هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
سردرگم مانده بودند!
محفلی ها خشمگین و مرگخواران قهقهه میزدند! تنها این وسط کتی بود که سردرگم بود. (اول رول تصحیح شود) بدبخت بخت برگشته هنوز عضو هیچ کدام از گروه ها نبود!

_بابا جان اگر میتونی بیا ما رو در بیار بریم دنبال کلاغ!
_چرا؟چون عضو هیچ گروهی نیستم؟
_باباجان ها به کتی بگید که اینجا چقدر خوبه!
_لالالا ما محفلی های خوشبخت...
_اگر خوشبخت بودید الان دامبلدور در زمین فرو نرفته بود!

دوید پیش پلاکس.
_چی میگفتن؟

در حالی که سعی میکرد پلاکس را از زمین بیرون بکشد گفت:
_هیچی ولش کن. من همچینم سردرگم نیستما! اصلا میخوام بیام مرگ خوار بشم.

ناگهان تمام مرگخواران به او خیره شدند!

_اگر میخواهی بیای تو گروه ما باید جای کلاغو از زیر زبون میخ بکشی بیرون!
_ولی مگه...
نچ نقشه بلاتریکس به هم خورد!
_باشه، قبول، من این کارو میکنم!
سرش را بالا گرفت و به سمت محفلی ها حرکت کرد.
_هی بچه ها من میخوام محفلی بشم!
_باباجان ها شادی کنید عضو جدید داریم!
_خب پس باید جای کلاغ رو به منم بگید!
_شرط داره.
_چه شرطی؟
_باید قول ناگسستنی بدی!

باید چه میکرد؟



ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-ارباب؟
-خیر!
-سرورم؟
-خیر!
-قوی شوکتا؟
-زهر مار!

روند تغییرات لردسیاه و دامبلدور، مرگخواران را به سمتی برده بود که دائما در هرحال راضی کردن لردسیاه بودند.
-سرورم... این نقشه لوسه. الان باز مسخره بازی در میاره. بیاین و این یه بار فقط بکشیم بیرون این میخ رو... شیشه عمر رو پیدا کنیم و همه خلاص از این زندگی!

بالاخره لرد سیاه سری به نشان رضایت تکان دادند.

-ارباب می‌دونستم روی من رو زمین نمی‌ندازین... می‌دونستم به من اهمیت می‌دین... ارباب بخاطر من راضی شدن... شما‌ها ناخالصی دارید. ولی من چی؟

بلاتریکس در میانه صحبت‌های پلاکس، لرد را در دست گرفت.

-تو ناخالصی بلاتریکس... بده من ارباب رو... کار کار منه!

بلاتریکس نگاهی به اربابش کرد.
-ارباب... اجازه می‌دین از طرفتون کاری که می‌دونم که می‌دونین چیه رو انجام بدم؟
-اجازه دادیم!

بلاتریکس لبخند شیرینی زد و با لرد-چکش فرق سر پلاکس کوبید و او را تا کمر در زمین فرو کرد.
-ممنونم سرورم!

و لرد را به رودولف سپرد تا دامبلدور را به کمک لرد از زمین بیرون بکشد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
محفلی ها و مرگخواران دور هم جمع شدند تا چاره‌ای برای این امر پیدا کنند...
_خُب...کسی پیشنهادی داره؟
_من میگم که رز رو بفرستیم، اون دفعه تونست قانعش کنه، زبون این ویب رو میفهمه!
_ما هم از طرف خودمون لیسا رو میفرستیم...اینم هی قهر میکنه و یه جورایی لوسه، شاید زبون این ویب رو فهمید!
_اهم اهم!
_رودولف...برای جلب توجه واقعا نیاز نیست سرفه کنی...اینقدر زمخت هستی که همه ببینیمت...بگو چیزی که میخوای بگی!
_ببینید...نه برای اینکه من چند قدمی همراه با رز بشم...نه...اصلا اهل این حرف ها نیستم من...بلکه برای پیشبرد بهتر این نقشه ای که کشیدیم، من خودم رو پیشنهاد میدم به رز...چیز...پیشنهاد میکنم با رز...که بریم با نقشه حرف بزنیم بابا...چرا اینطوری نگاه میکنید؟ خب منم قهر کردن بلدم، با ارباب قهر کرده بودم اصلا مدت‌ها...یادتون نیست؟
_رودولف...اولا که بذار برسیم خونه، من میدونم و تو...دوما که تو قهر کردن اگه بلد بودی، لرد و بقیه متوجه میشدن...نه اینکه بعد از شونصد ماه تازه مشخص بشه قهری، اونم باز مدت‌ها بعدش اصلا لرد میفهمه که چرا..کاری هم نکردن طبیعتا...پس نه!
_لیسا...رز...برید با نقشه صحبت کنید زودتر!

