هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۹ چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید



رئیس سنت مانگو با دستان لرزان برگه را از مقابل صورتش پایین آورد.
چشمانش گشاد شده بود و لب هایش را به هم می فشرد. نگاه وحشت زده اش مدام از چپ به راست و از راست به چپ حرکت می کرد.
- ب.. بله... ن... نتیجه... تست های جناب آقای پلاکس...

- آقا نیست و خانومه.

- بله بله. متوجه شدم. خانوم بلک... مثبت هست...

مرگخواران با شور و هیجان زیاد شروع به کف زدن و سوت زدن برای پلاکس کردند.
رئیس اما، هنوز می لرزید!
- و شفادهندگان سنت مانگو با همکاری وزارت سحر و جادو تصمیم گرفتن ایشون و همه کسایی که باهاشون برخورد و ارتباط داشتن رو در جزیره ای زیبا و خوش آب و هوا و خالی از سکنه، قرنطینه کنن.

همه ساکت شدند. هر کسی به قسمتی از ماجرا فکر می کرد.

یکی به افرادی که با پلاکس برخورد داشتند.
یکی به جزیره خوش آب و هوا و محل احتمالی مایوی شنای خودش.
یکی به معنی کلمه قرنطینه...
یکی دیگر به روش های حمل بالش تا جزیره بطوری که خشک بماند.
یکی به امکانات شغلی داخل جزیره.

یکی آخری دیزی بود!

لرد سیاه که اصلا از چهره اش پیدا نبود به چه چیزی فکر می کند، دستور داد:
- خب. پلاکس و یک اتاق این طرفش و یک اتاق آن طرفش بروند. ایوان هم برود. با قیافه اش حال نمی کنیم.

رئیس با وحشت گفت:
- نه نه... برخورد های خیلی دورتر هم شامل قرنطینه می شه. همه ساکنان این خانه. خود منم وقتی برگشتم سنت مانگو، قراره شصت دقیقه در آب جوش جوشانده بشم.

رفتن به جزیره ای زیبا برای مدتی کوتاه، بیشتر شبیه یک تعطیلات دلنشین با هزینه وزارتخانه بود.

لرد سیاه دلیلی برای رد کردن نمی دید. کشتی بزرگی در اسکله، منتظر بود تا آن ها را به جزیره ببرد.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱:۲۸ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
همان موقع، ساحلی که همه این ماجراها از آنجا آغاز شده بود:

- فس
- خیر!
- فسس سس.
- اظهار داشتیم که خیر، مسروعیتمان همین مقدار می‌باشد. جنابتان نیز متفسس مگردید، می‌افتد.
- فس فس!

در دور دست‌ها خورشید در حال طلوع کردن بود و نخستین انوار سپیدش در پهنه افق قابل روئیت. در این بین نیز پرنده‌ای سرخ رنگ و گرد، ماری را به چنگال گرفته و به سمت مکانی که در آن یک طناب بلند و تیغ دار در آن بود، حرکت می‌کرد.

- خزنده‌آ، بالکانمان مخسوت گردیدند.
- سس.
- زیرا که جنابتان من جمله معلق بود، حمل می‌گشتی، خود خویشتن خویشمان طلب عدالت داریم، نوبت جنابتان می‌باشد تا جنابمان را حمل بنمایید.

تالاپ!

پرنده مار را رها کرده و وی روی خاک‌ها افتاد.

تیشک!

پرنده دست از بال زدن کشیده، روی مار افتاده و چیزی درون مار را شکست.

- بلعلعلعلعلعلعلوووو!

فریادی بلند به همراه مقدار زیادی کف و حباب روی دریا ظاهر شد. پس از چندی هیولای دریایی معروف با دستانی از هم باز شده، چشمانی کج و زبانی که یک‌وری از دهن بیرون زده بود روی آب آمد و همانجا ماند.

- آه! چه نیکو! جناب مجانبشان خویش به سمت ما آمدند، فاسس‌آ دهان بگشای.

