هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۳:۵۲ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۸:۵۸ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
مروپ لبخندزنان و بی خبر از دامبلور بودن گنجینه اش، تربچه را کف دستش گرفته و در حال قربان صدقه رفتنش بود.
- الهی مامان قربونت بره که قراره آش بلغور ناهار رو خوشمزه تر کنی...مامان مخالف تربچه نیست. خانم شاکری هم مخالف تربچه نیست...

"دامبلدور تربچه" که کمی معذب شده بود، به سمت لرد پیازی شکل برگشت.
- اهم‌...تام! می‌شه به مادرت از شخصیت حقیقیه ما بگی؟
- مادر جان...اینو نمیشه بخورید. تلخه...مریضی میاره...

مروپ بی توجه به صدای آن دو، تربچه را روی تخته سنگی گذاشت و دیگی از ناکجا آباد جلویش پهن کرد.
- حالا برای آش بلغور باید...اممم...روغن!
- رشته بیافزایید تا رشته امور از دستانمان خارج نشود.

پیپ که سعی می‌کرد مهارت هایش در تمام زمینه ها را به نمایش بگذارد، کلاه آشپزی ای درست مانند کلاه مروپ بر سر گذاشته و پشت کتاب آشپزی نشسته بود.

- رشته توی آش بلغور؟ پیپ مامان...به نظر ترکیب فوق العاده ای میرسه.
- خصوصا در زمانی که با گلابی های قطعه قطعه شده مخلوط شده باشد...

در سوی دیگر، دامبلدور سعی داشت توجه هری و محفلی ها را به سمت خود جلب کند؛ واقعا علاقه ای نداشت که به آشی با مخلفات همچون گلابی اش، اضافه شود.
- اهم...فرزندان روشنایی. فرزندان ...فرزنـــدان!

در میان بحث پیپ و مروپ بر سر اضافه کردن نارنگی به آش بلغور، محفلی ها دامبلدورِ تربچه شده را بر پای تخته سنگ پیدا میکنند.



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۳:۲۷ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۷:۱۴ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
-پیازِ مامانو نگاه کن... آخی...

بانو مروپ، با چهره ای پر ذوق، لردِ پیازی را از دست بلاتریکس گرفت و به پسرش خیره شد.
-پسرِ مامان حتی تو لباس پیازیش هم خیلی با ابهته! الهی مامان قربونت بره...

لرد سیاه، با غضب خود را در دستان مادرش جا به جا کرد و سعی کرد از آغوش او پایین بیاید.
-مادر در این شرایط هم ول کنمان نیستی؟! آن ریشو را هرچه سریعتر بیابید تا به همراه آن نقش‍... ویب، دنبال شیشه عمر بگردیم! اَه!

ویب که حالا رز او را رها کرده بود و به دنبال پروفسورش میگشت، چشم غره ای به آنها رفت و با قهر رویش را برگرداند.

لرد سیاه آهی کشید و به مادرش، که گویا حواسش پرت چیز دیگری شده بود، نگاه کرد.
نگاه مروپ، جایی، بین چند تکه سنگ خیره مانده بود.

-اِوا! نگاه کن پیاز مامان! یه تربچه ی خوشگل مامان اونجا به چشم میخوره! برات داداش پیدا کردم!

"دامبلدور تربچه"، که صحبت های مروپ را شنیده بود، با نگرانی سعی کرد روی سنگ ها غلت بزند و از دیدرس او خارج شود.
ولی مروپ با خوشحالی به سمت او آمد.
گویا او تنها کس در آن جمع بود که به تربچه ها علاقه داشت.





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۳:۰۶ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۷:۰۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
در اثر سخنان گهربار هاگرید، دو تغییر صورت گرفته بود. که البته در کمال تاسف مشخص نبود این تغییرات هر دو مربوط به دامبلدور می‌شدند یا لرد هم تغییر شکل داده بود.

