هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه متوجه شدن که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین یه قورباغه به اسم قوری رو به عنوان مربی شنا استخدام کردن که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.ولی آموزششون موفقت آمیز نبود و مربی انصراف داد و الان همگی در حال غرق شدن هستن. موج بزرگی هم داره دنبالشون می کنه.

.........................

مرگخواران سعی کردند طی چند ثانیه انواع و اقسام شناها را یاد گرفته و از موج فرار کنند... ولی مگر به این سادگی ها بود؟

پیتر به سختی خودش را به پلاکس رساند.

اشک در چشمان پلاکس جمع شد. پیتر قصد داشت نجاتش دهد. چقدر فداکار بود. چقدر از خود گذشته.
پلاکس از حرف هایی که در مورد پیتر زده بود و کارهایی که برای نابودی اش انجام داده بود، بسیار پشیمان شد.

تا این که پیتر ایوا را گرفت و به طرف پلاکس کشید. دست ایوا را در دست پلاکس گذاشت و آن دو را به هم وصل کرد و سوار هر دویشان شد.

کل پشیمانی های پلاکس، یکباره دود شد و به هوا رفت.

پیتر، پست فطرتی بیش نبود.

چاره ای نداشتند!

موج بالاخره به مرگخواران ناشناگر رسید و آن ها را به هوا بلند کرد.

-ایول! خیلی خوبه!
-هیجان انگیزه!
-یوهوووووو!

و مرگخواران، توسط موج عصبانی روی جزیره ای کوچک در وسط اقیانوس، کوبیده شدند.

-لعنت! اصلا خوب نبود!
-درد آور بود!
-آآآآآآآآخ!

موج، دور جزیره می چرخید. مرگخواران می دانستند که به این سادگی ها نجات پیدا نخواهند کرد.

-پیتر... می شه لطف کنی و از روی ما پیاده بشی؟!





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
مرگخوارا با وحشت، به چیزی که نزدیکشون میشد، نگاه کردن، بعد به مروپ.
- بانو؟ میشه فرار کنیم؟
- خب... میخواین فرار کنیم و سدریک مامانو تنها بذاریم؟ سدریک مامانی که سعی کرد هممونو نجات بده؟

صدای مروپ، با نزدیک شدن موج، بیشتر می لرزید. همه مرگخوارا و مروپ با تردید به موج و سدریک نگاه میکردن. نجات سدریک، یا فرار از موج؟

- همه جونتونو بردارین و فرار کنین!

ظاهرا همه منتظر این لحظه بودن، چون بی تردید در سمت مخالف موج، شنا کردن.
- عجله کنین!
- داره بهمون میرسه!
- چرا هر کاری میکنیم موج نزدیک تر میشه؟

مرگخوارا یادشون رفته بود که هنوز یاد نگرفته ن شنا کنن!


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۴:۴۶ دوشنبه ۹ تیر ۱۳۹۹

حسن مصطفی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۵:۴۷:۱۲
از قـضــــاااا
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 159
آفلاین
فراسوی آب ها، لیتل هنگلتون

بعد از مدت ها لرد سیاه فرصتی پیدا کرد بود تا لیست جنایت هاش رو تکمیل کنه. پشت میزش نشسته بود و داشت با فونت ایران نستعلیق "زنگ خونه ماگلی رو زدن و در رفتن" رو به انتهای یه طومار پوستی اضافه میکرد. لبخند رضایتی رو لباش نشست. قلم پرو انداخت رو میز و چوبدستی ش رو برداشت و تکون داد. لیوان ماگ مزین به عکس بغل تو بغل خودش و مامان مروپش که با طرح استیکرهای قلب جلوش خودنمایی میکرد به دنبال حرکت چوبدستیش پر از آب شد.

- اهه اهه اهه! هووقق!

لرد آب پر از تکه چوب و شن و ماسه رو قبل از بلعیدن به بیرون تف کرد و غرغر کنان از پشت میزش بلند شد و بعد از پایین اومدن از راه پله به سمت آشپزخونه قدم ورداشت...

