلیترین........................


ویرایش شده توسط 12752897381 در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۱۶:۱۱:۰۷

Isn't it lovely, all alone?
Heart made of glass, my mind of stone
Tear me to pieces, skin to bone
Hello, welcome home


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۰ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹

12752897381


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
از قصر الفینالیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
تصویر شماره 7
اسنیپ / هری پاتر تو باید سعیت رو بکنی که بد ترین دانش اموز من نباشی وگرنه در امتحان جغد رد میشی پسره ی لوس / هری / ولی من که هر دفعه سعیم رو میکنم تو خرابش می....... خفه شو ای گستاخ با استادت اینجوری حرف نزن کاملا مثل جیمز شدی مغرور و بی ادب / خفه شو اسنیپ درباره پدرم اینجوری حرف .......... اسنیپ سیلی کشیده ای روی لپ هری خواباند / که توی پرو باشی که اینجوری دیگه با استادت حرف نزنی بی ادب گستاخ ..... پروفسور اسنیپ اتفاقی افتاده؟... اسنیپ / نه چیزی نیست پوروفسر مگ گوناگال داشتم به هری توصیه هایی میکردم ....... هری/ ولی تو .......... برو هری در اتاقت و بیشتر کار کن دانش اموز تنبل بی ابرو ...........هری زیر لب زمزمه کرد / بالا خره انتقامم رو ازت میگیرم شکی نیست که تو پدر و مادرم رو کشته باشی.......................



------------------


پاسخ:
فرزندم..خوب دقت کن که چی میگم...ببین..برای تایید شدن در کارگاه باید "یک پست" بفرستی و تا وقتی به اون پستت رسیدگی نشده، پست دیگه‌ای نزنی...حالا این "یک پست"، دقت کن، "یک پست" باید چی باشه؟ یه نمایشنامه کوتاه...یک رول...یک نوشته...در مورد چی؟ در مورد یکی از عکس‌های کارگاه که دقیقا شبیه کتاب نباشه و از خلاقیت خودت استفاده کنی. این از این...پس دقت کن که فقط و فقط باید یک پست بفرستی و در مورد "یک عکس" از عکس های کارگاه نمایشنامه نویسی باشه اون پستت!
حالا نمایشنماه کوتاه، رول یا هر چی که اسمش رو میذاری، چجوری باید باشه؟ دارم بهت تقلب میرسونم..پستای بقیه رو بخون همینجا، اونایی که تایید شدن...پست اون‌ها رو کپی نکنی، بلکه منظورم این هست که ببینی قالب این نمایشنامه، نحوه‌ی داستان پردازی ، دیالوگ نویسی و حتی ظاهر پست چطوری باید باشه...و تو به اون صورت بنویسی!

تایید نشد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۱۵:۲۱:۴۸

Isn't it lovely, all alone?
Heart made of glass, my mind of stone
Tear me to pieces, skin to bone
Hello, welcome home


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۹:۴۵ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹

12752897381


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
از قصر الفینالیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
تصویر 5
سلام من هریانا هستم دختری ریز نقش بسیار باهوش و همچنین زیبا پدرم سوروس اسنیپ معلم معجون سازی هاگوارتز خودم رویای رفتن به هاگوارتز رو توی سرم میپرورونم با تمام وجودم دوست دارم اون کلاه قدیمی گروهبندی رو ببینم من تمام عمرم رو با دراکو زندگی کردم / همبازی بچگی هایم / پس اون دوست و همیار من در هاگوارتز خواهد بود پدرم من رو مثل یک بلور شیشه ای میبینه که واقعا طریف / خودم از این حرفش متنفرم دختری چابکم با باهایی لاغر و فرز / زبونی تیز دارم حتی بزرگ تر هاهم نمیتونند رو حرفم حرف بزنند روزی که با دراکو سوار قطار نه و سه چهارم شدیم / با تمام وجود تعجب کردم و پدرم رو دیوانه فرض کردم چون اخه کی تا حالا سکوی نه و سه چهارم دیده ؟/ وقتی که رسیدیم از دراکو جغدم رو خواستم اون هم با پوزخند گفت نترس اونجا میبینیش . تمام سعیم رو کردم دختری باوقار بنظر بیایم و شخصیت پدرم رو زیر سوال نبرم اخرش هم دم تالار با سر روی زمین فرود امدم که باعث خنده بعضی ها شد / دراکو حسابشان را رسید / دراکو داشت اسمان ریسمان به هم میبافت ^ما خانداد مالفوی همه در اسلیترین هستیم با خونی اصیل / میدانست پدرم دورگه است ولی باز هم من را روده بر کرد / ان غذا های هیجان انگیز .سال بالایی های باحال و کلی چیز دیگه من رو به وجد اورده بود .وقتی پروفسور مگ گوناگال من رو صدا کرد نشستن روی اون صندلی چوبی حس جالبی داشت دوستش داشتم. وقتی کلاه روی سرم قرار گرفت صدایی در سرم گفت تو یک اصیلی میدونستی ؟ با وحشت و تعجب به دراکو نگاه کردم ولی چیزی نفهمید .در سرم گفتم واقعا؟ گفت تو یک اصیل زاده ای قدرتت بی نهایت از اون ها به نحو شایسته استفاده کن حالا چه گروهی رو میخوای؟ با تمام وجود جوابش رو میدونستم گفتم /اسلیترین /کلاه هم بلند اعلام کرد هریانا اسنیپ در گروه ......اسلیترین با هیجان و تعجب به سمت دراکو دویدم اومرا در هوا بلند کرد ....آن لحظه یکی از بهترین لحظات زندگی هریانا بود اما هنوز داستانی طولانی پشت انتخاب هریانا بود چرا این گروه را پذیرفته بود ؟ دختری شجاع و نترس و کسی مثل شیردر اسلیترین؟ این تازه اول راه بود هریانا راه درازی پیش رو داشت ................