پرنده از یک طرف مار سُر خورده و پایین آمد و با شتاب به سمت دهان نجینی رفت که بسته بود.

- فس فس!
- بر جنابتان عرضه داشتیم که بگشایید.

فوکس برای وا داشتن مار به گشودن دهانش، او را نیشگون گرفت و بعد وارد دهان وی شد.

- آه... می‌نگری که چه بنمودی ای مفسوس؟
- فااااااس؟

پرنده با تکه‌ای چوب پنبه که مقداری شیشه دور و بر آن بود از دهان جانور بیرون آمد و با نارضایتی دستی به کمر زد.
- شیشه عمر جنابشان بشکستی!

***


- عه، نوشابه!
- مال منه!
- نع! مال خودمه! من اوّل دیدمش!
- برو ببینم.

محفلیون و مرگخواران که از تلاش بسیار گلوهایشان خشک شده بود، همگی به سمت شیشه درون اتاق حمله ور شدند.

- خیر، مال خودمونه، بسیار زحمت کشیدیم و حالا خسته‌ایم. پیرمرد تو هم اونجوری نگاه نکن، بهت نمی‌دیم.
-

لرد و دامبلدور به شکل‌های اولیه خودشان برگشتند.

پایان


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۱ ۱۰:۳۷:۱۶


...Io sempre per te


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۹

علی بشیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۰ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲:۱۸ سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱
از قلعه آغشت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
پیر مرد از ما دور شو.

همه داشتن هاج و واج به در نگاه میکردند. دری بزرگ و با شکوه بود که با ذرّه های طلا و نقره آرایش شده بود.

- خب چیکا کونیم؟
-باید در بزنیم!
- کی بزنه؟
- میشه من بزنم؟

صدای بینز به گوش همه رسید و سر ها به سمت او چرخید.

- بینز؟
- بله جانم به فدای تو!
- تو نه جان داری که فدای ما کنی، نه اصلا جان داری که در بزنی.
- دو جان در یک جمله. ارباباااا!
- ما اربابی هستیم خلاق، البته اگر خودمان بشویم خلاقیت بسیاری داریم!

بینز فاز معترضانه برگشت و با گفتن کلمه ایش صحنه رو ترک کرد. تا به خودشان جنبیدند، هاگرید مشتی به در زد و صدایی از در درومد.

-کیستی؟
- هاکرید عزیزِ دوست داشتی.!
- نشناختیم ؟
- خب گوفتم دیکه حالا بشناس.

بعد جر بحث بسیار در با هاگرید بر سرِِ، سلبریتی بودن در حالت قهر گرفت.

-اصلا ما قهریم!
-چه درِ زیبایی! چه کمالاتی؟
- این تکراری شده است. در تمام سوژه در حال مخ زدن بودی.
- بیا اینم فهمید رودولف.

بلاتریکس با گفتن این حرف قابلمه مروپ را به اهههوم رودولف زد و تو دهنش گذاشت تا حرفی نزند.

- در جان! چه میخواهی؟ : دامبلدورِ جارو شده:
- ما قهر هستیم! با ما سخن مگو.
- یکی بره و راضیش کنه. تحمل خاک انداز بودن را دیگر نداریم.
- قهر مال منه! اصلا حالا که اینطوره منم قهرم.

سوژه دیگه شوره لوس بودن رو درآورده بود، پس لرد فریادی بلند کشید که برگ های نه تنها نویسنده بلکه تمام سایت ریخت.

- بس کنید دیگر.

چشمان در پر از اشک شد و با گفتن میرم به در یکی دیگه میزنم رفت. اینطور بود که نسخه ویب که لوس بود درش ساخته نشد و اعضای سایت از این نگرانی در آمدند.

در باز شد. لوستری بزرگ وسط قصر آویخته شده بود. و چندین مجسمه که شکل جیمز باند بودند اونجا گذاشته شده بود. صدایی بلند توجه تمام آدم های اونجارو به خودش جلب کرد.

