هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ چهارشنبه ۹ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- ایییییسسسسست!

آگلانتاین ایستاد. با دیدن نفر بعد، پوزخندی زد.
-پروفسور دامبلدور؟ خیلی مشتاق بودم شما رو معاینه...

-من پروفسور دامبلدور نیستم! فقط بخشی از اون هستم.

آگلانتاین به دنبال منبع صدا گشت. صدا از خود دامبلدور به گوش می رسید.

- اینجا... اینجا... داری کجا رو نگاه می کنی؟ من این بالام! ناراحتم... ناراضیم... شاکیم!

نگاه آگلانتاین روی ریش دامبلدور متوقف شد.
-تویی؟ ریش؟ مقداری ریش چه شکایتی می تونه داشته باشه؟

ریش دامبلدور که بعد از سالها، گوش شنوایی پیدا کرده بود، گشت و گشت و لیستی را از لای خودش بیرون آورد.
- دارم! گوش کن. من زده نمی شم! الان سالهاست که زده نمی شم. همینجوری فقط دارم دراز می شم. پر از حشره و شپش شدم. همین ده دقیقه پیش سمت راستم عروسی بود. یه زنبوره با یه شته رفتن خونه بخت. این پیرمرد هر دفعه می خواد فکر کنه، دستی به من می کشه. این کار هم اصلا درست نیست. از بچگی با هر کی دعوا کرد، طرف، منو گرفت و کشید. و بله... دامبلدور از بچگی ریش داشت. از همه بدتر. با قاشق غذا نمی خوره. عادت داره با دست غذا بخوره. و حدس بزن تنها غذایی که اینجا گیر میاد چیه؟ سوپ پیاز! می تونی تصورشو بکنی که سر هر وعده غذایی چه بلایی سر من میاد؟ حالا درباره وقتایی که تصمیم می گیره سوپ رو از توی کاسه مستقیم سر بکشه چیزی نمی گم...




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
- نه، چیز... منظورم اینه که... خب...

ولی منظورش دقیقا همین بود؛ فقط به درستی بیان نکرده بود. تا بخواهد فکر کند که چطور به درستی بیانش کند، صدای سر کادوگان، بار دیگر افکارش را پاره کرد.
- همرزم؟ رودولف مودولف اینا که نیستی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- مطمئنم.
- مطمئنه.

تا آگلانتاین بخواهد به خودش بیاید، با یک دسته گل و یک جعبه شکلات، روی مبل نشسته بود و سر کادوگان در تابلویی جلویش.

- خب، بریم سر اصل مطلب. باید خونه و ماشین داشته باشی، شغل پر درآمد هم داشته باشی، مدرک دکترا هم داشته باشی. داری؟

سر کادوگان خیلی در نقشش فرو رفته بود. آگلانتاین فکر کرد.
- یه خونه نقلی دارم، ماشین هم یه تراکتور قرمز خوشگل دارم، تو بیمارستان هم کار میکنم...
- به به، یه خواستگار دکتر! دخترم، چایی رو بیار!

هر دو چند دقیقه ای منتظر نشستند، ولی از چایی خبری نشد. بعد از چند دقیقه دیگر انتظار، سر با دست به پیشانی خود زد.
- ای وای، تابلوی دخترمان بسیار کوچک است، نمیتواند چای بیاورد. چرا به ذهن تو نرسید، همرزم دکتر؟
- خب... صدای شما یه بار افکارمو مچاله کرد، یه بار پاره. نمیتونم فکر کنم.

سر کادوگان آه عمیقی کشید و به صدایش دستور داد افکار آگلانتاین را درست کند. صدا با بی حوصلگی به سمت افکار آگلانتاین رفت و بلافاصله بعد از اینکه تعمیرشان کرد، داد و فریاد آگلانتاین بلند شد.
- آقا یه ساعته مارو علاف کردین. اینجا ایرانه مگه؟ اینجا انگلیسه. ما اینجوری خواستگاری نمیکنیم که! شما هم مشکل "دختر شوهر ندهنده" دارین که میشه پونصد گالیون. تازه خرج افکار پاره و مچاله مو هم باید بدین که میشه صد گالیون. عزت زیاد!

راهش را کشید که برود، که سر از جا پرید.
- یعنی دخترم را گول زدی، همرزم؟
- نه، حلقه نیاوردم. دفعه بعد با حلقه میام
آگلانتاین این را گفت و به سمت نفر بعدی در محفل حرکت کرد.


