هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰

مایکل رابینسون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۴۵ چهارشنبه ۱۵ دی ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
مایکل رابینسون هم وقتی که صدا را شنید سریع به طبقه پایین رفت عین همیشه به همه سلام کردم.

اما این دفعه بلا در پاسخ به سلامش یک کروشیو زد و مایکل. رابینسون در نهایت ادب و احترام گفت:

-مرلین یارتان!

و بعد غش کرد.

مرگخوار تلاش به بیدار کردن او کردند اما او بیدار نشد اما آنها می دانستند در یک صورت حتما بیدار می شود و آن راه هم دوش وایتکس گابریل بود!

گابریل را صدا و با بشکه وایتکس آمد. او گفت:

-خب مایکل! الان با دوش وایتکس من بیدار میشی!

و بعد دوش وایتکس را بر روی سرش خالی کرد و طبق حدس همه بیدار شد و گفت:

-چرا با دوش وایتکس بیدارم کردین؟

-چون می دونستیم حتما بیدار میشی!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۴۰ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
- مارا دید و کوفت! اینطوری که بدبختیم!

بلاتریکس، کروشیوی عظیمی، روانه مرگخوار مذکوری که جوابش را داده بود، کرد.
- از به بعد هر کی بخواد اینطوری جواب منو بده یه کروشیو هدیه میگیره.خب... یه کاری کنین!

مرگخواران، از ترس یخ کرده، و برای یافتن یک ایده، به هم نگاه میکردند.

- همش من باید کاری انجام بدم؟

طبق تهدید بلاتریکس، نظر دهی، جایز نبود.
- دو دقیقه سکوت!

با اینکه، همه از استرس دیگر در مرز سکته بودند، به حرف بلاتریکس گوش کرده، و روی زمین ولو شدند. ولو شدن گروهی چاق همان و شکستن زمین زیر پایشان، همان. زمین سوراخ شد و گله ی بزرگ مرگخواران، به طبقه پایین، سقوط کردند و روی نطافتچی بدبختی که داشت زاغ سیاه آنها را چوب میزد، فرود آمدند.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- آره آره من خوبم . فقط ..خب ...چیزه ..حساسیت دارم به .. اوم.. به ..گرد و خاک . آره ! به گرد و خاک حساسیت دارم چون می رن تو موهام و تار های صوتی ام را تغییر می دهند و .. آره دیگه .. یک همچین چیزی.

لینی برای واقعی تر کردن موضوع ادامه داد : و دستور می دم همه جا را تمیز تمیز کنید تا حساسیت نداشته باشم. از ساختمون وزارت شروع کنید.

مأموران پس از تکان دادن سرشان برای جارو رفتند.

- آخیش ! بخیر گدشت . پیتر تو هم نباید جارو را تکان می دادی . نزدیک بود لو بریم . از نظرم باید باید بفرستیمش پیش مأمورا تا اونم ساختمون را تمیز کنه .

پیتر پس از نگاه زشتی به لینی گفت : امکان نداره این کارو بکنم . تقصیر تو بود ! چرا عطسه کردی؟

- مگه میتونم انتخاب کنم کی عطسه کنم؟ .

- آره.

- چی ؟ یعنی تو میتونی ؟ بذار ببینیم.

لحطه ای بعد کپه ای خاک بر روی پیتر فرود آمد.

- وای چی کار می کنی ؟ واقعا که !

-یک لحظه ساکت باشید


پیتر و لینی ساکت شدند و به بلاتریکس نگاه کردند که با عصبانیت به مرگخواران نگاه می کرد.

- فکر میکنم یک چیزی پشت اون اتاقک دیدم .

-چی بود؟
- وای نه!
-مأمور بود؟

بلاتریکس جواب داد : آره. فکرکنم ما را دید.


ویرایش شده توسط آلانیس شپلی در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۷ ۱۲:۲۲:۳۲


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۴۱ سه شنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
مرگخواران تصمیم گرفتند که کنار و جلوی جارو بایستند تا کسی نتواند پیتری که درحال حرکت دادن جارو است را ببیند، گابریل در را باز کرد و گروهی از مرگخوارهای چاق از اتاق بیرون آمدند و شروع کردند به نفس کشیدن.
-آه! آسمون آبی هوای پاک!
-حالا میتونم دست و پاهامو راحت تکون بدم!
-ولی بیاین قبول کنیم اونجا واقعا کثیف بود.