دقایقی بعد، فریاد بلاتریکس که حاکی از گم شدن اربابش بود، این موضوع را مشخص کرد.
- ارباب نیستن! ارباب نیستن! اون قالیچه کو؟

مرگخواران به جایی که آخرین بار قالیچه در آنجا قرار داشت، نگاهی انداختند و با فضای خالی مواجه شدند. البته با کمی دقت بیشتر، میشد پیاز کوچکی را در همان حوالی یافت. ولی هیچ یک از مرگخواران در اثر نفرت ذاتیشان از پیاز، توجهی به آن نکردند.

اعضای شورای محفلیون نیز همچنان در حال گشتن به دنبال دامبلدور بودند که ناگهان چشم یکی از آنها به پیاز روی زمین افتاد. در کسری از ثانیه، طبق غریزه‌ی پیازدوستش به سمت آن هجوم برد، پیاز را برداشت و سپس با ولع به سمت دهانش برد.

- چه کار می‌کنی ملعون؟ ما را سر جایمان بگذار!

گابریل با تعجب به پیاز سخنگوی در دستش نگاه کرد. شور و شوق حاصل از یافتن چنین نعمتی در آن اوضاع، ضریب هوشی بالایش را به زیر صفر رسانده بود.
اما گوش‌های بلاتریکس که به شنیدن هرگونه صدایی از لرد سیاه حساس بود، بلافاصله آن را شنید و ردیابی کرد و به پیاز رسید. سپس با حرکتی سریع آن را از دست تیت قاپید و محترمانه در دستان خودش نگه داشت.

اندکی آن طرف‌تر، محفلی‌ها همچنان به سرپرستی هری به دنبال دامبلدورِ تغییرشکل یافته می‌گشتند.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۸ ۳:۱۱:۴۱

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۴۰ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
چه قهرمانانه و گوگوری مگور. وا. ولی خب همینه دیگه. زندگی همینه. گاهی با اینکه هیچ انتظارش رو نداری، می‌شه. رز رو کرد به همه و آدرس شیشه‌ی عمر یارو رو گفت. موقعیت شیشه چندساعتی بود که روی درخت خونه‌ی یک خانم شاکری‌نامی ثابت مونده بود. در نتیجه ملت تصمیم گرفتن برن سروختش. تا اینکه فریاد ناگهانی هری توجهشون رو جلب کرد.

-هیشکی از جاش تکون نخوره!
-چی شده؟
-پروفسور گم شده. باید شورا کنیم.

ملت شورا کردند.
-این دامبل آخرین بار چی بود؟



چندمتر آن‌ورتر


الکساندرا و هاگرید حوصله‌شون سر رفته‌بود و از چند متر اون‌ورتر و توی افق به جماعت مستاصل نگاه می‌کردند و بعدش با جدیت چیزهایی توی دفترچه یادداشت‌های توی دست‌شون می‌نوشتن.
-حالا جامون رو عوض می‌کونیم الکساندرا. تو خوب‌ها رو بنویس من بدها رو می‌نویسم.



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۰۵ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
نقشه همچنان قهر بود. برای همین هری جلسه‌ی سری بین اعضای محفل گذاشت. باید ناز نقشه رو می‌کشیدن تا نشونشون بده شیشه‌ی عمر هیولا کجاست و لرد و پروفسورشون رو به حالت عادی برگردونه.
- کی اول می‌ره جلو؟
- من سگ کی باشم که برم.
- منم خفاشم.
- کدوتنبل.
- برم من؟

از مرلین خواسته، هری رز رو پرت کرد جلو. البته قبلش یه جلسه‌ی توجیحی گذاشت که چه جور باید ناز نقشه رو کشید و غیره که خب لازم به گفتن نیس که رز هیچ کدوم رو گوش نکرد.
-
-
- ویب؟
- ویب!
- ویب چرخشی.
- ویب دوقلو.
- ویب خود زن!
-

هری از ته دل جیغ کشید. یه دونه رز ویبره زن بسش بود. تموم ارث پدرخونده‌ی سگ‌پدرش رو صرف بازسازی و مقاوم سازی خونه‌ی ننه سیریوس کرده بود تا با ویبره های رز روی سرش آوار نشه و حالا، ویب دوتا شده بود و یکی حساس تر از اون یکی.
- ازش بپرس شیشه عمر لامرلین کجاس.
- دارم می‌پرسم خب.
- تو که ویبره زدی همش.
- به زبون ویبره‌ای حرف می‌زنیم دیگه.