- این همه بودجه وزارت رو می چاپن نمیکنن آشغال ماشغالای لای چوبدستی رو بگیرن! فاضلاب هم اینقدر غنی نیست!

وارد آشپزخونه خانه پدریش شد. چه جای غریبی! یادش نمیاد آخرین بار چند سال پیش پاشو اونجا گذاشته بود. یهو یادش اومد بسه فضاسازی اربابی و همین دیروز داشت به قابلمه تسترال پلوی مامانش انگشت میزد. قطعاً لرد حاضر نبود زیر بار تکنولوژی ماگل ها بره. نتیجتاً پرده جادویی که نقش در یخچال رو ایفا میکرد رو کنار زد و پارچ آب رو ورداشت. دور و برش رو نگاه مختصری کرد که مطمئن بشه هیچ کدوم از مرگخوارای بی مصرفش این اطراف نباشن. بعد با لبخندی موذیانه پارچ آب خنک رو قلوپ قلوپ سر کشید و یک دهم باقیمونده رو داشت میذاشت تو قفسه یخچال که یهو پارچ از دستش میوفته رو پاش و خودشم پخش زمین میشه.

- کروشیو! آوادا...ک...دا...عـــــــــــاح! کمک! عــــــــــــــــــــــــــح!

کم کم داشت اکسیژن کم می آورد. قدرتمند ترین جادوگر سیاه تاریخ داشت توی پنجاه سی سی آب غرق می شد و لعن و نفرین آب هم فایده ای نداشت. آب بی شعورتر از این حرفا بود که با این وردا راه بیاد. لرد برای یه لحظه به خودش اومد. با مرگخواران وفادارش چیکار کرده بود؟ خودش حتی نمیتونست تو نصف لیوان آب شنا کنه. به خودش اومد و کف آشپزخونه چارزانو نشست. حتی نصف لیوان هم نریخت. پارچ پلاستیکی بود و درپوش محکمی داشت. بدون شک باز مامان مروپش از جادوهای اصلاح رفتار های ناپسند استفاده کرده بود که اگه کسی از پارچ سر کشید، توهم غرق شدن تو اقیانوس به سرش بزنه. ولی پی بردن به این موضوع چیزی از عمق فاجعه کم نمیکرد. وجدانش کمی به درد اومد. در تلاش بود به چیز دیگه ای فکر کنه اما این حقیقت که حتی خودشم شنا بلد نیس داشت از درون آزارش میداد...


وسط دریا

بر خلاف بقیه مرگخواران که با سرعت یه لوله آزمایش هکتور در ساعت آب دریا رو مثل شراب مزه مزه میکردن، سدریک داشت همچنان علیرغم نیمه جون بودن بی وقفه آب شور رو مثل جاروبرقی می کشید داخل خودش.

- مرگخواران مامان! اینطوری فایده نداره. لطفاً سدریک مامان رو کمک کنید. دهن به دهن کنید آبو تا غرق نشیم.

به دنبال فتوای مروپ، ساحره های مرگخوار به چهره بسیار زیبا و جذاب سدریک زل زدن و با سختی به سمت بدن بادکنک شکلش شنا میکردن.

- به به! سدی جون! قربونت برم!
- آقا شما اخیراً آزمایش دادی؟ سالمی دیگه؟ ها؟
- عزیز جان! اون دهنش نیست! بچرخونش.
- من چشامو می بندم سدریک جان!
- باوو! اون نافشه نه دهنش! برو بالاتر! گفتم بالاتر! جهتا رو تشخیص نمیده واسه من مرگخوارم شده.
- سلام علیکم! حالتان خوبه؟ سال نو شما مبارک باشه!
- مطمئنید این جرونا نداشت؟
- بانو! این خیلی باد کرده! خداییش من نمیتونم صورتشو پیدا کنم.
- هیــــــــــــــــــــــــــــش! هیچی نگو عزیزم! ریلکس باش!
- سدریک، کی آخرین بار مسواک زدی ناموسا؟
- تو مرزهای آناتومی رو جابجا کردی به تنهایی، دلبندم! نمیخواد. بیا حلواتو بخور.