و بالاخره توجه مرگخواران به گروهی از مأمورانی که به آنها و مخصوصا جارو زل زده بودند جلب شد.
-چرا وزیرو برده بودین تو اتاق؟ آقای وزیر باید تحت حفاظت باشن، نمیشه که همینجوری ورشون دارین ببرینشون تو یه اتاق و درو ببندین!
کتی که از چندسوژه قبل بهانه‌شان را به یاد داشت سعی کرد کارشان را عادی جلوه دهد.
-ما وزیرو برده بودیم توی اتاق تا... درخواستامونو بهشون بگیم و... ظرفیت اتاق دیگه تکمیل شده بود.
-خب درخواستتون چی بود؟
-امم...
پلاکس به داد کتی رسید و گفت:
-الان خود وزیر بهتون میگن!

همه نگاه‌ها به سمت جارویی رفت که حالا توسط پیتر حرکت داده می‌شد و توسط لینی حرف میزد. لینی که هول کرده بودند از لابه‌لای موهای جارو با صدایی که سعی می‌کرد شبیه صدای جارو باشد شروع کرد به حرف زدن.
-بله، همینجوری که بهم گفتن تصمیم گرفتم که انجمن «سبزیجات برای همیشه» رو راه‌اندازی کنم و کاری کنم که از این به بعد برای همیشه هرکسی که خواست شروع کنه به لاغر کردن خودش و این معضل توی جامعه جادوگری نباشه.. بله.. یه همچین چیزی.

پیتر که نمیدانست باید چکار کند تصمیم گرفت که چندبار جارو را تکان دهد تا مأموران تصور کنند که جارو همراه با حرف زدن تکان هم میخورد. ولی همین کار باعث شد که موهای کلفت و کثیف جارو به لینی برخورد کند و گردوخاک درون آن باعث شود عطسه‌اش بگیرد و این دفعه علیرغم صدای کلفت وزیر-جارویی‌اش با صدای خودش عطسه کند.

-این صدای کی بود؟ آقای وزیر؟ حالتون خوبه؟
مأموران شک کرده بودند.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۱:۲۸:۲۸
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
- البته ببخشین‌ها، این فکر من بود!

پیتر نگاهی به مرگخوار چاق انداخت و گفت:
- سکوت کن، وگرنه چندتا از فنون کشتی سنتی ژاپنی که جدیدا یاد گرفتم رو روت پیاده میکنم ها!

بلا همان طور که کله رودولف را به سمت زمین فشار میداد گفت:
- فکر نمیکنم ایده بدی باشه. در واقع الان با توجه به تنگنایی که داخلش گیر کردیم هر راه حلی بهترین راه حله. لینی سریعا آماده شو.

لینی با اکراه راه خودش را از بین لایه‌های چربی مرگخواران چاق باز کرد و با بی میلی نگاهی به جارو انداخت:
- گابریل؟ این جارو رو از کجا پیدا کردی؟ چرا اینقدر وضعش خرابه؟ امیدوارم تمام مسیر رو باهاش جارو نزده باشی! خیلی کثیف و چندش به نظر میاد!

گابریل که از این اظهار نظر به شدت ناراحت شده بود گفت:
- واقعا که! من این جارو رو چند روز پیش از کافه سه دسته جارو کش رفتم. البته الان اسمش کافه دو دسته جارو شده فکر میکنم. ولی به هر حال، بعد از آخرین استفاده ۱۲ ساعت توی مخلوطی از الکل و وایتکس و آهک خوابوندمش. خیالت راحت کاملا تمیز و ضدعفونیه! قول میدم از موهای سر رودولف هم تمیزتر باشه. راستی خوب شد یادم افتاد، وایسا یکم الکل بزنم..پیس پیس!