رز حقیقتا خوشحال بود. بعد مدتها کسی پیدا شده بود که حرفش رو می‌فهمید. شاید حتی باید دست هم رو می‌گرفتن و با سگ باهوشی مثل سریوس جمهوری خودمختار تشکیل می‌دادن و زبون کشورشونم فقط دو حرف "ر" و "ز" می‌داشت.
- با من می‌کنی ازدواج؟...آخ چرا می‌زنی پدرخونده سگ؟
- باباجان هی منو تو سر این و اون نزن پیرم و آرتروز دارم زانوم درد می‌گیره.
- ببخشید پروفسور، زخمم درد گرفت یهو.
- اشکال نداره باباجان. آبنبات لیمویی تو جیب ردام هست بردار بخور.

پسر برگزیده با شور و شوق به امید پیدا کردن غورباقه‌ی شکلاتی با عکس فول اچ‌دی بچه ناخلف ننه سیریوس به ردای پروفسور حمله ور شد. و بعد یادش اومد پروفسور عصاعه و اصلا ردا نداره. بعدتر یادش اومد که چرا پروفسور رو تو سر رز زده.
- شیشه‌ی عمر!
- باشه خب نزن پدرخونده‌ گرگینه. می‌گم بش.

و بعد رو به ویب نقشه کرد.
- خوب باهم آشنا نشدیم. یه درو دیگه از اول. من ویب هستم. شما؟
- منم ویبم.
- منم که ویبم برات ویبره هم می‌زنم...جا رو به من می‌گی یا بذارم برم؟
- بیا جلو در گوشت بگم.

رز جلو رفت. ویب در گوشش چیزی گفت و خندید. رز هم خندید. ولی هری اصلا نمی‌خندید.
- چیشد پس؟ گفت بت؟
- بله.
- کجاس؟


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۸ ۲:۱۵:۱۹
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۸ ۲:۱۸:۳۵



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۰۵ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
علی بشیر از لا به لای تعریف و تمجید های بقیه حاضرین رد شد. زیاد علاقه ای به هالووین نداشت و در دین و ایمون خودش، آیین " بترسون یا ترسونده بشو مذگان " داشتند. اما خب او دل کوچکی داشت و در نهایت نگاهی به نقشه کرد.

ـ یره این نقشه چی چی رفته؟ این حالش " خوب " نیستا من گفته باشم. من اصلاً این نقشه ره اینجور می بینم غمگین می‌رم.

و چشمش به قالیچه ای خورد که در زیر پاهایش نمایان شد. علی با ذوق و شوق سوار بر مرکب انرژی، کفش هایش را در آورد و جوراب های نانویی که سه تا یک گالیون خریده بود را به همه نشان داد. بعد به آرامی روی قالیچه نشست.

ـ برخیز ای قالیچه ی پرنده.. یره برخیز. می‌گم برخیز دیگه!

ـ نه.

نگاه همه ی حاضرین اسکله، چه محفلی و چه مرگخوار به علی بشیر خیره شد. علی که نمی دانست چه خبط و خطایی از او سر زده، دوباره رو به جماعت رو به رویش کرد:

ـ این قالیچه هه با مو حرف زد یا امروز زیادی شله خوردم توهم زدم؟

و تازه همه چیز برای بلاتریکس معنا گرفت. به سرعت با چوب‌دستی‌اش به سمت علی و قالیچه رفت و نزدیک بود آوادایی نثار علی کند. اما علی بچه ی پایین شهر بود و به سرعت از روی قالیچه پایین پرید.

ـ یره خب می گفتی قالیچه صاحاب داره دیگه. مو که چشم به مال دیگرون ندارم. بیا مال خودت نخواستم اصلاً.

ـ نادون! برگشتی اون کلمه ی ممنوعه رو گفتی و لرد سیاه رو تبدیل کردی قالیچه!

