هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
ناگهان از مرلینگاه عمومی هاگزمید، هیولایی شفاف بیرون آمد که تمام افراد حاضر در صحنه او را میشناختند.هیولای هالووین!
-میخواستید ویب ما را در وایتکس بیاندازید؟

هیولای هالووین دست به چانه رو به روی مرگخواران و گابریلی نشسته بود که سطل وایتکسش را آماده برای ریختن روی نقشه کرده بود.
-بابایی!

نقشه گویی که پا داشته باشد،به سمت هیولای هالووین دوید و خود را در آغوش بازش انداخت.هیولای هالووین او را بغل گرفت و گفت:
-کوچولوی من. کی بود میخواست ویب ما را در وایتکس بیاندازد؟

رودولف از مرلین خواسته گابریل را به جلو هل داد.گابریل که به شدت عرق میریخت جلو رفت و گفت:
-من .

هیولا نگاهی به گابریل انداخت و گفت:
-که میخواستی فرزند ما را در وایتکس حل کنی.هان؟

هیولا رو به بقیه مرگخواران و محفلی ها کرد و گفت:
-از این به بعد هر که لغت *تمیز* را به کار ببرد، این ملعون را به شی دیگری تبدیل میکند.برو،اصلا خودتو ناراحت نکن دخترم.

ویب خودش را روی صندلیش انداخت و هیولا نیز با بشکنی گابریل را به اردک پلاستیکی تبدیل کرد و دور شد.


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۰:۳۴:۱۰


هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۹:۲۴ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- مایع ظرف‌شویی؟ با چه برندی؟ چه ترکیباتی؟ چه درصدی؟ قدرت پاک‌کنندگی؟ میزان اسید؟ میزان باز؟ من قوی‌ترش می‌کنم آ. وای می‌تونم با بلکِکس خودم مخلوطش کنم و ازش یه ترکیب شکست ناپذیر بسازم!

همه‌ی افراد حاضر در صحنه از صحبت دست کشیده و به گابریل نگاه می‌کردن. حتی مرگخوارهایی که در خفا مشغول کتک زدن محفلی‌ها بودن هم به مشت‌هاشون استراحت داده بودن.

- شکست‌ناپذیر فقط ماییم گب. الان هم می‌خوایم بیایم ‌و دچار برق گرفتگی بکنیمت تا دیگه دلت نخواد دامبلدور رو شکست ناپذیر کنی.
- ولی ارباب! اون‌جوری می‌تونم این نقشه‌ی کثیف چرک رو توش بخیسونم و علاوه بر اینکه تمیز می‌شه با استفاده از الکترولیت‌های موجود در محلول زودتر شارژ بشه آ!
- ما از این راه‌حل خوشمون اومد و به شدت طرفدارشیم. تازه بعدش هم می‌تونیم رودولف رو توش بخیسونیم تا این تتوهاش پاک بشه و سیبیلشم هضم شه. زود باش گب!

اما نقشه، و رودولف، اصلا از حرف‌های گابریل خوششون نیومد و رودولف حتی سعی در قانع کردن خودش داشت تا دیگه حتی سمتِ زدن مخ گابریل نره؛ درسته که در نهایت نتونست قانع بشه، ولی حتی فکر بهش هم نشون می‌داد که چقدر ناراضیه.

حالا نقشه یا باید به غرق شدن توی وایتکس رضایت می‌داد، یا زودتر شارژ شدن.


گب دراکولا!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۹:۰۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
-خسته شدم.

- غر غر نکنید...فقط باد بزنید!

ویب در کمال آرامش زیر نور آفتاب دراز کشیده بود و گاهی اوقات هم از آب پرتقالش مینوشید.
به فکر فرو رفت. یک نقشه به آن ابهت! به آن زیبایی! باید تنها با یک لیوان آب پرتقال و چند بادبزن راضی به کمک میشد؟
-شارژ شدن من خیلی طول میکشه...اب پرتقال هم موجب کند تر شدن روند شارژم میشه... برام کاپرینا بیارین بنوشم! چند تا لیمو هم بندازین توش!

