_تیت،تیت بدو بیا.
گابریل تیت دوان دوان به سمت پومانا دوید و گفت:
_چی شده؟ولدمورت دوباره برگشته؟خانوادم مردن؟
_چی داری میگی؟بیا اینو بخون.
پومانا برگه را به سمت تیت گرفت تیت انرا بلند خواند
دوشیزه اسپروات و دوشیزه تیت
مفتخرم به عرض شما برسانم با درخواست شما برای عضویت در محفل
موافقت شده است.
برای اطلاعات بیشتر لطفا به اقای پاتر مراجعه کنید.
رئیس محفل
البوس دامبلدور
پومانا و گابریل مات و مبهوت به هم نگاه می کردند.چند دقیقه برای هضم مطلبی که خواندند سکوت کردند تا اینکه پومانا گفت:
_پاشو.گابریل پاشو بریم.
_کجا؟
_خونه ی اقای شجاع!خب پیش هری دیگه.
_الان؟
_پس نه فردا!اه،پاشو دیگه.
_بابا الان نصفه شبه فردا میریم پیشش.
_فردا دیره باید الان بریم.
_چطوری بریم اصلا بر فرض اینکه رفتیم بیرون و سالن گریفیندور رو پیدا کردیم.چطوری واردش شیم؟بعد تازه اگر شانس بیاریم و کسی توی سالن نباشه باید بریم توی خوابگاه که مطمئنا کسی توش هست؛اون موقع می خوای چیکار کنی؟
_تو هم حرفا میزنی گابریل.کی خواست بره تو سالن گریفیندور.
_پس می خوای چی کار کنی؟
_بابا،هری هر شب توی هاگوارتز پرسه میزنه می تونیم پیداش کنیم.
پومانا دست گابریل را گرفت و به سمت بیرون سالن کشید.
راهرو های هاگوارتز_هری.هری.
_چیکار میکنی؟
_دارم هری رو صدا می کنم.
_برای چی؟
_گابریل؟حالت خوبه؟برای اینکه درباره محفل باهاش صحبت کنیم دیگه؛یادت رفت؟
_خب برای چی صداش می کنی؟
_برای اینکه اون زیر شنله و ما نمی بینیمش باید صداش کنیم.
_اها.یادم نبود.
_واقعا یادت رفته بود؟
_هیس!یک صدایی میاد.
_چی؟
_هیییییییییییس.بیا این پشت.
پومانا و گابریل سریع رفتن پشت یکی از سرباز ها قایم شدند.
_من مطمئنم یک صدایی شنیدم.بیا خانم نوریس.
فیلچ و خانم نوریس به انها نزدیک می شدند.پومانا و گابریل از ترس حتی نفس هایشان را حبس کردند تا صدایشان را نشنود.فیلچ همین طور نزدیک می شد.به ان سربازی که ان دو پشت سرش بودند رسید همه طرف را نگاه کرد اما انها را ندید.
_مثل اینکه اشتباه کردم.حیف شد بیا بریم.
فیلچ و خانم نوریس داشتند برمی گشتند.پومانا و گابریل که خیالشان راحت شده بود،کم کم از پشت سرباز بیرون امدند اما پای پومانا به نیزه سرباز گیر کرد و نیزه افتاد.
دنگفیلچ برگشت و به پشت سرش نگاه کرد ان دو را دید و گفت:
_اهای وایستین.شما از قوانین سر پیچی کردین.
پومانا اروم به گابریل گفت:
_تسترالمون دوقلو زایید
فیلچ به سمت انها امد و گفت:
_شما اینجا چی کار میکنین؟
گابریل گفت:
_ما.... ا...میدونین....ما...ما اینجا قدم میزدیم.
_برای چی؟
_برای اینکه حوصلمون سر رفته بود و خوابمون نمی برد.
_اره ارواح عمه هاتون.حالا مهم نیست به چه دلیلی اینجایین.بیاین ببرمتون تا جریمتون کنم البته حالا که کسی نیست و خودمونیم شاید هم از روش هایی که خودم دوست دارم استفاده کنم.
پومانا و گابریل اب دهانشان را قورت دادند و بهم نگاه کردند.نمی دانستن چه کنند؛اگر می رفتند بیچاره می شدند و اگر نمی رفتن...
_ارگوس اینجا چه خبره؟
_جناب مدیر این بچه ها شبانه پرسه می زدند.
پومانا و گابریل که تازه از فکر و خیالات بیرون امده بودند.سر هایشان را به صورت پشیمانی پایین گرفتند.
_ارگوس میشه من این دفعه اونا رو جریمه کنم.
_ولی جناب مدیر....خب بله البته.
_ممنون.پومانا گابریل بیاین.
انها سریع دویدند و از ان جا دور شدند.دامبلدور وقتی که مطمئن شد از فیلچ دور شده اند گفت:
_حدس میزدم امشب نتونین طاقت بیارین و برین پیش پاتر.میدونین من می خواستم با شمابرای ورود به محفل صحبت کنم اما خب باید دور از چشم بقیه و به یک بهانه این کار رو می کردم.و حالا میرم سر اصل مطلب.
دامبلدور انها را به دفتر خود برد و در انجا با انها در مورد محفل صحبت کرد و پومانا و گابریل با دقت به ان گوش دادند.
خوابگاه هافلپاف_من خیلی خوشحالم.
_منم.
_گابریل به نظر تو منظور دامبلدور از ماموریت چی بود؟
_نمی دونم اما به نظرم باید هیجان انگیز باشه.
پومانا و گابریل انقدر به محفل و ماموریت هایش فکر کردند که نفهمیدند کی خوابشان برده و ایا اصلا خوابیده اند یا همش خیالبافی می کردند.