هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
-پول هایمان را زدند.

دامبلدور که بسیار شوک زده شده بود با فریاد جمله بالا را گفت و مردم دورش جمع شدند...

-چیزی شده جناب؟

-بیچاره شاید دیوونه شده...

-نه بابا این مدیر هاگوارتزه...

-البته مدیر آب نباتی!

محفلی هایی که دور دامبلدور بودند، مردم را متفرق کردند و بعد سعی کردند تا او را از شوک در آورند، اما نشد که نشد!

تا اینکه میزوهو گفت:

-شاید اگه بوی پیاز به بینی اش برسه بیدار بشه!

محفلیا بلافاصله گفتند:

-همه این چیزا به خاطر توعه پس چیزی نگو!

-باشه، خوبی هم بهتون نیومده اصلا!

و بعد محفلیا فکر کردند... اما به نتیجه ای نرسیدند... تا اینکه گفتند:

-شاید پیاز راهشه!

و بعد با سردرگمی به هم نگاه کردند...



پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
_بابا جان کاری داشتی؟
_خیر

دامبلدورآمادگی این جواب رو نداشت.
_خب باباجان میشه بری کنار؟
_خیر

همچنان دامبلدور آمادگی این جواب را نداشت.

_باباجان میخوای همراه ما بیای؟

میزوهو خوب فکر کرد ، کمی دیگر فکر کرد تا اینکه فکر از حضور میتزو در خلوتگاهش خسته شد چون میزوهو خیلی کم وقت ش را صرف فکر کردن می کرد پس جوابی کف دست میتزو گذاشت‌.

_میام

بنابراین محفلی ها راه افتادند و پومانا بر اعتقاد اینکه میزوهو خطرناک است ،با فاصله از میزوهو راه می رفت.

_پروفسور اونجا رو نمیدونستم توی کوچه ناکترن قنادی هم هست !
_پرفسور جون ، میشه ما رو به کیک مهمون کنی‌‌؟

دامبلدور با پشیمانی فکر کرد که چرا میزوهو رو همراه خودش آورده

_راست میگه پروفسور از صبح تا حالا داریم راه میریم دنبال زهر مار

_باباجان گابریل، از تو بعید بود . بعد از اون همه سوپ پیازی که خوردی هنوز گشنته‌؟
_ببخشید پروفسور . اشتب کردم.
_خیلی خوشمزه س

همه ی سر ها به سمت میتزو برگشت.

_جان؟ چیزی شده؟
_میتزو جان ، بابا جان ، اون چیه تو دستت‌‌؟
_کیکی شکلاتی
_و از کجا پولش رو آوردی ‌؟

میزوهو بعد کمی مکث با لبخند رو به دامبلدور کرد و گفت :با گالیون های توی جیب شما


ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱ ۱۷:۲۴:۲۴
ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱ ۲۳:۰۳:۵۲

!Warning
Risk of biting


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۹:۴۸ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۹:۰۷
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
بعد مدتی آرامش بر قرار شد و محفلی ها به همراه دامبلدور در کوچه ی دیاگون قدم میگذاشتن، اما این آرامش مدت کوتاهی بر قرار بود؛ کافی بود فقط، فقط یکی حرفی بزند!

-هری؟ باباجان، به نظرت باید بریم دنبال شیلا؟ یا بریم دم لونه ی مار؟

هری که همچنان گابریل رو به دوش میکشید لنگان لنگان خودش رو به پرفسور رسوند.

-ایی کمرم! خب ببخشید پرفسور چیزی گفتید؟
-امم...بله باباجان، میگفتم که الان بریم دنبال شیلا بگردیم یا بریم دم لونه ی مار؟
-خب پرفسور به نظرم اول بهتره که گابر...

اما هنوز هری حرفش رو تموم نکرده بود که دختری ژاپنی پرید جلوشون!

-یا ریش مرلین! پرفسور نیروی کمکی خبر کردین؟

اما پرفسور انگار که سالها بود دختر رو میشناخت به سمتش رفت.

-سلام باباجان! نمیدونم تو هاگوارتز دیدمت یا نه اما به نظرم آشنایی.

اما دختر ژاپنی جوابی نداد بلکه دندونهاشو به نمایش گذاشت.

-پرفسور پرفسور! مواظب باشین نباید؛ به نظر خطرناکه!
-پومانا باباجان، فکر کنم فهمیده باشم که کجا دیدمش.