سه دقیقه بعد!

بلاخره لیسا و رز بعد از چند دقیقه چانه زنی با نقشه، همراه او به نزد محفلی ها و مرگخواران برگشتند...
_همین یه بار رو به خاطر گل روی رز و لیسا قبول کردم بهتون راه رو نشون بدم!
_لطف کردی ای نقشه..ای ویب بزرگ...ای شفتالو!
_آفرین...آفرین...همینطوری ادامه بدین به ناز کشیدن من...خب...پس راه میوفتیم...چهل قدم بعد، به راست بپیچید!

همین که مرگخواران و محفلی ها با خوشحالی آماده بودند تا چهل قدم بردارند، ناگهان هری‌پاتر حس کرد که چیزی کم است...یک پروفسور!
_صبر کنید...صبر کنید!
_چی شده باز کله زخمی؟
_پروفسور مثل یه میخ توی زمین گیر کرده...نمیتونه بیاد که!
_مثل؟ واقعا پروفسور یه میخه که توی زمین گیر کرده!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرگخواران

پروفسور بینز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۴:۵۹:۴۹
از توی دیوار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
خلاصه:

یه هیولا دامبلدور و لرد رو تغییر شکل داده، و گفته تنها راه شکستن این طلسم اینه که محفلیا و مرگخوارا برن شیشه ی عمر هیولا رو از کلاغی که اونو دزدیده پس بگیرن. برای پیدا کردن جای کلاغ، تنها راهنماشون نقشه ای سخنگو و بسیار لوسه بنام ویب. از طرفی هم، هر وقت کسی کلمه ی "بد" یا "خوب" رو به زبون بیاره، بطور رندوم لرد یا دامبلدور تبدیل به یه چیز دیگه میشن. در حال حاضر لرد سیاه تبدیل به چکش و دامبلدور میخ شده و با ضربه لرد سیاه، به شدت در زمین فرو رفته. نقشه پس از شارژ شدن، تمایل داره تا اون ها رو به سمت کلاغ راهنمایی کنه.

- خب کجاست؟
- یکم نازمو بکشین تا بگم.
- ویب جون، کجاست کلاغه؟
- نه! بیشتر نازمو بخرین.
- نازت چند آبجی. خودم می خرم همشو.
- رودولف! شما چیزی نمی خری!
- باشه!

رودولف سرشو پایین انداخت و ناراحت شد. ولی بلاتریکس با عصبانیت به او نگاه کرد. تمام ملت مرگخوار و محفلی منتظر پیشرفتی بودند که در این پست اتفاق بیفتد و سوژه، قدمی رو به جلو برود، اما خبری از این چیزا نبود. این پست فقط برای خلاصه زده شده بود!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۵۹:۱۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
بعد از دقایقی نه چندان لذت بخش ، فنریر دامبلبز ( ترکیب دامبلدور و بز ) و لرد گوله(ترکیب لرد و زنگوله )را بالا آورد .
_بابا جان ، چند وقت بود مسواک نزده بودی ؟
_معده ای بود بسیار بد بو.

با بیرون آمدن کلمه ممنوعه از دهان لرد ، دامبلدور به میخ و لرد به چکش تبدیل شد و الان زمان تلافی آن همه تکان خوردن های زنگوله توسط دامبلبز بود.
_ما را تکان میدادی ملعون ، الان جوری در زمین فرو ببریمت که تا عمر داری یادت نرود.