- نگا دداش گلوم! یک زمانی مو‌ بودومو فلانی و فلانی کریم آقامونم...بود. کریم! کدوم کریم؟ کریم آق منصور.

داخل قصر روی یکی از صندلی علی داشت با خودش حرف میزد.

-ها خلاصه! یره رفتِم دعوا زدم هم خوااااااااا....

با دیدن مرگخوار ها که با نفرت به او نگاه میکردند روی کلمه خوا گیر کرد. ولی محفلی ها اشک شوق در چشمانشون حلقه زده بود. باز هم هری به جلو رفت و دستشو روی شونه علی گذاشت.

- تو لایقه محفلی! ما افتخار میکنیم.

ناگهان علی زد روی دست هری و با عصبانیت.

- یرگه چیز... میرین تو رولاتون موره نمیارین، بعد دیوونه رفتوم اینجه تنها. حالا آمدی میگی لایق محفلی. خو هستوم که ولی کو خبرش.....
- بشیر باباجان! ما داشتیم صبر تورو امتحان میکردیم.

این یک دستی دامبلدور جواب داد.

- پروف یعنی رد شدوم.
- بله فرزندم! ولی یک فورجه همیشه در محفل داری.
- بوگو جون جدت.
- باید مارو در پیدا کردن شیشه عمر همراهی کنی.
- خا باشه. برین طبقه دوم تو اون اتاقه.
- چه عجب پیر مرد خرفت جارو شده به دردمان خورد.

و باز هم دامبلدور از فرصت سو استفاده کرد و خاک روی لرد ریخت و علائم جرونا روی لرد بعد از ثانیه ایی پدیدار شد.

همه داشتند به طبقه بالا می‌رفتند که ناگهان هاگرید آیفونش شروع کرد به زنگ زدند.


نقل قول:
صفحه آیفون( خانم جان)



با این صدا جیمز باند هایی که پایین بودند خیلی فوری بالا آمدند.

- ای گنده بک مارا به فنا دادی. فرار کنید ماراهم بردارید.

علی با یک حرکت انتهاری با گفتن جمله جانم فدای محفل به سمت نگهبان ها حمله کرد و درگیر شد. هری همچنان میخواست بین دعوا برع دستشو روی شونه علی بذاره ولی ویلبرت اونو منصرف کرد. در حین دعوا علی با مشتی که از یکی از آنها خورد به داخل یک اتاق پرت شد و شیشه ایی در وسط اتاق به چشم میومد. همه مرگخوار ها و محفلی ها غیر از علی که تقریبا همه رو زده بود، چشمانشان به شیشه خیره شده بود.


ویرایش شده توسط علی بشیر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۱ ۲:۱۲:۰۸


If you are not willing to risk the usual you will have to settle for the ordinary. ~Jim Rohn




تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
ـ باباجان یواش تر.

ـ پوروف.. نمی تونم.. بازی.. حساس.. شوده.

هاگرید که اولین بارش بود با پلی استیشن پنج بازی می کرد، ذوق زده شده بود و همه می دانستند هاگرید وقتی ذوق زده می شود هیچ چیز جلودارش نیست. دکمه ها را با تمام توان فشار می داد و با اینکه بلد نبود فوتبال مشنگی بازی کند، اما دستی در ان بی ای داشت و با لبران جیمز وارد منطقه ی رنگی می شد و از باجه ی بلیط فروشی شوت هایی می زد که می نشست به سبد. با اینکه هاگرید طرفدار گلدن استیت واریرز بود اما همزاد پنداری خاصی با لبران داشت. هر دو بلند قامت و خوش هیکل و در دوران اوج خودشان بودند. شاید با خودتان فکر کنید این چیز هایی که می گویم چیست. بله بگذارید توضیح بدهم که این‌ها بخشی از بسکتبال دنیای مشنگی‌ست که هیچ ربطی به سوژه ندارد و بی دلیل آورده شده تا این پست کمی طولانی تر به نظر برسد.