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین

خلاصه:
قانونی وضع شده که همه باید برای گرفتن گواهی سلامت به بیمارستان مراجعه کنن و هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن. بعد که مردم به حقه‌شون پی بردن، سنت‌مانگو نماینده‌هایی رو به عنوان چک‌آپ در محل به خونه‌ها فرستاد. حالا هم، اگلانتاین پافت رفته به خونه دوازده گریمولد تا محفلیا رو چک‌آپ کنه و بعد از خلاص شدن از شر هری‌پاتر، حالا جلوی تابلویِ سر کادوگانی ایستاده که می‌خواد برای اسبش گواهی سلامت بگیره.
***



اگلانتاین لحظه‌ای مکدر شد.
شاید با خود بگویید یک اسبِ مبارز که درون تابلویی نه‌چندان زیباست، چه ربطی به مکدر شدن دارد؟ خب... تمام این‌ها تا زمانی درست است که اگلانتاین نباشید. برای اگلانتاین، شِیهه معنای دیگری داشت. جفتک انداختن خاطره بود.
همه این‌ها او را به یاد خانه می‌انداخت.
به یاد زمان‎‌هایی که به اصطبل تام می‌رفت و کارهایش را خراب می‌کرد. سپس، بعد از اینکه مورد انتقام قرار می‌گرفت، تام را «اسب» خطاب کرده و به جفتک‌پرانی مشغول می‌شدند.

اما اکنون، اگلانتاین موقعیت‌های تام‌آزاری بی‌نظیری را برای این ماموریت از دست می‌داد. دیگر نمی‌توانست در قورمه‌سبزی‌های تام چمن بریزد. دیگر نمی‌توانست نفت قاطی شکلات‌های تام کند. واقعاً زندگی بدون این‌ها برایش ماموریتی دردناک بود.

- ناهم‌رزم اسکلمان کرده‌ای؟

تمام این‌ تفکرات تا لحظه‌ای ادامه داشت که صدایِ سر کادوگان رشته افکارش را جوید و سپس به زیر پاهای اسبش تف کرد.
اگلانتاین به خود آمد. مکدر شدن و او؟ آن هم به خاطر تام؟! افکارِ جویده شده و اکنون لگدمالش را از ذهن بیرون کرد و به سوی اسب سر کادوگان برگشت.
- شما وضعیت تاهلتون چطوریاست؟

با نگاه متعجب سِر و یال‌های ریخته‌ی اسبش، دریافت شاید این سوال بهترین گزینه برای شروع صحبت با اسبِ جنگی ماده نبوده است...


آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ سه شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۲۵:۴۴
از دست رفتگان
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 110
آفلاین
حرف های بی معنی هری، سلول های اعصاب آگلانتین را دیوانه کرده بود و تعدادی از آنها در طی یک حرکت انتحاری خودشان را از مخچه به پایین پرت کرده و خودکشی کردند. به همین دلیل هم آگلانتین دیگر اعصاب کافی را نداشت. در این لحظه دو چیز میتوانست او را آرام کند و جای خالی سلول های اعصابش را پر کند.

اول پیپ اش
دوم بیمار خنگ پر پول

به همین دلیل هم ابتدا راه اول را انتخاب کرد و پیپ اش را بر لب اش گذاشت. اما تا میخواست آن را روشن کرده و کمی ریه ها را دود بدهد، پیپ گفت:
- ما را روشن نکن! رژیم هستیم!

آگلانتین با دلخوری پیپ را از لبش دور کرد و گفت:
- رژیم دیگه چه صیغه ایه؟

- میخواهیم کمی لاغر کنیم و بعد هم یک جلایی به چوبمان بدهیم! پس فعلا بیزی میباشیم!
پی وی ما نیایید!

چند سلول اعصاب دیگر هم سیناپس پاره کرده و از مخچه به پایین پریدند. آگلانتین دیگر زیادی بی اعصاب بود.
بنابراین این بار فریاد زد:
- مگه نگفتم نفر بعدی! اینجا چرا اینقدر بی درو پیکره؟؟

در همان لحظه، صدایی گفت:
- ای هم رزم! ما میخواهیم بیمار را بیاوریم ولی نمیاد!

آگلانتین که گیج شده بود گفت:
- تو کی هستی؟ من مریض نامرئی نمیبینما!

- من نامرئی نیستم همرزم! از شرافت و شجاعت ما به دور است! سمت چپتم!

آگلانتاین به سمت چپ اش نگاه کرد و چند قاب عکس کوچک را روی میز کنار دیوار دید. به جای عکس های معمولی، سر کادوگان سرش را کج کرده بود و داشت به او نگاه میکرد. البته چون قاب عکس ها برای او کوچک بود، چشم هایش در یک قاب و بینی و قسمتی از لب هایش در قاب دیگر بود.

