سوژه دوئل مارولوگانت و الکساندرا ایوانوا:
نخود سیاه!توضیح:
لرد سیاه از دست شما خسته شده! ولی به هر دلیلی نمی تون اخراجتون کنه. برای همین تصمیم می گیره شما رو به ماموریت بی بازگشتی بفرسته. ماموریتی که شاید خطرناک باشه و امیدوار باشه توش کشته بشین و یا دنبال چیزی بفرسته که وجود نداره یا فکر می کنه ممکن نیست پیداش کنین.
توضیح بدین که چرا لرد همچین تصمیمی گرفته(اجباری نیست. اگه نخواستین توضیح ندین)...و ماموریت چیه و چطور پیش می ره.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل ده روز( تا 23:59 دوشنبه 5 آبان) فرصت دارید.
جان سالم به در ببرید.
..............................
تئودور ناتاز زاخاریاس پرسیدیم. اگه دعوت شما رو قبول کنه، سوژه داده می شه و می تونین دوئل کنین.
............................
نتیجه دوئل نیوت اسکمندر و پلاکس بلک:امتیازهای داور اول:
نیوت اسکمندر: 8.5 امتیاز(7.5 امتیاز به دلیل بی ربط بودن به سوژه کم شد.) – پلاکس بلک: 26.5 امتیاز
امتیازهای داور دوم:
نیوت اسکمندر: 2.5 امتیاز( 7.5 امتیاز به دلیل بی ربط بودن به سوژه کم شد.) – پلاکس بلک: 24 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
نیوت اسکمندر: 2 امتیاز(7.5 امتیاز به دلیل بی ربط بودن به سوژه کم شد.) – پلاکس بلک: 23 امتیاز
امتیازهای نهایی:
نیوت اسکمندر: 4.33 امتیاز – پلاکس بلک: 24.5 امتیاز
برنده دوئل:
پلاکس بلک!...................................
- خیلی هیجان انگیزه... نه؟
ایوای ذوق زده در حالی که به عظمت خانه ریدل ها خیره شده بود، خطاب به دومینیک گفت. دومینیک و پیشی، همزمان تایید کردند.
-می تونیم مرگخوار بشیم. این عالیه!
-بِکِشم؟
دومینیک و ایوا به سمت صدای ضعیفی که از پشت سرشان می آمد برگشتند.
- دقیقا چی رو بکشی؟
دخترک قلمویش را از پشت گوشش برداشت.
- ذوقتو! با ترکیب نارنجی و قرمز عالی می شه.
ایوا به دومینیک که سرگرم توضیح دادن قضیه به پیشی بود، نگاه کرد.
-خب... بعدش چیکارش کنم؟
پلاکس به این حرف ها عادت داشت. برای همین با خونسردی جواب داد.
-می تونی ذوقتو داشته باشی. می تونی نصبش کنی روی دیوار. عالی نیست؟
ایوا ترجیح می داد هر چه سریع تر وارد خانه ریدل ها شود.
پلاکس بی میلی ایوا را درک کرد و به سراغ بقیه رفت.
-بانو مروپ... نگرانی شما رو براتون بکشم؟ می تونین به پسرتون نشونش بدین. اینجوری شاید احساستونو بفهمه.
مروپ مایل نبود پسرش به میزان نگرانی اش پی ببرد. هیچوقت نمی خواست او را نگران یا ناراحت کند.
-آقا... شما رو بکشم؟ خیلی جالب به نظر می رسین.
تام لبخندی زد و چشمش را که پا به فرار گذاشته بود گرفت و در حدقه نصب کرد.
-راستش خوشحال می شدم. ولی می بینی که. اعضای بدنم سر جاشون نمی مونن. من نمی تونم مدل خوبی بشم. برو بانزو پیدا کن. مطمئنم از نقاشی شدن استقبال می کنه.
پلاکس نمی دانست بانز چه کسی است. همینطور در محوطه جلوی خانه ریدل ها می چرخید. به رکسان پیشنهاد کردن ترسش را بکشد تا شاید با مواجه شدن با ترس هایش، ترسش از بین برود... ولی رکسان جیغ بلندی کشید و از دیوار صاف خانه ریدل ها تا پنجره طبقه دوم بالا رفت.
به لیسا پیشنهاد کرد قهرش را بکشد... ولی لیسا به همین دلیل با پلاکس قهر کرد. پلاکس نمی توانست عکس کسی را که با او قهر است بکشد. تمرکزش به هم می خورد.
به رودولف پیشنهاد نکرد! قصد پیشنهاد دادن داشت... ولی از نگاه های رودولف مشخص بود که اصلا برداشت جالبی از کلمه "پیشنهاد" نخواهد داشت.
بطرف بلاتریکس رفت...
هاله ای سیاه رنگ اطرافش را فرا گرفته بود.
با خودش فکر کرد" اگه اینو بخوام بکشم، باید کل صفحه سیاه بشه... وقتی حالش خوب شد می کشمش" و او را به حال خودش رها کرد.
-منو بکش! استعدادهای نهان و آشکارمو ابدی کن!
با خوشحالی به سمت صدا برگشت... ولی خیلی زود خوشحالی اش از بین رفت.
-تو...چقدر می لرزی! چطوری بکشمت خب؟! نمی شه!
قدم زنان از در خانه ریدل ها خارج شد.
-اینجا بشینم... شاید یکی رد شد.
آن جا نشست... و نه یکی و دو تا، تعداد زیادی از جلوی در رد شدند. تعدادی هم وارد خانه شدند. ولی هیچکدام سوژه مناسب نقاشی نبودند.
-مرا بکش!
جادوگری با لباس های قدیمی و سرو وضعی آشفته به او نزدیک شد.
-منو بکش. چند نسخه هم بکش که ببرم و به طرفدارام بدم. هری حتما یکی برای دیوار اتاقش می خواد.
پلاکس درخواست جادوگر را رد نکرد.
-باشه... هر جوری دوست داری بشین. فقط کمی طول می کشه.
نیوت اسکمندر با حالتی مغرورانه روی صندلی نامرئی نشست.
طول کشید! دقیقا هشت ساعت و سی و چهار دقیقه طول کشید. عضلات نیوت کاملا گرفته بود و پلاکس با جدیت سرگرم کشیدن بود.
-ت...تمام...نشد؟
نیوت پرسید.
پلاکس کمی از نقاشی اش دور شد و با دقت به آن نگاه کرد.
-چرا چرا... به نظرم عالی شده. خود خودتی...
و پنج نسخه از نقاشی اش را به نیوت داد. نیوت نگاهی به کاغذها انداخت.
-اینا که خالین... کاغذ سفید تحویل من دادی؟ خالی؟
پلاکس هنوز کاملا راضی به نظر می رسید.
-من هر چی رو که دیدم کشیدم...تو همینی!
وسایل نقاشی اش را جمع کرد تا برای یافتن سوژه ای دیگر به جای شلوغ تری برود.
نیوت، کاغذها را مچاله کرد و به کناری انداخت.
-این یکی هم توانایی دیدن ویژگی های خارق العاده منو نداشت!
..........................
به عنوان یه نقد کننده بگم...این پست شکلک لازم داشت... ولی نشد. همینجوری بی شکلک قبولش کنین. خود پست هم چند روز قبل نوشته شده. وگرنه شاید اصلا طنز نمی شد.