لرد چکشی، مانند فیلم های هندی سه دور در هوا چرخید و محکم بر سر دامبلدور میخی پائین آمد . با این حرکت محفلی ها به سمت رهبر شان دویدند و مرگخواران قهقه را سر دادند.

_دامبلدوری هستیم ، در زمین فرو رفته.
_همچین تو را در زمین کوبیدیم ، تا در تاریخ جادوگری فراموش نشود.
_اهم ، انگار نه انگار که قرار بود من جای کلاغ رو بهتون بگم.

بعد از چندین اتفاق جور واجور ، بلاخره نقشه شارژ شده بود و زمان این بود، که محلی که کلاغ در آنجا بود، فاش شود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۵:۰۲:۴۹
ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۹ ۱۵:۳۷:۱۱

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
هکتور مرگخواری بود فرصت‌طلب که حتی کوچیک‌ترین اشاره‌ها رو هم برای معجون‌پراکنیش غنیمت می‌شمرد چه برسه به این که عملا تو جمله‌ای "استفاده از معجون هکتور" به کار بره. پس عجیب نیست که به محض شنیدن اسمش بساط معجون‌سازیشو همون وسط پهن کنه.

مرگخوارا با رعایت حفظ فاصله و محفلی‌ها که چندان از اثرات معجون‌های هکتور آگاه نبودن در فاصله نزدیک‌تری، حلقه‌ای دور هکتور تشکیل می‌دن.

- لیموشو بدم؟ هلوشو بدم؟ کدومو بدم؟

محفلی‌ها با دقت مشغول بررسی انواع و اقسام شیشه‌های رنگارنگی که جلوی هکتور بود می‌شن.

- این چطوره؟ رنگش خیلی شبیه استفراغه. احتمالا حال به هم زنه.
- ولی بوی خیلی خوبی می‌ده! بعید می‌دونم باعث بشه بالا بیاری!
- این هم بوش بده هم رنگش! نظرتون؟
- دوست دارین این وسط اسم معجون رو هم بپرسین؟

مرگخوارا که می‌دونستن قرار نیست رنگ و بوی معجونای هکتور مشابه عملکردش باشه، همچنان ترجیح می‌دن انتخاب رو به محفلیا واگذار کنن. این وسط تام از قافله عقب مونده بود، چون دستش طی هیاهوی پهن شدن بساط هکتور، کنده و زیر در افتاده بود. تام دستشو برمی‌داره، اما در آخرین لحظات متوجه حرکات عجیبی از سمت فنریر می‌شه.

- هی بچه‌ها! فک کنم نیازی به معجون نباشه، چون فنریر خودش داره بالا میاره!

با شنیدن این حرف ناگهان همه دست از انتخاب معجون برمی‌دارن و سعی می‌کنن از بالا و سوراخ و پایین در، نگاهی به فنریر بندازن.
حق با تام بود! به نظر تغییر شکل دامبلدور یا لرد یا شایدم هردوشون، با معده‌ش سازگار نبوده و چیزی نمونده بود که جفتشونو بالا بیاره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
- فنریر خودتو کنترل کن.

این صدای لینی بود که میومد. فنریر از راه تازه رسیده بعد تلاش های فراوان شکمش به صدا در اومده بود. هیچ صدایی نمیشنید.

-با‌ تو هستیم فنر.

چشمان فنریر برق میزد. بزی با ریش بلند و گوشتی با صدای زنگوله اش انگار ندایی بود برای گرسنگیه فنریر.

-بابا جانیا آآاان این چرا اینطور نگاه میکند.

با گفتن این جمله فنریر به صورت وحشی وار به بز حمله کرد. دامبلدور اینور پرید، اونور پرید و در حال فرار بود. محفلی ها و مرگخواران هم بدنبال متوقف کردن فنریر.

-این را دور کنی ی ی ی ی ی د از ما.
-اربابااااااااا.
- فقط صدا نزنید! اورا دور کنید.