ـ ای بابا پوروف شما چقد لَگ داری.

ـ باباجان این که دیگه تقصیر من نیست.

ناگهان همه جا به لرزه در آمد و هیولای دو سر که خیلی خسته هم به نظر می رسید، وارد شد و در همین بین تام رو زیر خود له کرد تا دست و پاهای تام در جای جای این سوژه پخش و پلا شود.

ـ پسر من فورت بازی می کنه با پینگ چهل!

هیولا این را گفت و به ویب اشاره کرد و از سوژه رفت چون فقط برای گفتن همین یک دانه دیالوگ آمده بود و صد البته له کردن تام. ویب از حرفه ای های بازی های آنلاین بود. به هر حال شما نقشه هم که باشی برای اوقات فراغت خودتان هم که شده، یک بازی ای چیزی نصب کرده و بازی می کنید. نقشه هم عشق فورت بود و صبح تا شب در یوتیوب جادویی و توییچ جادویی مشغول مشاهده ی بازی کردن بقیه بود تا انقدر گریه کرد و دست و پا زد و قهر کرد و لوس کرد و ناز کرد تا هیولا بالاخره برایش بازی را راه انداخت.

شاید فکر کنید که این بچه بازی ها برای محفلی هاست اما اگر نگاهی به آن سوی سوژه بیاندازید می بینید که ماروولو سر پیری معرکه گیری کرده و با ایکس باکس مشغول انجام یک بازی دیگر است و دسته را هم به کسی نمی دهد. بازی ریمستر شده ای که در آن عده ای با لباس سبز در محله ای به نام گرو استریت زندگی می کردند.

ـ زمان سالازار که از اینا نبود. ما خودمون می رفتیم ماشین می دزدیدیم تو محله ی بالاسا همه رو هم زیر می کردیم پولاشونم از رو جسدشون بر می داشتیم. الآن مجبوریم مسافرکشی کنیم.

ـ این رو ببرین خانه سالمندان. ما رو هم تغییر بدین به یه چیز دیگه سریع تر تا نابود نشدیم!

هری کفری شده بود. زخمش درد گرفته بود و مُسَکن و آرامبخش جواب نمی داد. یک مسیر صاف و مستقیم تا این قصر که پانزده دقیقه راه هم نبود را ده تا پست طی کرده بودند و هیچ پیشرفتی. عملاً هیچی! پس طی یک حرکت خودمختار، یک " خوب " و یک "بد " گفت تا این وضعیت را جمع و جور کند. البته مجبور شد سه چهارتایی " خوب " و " بد " بگوید تا بتوانند پروفسور را از دستان پر مهر هاگرید بیرون بکشند چون وقتی که پروفسور از پلی استیشن به یک آتاری دستی تبدیل شده بود، هاگرید هنوز هم ذوق داشت و آتاری را فشار می داد و دکمه های پروفسور را می زد. اما در نهایت وقتی که به جلوی در قصر رسیدند بالاخره هاگرید، دامبلدوری را که تبدیل به جارو شده بود رها کرد و به زمین انداخت.

ـ تام. بیا همکاری کنیم باباجان. بیا سیاهی های این روزگار رو جارو کنم. تو هم خاک‌انداز شدی می تونی این سیاهی ها رو بریزی دور باباجان.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
- کات آقا کات!

دوربین ها خاموش شدن و نور از روی آلبلمورت، یا به عبارتی دامبلدور کتی بل ولدرمورت، برداشته شد. بازیگران حیرون و ویرون به سمت گارکردان کارکشته برگشتن.
- آقا لباس هیولا گرمه خب.

بازیگران دیگه فکر نمی‌کردن کاگردانشون کارکشته باشه. درست فکر می‌کردن البته، هیولای هالویین بود. بنابراین دوباره دوربین ها گرفتن و نور برگشت و صدایی گفت:
- برداشت صد و ...
- مگه نگفتم کات؟ نگیر آقا. نگیر. اون فانوس رو هم از تو چش من ببر اونور.