دیگر مرگخواران که تازه متوجه ماجرا شدند، به سرعت وارد عمل شده و چوب دستی هایشان را بیرون کشیدند. محفلی ها هم بیکار ننشستند و مقابله به مثل کردند. نزدیک بود جنگ بزرگی رخ دهد و سوژه در این مسیر شهید شود که ناگهان رودولف با درایت فراوان به داخل پرید.

ـ صبر کنین! :کرای3:

در لحظه ای، همه چیز مانند اسلوموشن شد و تعداد زیادی جفت چشم به سمت رودولف چرخید. اما رودولف یادش رفت که چه می خواست بگوید. نه غری داشت که بزند و نه شعری داشت که بخواند. در این میان هم کمالاتی پیدا نمی شد. کرای‌3 را هم که بلد بود بزند. برای همین، قمه ی خودش را به زمین کوبید و همان جا نشست. انگار همین تلنگر کافی بود تا جماعت محفلی و مرگخوار تمرکز کرده و به هدف اصلی فکر کنند. یعنی برگرداندن پروفسور دامبلدور و لرد به حالت اولیه.

ـ دیگه هیچ کس اون کلمه های ممنوعه رو نگه! هر کی اونا رو بگه با یدونه آوادا می‌فرستمش پیش روح های مرده ی همین دریا!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۲۹ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
مرگخواران و محفلی ها که دیگر سوراخِ آشتی را پیدا کرده بودند، سرازیر شدند سمت نقشه برای تعریف و تمجید. جایی از نقشه که قرار بود گونه هایش باشد سرخ و سرخ تر میشد. سدریک پتویش را دور نقشه پیچید تا در هوای سوزنده ی ساحل سرما نخورد، و پلاکس بی طرف پرتره ای هایپررئالیستیک از نقشه طراحی کرد. دامبلدور را دادند نقشه با او پشتش را بخاراند، و مرگخواران جمیعا دست و پای هری را گرفتند و انداختندش توی دریا تا نقشه بخندد. هری کبود شد و قل قل زد و مرد، پلاکس دست زد و خندید. نقشه در پاسخ به تمام این ها پشت چشمی نازک کرد و پوزخند دلبرانه ای زد.

مثل آن صحنه از آن فیلم مشنگی معروف شده بود، همه فندک هایشان را گرفته بودند سیگارِ نقشه را روشن کنند.
_تو انقدر نقشه ی قشنگ و عزیزی هستی که آدم دلش نمیاد باهات قهر کنه.

نقشه نگاهش را با ناز و ادا از لیسا گرفت، اما اگر به اندازه کافی دقت میکردی میتوانستی لبخند زیرپوستی اش را ببینی.
_گفتم که، من رو نقشه صدا نکنید.
_تو انقدر نقشه ی جذاب و وجیهی هستی که ممکنه حتا اجازه بدم علیرضا رو ناز کنی.
_میگم ویب... کمتر نقشه ای رو دیدم که از کمالات و وجنات تو برخوردار باشه.
_درسته ضعیفه ای، ولی از اون درستاشی.
_ببین تو نقشه ی باهوشی هستی... بیا یه سازوکاری تشکیل بدیم، پولارو برداریم بریم اروپا، کسی رو هدایت نکنیم.
_چه خطوطی، چه حاشیه ای، عجب رنگی!

در این میان گروهی از مرگخواران و محفلیون و خدمه ی اسکله مسئولیتِ تشکیل حلقه انسانی دور الکساندرا و هاگرید را بعهده داشتند، چرا که هر دو به نقشه نگاهِ بد میکردند، منتها مشکل از سمت این دو رخ نداد.

مسئله اینجاست که محفلیون و مرگخواران در هنگام تعریف و تمجید از نقشه، به آثار تروما های گذشته بر روح و روان نقشه های جوان و آسیب دیده دقت نکردند و به ذهنشان نرسید که شاید نقشه بدلیل برخوردهایی که در کودکی با والدینش داشته است، نسبت به هاشور های حاشیه ی خود حساس باشد. نقشه چند بار هم رفته بود بدهد هاشور ها را هاشوساکشن کنند، اما دلش نیامده بود از خود حقیقی اش فاصله بگیرد.