هیچ کس از محفلی ها آشنایی چندانی با دختر ژاپنی نداشت اما به هر حال اگه با پرفسور رفیق بود باید با محفلی ها رفیق می بود.

-خب بگین پروف.
-باشه...فکر کنم این باباجان میزهو یوشی باشه!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲:۲۷ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
در همان هنگام که مشاجره‌ی فلور و زاخاریاس کم کم به مرحله‌ی گیس و گیس کشی می‌رسید، دامبلدور متوجه گابریل تیت شد که دو دستی از شانه‌ی هری آویزان شده و هر جا او می‌رفت، همراهش روی زمین کشیده می‌شد.

- گابریل، بابا جان؟ مشکلی پیش اومده؟
- نه پروفسور. فقط من می‌خوام با هری باشم. لطفا بذارین با هری باشم. اجازه بدین با هری برم.
- خیلی خب، نظر تو چیه هری؟

اما نیازی به جواب نبود؛ چشمان هری که ملتمسانه به دامبلدور خیره شده بودند، کاملا گویای نظرش بود.
و درست زمانی که دامبلدور می‌خواست با لطافت گابریل را از پسر برگزیده‌اش جدا کند، صدای سیریوس از کنارش به گوش رسید.
- میگم که پروفسور...حالا که همه ناراضین، نظرتون چیه یه نظرسنجی راه بندازیم و ببینیم کیا بیشترین رای رو میارن؛ اونوقت از اونا شروع کنیم و تا نفر آخر با کمترین میزان رای، به ترتیب دو نفر دو نفر افرادو با هم قرار بد...

جمله‌ی سیریوس هنوز به پایان نرسیده بود که گیتاری بر فرق سرش فرود آمد. دامبلدور پرسش‌گرایانه رو به ویلبرت که با خونسردی مشغول تکاندن گردوخاک‌‌ ناشی از خرد شدن گیتار از روی شانه‌اش بود، برگشت.

- پروفسور ایده‌ش یکم خوب نبود. اگه من با کسی میفتادم که از همراهی باهاش احساس راحتی نمی‌کردم، اونوقت چی؟

دامبلدور آهی کشید و به فرزندان روشنایی‌اش که دیگر چیزی نمانده بود از شدت خشم، به فرزندانی کمابیش تاریک تبدیل شوند، نگاهی انداخت.
- آروم باشید فرزندانم. آروم...دیگه نیازی به دعوا نیست. گروهبندی کنسل شد، همه‌مون با همدیگه می‌ریم!


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۳۰ ۲:۳۳:۳۹

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
در سمت ملت محفلی

_پروفسور اجازه؟
_بگو باباجان سوالی داری؟

فلور به زاخاریاس چشم غره ای رفت و گفت:
_ خیر .من با این خیاره نمیخوام برم
_چرا بابا جان نمیخوای با زاخاریاس مهربون و دوست داشتنی و سفید بری؟

زاخاریاس یا همون خیار خودمون با حالتی که سدریک به بالشش خیره میشد به دامبلدور نگاه کرد .

_مرسی پروفسور از تعریفاتون . خجالتم دادین .
_پروفسور دوباره اجازه ؟

دامبلدور که هنوز در حالت بود در پاسخ به فلور گفت :
_بگو بابا جان . بگو با عشق و محبت بگو . بگو با مهربانی بگو . بگو...
_من خیار دوست ندارم
_همین باباجان ؟
_بله پروفسور .

دامبلدور که نیازی نیست بگم در چه حالتی بود رو به زاخاریاس کرد و گفت :

_زاخاریاس ناظر اینده ی محفلی باباجان، برو تو اون یکی گروه .
_دقیقا کدوم گروه پروفسور ؟
_گروه سوم بابا جان.
_چشم پرفسور . ولی وقتی ناظر بشم ، هیچ وقت نمی بخشمت فلور ...
_بشین بینیم بابا


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۹

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
سمت ملت مرگخوار

مرگخواران صف شدند و همانطور که رودولف بیهوش را پشت سرشان میکشیدند به سمت شیلا راه افتادند.
پلاکس بی طرف جلوی لانه مار نشسته بود و سوراخ را نقاشی میکرد:
- هی! گابریل! گابریل با توام!

گابریل دست از سابیدن راه پیش رو به مقصد شیلا برداشت:
- هوممم؟
- میشه وقتی شیلا رو پیدا کردین از کیفش نقاشی بکشم؟

گابریل سطل وایتکسش را به سمت پلاکس پرتاب کرد و پلاکس بر روی زمین نقاشی شد.