تدارکات چی نور رو دوباره خاموش کرد. کاگردان کلاه هیولا رو در آورد و در حالی که عرق می‌ریخت گفت:
- این چیه دیگه. این جز فیلمنامه نبود که.
- حالا که هست.
- شما؟
- کتی بل هستم. عضو الف دال و خواستار عضویت در مرگخواران. در ضمن، نمایشنامه‌تون خوبه ولی یکم بی‌مورده.
- .

یعنی حتی کارگردان و هیولای هالویینم باشین رو حرف کتی بل نمی‌تونین حرف بزنین. ناچار کارگردان کارنکشته، کلاهش رو سرش کرد و فیلم ادامه یافت.

- ما رو از این پیرمرد جدا کنین!
- آروم باش باباجان. چیزی نشده که. کتی دخترم از دوستت لینی چه خبر؟
- پیرمرد الان احوال پرسی‌ش گرفته. از ما دور شو.
- تام باباجان بغل خاصیت زیادی داره. استرس زاست و پوستت رو جوون می‌کنه. شاید یه بینی جدیدم بت بده، مرلین رو چه دیدی!
- تا عقلمان رو از دست ندادیم ما رو جدا کنین.

طی اقدامی کم نظیر، مرگخواران و محفلی‌ها کدورت ها رو کنار گذاشتن و به همدیگه در عملیات جداسازی کمک می‌کردن. بلاتریکس لرد رو می‌کشید و جاگسن بلاتریکس رو و آگلا جاگسن رو و سدریک خواب بود و لینی دور سر لرد پرواز می‌کرد.
ویلبرت هم از اونور پروفسور رو می‌کشید و رز ویلبرت رو و کادوگان رز رو و هری بالای سرشون پشت سر هم جیغ می‌کشید و پومانا درصد مرگ بر اثر صدای بلند رو محاسبه می‌کرد.
تا اینکه لرد و پروفسور از کتی بل جدا شدن و هرکدوم گوشه‌ای افتادن. کتی بل هم همون وسط پرس شده موند.

- عه پلی استیشن فایو!
- اینورم ایکس باکسه.
- ایکس باکس عمته. ما لردیم.

صدایی از پلی استیشن فایو در آمد:
- بلاخره یه چیز غیرخوردنی شدم. از بیخ گوشم گذشت باباجان.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۰ ۲۲:۳۰:۱۹



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
بین دوراهی مانده بودند کدام لرد و کدام دامبلدور بودند؟
کتی ناگهان فکری به ذهنش خطور کرد:
_من فهمیدم چی کار کنیم!

همه به او خیره شدند و البته منتظر ماندند.

_خب...

پس ناگهان شروع کرد.
_خوب، بد، خوب، بد...

اتصالی کرده بود. هر دو یا سیب میشدند یا پرتقال، آن هم مانند هم!

_پلاکس وحشت زده دوید و جلوی دهن کتی رو گرفت.
_هی کتی چی کار میکنی بسه یکوقت کلا هنگ میکنه.

حالا کتی هنگ کرده بود!
_خوب، بد، خوب، بد...
ناگهان لرد و دامبلدور جرقه زردی زدند و ناگهان...

_کتی!

درست شده بودند اما به هم چسبیده شده بودند.

همه به کتی زل زدند خب دست خودشان نبود، کتی داشت با صدای لرد و دامبلدور حرف میزد و آنها با صدای کتی!
حالا مجبور بودند ۳ نفر را نجات دهند!


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-خب بازی میکنیم.

ادوارد که در سوژه کم و بیش به سراغ نخود سیاه رفته بود،از پشت انبوهی از مرگخواران بیرون آمد. ادوارد که از دنیای جادوگری طرد شده در دنیای ماگلی برای خودش هزاران سابسکرایب داشت و شب و روز در جوییچ پخش زنده میگذاشت. اما حالا فرصتی پیش آمده بود تا در دنیای جادوگری هم اسمی دست و پا کند:
-باشه بازی میکونیم.