Isn't it lovely, all alone?
Heart made of glass, my mind of stone
Tear me to pieces, skin to bone
Hello, welcome home


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹

2631388


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱ شنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۰ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹
از نیویورک،خانه ی پاترها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
تصویر شماره16
- لطفا همه سوار شن الاناست که بخوایم حرکت کنیم .
وارد قطار 5972 می شوم.قطار سوت بلندی میکشد و راه میافتد. با حرکتش قطار می لرزد و من از پشت به زمین میافتم. اوه! فکرکنم روی کسی افتادم! بلند می شوم و میبینم روی پسری هم سن و سال خودم افتاده بودم. دستم را دراز می کنم و می گویم"ببخشید "
پسرک دستم را می گیرد و می گوید"اشکالی نداره.اسمت چیه؟"
می گویم"جیمز.سال اولی ام. توچی؟"
می گوید"اسم من هم ریموس هست. منم سال اولی ام.میخوای بیای توی کوپه ما بشینی؟ فقط منو دوستم سیریوس هستیم
و دست من را میگیرد و به طرف کوپه روبه رویمان میبرد،در کوپه را باز میکند :در کوپه ی کوچک چهار تخته پسری به نام سیریوس روی صندلی نشسته و دارد آبنبات های جرقه ای اش را به همراه شیرین بیان می خورد. من وارد کوپه می شوم و سلام میکنم. سیریوس که از دیدن فردی جدید در کوپه شان خوشحال بود و تعجب کرده بود از جایش بلند شد و گفت"س..سلام! من سیریوس هستم "
گفتم"سلام.من هم جیمز هستم. امیدوارم که دوست و هم تیمی های خوبی بشیم "
ریموس می گوید"البته! جیمز تو میتونی جغد و وسایلت رو طرف چپ بزاری"

خلاصه همه دور هم میشینیم و از شکلات های سیریوس میخوریم و می گیم و می خندیم تا قطار دوباره صدای سووووت بلندش را در می آورد و به مقصدمان میرسیم: قلعه هاگوارتز


------------------


پاسخ:
پیامی برای شما ارسال خواهد شد.

تایید نشد!




ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۱:۰۳:۱۸

ELioT RiMBA


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ یکشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۹

12752897381


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۸ پنجشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
از قصر الفینالیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 6
آفلاین
تصویر 5
سلام من هریانا هستم دختری ریز نقش بسیار باهوش و همچنین زیبا پدرم سوروس اسنیپ معلم معجون سازی هاگوارتز خودم رویای رفتن به هاگوارتز رو توی سرم میپرورونم با تمام وجودم دوست دارم اون کلاه قدیمی گروهبندی رو ببینم من تمام عمرم رو با دراکو زندگی کردم / همبازی بچگی هایم / پس اون دوست و همیار من در هاگوارتز خواهد بود پدرم من رو مثل یک بلور شیشه ای میبینه که واقعا طریف / خودم از این حرفش متنفرم دختری چابکم با باهایی لاغر و فرز / زبونی تیز دارم حتی بزرگ تر هاهم نمیتونند رو حرفم حرف بزنند روزی که با دراکو سوار قطار نه و سه چهارم شدیم / با تمام وجود تعجب کردم و پدرم رو دیوانه فرض کردم چون اخه کی تا حالا سکوی نه و سه چهارم دیده ؟/ وقتی که رسیدیم از دراکو جغدم رو خواستم اون هم با پوزخند گفت نترس اونجا میبینیش . تمام سعیم رو کردم دختری باوقار بنظر بیایم و شخصیت پدرم رو زیر سوال نبرم اخرش هم دم تالار با سر روی زمین فرود امدم که باعث خنده بعضی ها شد / دراکو حسابشان را رسید / دراکو داشت اسمان ریسمان به هم میبافت ^ما خانداد مالفوی همه در اسلیترین هستیم با خونی اصیل / میدانست پدرم دورگه است ولی باز هم من را روده بر کرد / ان غذا های هیجان انگیز .سال بالایی های باحال و کلی چیز دیگه من رو به وجد اورده بود .وقتی پروفسور مگ گوناگال من رو صدا کرد نشستن روی اون صندلی چوبی حس جالبی داشت دوستش داشتم. وقتی کلاه روی سرم قرار گرفت صدایی در سرم گفت تو یک اصیلی میدونستی ؟ با وحشت و تعجب به دراکو نگاه کردم ولی چیزی نفهمید .در سرم گفتم واقعا؟ گفت تو یک اصیل زاده ای قدرتت بی نهایت از اون ها به نحو شایسته استفاده کن حالا چه گروهی رو میخوای؟ با تمام وجود جوابش رو میدونستم گفتم /اسلیترین /کلاه هم بلند اعلام کرد هریانا اسنیپ در گروه ......اسلیترین با هیجان و تعجب به سمت دراکو دویدم اومرا در هوا بلند کرد ....آن لحظه یکی از بهترین لحظات زندگی هریانا بود اما هنوز داستانی طولانی پشت انتخاب هریانا بود چرا این گروه را پذیرفته بود ؟ دختری شجاع و نترس و کسی مثل شیردر اسلیترین؟ این تازه اول راه بود هریانا راه درازی پیش رو داشت ................


ویرایش شده توسط 12752897381 در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۲۸ ۹:۴۴:۴۳

Isn't it lovely, all alone?
Heart made of glass, my mind of stone
Tear me to pieces, skin to bone
Hello, welcome home







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.