ملت مرگخوار هنوز چند قدمی نرفته بودند که ناگهان سوالی پیش آمد:
- بلاتریکس؟ شیلا دقیقا کجاست؟

بلاتریکس نگاهی به گوینده که خالی بود انداخت:
- مطمعنا داره مار جدید رو توی کوله پشتیش سازماندهی میکنه.
- یعنی ما باید دنبال کوله پشتی بگردیم؟

ملت مرگخوار که تازه متوجه تغییر ماموریت شده بودند آهی از نهادشان بلند شد؛ سپس همگی به رهبرشان چشم دوختند تا مصوبه تغییر ماموریت را دریافت کنند.

- خب! من کوله پشتی رو زنده میخوام... نه، یعنی سالم میخوام. هرکس پیداش کرد آپارات کنه و همه رو ببره خونه.

ملت مرگخوار سری تکان دادند و به سمت کوله به راه افتادند.


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱۲ ۱۳:۳۳:۰۶


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۲۹:۰۷
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

همون موقع در طرف محفلی ها:

-خب فرزندانم همه به من گوش بدین!
-بله پرفسور ما سروپا گوشیم!
-خب،خب همونطور که میدونید ما به زهر مار نیاز داریم و حالا مار و تخم های گرامیش در دستان خانم بروکس هست؛ ما اول باید خانم شیلا بروکس رو پیدا کنیم.
-شیلا؟ شیلا بروکس کیه پرفسور؟
-اوه سوال خوبی بود باباجان. شیلا بروکس ایشون هستند این دختر نه ها این یکی که سمت چپ واستاده دقت کنین...خب فکرکنم همه فهمیدین کی هستن!
-بله پرفسور ولی حالا از کجا باید پیداشون کنیم؟
-سوال متوسطی بود اقای اسمیت، ما فقط و فقط به خاطر یک چیز به این کوچه کثیف و خطرناک ناکترن امدیم، اون هم پیدا کردن شیلا هستش!
-خب پرفسور ممکنه مرگ خوارا شیلارو پیدا کرده باشن،اونوقت چی؟
-دقیقا! سوال منحصربه فردی بود خانم لافگین. ما قراره به سه گروه تقسیم شی...
-سه گروه! پرفسور چرا سه گروه؟ ما با یک گروهم میتونیم موفق شیم!
-زاخاریاس عزیز بذار حرفم رو کامل بگم! خب داشتم میگفتم:
گروه اول: باید در کوچه ی دیاگون مستقر بشن.چون ممکنه شیلا بیاد اونجا!
گروه دوم: باید به لونه ی مار برن و از اونجا اطلاعات دریافت کنند. درضمن ممکنه مرگخوارا از اونجا رفته باشن، پس در اون صورت شما میرین دم لونه ی ر.
و گروه سوم:باید همراه من به دنبال شیلا در کوچه ی ناکترن بگردند.
-پرفسور حالا تقسیم بندیمون چطوره؟
-سوال خوبی بود برایان! تقسیم بندی به این شکله:
گروه اول:ارتیمیسیا لافگین،روبیوس هاگرید عزیز و سر گادوگان به همراه لاوندر براون،میرن تو کوچه ی دیاگون.
گروه دوم: زاخاریاس اسمیت،جوزفین مونتگو مری و فلور دلاکور عزیز و حسن مصطفی هم میرن سمت لونه ی مار.
گروه سوم: خودم،اما دابز و ریموند جان میریم دنبال شیلا.
-اممم...پرفسور پس من چی؟
-اوه خانم کلیرواتر شما با گروه اول برین.
-البوس عزیز منم که نخودم نه؟
-اوه،الستور تو رو هم فراموش کردم؟ چه خنگیم تو با گروه دوم برو چون گاراگاه ماهری هستی!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۹

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
خلاصه: مرگخوارا و محفلیا نیاز به زهر مار دارن. مرگخوارا برای معجونی که هکتور و اسنیپ قراره بسازن؛ محفلیا هم برای سوپ زهر ماری که دامبلدور گفته برای رز زلر بپزن تا سرماخوردگیش خوب شه.
هر دو گروه یه سوراخ مار پیدا می کنن... ولی شیلا از قبل، مار و تخم هاشو برداشته و رفته.
محفل برای پیدا کردن زهر مار به ناکترن رفته و مرگخوارا جلوی لونه مار هستن.