رودولف که صورتش با زمین یکی شده بود و حالا قطرات الکل از موهاش به پایین میچکید با عصبانیت گفت:
- ولم کنین دیوانه ها. چه گیری کردم این وسط. سالازار کبیر خودت منو بکش از این وضع خلاصم کن.

بلا با زحمت از روی رودولف بلند شد و گفت:
- نیازی به سالازار نیست، خودم خلاصت میکنم اگه دست از پا دراز کنی مرتیکه بوق!

صدای همهمه نگهبانان و ماموران وزارت خانه از پشت در بیشتر به گوش میرسید و امکان داشت در تا دقایقی دیگر زیر فشار ضربات مشت آنها از یک سو، و تراکم جمعیت داخل اتاق بشکند. بلا جارو را به سمت صورت لینی گرفت و گفت:

- خیلی خب لینی، وقت رو هدر نده، زودتر برو لای موهای جارو و لرد شاهده اگه بخوای مخالفت کنی خودم به زور میفرستمت اون تو!

لینی آب دهانش را قورت داد و به سختی لای موهای جارو پنهان شد. پیتر دسته جارو را از پایین گرفت و به بلا سری تکان داد تا نشان دهد که آماده است. بلا نفس عمیقی کشید و به نزدیک ترین مرگخوار کنار در گفت:
- اون در کوفتی رو زودتر باز کن تا اینجا از کمبود اکسیژن نمردیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ جمعه ۷ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-من یه فکری دارم!

مرگخوار مذکوردر آن اتاق بالا و پایین پرید تا توجه مرگخواران را به خود جلب کند. مرگخواران هم از تکان خوردن اتاق به وسیله مرگخوار چاق وحشت کرده بودند سعی کردند او را آرام کنند.
-باشه باشه! دیگه نپر!
-داریم له می‌شیم، یکم برو اونورتر رودولف!
-جا نیست خب! حالا توی این موقعیت دوست دارم با شما آشنا...

بلا فهمید که مرگخوار موردنظری که رودولف به او چسبیده بود ساحره است، با سرعت تغییر جهت داد و روی رودولف پرید. مرگخواران جا‌به‌جا شدند و به همدیگر برخورد کردند.
اوضاع بدی بود، آنها با یک بلای عصبانی که روی رودولف پریده بود و او را کتک می‌زد و یک مرگخوار چاق که بی‌وقفه بالا و پایین می‌پرید و گروهی مأمور که پشت در منتظر بودند گیر افتاده بودند و راه فراری نداشتند.

یکی از مرگخواران سعی کرد مرگخوار جنبده‌ای که ایده‌ای در سر داشت را آرام کند.
-باشه! اصلا ایده‌ت چیه؟
مرگخوار چاق آرام گرفت.
-می‌تونیم لینی رو توی موهای جاروئه قایم کنیم و یکی رو بفرستیم که جارو رو از اون زیر حرکت بـ...

پیتر که فهمیده بود ایده مرگخوار چیست به تقلید از بلا روی مرگخوار پرید. مرگخواران باز هم به هم برخورد کردند. پیتر هم مرگخوار را آن زیر انداخت و خودش روی او ایستاد.

- من یه ایده بهتر دارم! می‌تونیم لینی رو توی موهای جاروئه قایم کنیم و یکی رو بفرستیم که جارو رو از اون زیر حرکت بده تا هم حرف بزنه هم حرکت کنه!

همه مرگخوارها ساکت شدند و به پیتر نگاه کردند، پیتر هم به آن‌ها نگاه کرد.
یکی در بین جمعیت پرسید:
-می‌تونیم عملیش کنیم؟

پیتر سری تکان داد.
-آره! چرا که نه! تازه بعدش می‌تونین به ارباب بگین که من همچین ایده فوق‌العاده‌ای رو دادم!

مرگخواران اول به پیتر، و سپس به بلا نگاه کردند. مشتاق بودند که نظر او را هم بدانند.




