- اگه لازم بود دماغش رو دوباره بشکن، ولی زود وارد جسم این پیری شو... وگرنه خشم ما گریبانگیرت می شود!
- لرد آخه نمیشه پیر مرد گناه داره.
-تو
غلط میکنی با هم جد و آبادت که با ما راحت حرف میزنی.
لرد با نهایت خونسردی بینی روح را میگیرد و چند چک و لگد مهمانش میکند.
-ارباب غلط کردم نزن!
-ادبت میکنم ای ملعون!
-عه ارباب مثلا من روحم ها نباید بتونین منو بزنین.
-عه و زهر مار!
-ارباب با من بودن! فش فش!
-نه نگینی عزیزمان تو راحت بغل خودت بخواب!
-بلاتریکس!
همه ی مرگخوارا با هم گفتند: بله
-مرض!
-بلاتریکس!
-بله ارباب بنده اینجام!
-بگو مارکوس بیاد این رو تا ته تو این پیری فرو کند.
-بله ارباب من اینجام
- مرض ترسیدیم! دندانهایت کدوم گورند!
-ارباب آخرین بار تو آکادمی هنری لندن منو دامبلدور تا میخوردم زد!
-خب مارخوس سیخوس باسیخوس بین سسوخ رو در سامبلدور! عه رودولف شعر گفتیم اینو بنویس در سر در اینجا بکوبانیم!
-چشم ارباب!
مارکوس پای روح رو گرفت و کشون کششون برد دهن دامبلدور رو باز کرد روح دامبلدور رو در آورد و روح محفلی رو داخلش گذاشت.
- عه ارباب چرا به فکر ما نرسید روحو از حلقوم دامبلدور بدیم داخل؟
- چون دور من را یک عده احمق گرفته اند!
-بفرمایید این خدمت شما ارباب!
-برو مارکوس ما رو مسخره نکن!
-رودولف بیا اینو یه گوشمالی بده درست بشه لامصب!
- من برم ؟
-گمشو!
-عه روح پیری رو نبر!