حتی رودولف هم از بین جمعیت جادوگرها در انتهای صف ساحره ها اما جلوی صف جادوگرهای تو آب قرار گرفت. او همواره به باطن ساحره ای سدریک اعتقاد ویژه ای داشت. قبل از اینکه نوبت انتقال آب به جادوگرها برسه، دریا مواج میشه و چیزی شبیه به آنتن بیرون زده از سطح آب با سرعت به سمت مرگخواران شنا میکنه.


ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۴:۴۹:۵۷
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۴:۵۱:۴۵
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۴:۵۴:۲۹
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۵:۵۳:۳۷
ویرایش شده توسط حسن مصطفی در تاریخ ۱۳۹۹/۴/۹ ۵:۵۵:۱۵






پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۵ تیر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین

-سدریک مامان ...بیا جلو!

سدریک با دهانی نیمه باز جواب داد:
-نمی تونم مادر ارباب. الان سرگرم کاری بس مهم می باشم.

مروپ به حرکات بی معنی سدریک دقت کرد. به دست و پا زدن های نامتعادلش...و این حرکات اصلا مهم به نظر نمی رسیدند.
-نکنه داری از زیر خوردن حلوا در می ری!

سدریک به دهانش اشاره کرد.
-این جا رو ببینین مادر ارباب. من دارم آب دریا رو می نوشم! فکر می کنین چرا تا الان غرق نشدین؟ من هی دارم قلپ قلپ آب دریا رو قورت می دم. تا الان بیست و سه لیتر آب و سه بچه قورباغه نابالغ کرم مانند قورت دادم. اینجوری هر چقدر که شما پایین می رین، سطح آب هم پایین می ره و در نتیجه غرق نمی شین. ولی زودتر باید راهی پیدا کنین. دیگه نمی تونم! قلپ...قلپ...

این بار نگاه های تحسین آمیز بود که نثار سدریک می شد.

-سدریک فداکار! من پیشنهاد می کنم همگی به ترتیب همین کارو انجام بدیم. اینجوری غرق نمی شیم. بعد هم راهی برای حرکت به سمت ساحل بیابیم! مثلا می شه کنار هم جمع بشیم و هکتورو به عنوان موتور به خودمون وصل کنیم. تحرکش زیاده!





ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۲۵ ۱۳:۴۵:۱۴



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۳ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
- بانو می‌دونین که من حلوا خیلی دوست دارم؟ فقط حس می‌کنم الان وقت مناسبی واسه خوردنش نیست...
- منم همینطور! دلم می‌خواد سهم حلوامو نگه دارم و رو خشکی بخورمش!
- اصلا روایت داریم حلوایی که رو خشکی خورده نشه، حلوا نیست!

مروپ دلش نمی‌خواست حلوایش، حلوا نباشد. بنابراین اندکی فکر کرد و به بررسی قضیه از زوایای مختلف پرداخت. سرانجام پس از گذشت دقایقی، رو به مرگخواران کرد:
- باشه مرگخوارای مامان؛ حلوای شما رو تو یه جای امن و خشک نگه می‌دارم که وقتی از این دریا نجات پیدا کردیم، بخورینش...

نفس راحتِ مرگخواران هنوز به انتها نرسیده بود، که با جمله‌ی بعدی مروپ، به کلی نابود شد.

-...حالا بقیه‌تون زودتر بیاین و حلواتونو بگیرین. داره سرد میشه کم‌کم. داغ بیشتر می‌چسبه.

ظاهرا مروپ فقط به همان سه مرگخوار اول، مجوزِ بعدا خوردنِ حلوا را داده بود و حالا با چشمانی مشتاق که هاله‌ای از تهدید درونشان موج می‌زد، به باقی مرگخواران زل زده و منتظر بود یک به یک بیایند و سهم حلوای عرق نعنایشان را تحویل بگیرند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۹

ربکا لاک‌وود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۳:۳۱ شنبه ۴ شهریور ۱۴۰۲
از از تاریک‌ترین نقطه‌ی زیر سایه‌ی ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 326
آفلاین
-این چیه بانو؟
-حلواست مرگخوار مامان.
-حلوا برای چی؟
-خب وقتی داریم غرق میشیم، حلوا بخوریم که بعدا عزیز مامان مجبور نشه حلوا بده.
-خب مطمئنین ارباب برامون حلوا میده؟
-عاااا...

