مرلین در نهایت ناخشنودی و بلاجبار گیاه مورد نظر را در دستش گرفت و آن را به اربابش پیشکش کرد...
_این چه حرفیه ارباب..من با رضایت خاطر حاضرم گیاه مورد نظر رو به شما اهدا کنم!
_مطمئن باشیم مرلین؟ صورتت زیاد حاکی از رضایت نیست!
_الساعه ارباب ریخت صورتم رو عوض میکنم...شما فعلا این گیاه مورد نظر رو بگیرید و برین، بعد صورتم رو یهکاریش میکنم!
مشخصا مرلین فقط میخواست زودتر آنها از آنجا بروند..لرد و مرگخواران نیز در حالی که لبخندههای شیطانی به لب داشتند، گیاه مورد نظر از مرلین گرفته و رفتند...
سرانجام مرگخواران به سرکردگی لرد نزد دکتر بزی و فنریرِ صورتی برگشتند...
_بیا دکتر بزی..اینم گیاه مورد نظر!
_بعععععع...بعبینعین کیعا اینجعان..واقععا گیعیاه مورعد نظعر رو عوردین؟
_چی گفت؟
_گفت "به...ببینید کیا اینجان...واقعا گیه مورنظر رو اوردین؟"
_خب مثل آدم حرف بزن!
_اگه دقت کنید میبینید که بزه و آدم نیست!
_خبه حالا...آره دکتر بزی..اوردیمش...چیکارش کنیم حالا؟
_گیاه مورد نظر رو...
_یک بار دیگه کسی بعد از گیاه کلمهی مورد نظر رو بگه، من میرم...البته چون بلد نیستم برم، اینجا رو منفجر میکنم که همه بریم اون دنیا!
همه به سمت لینی که یکهو بی دلیل جوش آورده بود برگشتند...
_چی میگی لینی..مشکلت چیه؟
_من نمیتونم از اینجا برم، الان اینجا رو منفجر میکنم!
_لینی با تو داریم حرف میزنیم..میشنوی صدامون رو؟ چی شده خب؟
_من نمیدونم...من الان اینجا رو منفجر میکنم!
شپلق!_چی شد؟صدای چی بود؟ ترکوند اینجا رو؟
_نه...رودولف با مگسکش زدش..مثل اینکه باید اینطوری باهاش رفتار کرد!
_کجا بودیم؟
_گعععفتم گیعیاه موعرد نظعر رو بعدین بعخورعه!
_فک کنم گفت...
_آره فهمیدیم...فنریر...بیا این رو بخور!
_چشم ارباب...فقط یه مشکلی هست...من گیاهخوارنیستم خب...گوشخوارم!
_ای بابا...چیکار کنیم خب حالا؟
_گیاه رو بدیم یکی بُخوره، که جذب بدنش بشه، بعد فنریر گوشت اون رو بخوره...نظرتون؟
_فکر بدی نیست...ولی کی اینجا گیاهخواره آخه؟
ثانیهای از طرح این سوال نگذشت که همهی نگاهها به سمت دکتر بزی برگشت!
_بععععع!