ولی فنریر گوشش به این حرف ها بدهکار نبود. دامبُزدور و لردگولک به بالای درختی بزرگ رفتن.

-ببین فنریر! دامبلدور بد مزس. چطور میخوای هضمش کنی؟
-فنریر جان ما بسیار خوشمزه هستیم تازه با سس بسیار لذیذ تریم.
-,پیر مرد دهانت را ببند.

دامبُزدور از فرصت سو استفاده میکرد و با هر غرغرِ لردگولک گردنش رو تکون میداد.

-نکن بشر! تکانمان نده.
- من یک پیشنهاد دارم.

این صدای تام جاگسن بود که قرار بود پیشنهاد چرته دیگه بده.

- باید فنریر رو راضی کنیم.

همه نگاهی به معنای فحش های رکیک به تام نگاه کردند. بلاتریکس با عصبانیت:
-تام! میشه پیشنهاد ندی!

در همین پاتریشیا با دیدن درخت به ذوق آمد.

- دایی؟

درخت لال بود و با چشمان اشک آلود به طرف پاتریشیا رفت. در همین حین دیگر صدایی از دامبُزدور و لردگولک نبود، و صدای ملچ ملوچ فنریر میومد. پاتریشیا و داییش همو بغل کرده بودند و صحنه احساسی بود.

-
- آخیش! چه قدر خوب.
-اون ملعونو بگیرین!

با صدای بلاتریکس محفلی ها و مرگخوار ها به صورت ارتش گوگوریو به سمت فنریر رفتند.

-پسش بده.
- چیو!
-ارباب رو.
-ارباب کجا بود؟

فنریر متوجه نبود چه چیزی رو خورده.

-باباجان آروم تر فرار کن.
- این صدای چیه از شکمم میاد بیرون.

فنریر به داخل خانه ایی که نزدیک بود رفت و در رو روی خودش قفل کرد.

-نزدیک نشین! وگرنه...
- دامبلدورمون رو بده.

ولی فنریر نمیدونست چه خبره. لردگولک فقط عق میزد و نمیتونست حرف بزنه.
-باباجان آروم باش.
-باید یکم صبر کُنِن.

همه به طرف صدا برگشتند. بشیر با حالت شادمانی و خیلی پر انرژی حرف میزد. ولی بلاتریکس همچنان عصبانی بود.
-الان صبر کردند چه کمکی می‌کنه بشیر؟
-خا باید هضم کنه تا بیاد بیرون خا.

هری تو چشماش اشک جمع شد و دستشو روی شونه علی گذاشت.
- من به تو افتخار میکنم. تو لایق محفلی علی پاتر.
- جدی مگی؟
- آخه کودن ها هضم کنه میدونی چی میشه!
-خو یکم کثیف کاری دره، ولی خا فوقش نه به اون حیوون ملعون صدمه زدِم، نه دامبلدور و لردتان.

ولی مرگخوار ها اینو نمی‌خواستند. از اونور دامبلدور از سکوتِ لرد سو استفاده تمام رو میکرد.

-بابا جان بیا و کنار بیا. تو لیاقتت همین زنگوله بودنه.
-
-میدونم سخته باباجان ولی قبول باید کرد.

چند دقیقه ایی گذشت و پشت در دعوا بود که چطور دامبلدور رو از شکم فنریر بیرون بیارن. ویلبرت چراغی روی سرش روشن شد.
-بشیر! چرا از قابلیتت استفاده نمیکنی؟
-آخه این معتادالدوله چه قابلیتی داره‌.
-یره درست صحبت کن. مو مدنوم معتادوم مو مدنوم معتادی بده، ولی خب مو دلوم پرررر مزنه یکبار دیگه ....
- چی میگی بشیر دیالوگ مال اینجا نیس.
-خو آرزو کن که دامبلدور و لرد از شکمش بیاد بیرون.

بشیر کشیده بود و مغزش Error داده بود و فقط شاد میزد. چشماش رو بست و تمرکز کرد. ناگهان خانم شاکری اونجا ظاهر شد.

-بشیر! گفتیم دامبلدور نه این.
- خا صبر کن دوباره.