مروپ چند دقیقه‌ای به حرفش فکر کرد.
در واقع باید میگفت:
نقل قول:
حلوا بخوریم که عزیز مامان مجبور نشه حلوای عزا بخوره!

-همین بود مرگخوار مامان. حالا بخور!

مرگخوار مذکور که از مواد داخل حلوا خبری نداشت، چندین تکه بزرگ برداشت و خورد.
-مرگخوار مامان؟
-
-مرگخوار مامان؟!
-
-مرگخوار ماماااان!
-

مرگخوار مذکور که حالا در آب غرق شده بود، توجه همه مرگخواران را به خود جلب کرد.
اگر تلاشی برای نجات نمی‌کردند، قطعا باید حلوای مروپ را می‌خوردند.
و خوردن حلوای مروپ همانا و زودتر غرق شدن همانا!


Mon Grand Seigneur
fille française
♡ Only Raven ♡


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-هوووم...اسرار؟! اونم زیر دریا! دقیقا چه نوع اسراری همسر عزیزم؟
-پری دریایی! نه...منظورم اسراری بود که میتونه به قدرتمند تر شدن ارباب کمک کنه. فکرشو کن بلا...شاید بتونیم اون پایین یک دستگاه "نیزه سه شاخ خدای اقیانوس ها" رو پیدا کنیم تا باهاش من پادشاه اقیانوس بشم و حرمسرای اقیانوسی راه بنداز...
-
-نه نه بلا عصبی نشو...منظورم این بود یه نیزه سه شاخ پیدا کنیم و برای ارباب ببریم تا ایشون ارباب اقیانوس ها بشن!

بلاتریکس در فکر فرو رفت. قطعا تملک چنین نیزه قدرتمندی می توانست مایه رضایت و شادمانی لرد سیاه شود.
چه هدفی از این بالاتر؟
-خب، چطوری باید بریم زیر آب همسر زیر آبی رونده عزیزم؟

چهره رودولف بسیار رضایتمند به نظر می رسید.
-کافیه بریم وسط دریا و خودمونو به غرق شدگی بزنیم تا دوتا پری دریایی با کمالات بیان و نجات غریقمون بشن و مارو با خودشون به زیر دریا ببرن.

وسط دریا

سدریک در حالی که بالشش را روی موج های دریا و سرش را بر روی آن گذاشت بود شروع به فریاد زدن کرد.
-آهای...همگی ما داریم غرق میشیم. آب توی شش هامون نفوذ کرده. نمیتونیم نفس بکشیم حتی. دیگه داریم میمیریم. کسی نبود بیاد نجاتمون بده؟ مردیما!

مروپ که تحت تاثیر تلاش های سدریک قرار گرفته بود ناگهان نگاهی به خلاصه بدبختی هایشان در چند پست قبل انداخت.
-میگما...فرزندان مامان دقت کردید که ما اصلا شنا بلد نیستیم و قوری مامان هم نتونست شنا یادمون بده؟!

مرگخواران که سر هایشان را می خاراندند به یکدیگر و سپس به مروپ نگاه کردند.

-یعنی جدی جدی داریم غرق میشیم؟ ولی من همیشه فکر می کردم توی یه پاتیل پر از معجون غرق بشم نه تو دریا!

از آنجایی که تا آن لحظه اثری از پری دریایی های باکمالات یافت نشده بود، مروپ وقت را غنیمت شمرد و در این دم آخری مشغول پخش "حلوای عرق نعناع" بین فرزندانش شد.



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ سه شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۸

هوريس اسلاگهورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۲۳ جمعه ۳ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۰:۳۳ شنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۰
از می عشق تو چنان مستم، که ندانم که نیست یا هستم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 279
آفلاین
- خوب حالا شما هم خیلی عصبانی نشین ... بالاخره ...

- ولش کنین! خودم بهتون یاد میدم.