یوآن ابرکرومبی بدو بدو وارد کادر شد تا تور بیندازد هری پاتر را صید کند و به او بابت پاراگراف درخشان و بانمکِ بالا مدالِ ابرکرومبیِ سال را اهدا نماید، و نقشه که هاشور هایش یادش افتاده بودند با دیدن او حتا بیش از پیش مشمئز شد. لینی هم که دید گند قضیه دارد بالا می آید، دستان میکروسکوپیکش را مشت های میکروسکوپیک کرد و با صدایی که به سختی در دایره شنوایی انسان بود فریاد کشید.
_بسه! من خودم تنهایی داشتم باهاش به نتیجه میرسیدم!

اسکله در سکوتی مرگبار فرو رفت. تنها صدای جیرجیرک های شب به گوش میرسید. لینی با احتیاط از پشت به نقشه نزدیک شد. نقشه دوباره پشتش را به جمعیت کرده بود و آهسته فین فین میکرد.
_نقش-

لینی خیلی دیر به یاد آورد که ویب ترجیح میدهد نقشه صدا نشود. درحالیکه وز وز کنان به عقب حرکت میکرد، آخرین امیدش هم ناامید شد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۵۲ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
چگونه باید از دل یک نقشه در می‌آوردند؟
-در بیا از دلش!

قطعا بلاتریکس هیچ مهارتی در این کار نداشت.

-بلا من می‌گم شما ولش کن... ما در میاریم... شما برو مراقب ارباب... ارباب کو؟

چرخش گردن بلاتریکس به حدی سریع رخ داد که خود استخوان‌هایش تعجب کردند و به جای صد و هشتاد درجه، پانصد و چهل درجه چرخیدند و بعد از خوردن سه گره، به سمت صندلی لرد چرخیدند.
-ارباب کوشن؟... ارباب کوشن؟ ارباب کوووووشن؟

در این بین دومینیک بی سر و صدا به طناب خاردار نزدیک شد و ثانیه‌ای بعد با لرد به سمت بلاتریکس رفت.
-اینجا بلا... ایناهاشن... صحیح و سالم!
-ما سالم نیستیم... بچه ویزلیا باهامون یه توپ دارم قلقلیه بازی کردن!

بلاتریکس و گردن گره خورده‌اش، زرد و قرمز و سپس بنفش شدند، لاکن قبل از انفجارش لینی دست به کار شد و بال بال زنان به سمت نقشه رفت.
-ویب چه قشنگی شما.... چه زیبنده... من تاحالا نقشه به این جذابیت ندیده بودم!

گوشه نقشه تکانی خورد. گویا از تعریف و تمجید خوشش آمده بود.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۴۰ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۱:۴۲ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۴۰۳
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
مرگخواران و محفلی ها به سمت ویب رفته و از فاصله‌ای نزدیک به او خیره شدند. اما پیش از آنکه از چیزی در بیارن نقشه بسته شد.

- لطفا دسته جمعی خیره نشید، دونه دونه، مرسی، اَه.

بلاتریکس جلو رفته، نقشه را گرفته و او را باز کرد.

- خشونت! ظلم! ستم! استبداد!

نقشه فریاد می‌زد و کمک می خواست، کمکی که امید داشت در آن نزدیکی باشد و بود.
هری با دامبلدور ضربه‌ای به سر خانم لسترنج زده و هاگرید نقشه را از دستانش بیرون کشید و خورد.

- چی کار کردی باباجان؟

فریاد دامبلدورِ عصا به آسمان رفته بود.

- هیچی پوروف، گوشنم بود. اصن تف.
- نه فرزندم با تو نبودم... با هری بودم!

پیرمرد تاب این را نداشت که به عنوان ابزار ابراز خشونت مورد استفاده قرار گیرد. همانطور که نقشه بزاق آلودِ نیمه جویدهِ تمایلی نداشت بزاق آلود و جویده شود.
- ... اصلا نمی‌خوام، با همه تونم قهرم.