چشماش رو بست، تمرکز کرد، تمرکز، باز هم تمرکز.
ناگهان یاران ارباب حلقه ها ظاهر شدند.

- حملههههه!

ناگهان گاندولف و یارانش متوقف شدند.

-اینجا کجاست؟
‌- این چرا شبیه دامبلدوره.
- بیشتر شبیه ابرفورته.
-دامبلدور کیه؟
- بزرگترین ساحره اعصار.
- نخیر! لرد بزرگ ترین ساحره اعصاره.

با صدای پلاکس زاخاریاس و پلاکس شروع کردن دعوا کردن. ولی علی همچنان داشت تمرکز میکرد.
بعد دقایقی تمام ارتش Avengers و گروه marvel اونجا بودند علی از کنترل خارج شده بود. هری از ارتش سرخ گذر کرد و دکمه restart علیو زد و از اومدن شخصیت های جدید جلو گیری کرد.

-یره ایی چه کاریه. بعد چند تا شکست رزرو چه کاریه!
- یک پیشنهاد دارم.

و باز هم پیشنهادات تام جاگسن.

-چرت باشه رحم ندارم.
- نه نیست. از معجون های هکتور استفاده کنید تا استفراغ کنن.

لیسا که تا الان به حرف نیومده بود، به حرف آمد.

-پیشنهاده" خوبیه" بد" نیس، ولی من با پیشنهاد قهرم.

پیشنهاد تام با اینکه خوب بود ولی دردسری جدید پشتش بود.









If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
نقشه با لذت تمام آب پرتقالش را هورت می‌کشید و از آفتاب لذت می‌برد که ناگهان خودش را در سایه‌ای عظیم یافت. پس عینک آفتابی‌اش را کمی بالا داده از زیر آن نگاهی به چهره‌های خشن پسرکی عینکی با چتری‌های مشکی و زنی لاغر و رنگ پریده با موهای وزوزی که پلک‌هایش در اثر عصبانیت می‌پریدند مواجه شد.
- چیــــــــه؟

- ارباب!
- پروف!

نقشه برای لحظه‌ای دیگر به آن دو نگاه کرد، شانه‌ای بالا انداخت و سپس عینک دودی‌اش را پایین داد و از سایه آن دو نفر لذت برد.
- برید کنار، دارین شارژمو مختل می‌کنید.

اما عینک از صورت نقشه برداشته و به گوشه‌ای پرت شد. حالا نقشه‌ چاره‌ای جز زل زدن به آن دو نداشت.

- حرف بزن! وگرنه اون کاری که دلم نمی‌خواد رو انجام می‌دم... و اینم کاری که دلش می‌خواد رو.

هری به بلاتریکس اشاره کرد که دندان هایش را به هم می‌فشرد و با دیدن چهره و گردنی که رگ‌های متورم بسیاری را نمایان کرده و مشغول خرخر کردن بود، کمی فاصله‌اش را با او زیاد کرد.

- ههمممم مممهههم مممـــه!
نقشه در دستان بلاتریکس به شدت مچاله شده و صدای نامفهومی از خودش درآورد. سپس باز شد.

- حالا حرف بزن.
- مـ...

نقشه تا خواست حرفی بزند دوباره مچاله شد.
بلاتریکس مچاله کردن دوست داشت.

- صبررررر کنییییییید! باااااباااا جانیاآاآاآاآن!

محفلیون و مرگخواران به سمت صدا برگشتند، جایی که بر فراز یک تپه سرسبز، در مقابل نور خورشید در حال غروب، با شکوه هر چه تمام‌تر دامبلدور قرار داشت.

- دامبلدورو!

در هیبت یک بز.
پیرمرد که از کالبد جدیدش چندان ناراضی به نظر نمی‌رسید، جستی زد و از تپه پایین آمده و در حالی که با هر قدم زنگوله‌اش به صدا در می‌آمد به سوی نقشه رفت؛ نقشه‌ای که حالا پر از خطوط مچالگی شده و روی زمین افتاده بود و هق‌هق می‌کرد.