* * *


- باید از هم جدا شیم.

بلاتریکس اینو گفت و به فکر فرو رفت... اما هنوز چند ثانیه نگذشته بود که با تکون های شدید رودولف از فکر بیرون اومد.

- اینو جدی میگی بلا؟ جدا میشیم؟ من آزاد میشم؟ ساحره های با کمالات، من اومـ...

بووووووووووووم

بلاتریکس با یه ضربه مشت، رودولف رو نقش زمین کرد. ساحره های با کمالات دور و برش نفس راحتی کشیدن. بلاتریکس که سعی میکرد خونسردی خودشو حفظ کنه، ادامه داد:
- دو تیم میشیم؛ یه تیم میره شیلا رو پیدا کنه، یه تیم هم میره توی لونه مار.
- تیم؟ من گفته باشما، تیم من فقط ساحره باشه...

رودولف این دفعه با لگد همسرش به خواب عمیقی فرو رفت.
بلاتریکس تیم ها رو تعیین کرد، اما همینکه موقع رفتن شد، فهمید چه اشتباه بزرگی کرده؛ سدریک بالشتشو بین خودش و رودولف تقسیم کرده و خر و پف هر دو بلند شده بود، سو از دور دیده میشد که مشغول کلاه بازی بود، انگار که اصلا نشنیده بود. الکساندرا ظاهرا تنها کسی بود که این ماموریت براش مهم بود.
- زود باشین دیگه، بلند شین! ارباب بهم قول دادن اگه این زهر مار گیر بیاریم، من میتونم ماره رو بخورم! زود باشین که وگرنه شام امشبم شمایین.
- خیلی خب بابا، چقد عجله داری.

بلاتریکس با تاسف نگاهی به آگلانتاین کرد که با آرامش، دونه دونه گرد و خاک روی کفششو بر میداشت، و گفت:
- بیخیال، همه با هم میریم.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹

شیلا بروکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ سه شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۲ چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۹
از کیف ارزشمندم دور شو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
_اصلا بیاین این صد گالیونی رو بگیرین باهاش زهرمار بخرین.

محفلی ها عصبانی بودند، اما صد گالیون چیزی نبود که به راحتی ازش رد بشوند. پس قبول کردند.
_چطوره از سایت های اینترنتی مشنگی سفارش بدیم برامون بیارن.
_نباید این کارو بکنیم فرزندان روشنایی! کلاهبرداری زیاد شده و ممکنه اصل نباشه!
_پس چیکار کنیم پروفسور؟
_دوباره برین کوچه ناکترن و دنبال زهرمار بگزدین اونجا معتبر تره!
_چشم پروفسور!

خانه ریدل ها

_ارباب، هاگرید بهمون مار نر غالب کرد!
_اونوقت از کجا فهمیدین که نره مرگخوارانمون؟
_خودش گفت ارباب!
_اون گفت و شما هم باور کردید؟!
_بلـ...یعنی نه ارباب! من گفتم باید بیشتر دقت کنیم! اینا قبول نکردن!
_مرگخواران خنگمان، دوباره بروید به لونه ماره و اینبار نگاه کنید ببینید تخم دارد یا نه!
_چشم ارباب!

مرگخوار ها آپارات کردند و درست جلوی لونه مار ظاهر شدند.
به داخل لونه نگاهی انداختند و در کمال تعجب آنرا خالی یافتند!

فلش بک-چند دقیقه قبل

_وای اینجا قطعا لونه ی یه ماره ! یعنی چه ماری میتونه باشه؟

مار که متوجه حضور کسی جلوی لونه اش شده بود سرش را بیرون آورد تا ببیند مبادا مرگخواران برگشته باشند.
_فس؟
_اممم...سلام خانوم ماره! چقدر شما خوشگلی! چه پولک های قشنگی داری! رنگ سبزت هم خیلی خاصه ! قربون نیش های تیزت برم، سمی هم که هستی! ای وای چرا زود تر متوجه نشدم نوعت هم که خیلی کمیابه! تخمم داری؟
_اینجا چیکار داری؟
_وای! آدم زبون هم هستی؟! ایول! من کل کره زمینو دنبال یه مار آدم زبون زیرورو کردم آخرش هم پیدا نکردم! مجبور شدم خودم یکی تربیت کنم البته اون خودش نمیتونه حرف بزنه فقط میتونه حرف آدمارو بفهمه! میگما شما اینجا راحتی؟ من یه جایی رو دارم پرا از همنوع های خودته حتی اگر خواستی میتونی با یکیشون ازدواج کنی! یه گوشه دنج و خیلی راحت از اونجا رو میخوای؟ فقط کافیه بیای و پیش من بمونی! خودم ازت مراقبت میکنم و نمیزارم کوچکترین صدمه ای به خودت و بچه هات برسه اینو تضمین میکنم! حالا میای پیش ما؟