کاغذ برای خودش رفته و کنار ساحل لوله شد و به تصویر ماه روی سطح اقیانوس نگاه کرد.
- اوهوی نقشه! تو حق نداری قهر کنی! قهر کردن مال منه! حق کپی رایتشم دارم! پاشو بیا اینجا.

نقشه در جواب لیسا تورپین تنها لوله‌تر شد.

- ولش بوکون، خودش گوشنه‌اش بشه بر می گرده.

هاگرید جلو رفته و دستش را روی شانه لیسا انداخت، او هم با انزجار دست را از روی شانه‌اش برداشته و چند قدمی میان خودش و او فاصله انداخت.

- لیسا می‌گم تو که تو کار قهری و اینا... الان باس چی‌ کار کنیم؟

تورپین بدون آنکه به سمت صدا برگردد، دستی به چانه‌اش کشیده و پشت چشمی نازک کرد و با لحنی خردمندانه گفت:
- باید از دلش در بیاریم.




...Io sempre per te


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۰۰ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
هالووینتان مبارک!



سوژه جدید



-خاااااااموووووش!

میزان صدا آن قدر بلند، و لحن صدا آن قدر خشمگین بود که واقعا خاموشی را به اسکله تفریحی به ارمغان آورد.اسکله ای که آن شب به مناسبت هالووین، بزرگترین جشن جادوگران تزین شده و پذیرای جادوگران و ساحره ها و موجودات جادویی مختلفی بود که به مناسبت آن شب تغییر شکل داده بودند.
بعضی نقابی به صورت زده بودند و بعضی از معجون تغییر شکل استفاده کرده بودند.

وسط اسکله طنابی خاردار کشیده شده بود. سمت چپ و راست طناب، به وضوح با هم تفاوت داشت. دلیلش برای حاضرین واضح بود. صاحبان اسکله(مروپ گانت و الکساندرا ایوانوا) برای کسب درآمد بیشتر، اسکله را برای شب هالووین به دو گروه سیاه و سفید اختصاص داده بودند! با وجود این هر دو گروه با این موضوع کنار آمده، و سرگرم تفریح و خوشگذرانی بودند... تا آن لحظه!

همه به دنبال منبع صدا می گشتند. طولی نکشید که نگاه های جستجوگرشان روی موجودی که در تاریکی از میان امواج دریا بیرون می آمد، متوقف شد!
حیوان(کمی از دریا خارج شد)،... جانور(کمی بیشتر از دریا خارج شد)، ... هیولا( کاملا خارج شد)، خزید و جلو رفت و پشت میکروفون قرار گرفت.

-می خواد برامون بخونه!

گوینده کسی جز هری پاتر نبود.
هیولا عصبانی شد و دهانش را باز کرد.

-می خواد فحش بده؟

هیولا نفس عمیقی کشید و آتشی سهمگین از دهانش خارج شد و سر تا پای هری پاتر را سوزاند و خاکستر کرد و باد خاکسترش را برد و در کل دنیا پخش کرد و سوسک های شاخدار دم قرمز، خاکسترهایش را تا ذره آخر خوردند و هضم کردند و توسط انسان ها کشته و لگد مال شدند و مرگ هری پاتر در همین پست اول، به شکل غیر قابل بازگشتی رقم خورد.

-

لرد سیاه رو به هری پاتری که دست تکان می داد کرد.
-تو چطوری برگشتی لعنت شده؟

هیولا احساس کرد در مرکز توجه قرار ندارد.
-اهم اهم!

همه به طرف هیولا برگشتند... و تازه متوجه سر دومی که با خجالت از پشت اولی سرک می کشید، شدند.

-من...یعنی ما...از دنیای زیرین آمده ایم. از دنیای مردگان. جایی که خشم و نفرت آن را فرا گرفته. و دلیلش چیزی جز این روز منحوس نمی باشد. به چه جراتی خود را به شکل دوستان من در آورده اید؟ یاران مرده و پوسیده من از دست شما بسیار خشمگینند.