- ما رو از این جدا کنید!

زنگوله با نارضایتی این مطلب را عنوان کرده بود.



...Io sempre per te


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

مرلین old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۱:۴۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از بارگاه ملکوتی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 116
آفلاین
- یعنی چی که نیستن؟
- یعنی نیستن دیگه.

محفلی و مرگخواری که جملات فوق را گفته بودند به بقیه اعضای گروه خود نگاهی انداختند. هیچکس ایده ای نداشت در زمانی که هیولا آمده بود و "تمیز" را به لغات جادویی اضافه کرده بود یک مایع ظرفشویی و یک شارژر کجا رفته باشند.
ویب هم با چهره رضایتمندانه ای روی صندلی اش نشست و مشغول نوش جان کردن آب پرتقالش شد.
بلاتریکس-گلدون به دست- و در حالی که سرش را با نگرانی به اطراف میچرخاند گفت:

- زودباشید. باید ارباب رو پیدا کنیم، تکون بخورید.

طبیعتاً در غیاب لرد، بلاتریکس فرمانده گروه به حساب می‌آمد و اجابت کردن دستوراتش امری بود واجب. در غیر این صورت شما با کروشیویی خارج شده از چوبدستی بلاتریکس مواجه می‌شدید. برای همین هم مرگخواران شروع کردن به گشتن به دنبال لرد. همزمان محفلی ها هم عملیات جستجو را برای پیدا کردن مایع ظرفشویی آغاز کردند.

- از ابتدا نیز نباید به این هیولای ملعون اعتماد می‌کردیم.

بالاخره بعد از مدت طولانی مرلین زبان به سخن گشوده بود.

- چرا؟
- بهرحال این هیولا از دنیای زیرین آمده است. از نوچه های هادس به حساب می‌آید؛ و هیچگاه نباید به حرف ها و اعمال هادس اعتماد کنید، چه برسد به نوچه هایش.

مرلین نیامده فاز دانای کل برداشته بود.

زاخاریس که به دنبال ردی از کف بود سرش را بالا آورد و گفت:

- یعنی میگی هیولا پروفسور رو غیب کرده.
- ما هیچ احتمالی را رد نمی‌کنیم. شاید کسی که بیشتر از همه به هیولا نزدیک است بهتر بتواند جواب سوال را بدهد.

محفلی ها و مرگخواران به سمت ویب برگشتند که داشت با صدای "هورت" آب پرتقال را از درون نی به بالا می‌کشید.



شروع و پایان با ماست!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ جمعه ۹ آبان ۱۳۹۹

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
- تمیز؟ *پوف* آخه کی میگه تمیز؟ *پوف* خوب شد، نه؟
- تمیز *پوف* خوبه. اینقدر گفتین تمیز *پوف* دلم میخواد یه دوش وایتکس بگیرم تمیز شم. *پوف* شما چطور؟
- نه ممنون، من خودم تمیزم. *پوف*
- منم تمیزم. *پوف*
- منم...
- بسه!

توجه همه به بلاتریکس جلب شد. بلاتریکس که چیزی نگفته بود ولی چوبدستیشو آماده کرده بود به نفر بعدی که بگه تمیز، یه طلسم جانانه بزنه، با گلدونی که دستش بود به سمت مخالف اشاره کرد. هیولا دوباره برگشته بود.

- روانی کردین مارو! ما از کار و زندگی میفتیم اگه همینجوری پیش بره. اصلا همون خوب و بد کلمه های جادویین.
- بابایی.
- ولی بابایی اینجوری از کار و زندگی میفته.
-

هیولا آهی کشید. اون نمی تونست حرفشو پس بگیره. همین یه بار که این کارو کرده بود، ابهتش زیر سوال رفته بود.
- خیلی خب، خوب، بد... تمیز... کلمه های جادویین.

هیولا در حالی که غر میزد، دور شد و درست توی همین لحظه، صدای رز زلر شنیده شد.
- پروف پس کو؟

محفلیا و مرگخوارا تازه متوجه شدن اثری از رهبراشون نیست.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.