افلیا که دستش دیگر داشت بخاطر باد زدن پیاپی از جا کنده میشد. با شنیدن حرف های ویب عصبانیتش شدت گرفت.
- بهش آب پرتقال دادیم! داریم بادش میزنیم! کاپرینا هم میخواد! تا کی ظلم؟ تا کی زورگویی نقشه ها؟ از ما "بد" شانس تر هم هست؟
با شنیدن کلمه ممنوعه همه جا در سکوت فرو رفت... که البته این سکوت با فریاد هری شکسته شد.

-پروفسور!
-ب..بله...ب..باباجان!

دامبلدور نمیتوانست به خوبی صحبت کند چون هنگام حرف زدن از دهانش کف خارج میشد!

-شما تبدیل به مایع ظرفشویی شدین!
-هری بابا...حالا که یه ربطی به تم...تمیزی و پاکیزگی پی...پیدا کردم یا..یاد یه چیزی افتادم ب...باباجان! امروز دست‌هاتو ش...شستی بابا جان؟
- بله پروفسور.
- آفرین باباجان... هفتصد و پنجاه امتیاز برای گریفیندور!


ویرایش شده توسط اُفلیا راشدن در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۹:۳۳:۲۹
ویرایش شده توسط اُفلیا راشدن در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۰:۲۷:۴۵
ویرایش شده توسط اُفلیا راشدن در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۳:۲۷:۰۶

کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۴:۱۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
اما تلاش های جماعت برای راضی کردن لرد سیاه نتیجه چندانی نداشت. لرد تصمیم گرفته بود بزرگترین و مرگبار ترین سلاح بشریت را به کار بگیرد...بی توجه ای!

لیسا که در استفاده از این سلاح استاد بود تصمیم گرفت تجربیات گرانبهایش را با اربابش به اشتراک بگذارد.
-سرتونم به سمت دیگه برگردونید...گوشاتونم بگیرید. فکر کنید کسی با شما صحبت نمی کنه. همینه ارباب.

سلاح مرگبار لرد، نقشه را به این نتیجه رساند که باید از خیر این روش شارژ شدن بگذرد.
-نخواستیم بابا...اصلا حالا که اینطور شد از طریق خورشید خودمو شارژ می کنم.

نقشه، عینک آفتابی از جیبش در آورد و به همراه لیوان آب پرتقالی زیر خورشید دراز کشید.

-شارژ شدی؟
-خیر.
-پس کی شارژ میشی؟
-تازه ده درصدم پر شده. اگر می خواین بشه بیست درصد کافیه لینک زیر رو بکشین بالا یه لیوان آب پرتقال دیگه م برام بیارین و دو نفرم بیان با بادبزن بادم بزنن!



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۳۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
دقایق می‌گذشتند و نقشه تغییری نمی‌کرد.

-ما داریم شارژش می‌کنیم. مطمئنیم. همین الان عبور یک دسته الکترون از پانکراسمون رو حس کردیم. چرا این تغییر نمی‌کنه؟

نقشه کش و قوسی به خودش داد.
-چون منم دارم در مقابل شارژ شدن مقاومت می‌کنم.

لرد سیاه به طور تقریبی در مرز اتصالی کردن قرار گرفته بودند.
-یعنی چی مقاومت می‌کنم؟ ما رو مسخره کردی؟... ما هی الکترون از دل و روده‌امون رد کنیم و بریزیم تو حلق تو، تو مقاومت کنی؟

نقشه پشت چشمی نازک کرد.
-معلومه مقاومت می‌کنم... شارژت از ته دل نیست. باتری از لو... من الکترون زوری می‌خوام چیکار؟ از ته دل شارژ کن، منم از ته دل قبول می‌کنم. والا! قدیما ما عرج و قربی داشتیم... برو و بیایی... مگه اینجوریـ... باتری ایز لو... بود؟ نه آقا... نه برادر!