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا دچار اضافه وزن شدن و به این دلیل نمی تونن ماموریت هاشونو به درستی انجام بدن. تصمیم می گیرن دور از چشم لرد، با رژیم و ورزش خودشونو لاغر کنن. بلاتریکس مسئولیت این کار رو به عهده گرفته.
مرگخوارا در حال ورزش به وزارتخونه می رسن و بطور اتفاقی وزیر سحر و جادو رو که یه جاروی سخنگو بود از وسط نصف می کنن. حالا دارن سعی می کنن یه جاروی معمولی رو به جای وزیر جا بزنن.

...............................

مرگخوارها برای باورپذیرتر شدن صحنه، به طرف جاروی کلاه دار کمی تعظیم می کنند.
-درود بر جناب وزیر! درود بر وزیر لایق و شایسته.
- چه وزیر با ابهتی! چه شاخه های مرتب و زیبایی.

نگاه ماموران وزارتخانه پر از تردید بود. پیتر به عنوان متخصص مدیریت بحران، پرید وسط و صحنه را شلوغ کرد.
مرگخواران هم به تبعیت از او، با سرو صدا، جاروی بی مصرف غیر سخنگو را به اتاق وزارت بردند.
ماموران هم قصد ورود داشتند که پیتر با اعلام " جا نیست. اتاق پر شده"، در را بست.


داخل اتاق:

- بیچاره شدیم!
- بدبخت هم شدیم!
- حالا چیکار کنیم؟
- موهای پلاکس پریشونه. بگیم جاروئه؟
- مرگخواران چاقی هستیم که داخل این اتاق گیر کردیم!

بلاتریکس که خوشش نمی آمد جایی که اربابش حضور ندارد گیر کند، پرید و یقه جارو را گرفت و به سختی تکان داد.
-حرف بزن. دِ می گم حرف بزن. یه چیزی بگو! تو وزیری!





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ولی هنوز حتی یک قدم هم برنداشته بودن که ناگهان یک عالمه جادوگر و ساحره مثل مور و ملخ از طرف وزارتخونه سرازیر می‌شن سمتشون و دورشون حلقه می‌زنن. چوبدستی‌هاشون به حالت تهدید آمیزی سمت مرگخوارا نشونه رفته بود.

بلاتریکس با عصبانیت چوبدستیشو روی تک تکشون حرکت می‌ده.
- اینجا چه خبره؟ تو روز روشن حمله به مرگخوارا؟ وزیرتون کجاس که به شما اجازه همچین توهینی به ما رو داده؟

نگاه مامورین وزارتخونه به سمتی می‌چرخه. همزمان پلاکس با نوک مدادش ضربه‌ی آرومی به شونه‌ی بلاتریکس می‌زنه و تو گوشش زمزمه می‌کنه:
- همون جاروهه بود که از وسط نصفش کردی.

بلاتریکس دو گالیونیش افتاده بود، اما به هر حال بلاتریکس بود و باید نه تنها جذبه خودش رو حفظ می‌کرد که از این مخمصه هم نجات پیدا می‌کرد.
- کدوم وزیر؟ اون بدلش بود! هنوز نمی‌تونین وزیر سحر و جادوی خودتون رو تشخیص بدین؟ وزیرتون اینه...

بلاتریکس گابریلو می‌گیره، سر و ته می‌کنه و تکونش می‌ده تا هرچی مواد شوینده هست و نیست از جیباش بریزه بیرون. حقیقتا امیدوار بود اون وسط یه جارو هم باشه، که از شانس خوبش بود!
- ایناها! خودشونن. وزیر هستن. احترام بذارین.

لینی بال‌بال‌کنان جلو میاد و برای صحنه‌سازی هرچه بیشتر کلاه وزارت رو هم روی سر جارو می‌کاره. مامورین وزارتخونه با شک و تردید نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن.
بلاتریکس هم اما ول کن نبود.
- جناب وزیر بهشون بفرمایید که ما داشتیم با هم مذاکره می‌کردیم و شما صحیح و سالم هستین و تازه قصد ساخت مجسمه رکسان رو هم دارین.