تمام نگاه‌ها به سمت رودولف برگشت تا قوری بتواند آرام و بی سر و صدا از سوژه خداحافظی کند.

- تو کی شنا یاد گرفتی؟

- شنا؟ چقدر قانعید. می‌خواستم بهتون زیرآبی یاد بدم.

- بحثو عوض نکن رودولف.

- چیزه ... خوب من فکر کردم برای همیشه غرق شدم و دیگه به سطح آب بازنخواهم گشت. تو هم می‌خوای بری سراغ زندگیت و پاسوز من نشی. برات این حق رو قائل شدم.

- برای خودت چی؟

- نه من قصد ازدواج نداشتم. فقط خواستم یک آمار ریز از وضعیت تاهل یه پری دریایی بگیرم. ولی با مردم زیر دریا اختلاف فرهنگی داشتیم. همونو خاستگاری تلقی کردن. آروم باش بلا ... آروم باش! وجه مثبت قضیه رو ببین. اونا به عنوان یک الگو برای مردم زمینی، برای دوماد احترام زیادی قائلن. برای همین تمام دانششون رو به من انتقال دادن. من الان یه سفیر فرهنگیم. میدونی مردمان زیر دریا چه مردمان قدرتمندین؟ میدونی چه اسراری اون جا نهفتس؟



ز خاک من اگر گندم برآید،
از آن گر نان پزی مستی فزاید! تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۸

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
قوری که حالا دقیقا وسط دریاچه بود و رودولف رو توی فاصله چند سانتی‌متری خودش می‌دید؛ پس دستش رو پشت گردن رودولف گرفت و اون رو کشید.
بعد از چند دقیقه بالاخره به پیش مرگخوارا رسیدن.

- سفر خوب بود جناب قوری؟

این حرف بلاتریکس، داغ دل قوری رو تازه کرد.
- آره خیلی. من یکی از آرزوهام این بود با لگد زیر کمرم شوت شم وسط یه دریاچه، که برم یه قمه‌کش رو نجات بدم و بعدم تا اینجا رو با فرار از دست سوسمارا بیام.

حد غر شنیدن بلاتریکس، 15 ثانیه بود و قوری از این حد فراتر رفته بود.

شپلق!

- چرا می زنی؟
- خواستم بگم چرا به ادامه ی کارمون نرسیم؟

قوری مربی بین المللی شنا، با مدرک از برترین آبگیر ها و برکه های جهان بود! حق نداشتند اینطور با او برخورد کنن.
- اصا من دیگه انصراف میدم.

قوری بعد از گفتن این حرف برای شنیدن جواب به مرگخواران خیره شد.


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۹ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۸

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-یه جوری که جونتون در خطر نباشه و کوسه ها هم مزاحمتون نشن؟
-
-می خواین وسیله حمل و نقلتون سیستم تهویه قوی هم داشته باشه؟
-
-پذیرایی حین سفر هم که حتما براتون رضایت بخشه، درسته؟
-
-باشه. هر چی قوری عزیز امر بفرماین.

همه ی مرگخواران می دانستند که پشت لحن مهربان و لبخند ملیح بلاتریکس حتما یک دیو خشمگین پنهان شده است. فقط منتظر واکنش بعدی بودند که همان لحظه بلاتریکس چند قدم عقب گرد کرد و ناگهان به سرعت شروع به دویدن کرد و...

شوووت!

لحظاتی بعد قوری بود که در آسمان آبی چندین بار دور خودش چرخید و با زبانی آویزان که چند مگس و پروانه هم به آن چسبیده بود دقیقا در جایی که رودولف در حال غرق شدن بود فرود آمد.

توی دروازه!

-خیلی روش ایمنی بود بلا. فقط نمیدونم چرا فکر می کنم تلافیشو در میاره. کاشکی حداقل یه کوچولو آروم تر شوتش می کردی...بلاخره استادی گفتن!
-روش بهتر از این؟ نه در حین سفر خیس شد، نه با کوسه ای برخورد کرد، تازه ناهارشم میل کرد. باید بیاد ازم تشکر هم کنه.

اما به چهره خیس و خشمگین قوری نمی خورد که تشکری در کار باشد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.