-آواداکداورا!

بلاتریکس زد... و همانطور که لرد سیاه برای هری توضیح داده بود، واقعا می خواست که هیولا بمیرد. ولی هیولا چشم غره ای به او رفت.
-همین الان فرمودیم که از دنیای مردگان آمده ایم! و سعی می کنید ما را بکشید؟! با طلسم های ابتدایی و فانی خود؟

ملت جادوگر، دست و پای خود را جمع کردند. تام جاگسن نقاب فردی کروگرش را در آورد و به آرامی روی صورت اگلانتاین گذاشت.
بقیه هم به شکل عادی خود برگشتند.
هری در این فاصله سه بار مرد و زنده شد و هر بار دامبلدور که چرتکه ای در دست داشت، پنجاه امتیاز به گریفیندور اضافه کرد.

-نام سر عقبی من خیر و نام من شَر می باشد. خواستیم ترکیبش کنیم... ولی "خر" شد! ما هم تصمیم گرفتیم ترکیبش نکنیم. ماموریتی خطیر برای شما موجودات فانی داریم.

بلاتریکس به سمت لرد سیاه رفت که بپرسد که آیا باید در مقابل این همه توهین سکوت کنند؟
ولی وقتی به تخت سلطنت لرد رسید، جا خورد.
به جای لرد، توپی بسیار قلقلی روی تخت بود.

اعضای محفل با دیدن این صحنه به سمت دامبلدور برگشتند که با اجازه او همگی با هم به این قضیه بخندند... ولی روی صندلی نیمه شکسته دامبلدور چیزی جز یک عصا دیده نمی شد.

هیولا چند بار دستش را روی میزی کوبید.
-توجه کنید... تکه ای از روح رهبران شما را به گروگان گرفتیم. بدین وسیله هر دو را طلسم کردیم. هر بار کلمات "خوب" یا "بد" را به زبان بیاورید، این دو نفر به شکل موجود زنده یا غیر زنده دیگری در خواهند آمد. و اما ماموریت! شیشه عمر ما دزدیده شده! شیشه عمر ما را بیاورید که در مقابل، طلسم را باطل کنیم.

بلاتریکس توپ را برداشت و به سختی جلوی وسوسه اش برای کوبیدن توپ به زمین را گرفت.
-شیشه عمر شما چیه و کجاست؟ بگین که زودتر بیاریمش. ما سیاه ها به ماموریت های سخت عادت داریم.

هری پاتر که چند دقیقه پیش از غم از دست دادن دامبلدور مرده بود، وقتی دید مردن فایده ای ندارد، زنده شد و عصا را برداشت.
-جناب هیولای دو سر. منو ببینین. پسر برگزیده هستم. پسری که نمرد! من و یاران محفل آماده پذیرش هر نوع خطری هستیم.

هیولا دستش را به نشانه سکوت بلند کرد.
-هر دو گروه با هم به این سفر خواهند رفت. رهبران خود را نیز ببرید. در این راه نقشه ای وجود دارد که شما را راهنمایی می کند. نقشه!

با فریاد هیولا، تکه کاغذی از روی زمین بلند شد. تای خودش را باز کرد و گرد و خاکش را تکاند و تعظیمی کرد.
-سلام. ویب هستم. خوشحال می شم نقشه صدام نکنین. کمی حساسم!

دامبلدور چند ضربه به هری زد.
-باباجان ازش بپرس شیشه عمرش چیه.

هیولا نیم نگاهی به عصا انداخت.
-خودتان وقتی پیدایش کردید، خواهید دید. شیشه عمر ما درخشان بود... بسیار درخشان... و همین درخشش باعث شد توجه پرنده ای سیاه رنگ و کریه و کلاغ نام، به آن جلب شود. در یک چشم به هم زدن، آن را به منقار گرفت و گریخت. نقشه، جای فعلی شیشه عمرمان را به شما نشان می دهد. از نقشه، همچون جان خود محافظت کنید که راهنمایی جز او ندارید.

ویب، با غرور گوشه هایش را تا کرد.
-منو می گه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.