هاگرید که در جمع کردن بند و بساط گیم نتش ناکام مانده بود از مرلین خواسته جلو امد. برای دو دسته سفید پلی استیشن ، پلی استیشنی با تلوزیون کوچکی ظاهر شد.هاگرید و ادوارد به بازی winning seven که روی پلی استیشن ظاهر شده بود نگاهی انداختند و کنسول را شروع کردند.کنسول روشن شد و لوگوی پلی استیشن و سونی بر روی تلوزیون ظاهر شد. اخطار «لطفا دیسک را وارد کنید.» نمایان شد.هاگرید سی دی را برداشت و خواست روی صفحه بگذارد که ادوارد گفت:
-هاگرید لطفا!

همه افراد حاضر در صحنه میدانستند که اگر هاگرید میخواست دیسک را وارد دستگاه کند چه اتفاقی می افتاد. ادوارد دیسک را برداشت و به آرامی داخل صفحه گذاشت و در آن را بست.زمان به سرعت می گذشت اما اتفاقی نیافتاده بود. تیم مرگخواران 130_10 از تیم محفل جلو بود و هنوز دو دسته واکنشی نشان نداده بودند:
-قبول نیست.دسته من پر موئه.نمی ذاره دوکمه ها رو فشار بدم.هی میچسبه به دوکمه ها.

پروف یا لرد پا پیش گذاشتند و نشان دادند که زنده هستند.اما مسئله اصلی این بود که مئلوم نبود کدام یک لرد است و کدام یک پروف.



هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

سر کادوگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۰۸:۰۹ شنبه ۹ دی ۱۴۰۲
از این تابلو به اون تابلو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 341
آفلاین
چیز عجیبی اتفاق افتاده بود، تغییری اتفاق نمی‌افتاد، شاید به علت تهاجم گروهی مرگخواران، سرور هیولا اورلود شده بود، شاید هنگ کرده بود، شاید یه ذره زمان می‌خواست... عنقریب بود که فاجعه‌ای به وقوع بپیونده.

ولی مرگخوارها، که طبق گفته لرد اگه نمی‌گفتن بغ بغو خوب یا بد، جاگسنی بیش نبودن، رگباری خوب و بد بار همدیگه می‌کردن.

ویب، ویبره می‌زد. رز به پروفسور نزدیک تر می‌شد، سرور اورلود شده به لحظه ری استارت شدن نزدیک تر می‌شد و مرگخواران خوب و بد می‌گفتند.

و بلاخره فاجعه به وقوع پیوست! رز بلاخره دستانش رو دور پروفسور دامبلدور حلقه‌ کرد. ولی از شدت هیجان، ویبره وحشیانه‌ای زد و تعادل خودش رو از دست داد. رز با کله اومد پایین و روی زمین لیز خورد. سر راهش محکم زد زیر بلاتریکس که تنگ حاوی لرد رو توی دستش گرفته بود. بلاتریکس و تنگ توی دستش هم دو متر به هوا پرتاب شدن و در اثر این پرواز، تنگ از دست های بلاتریکس لیز خورد، همونطور که پروفسور کیک خامه‌ای از دستان رز. و سرور ری استارت شد!
پاق!

روی زمین، جلوی پای محفلی‌ها و مرگخوارا، یک عدد رز ویبره زن و یک فقره بلاتریکس له و لورده شده، به انضمام دو تا دسته پلی استیشن کاملاً مشابه هم افتاده بود! هاگرید دو دستی به کله خودش کوبید:
- بیچاره شودیم! حالا از کوجا بدونیم کدوم دسته پروفسوره؟


ویرایش شده توسط سر کادوگان در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۰ ۲۰:۲۲:۰۹


تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
رز بی طاقت شده بود اما ته دلش میدونست که باید خیلی با کمالات رفتار کنه.از اونطرف پرفسور هم در هر 55 ثانیه سه سانتی متر از رز دور میشد.

-اوه! با اینکه پیرمردی هستیم اما...ای! بهترینیم.