لردسیاه که طاقتشان طاق شده بود، طی حرکتی انتحاری اتصالشان را قطع کردند.
-حالا بی شارژ بمون، گشنگی بکش تا آدم شی!

جماعت مرگخواران و محفلیان طی حرکتی تاریخی، به صورت خودجوش به سمت لرد سیاه سرازیر شدند...
آنها به نقشه احتیاج داشتند و باید لرد سیاه را راضی می‌کردند نقشه را از ته دل شارژ کنند!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۲۵ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
لحظات سخت و طاقت‌فرسایی برای مرگخواران بود. باید بین فرو کردن اربابشان در نقشه و قهر کردن ویب یکی را انتخاب می‌کردند. که البته درصورت انتخاب دومی، ممکن بود برای همیشه اربابی در شکل و شمایل شارژر یا هر چیز دیگری داشته باشند.

- خیلی خب، چاره‌ای نداریم. باید ویب رو با ارباب شارژ کنیم.
- هرگز! عمرا اگه بذارم دست به ارباب بزنین و به اون نقشه‌ نزدیک کنین!

بلاتریکس سرسختانه مقاومت می‌کرد. که البته پس از اندکی گفتگوی مسالمت‌آمیز با چند تن از مرگخواران و خالی کردن عصبانیتش بر سر آنان، رضایت داد تا نقشه را با لرد شارژ کنند.

- ارباب؟ اجازه می‌دین؟
- برای چه؟
- که این افتخارو بدین تا من برتون دارم و به نقشه وصل کنم و اون شارژ بشه و جای کلاغو پیدا کنیم و شما رو از این وضعیت در بیاریم؟

لرد سیاه گرچه از اعماق وجودش چندان راضی نبود، اما با در نظر گرفتن این که این کار به تمام شدن آن شرایط کمک می‌کند، موافقت خودش را با اکراه اعلام کرد.
بنابراین دست مرگخواری دراز شد، لرد شارژری برداشت و به نقشه متصل کرد.

- باید قشنگ در آغوشش بگیری تام. اونطوری که نمیشه. محکم بغلش کن تا بهتر شارژش کنی.

دامبلدورِ شمشیری که از دور نظاره‌گر ماجرا بود، مصرانه سعی داشت با انتقال تجربیاتش در زمینه در آغوش گرفتن، لرد سیاهِ منزجر از عملی که در حال انجامش بود را راهنمایی کند.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۲:۴۵:۰۳

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲:۰۴ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- من یه جا دیدم که شارژر رو به جای پیریز میزدن توی لیموی نصف شده و عمل میکرد.
-
- امم...اینجوری نگام نکن بلا! از به زبون آوردنش پشیمون شدم‌.

تام باز هم ایده‌ی درخشانش مورد استقبال قرار نگرفته بود و‌ فقط باعث شده بود فندک اگلانتاین، از دور برایش چشمکی بزند.
لرد غرولندی کرد‌.
- یارانمان!...چرا کسی به ما توجه نمی‌کند!

مرگخواران که به کل اربابشان را فراموش کرده بودند، به پایین نگاه کردند و با صحنه ای مواجه شدند که چندان خوشایند نبود...لرد سیاه به شارژر تبدیل شده بود.

- مگه نگفتم من شارژ ندارم؟ یهو دیدید خاموش شدم و کلا دیگه جواب کسیو ندادما...

در آن لحظه به تنها چیزی که احتیاج نداشتند، غر زدن های نقشه بود.

- خب بلاتریکس...حالا چی کار کنیم؟


ویرایش شده توسط اگلانتاین پافت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۲:۰۹:۵۵

ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۳۵ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
_نگران نباشید فرزندان روشنایی . من خوبم

متاسفانه هیچ یک از اعضا ی محفل و مرگخوار نمیدونستن دهن شمشیر کجا میتونه باشه و نتونستن جلوی دامبلدور رو بگیرن که کلمه ی ممنوعه رو نگه

_نمیخوام نگرانتون کنما ، فقط ارباب کجاست ؟

همه ی جماعت مرگخوار و محفلی رو به تام کردن.
_مثل اینکه نگرانتون کردم .

