مرگ خوران بی هدف در کوچه ها میچرخیدند و هرزگاهی به پنجره خانه ها یا مغازه ها سرک میکشیدند که شاید فرد مورد نظرشان را بیابند. ولی بعد از چند ساعت، هنوز هم به جایی نرسیده بودند. همه خسته شده بودند، بنابراین تصمیم گرفتند در محوطه ی کوچکی میان درختان ، کمی استراحت کنند.
رودولف روی کنده چوبی نشست، خودش را کش و قوسی داد و گفت:
-اینجوری که نمیشه! خب یه آدرسی ،چیزی.....انگار داریم دنبال یه سوزن تو کاه میگردیم!
تام که روی زمین خاکی نشسته بود گفت:
- مگه چاره ایم هست؟دستور اربابه! باید زیر سنگم شده پیداش کنیم!
بقیه مرگ خوران هم حرف او را تایید کردند.
ردولف با ناامیدی ادامه داد:
-کاش یه کمکی داشتیم....یه کسی که این خانومو برامون پیدا کنه....هزینه زیادی هم نخواد...
بعد آهی کشید و به پاهایش خیره شد. برآورده شدن چنین آزویی غیر ممکن بود.غیر ممکن...
-خب دیگه پاشین راه بیوفتیم! کلی جا مونده که نگشتیم!
رودولف با شنیدن این صدا سرش را بالا گرفت که بلند شود و به بقیه بپیوندد ولی با دیدن چیزی که به پایین ترین شاخه درخت روبروی او آویزان شده بود، بی حرکت ماند.
نقل قول:
متخصص پیدا کردن هر چیزی، حتی از زیر سنگ!
ما سوزن های درون کاه را برایتان میآوریم!
تخفیف برای مرگخواران
تابلوی به رنگ قرمز بود و حاشیه های آن به رنگ زرد برق میزد. رودولف مطمعن بود که چند لحظه پیش هیچ چیزی در آن جا نبود. در راه هم مغازه ایی ندیده بودند که چنین تابلویی، تبلیغ آن باشد...
-چرا نمیای پس؟
رودولف برگشت و لینی را دید که به دنبال او آمده بود.
- اینو ببین!
-این چیه؟ چه برق برقیه!!...... تخفیف برای مرگخواران؟ تا حالا با مرگ خوار بودن تخفیف نگرفته بودم!... بذار برم بقیه رو صدا کنم...
بقیه مرگ خوران کنار رودولف جمع شدند. همه به جز رودولف از دیدن تابلو ذوق زده شده بوند. اما هنوزم هم چیزی به نظر رودولف درست نبود. یک جای کار میلنگید.
-چه خوبه! خب بدیم همین برامون پیداش کنه! من میخوام برم خونه!
-تازه تخفیفم میدن! من کت جدید میخوام...شاید رو چیزای دیگه هم تخفیف بدن!
-چرا زودتر ندیدیمش! اینهمه لازم نبود بگردیم!
-اصلا حرف دل ما رو زده !
با شنیدن این حرف رودولف حرفای آنان را قطع کرد و گفت:
- یه لحظه گوش کنین! فهمیدم چرا این تابلوعه برام یه جوریه! این حرف دل مارو نزده! دقیقا جملات خودمونو گفته! انگار منتظر بوده ما چنین حرفی بزنیم! بعدشم این آدرس و اسمی هم نداه....مشکوکه!
لینی به درخت اشاره کرد و گفت:
-نداشت...ولی الان داره..
همه به درخت نگاه کردند.انگار تابلو کش آمده بود و دو جمله دیگر در آن جا گرفته بود.
نقل قول:
متخصص پیدا کردن هر چیزی، حتی از زیر سنگ!
ما سوزن های درون کاه را برایتان میآوریم!
تخفیف برای مرگخواران
با فروشنده خانم جذاب! فقط کافی است تابلو را لمس کنید تا انتقال یابید! اگر تا چند ثانیه انتقال نیافتید اینجا را مجددا لمس کنید!
تام پرسید: خب رودولف... حرفی؟ سخنی؟
رودولف که با دیدن فروشنده ی خانم جذاب نرم شده بود،گفت:
-نه دیگه... به هر حال ما مرگخواریم! نباید از امتحان کردن یه تابلو بترسیم که! ملت باید از ما بترسن!
در لحظه بعد؛ همه مرگ خوران انگشت شان را روی تابلو گذاشتند و در یک چشم بر هم زدن همگی به همراه تابلو غیب شدند.
درست در همان لحظه، چند مرد که پشت یونیفرمشان نوشته شده بود " شهرداری هاگزمید" وارد محوطه شدند.
یکی از آنها از بقیه مسن تر به نظر میرسید گفت:
-من مطمئنم صدای چند نفرو از اینجا شنیدم!....ولی کسی اینجا نیست....
-حتما توهم زدی داداش...
-شاید!....خب همه اون تابلو های عجیب جمع شد دیگه نه؟ از بس ملت شکایت کردن که اون تابلو ها یه جای عجیب بردنشون خسته شدم!....فقط دستم به کسی که این شوخی مسخره رو کرده برسه....میدونم باهاش چی کار کنم....