مار تا حالا کسی را ندیده بود که انقدر زیاد و تند حرف بزند اما وعده های شیلا بسیار وسوسه بر انگیز بود.
_ . حالا منو کجا میخوای ببری؟
_توی این کیف!
_
_نترس! بنظر من که کیف نیست بهشته! فقط یه نگاه به داخلش بنداز!
_
_حالا میای؟
_ صبر کن تخم هامم بیارم!

پایان فلش بک



ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۸ ۱۲:۴۱:۴۷
ویرایش شده توسط شیلا بروکس در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۸ ۱۵:۲۴:۳۸

هیچکس حق نداره ازم دورش کنه!

"ONLY RAVEN"


پاسخ به: کوچه ناکترن
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۹

هاروکا اندو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
محفلی ها دست از پا دراز تر و در حالی که به هاگرید ناسزا می گفتند به خونه برگشتند. همین که وارد خونه شدند، خانه شروع به لرزیدن کرد. متوجه شدند که شدت لرزش از قبل از رفتنشون بیشتر شده و این نشونه ی بدی بود، حال رز بدتر شده بود.
همگی به سمت آشپزخونه رفتند و با دیدن دامبلدور و مالی شروع به غر زدن و چغلی کردن کردند:
-هاگرید بهمون تخم تسترال انداخت!
- اون نامرد مارو فروخت به مرگخوارا!
- اون سهم کیکی که هفته پیش بهش داده بودم کوفتش بشه به حق مرلین!

سر کادوگان از تابلوی روی دیوار سرش را بیرون آورد و همزمان با تکون دادن شمشیرش فریاد زد:
- آن مرد بد هیکل هیچ شرافتی ندارد، دامبلدور باید گردنش را بزنیم!

دامبلدور و مالی گیج و ویج نگاهشون میکردند. بلاخره رون همه رو ساکت کرد و شروع کرد به توضیح دادن ماجرا. همین که توضیحانش تموم شد نگاهی به دامبلدور کرد و دید که دست به ریش خوابش برده! بلاخره اونهمه سر وصدا برای پیرمردی که صد ها سال عمر کرده یکم زیادی بود! مالی با ناامیدی گفت:
- اگه زودتر زهر مار گیر نیاریم قبل از خوب شدن رز خونه میریزه رو سرمون.

همون موقع خونه دوباره لرزید اما ایندفعه به خاطر ورود همراه با حرکات موزون هاگرید به خونه بود:
- صدگالیونی گیر آوردم..صد گالیونی گیر آوردم!

همونطور که قر میداد و با هر تکان وسایل خونه رو به زمین می انداخت و خونه رو به لزره در میاورد، وارد آشپزخونه شد.
محفلی ها با خشم بهش نگاه کردند و قبل از اینکه چیزی بگن صدای سر کادوگان بلند شد که هاگرید ناسزا می گفت. هاگرید با بیخیالی روی یکی از صندلی ها نشست و گفت:
- حالا اونطوری نگام نکونین. فکر کردین من شما رو میفروشم؟ با پنجاه تاش‌ میتونیم مستقیم زهر مار سفارش بدیم برامون بیارن.

آملیا با حرص جواب داد:
- میتونستی از اولش جای تخم مارا رو بهمون بگی. زندگی خرج داره نه؟

مالی ویزلی نگاه سرزنشگرانه ای به هاگرید کرد و پرسید:
- بهشون تخم قلابی انداخته بودی هاگرید؟‌

هاگرید که دید اوضاع بدتر از این حرفاس از جاش بلند شد تا در بره اما پاش به ریش دامبلدور گیر کرد و افتاد و در همان موقع خونه طوری لرزید که حتی حال بد رز هم نتونسته بود اونطور به لرزه بندازدش و دامبلدور از لرزشش از خواب بلند شد.


ویرایش شده توسط هاروکا اندو در تاریخ ۱۳۹۹/۲/۲۵ ۱۰:۴۹:۳۵

You are born to be real, not perfect







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.