این‌بار نوبت مرگخوارا بود که با شک و تردید به بلاتریکس و جارو زل بزنن. وقتش بود که جارو هرطور شده به حرف بیاد، حتی اگه جادوی معمولی‌ای بیش نبود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۴۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
کرفس ها همچنان داشتند پژمرده میشدند و آنها هیچ کاری نکرده بودند!
مردی که از کنار وزارت رد میشد گفت:
- شما گیر کرفسید؟

مرگخواران با غم و اندوه سری تکان دادند.

- اصلا شما جایی نام میوه فروشی میشناسید؟

مرگخواران که اشکشان در آمده بود نه بلندی گفتند که حتی جارو هم از جا پرید.

- خب مرگخوارای گل بیایید تا بهتون نشون بدم. اونجا انواع و اقسام کرفس وجود داره با هر رنگی.

مرگخواران هم با شادی دنبال مرد راه افتادند.
جارو هم که اینها را تحمل نمیکرد فریاد زد:
- اینها باید زندانی بشوند!

بلاتریکس هم که نبودن لینی را غنیمت شمرد به سمت جارو راه افتاد و از وسط دو نصفش کرد.

- خب مردک، بریم.

و همه با شادی به سمت میوه فروشی راه افتادند.

که ناگهان رکسان خالی گفت:
- اونجا کرفس مجسمه ای هم وجود داره؟

مرد با مهربانی سر تکان داد و بازهم به راهشان ادامه دادند.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۷ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-می شورم! می سابم!هرجا که باشم!...یه مرگخواره خوبه و تمیزم!...سطلی بودم توخالی...حالا دارم وایتکس و ژلِ عالی!

همینطور که همه مشغول زل زدن به گابریل بودن، گابریل بی توجه به بقیه مشغول تمیز کردن باجه ی تلفن دم وزارت خونه بود.

-اینجا داره تمیز میشه!...قرمز و اصیل میشه!

شعر ادامه داشت اما نویسنده دیگه علاقه ای به نوشتنش نداشت، یا حداقل چیزی برای نوشتن نداشت! اما این چیزها به رکسانِ خالی ربطی نداشت. تنها چیزی که رکسانِ خالی میخواست، یه مجسمه بود.

-آهاییی! من مجسمه می خوام.

صدای جیغ ماورای بنفش رکسانِ خالی، در کل خیابون پیچید و همه ی شهر رو خبردار کرد، از جمله جارو، وزیر سحر و جادو! جارو با کلاه وزارت به سمت مرگخواران به حرکت پرواز در آمد.

- آقایون!کمکی از من ساخته است؟
-بله! لطفا یه بسته توتون بهم قرض بد...

اما با کروشیو ی بلاتریکس، اگلانتین بی هوش بر روی زمین افتاد.

-ادامه بدین آقای جارو!

اما استفاده از ورد ممنوعه اونم جلوی رئیس سحر و جادو، کار درستی نبود.

-شما بلاتریکس لسترنج هستید؟
-نه! من دامبلدور هستم، از رو ریشام نفهمیدی؟
و بعد قهقه ای بلند سر داد!

جارو دستمالی از لابه لای خارهاش دراورد و آرم نیمبوس 2001 سیاهش رو برق انداخت و بعد دوباره به بلاتریکس نگاه کرد.

-درسته که من یک جاروی سیاه پیش نیستم خانم لسترنج...اما احترام خودم رو دارم!
-من عذر میخوام آقای جارو! ببخشید احترامتون رو نگه نداشتم، هرچی باشه شما وزیر انبار جاروهایید!
-

جارو گریه ش گرفته بود؛ بلاتریکس بهش توهینی سنگین کرده بود!

-من...به عنوان فعال...حقوق جاروهای...کف انبار هاگوارتز...قیام کردم، نه چیز دیگر!
-فعال حقوق جاروها یا وزیر؟

جارو در با دستمالش آرم نیمبوسش رو خشک کرد و رو به بلاتریکس کرد:
-الان هم...فقط به خاطر...حقوق جار...

اما فیلم هندی با جیغ رکسان پایان یافت!

-من مجسمه میخوام! آقای جارو مجسمه ی منو درست کن.
-چشم عمر دیگه ای ندارید؟
-نه!
-نگهبانان؟ ببریدشان!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.