صدایی از ناکجا اباد به گوش رسید
_یارانمون ما اینجاییم .
_ارباب کجایین؟
_ما پایینیم بلا.

نقشه خسته شده بود . نقشه ، نقشه ای نبود که بتونه بی توجه ای رو تحمل کنه.
نقشه ‌، نقشه ای ناز پرورده بود
_منم هنوز شارژر میخوام .
وگرنه نمیگم کلاغ کجاست و تا اطلاع ثانوی خاموشم . وقتی شارژر پیدا کردین خبرم کنین. فعلا


ویرایش شده توسط ایزابلا تینتوئیستل در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۲۱:۵۱:۳۴

!Warning
Risk of biting


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۰۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
همگی به فکر فرو رفتند...
کلاغ هر وقت که دلش میخواست، از اینجا به آنجا پرواز میکرد و شیشه عمرِ با ارزش را با خود به این سو و آن سو میکشاند.
نگاه ها از درِ سخنگو، به طرف ویبِ نقشه برگشت.
-ویب... فرزندِ روشنایی...
-میدونی اگه جای کلاغ رو بهمون بگی، همه خیلی خوشحال میشیم.

ولی گویا خوشحالی آنها برای آن نقشه‌ی لوس ذره ای اهمیت نداشت.
عسلِ دامبلدور گونه، خواهش کرد:
-باباجان، ما با هم شیشه ی عمر رو پیدا میکنیم و میبریمت خونتون. اینجوری خیلی خوبه مگه نه بابا جان؟!

ویب، رویش را برگرداند.
- ولی من الان شارژم تموم شده... اگه منو بزنید شارژ، اونوقت شاید... شاید... یه کاری کردم!

همه، حتی محفلی ها، با نفرت به ویب خیره شدند. هیچ یک از انها نمیدانست باید از کجا شارژ یا شارژر گیر آورد.
-نقشه ی بدردنخورِ "بد"!

دامبلدور به یک شمشیر تبدیل شد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۵۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ویب و کوفت! ویب و درد! ویب و امراض مختلف! ده پسته اصلا یاد من نیفتادین. یکی لای شاخه ها گیر می کنه و یکی می ره زیر خاک و جوونه هم می زنه.

نگاه همه به طرف رودولف برگشت. رودولف واقعا جوانه ای زده بود. مرگخواران به این موضوع فکر می کردند که حالا باید چکار کنند. مغز متفکرشان خیلی زود جواب را پیدا کرد.
-آب و کود کافی!

همه به طرف تام جاگسن برگشتند. تام احساس کرد نقشه اش بسیار مورد توجه قرار گرفته.
-بله... بیشتر گیاهان به آب و کود کافی احتیاج دارند و همچنین نور خورشید. لیسا... برو اون ور پشتتو بکن به همه. جلوی نور رو گرفتی.

مرگخواران با تاسف به همدیگر نگاه کردند.

-این ریونی بود؟
-شاید الکی خودشو ریونی جا زده؟
-بالا درخت بود مغزش نیفتاد؟
-تسترال ما داریم به کلاغ فکر می کنیم... رودولف و جوونه اصلا مهم نیستن.

رودولف هم تایید کرد و جوانه ای را که صرفا برای زیبا تر شدن پشت گوشش گذاشته بود برداشت.

محفلی ها در این فاصله شور و مشورت کردند و به نتایج مهمی دست یافتند.

مغز متفکرشان جلو رفت.

-وا... این که واقعا مغزه!
-دست و پا داره!
-چرا تا حالا رو نکرده بودنش؟

مغز جلو رفت و جلوی در ایستاد.
-در عزیز؟ آیا کلاغی در پشت تو است؟

در دهان باز کرد!
-بود... نیم ساعت پیش از داداشم رفت بیرون. در پشتی!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.