اما به نظر میومد تصویری که رز میدید با تصویر حال حاضر متفاوت بود! تصویر رز کیکی خامه ای با طعم توت فرنگی بود؛ اما اتفاقی که در حال حاضر افتاده بود این بود که پرفسور سه متر از رز فاصله گرفته بود!

-این باباجان هم که مارو نمیبیند! سریعتر برو پیرمرد!

پرفسور با دیدن این صحنه برای دوماه جوانتر شد و سرعت حرکتش رو به 5 سانتی متر در ثانیه تغییر داد. با تغییر این سرعت اگر کسی دقت میکرد متوجه میشد اما فعلا کسی متوجه نشده بود، شاید هم تا الان!

-عه اون چیه پومانا؟

گابریل که تازه خودش رو به جمع محفلی ها رسونده بود متوجه ی حرکت کیک شده بود.

-به نظر میاد پرفسور باشه، اما نکنه که...نکنه...یک بیماری باشه؟


ویرایش شده توسط گابریل تیت در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۰ ۱۸:۲۶:۴۱

only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
مرگخوارها با شگفتی و ترس توام باهم به ماهی تنگ بلور نگاه کردن و ماهی هم متقابلا بهشون چشم غره می‌رفت. بله قاعدتا ماهی ها چشم غره نمی‌رن، ولی این یکی لرد بود. ارباب پلاکس بود و پلاکس براش می‌تونست یه چشم غره رونده نقاشی کنه، نمی‌تونست؟

- ولی ارباب کلمه‌ی ممنوعه‌س. نمی‌شه گفتش که.
- ما دستور می‌دیم بگین.
- آخه ارباب خودتون ممنوعش کردن ارباب. گفتین هرکی کلمه ممنوعه رو بگه منه.
- خب الان می‌گیم هرکی کلمه‌ ممنوعه رو نگه جاگسنه.

تهدید کارسازی بود. بلافاصله دویست مرگخوار رنگارنگ در همه رنگ با نظم و ترتیب صف بستن و یکی یکی کلمه ممنوعه رو گفتن.

اون طرف تر، رز موفق شده بود پروفسور رو به دست بیاره و بلاخره طاقتش تموم شده بود و توت فرنگی رو به قصد فقط و فقط یه گاز کوچولو به سمت دهنش برد که...
- خوب.

بلاتریکس اول همه گفت. و توت فرنگی رسیده و خوش رنگ و آب رز در دستش، دو سانتی متری دندون‌هایش به پشن فروت تبدیل شد.
- آخجون پشن فوروت سفید. پروفسور حقیقتا خوش سلیقه‌ هستین ها!
- بله.

اما متاسفانه پشن فورت هم نسیبش نشد. جاگسن برای فرار از جاگسن بودن، کلمه رو گفت.
- بد.

و پشن فوروت سفید به کیک پر خامه تبدیل و رز بیش از پیش گرسنه شد.
- پروف لازم به زحمتتون نبود. من عاشق کیکم ولی نیاز نبود کیک بشین، به همون توت فرنگیم راضی بودم.

پروفسور که تقدیر خودش، خورده شدن توسط گرسنه‌جانش رو پذیرفته بود، گفت:
- شیرینی قبولیته باباجان.

مرگخوار دیگری کلمه‌ی ممنوعه رو گفت با امید اینکه این بار لرد تغییر کنه و دامبلدور توسط رز خورده شه و شیشه‌ی عمر پیدا شه و خودش از کروشیوی لرد و بلاتریکس در امان بمونه، ولی این بار هم لرد تغییر نکرد و فقط یه توت فرنگی کیک قبولی رز اضافه شد.
- سنگ تموم گذاشتین پروفسور!
- پس چرا ما تغییر نمی‌کنیم؟

این سوال دامبلدور هم بود. واقعا دوست داشت قبل خورده شدن به چیزی جز خوراکی تبدیل شه.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۱۰ ۱۸:۰۵:۳۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.