مرگخواران و محفلی ها که دیگر سوراخِ آشتی را پیدا کرده بودند، سرازیر شدند سمت نقشه برای تعریف و تمجید. جایی از نقشه که قرار بود گونه هایش باشد سرخ و سرخ تر میشد. سدریک پتویش را دور نقشه پیچید تا در هوای سوزنده ی ساحل سرما نخورد، و پلاکس بی طرف پرتره ای هایپررئالیستیک از نقشه طراحی کرد. دامبلدور را دادند نقشه با او پشتش را بخاراند، و مرگخواران جمیعا دست و پای هری را گرفتند و انداختندش توی دریا تا نقشه بخندد. هری کبود شد و قل قل زد و مرد، پلاکس دست زد و خندید. نقشه در پاسخ به تمام این ها پشت چشمی نازک کرد و پوزخند دلبرانه ای زد.
مثل آن صحنه از آن فیلم مشنگی معروف شده بود، همه فندک هایشان را گرفته بودند سیگارِ نقشه را روشن کنند.
_تو انقدر نقشه ی قشنگ و عزیزی هستی که آدم دلش نمیاد باهات قهر کنه.
نقشه نگاهش را با ناز و ادا از لیسا گرفت، اما اگر به اندازه کافی دقت میکردی میتوانستی لبخند زیرپوستی اش را ببینی.
_گفتم که، من رو نقشه صدا نکنید.
_تو انقدر نقشه ی جذاب و وجیهی هستی که ممکنه حتا اجازه بدم علیرضا رو ناز کنی.
_میگم ویب... کمتر نقشه ای رو دیدم که از کمالات و وجنات تو برخوردار باشه.
_درسته ضعیفه ای، ولی از اون درستاشی.
_ببین تو نقشه ی باهوشی هستی... بیا یه سازوکاری تشکیل بدیم، پولارو برداریم بریم اروپا، کسی رو هدایت نکنیم.
_چه خطوطی، چه حاشیه ای، عجب رنگی!
در این میان گروهی از مرگخواران و محفلیون و خدمه ی اسکله مسئولیتِ تشکیل حلقه انسانی دور الکساندرا و هاگرید را بعهده داشتند، چرا که هر دو به نقشه نگاهِ بد میکردند، منتها مشکل از سمت این دو رخ نداد.
مسئله اینجاست که محفلیون و مرگخواران در هنگام تعریف و تمجید از نقشه، به آثار تروما های گذشته بر روح و روان نقشه های جوان و آسیب دیده دقت نکردند و به ذهنشان نرسید که شاید نقشه بدلیل برخوردهایی که در کودکی با والدینش داشته است، نسبت به هاشور های حاشیه ی خود حساس باشد. نقشه چند بار هم رفته بود بدهد هاشور ها را هاشوساکشن کنند، اما دلش نیامده بود از خود حقیقی اش فاصله بگیرد.
یوآن ابرکرومبی بدو بدو وارد کادر شد تا تور بیندازد هری پاتر را صید کند و به او بابت پاراگراف درخشان و بانمکِ بالا مدالِ ابرکرومبیِ سال را اهدا نماید، و نقشه که هاشور هایش یادش افتاده بودند با دیدن او حتا بیش از پیش مشمئز شد. لینی هم که دید گند قضیه دارد بالا می آید، دستان میکروسکوپیکش را مشت های میکروسکوپیک کرد و با صدایی که به سختی در دایره شنوایی انسان بود فریاد کشید.
_
بسه! من خودم تنهایی داشتم باهاش به نتیجه میرسیدم!
اسکله در سکوتی مرگبار فرو رفت. تنها صدای جیرجیرک های شب به گوش میرسید. لینی با احتیاط از پشت به نقشه نزدیک شد. نقشه دوباره پشتش را به جمعیت کرده بود و آهسته فین فین میکرد.
_نقش-
لینی خیلی دیر به یاد آورد که ویب ترجیح میدهد نقشه صدا نشود. درحالیکه وز وز کنان به عقب حرکت میکرد، آخرین امیدش هم ناامید شد.