آگلانتاین پرسید:
- تو بودی؟ مریض تویی؟
- نه من نیستم هم رزم! بیا بیرون تا مریض رو بیارم تو قاب نقاشی تو راهرو!

آگلانتین آهی کشید و از اتاق خارج شد. بیرون اتاق قاب نقاشی روی دیوار آویزان شده بود و منظره سرسبزی را نشان میداد ولی کسی در تابلو نبود.
بعد از چند لحظه، کم کم زره سر کادوگان و بعد هیکلش نمایان شد که داشت به زور چیزی را به درون تابلو میکشید.

سر کادوگان با لحنی حماسی فریاد زد:
- بیا یار وفادار ما! درمانت میکنیم و با هم دوباره به صحنه های نبرد و قله پیروزی برمیگردیم! سرنوشت منتظر ماست! ....فقط باید قبلش حالت بهتر بشه!

بلاخره تلاش های سرکادوگان جواب داد و توانست بیمار را به درون تابلو بکشد.
-خب این هم همرزم همیشگی ما! یه چند وقته که....

آگلانتین با تعجب حرف سرکادوگان را قطع کرد و فریاد زد:
-مریض اسبته!؟ میخوای اینو درمان کنم؟

سرکادوگان سرش را به نشانه مثبت تکان داد.



All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۰۸:۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
-مگ گونگال ازمون هی امتیاز کم میکنه با اینکه سر گروهمونه. تا حالا پرفسور اسپراوت ازتون امتیاز کم کرده؟

اگلا که چیزی به خاطر نمی یاورد سری تکان داد.

-رون هی پول میخواد بره شکلات بخره. خیلی سخته! تا حالا ایوا ازت پول خواسته؟

هری همچنان ادامه میداد و درد و دل میکرد و هر لحظه اگلا رو عصبانی تر میکرد.

-پرفسور هی به من دروغ میگه. می دونی؟ تا حالا ولدمورت بهت دروغ گفته؟

همچنان که هری داشت درد و دل میکرد اگلا هم با فکر کردن به نفر بعدی و ویزیتی که ازش میگیره خودش رو اروم نگه میداشت.

-نویل همش میخواد کلاه گروهبندی رو بهش بدیم. می دونی چرا؟ خیلی سخته. تا حالا هکتور ازت پاتیل نو خواسته؟
-بهش فکر نکن...به نفر بعدی فکر کن...300 گالیون...1000 سیکل...4000 نات!
-جینی باهام قهر کرده. تا حالا پیپت باهات قهر کرده؟ می دونی؟خیلی سخته خرج ویزلی هارو بدی.

صورت اگلا لحظه به لحظه سرختر و آتشین تر میشد.

-لاوندر تا حالا بهت معج...
-خدافظ!

اگلا با حرکتی، صندلی هری رو از پله ها به پایین پرتاب کرد و منتظر آه و ناله های هری موند. اما تنها صدایی که میومد همین بود:
-تا حالا کسی از پله ها پرتت کرده پایین؟می دونی خیلی دردناکه.
-


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
- دارم!

اگلانتاین بدون این که سرش را بلند کند، چیزهایی به پرونده هری پاتر اضافه می کرد.
-نپرسیدم داری یا نداری. گفتم می شه پونصد گالیون. و برو بیرون!

چشمان هری پر از اشک شد.
- به چشمام دقت کن... تو رو یاد کسی نمی ندازه؟

اگلانتاین اجبارا دقت کرد.
- یاد چی باید بندازه؟ سبزه دیگه... عدس؟ آووکادو؟ ایگوانا؟

چشمان هری پر از اشک تر شد!
- پونصد گالیون دارم. ولی دامبلدور نمی ذاره به حسابم دسترسی داشته باشم. رفته از وزارتخونه گواهی عدم سلامت عقلیمو گرفته که خودش اموالمو اداره کنه. با گالیونام برای هاگوارتز دانش آموز می خره.

حوصله اگلانتاین واقعا سر رفته بود. به نظرش جریمه کافی برای هری نوشته بود و عجله داشت که کارش را در محفل تمام کند.
- باشه باشه. اینا خیلی جالب بودن. برو دیگه.

- موهامو دیدی؟ سیخ سیخی وایساده. هر چقدر شونه کنمش بازم همینجوریه. من هرگز نمی تونم مرتب به نظر برسم. این دردناک نیست؟

اگلانتاین دردی احساس نمی کرد. هری ادامه داد:
- اسنیپ منو دوست نداره. می دونی؟ خیلی سخته که اسنیپ دوستت نداشته باشه. تا حالا اسنیپ دوستت نداشته؟




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ جمعه ۲ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۲۵:۴۴
از دست رفتگان
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 110
آفلاین
دامبلدور با لبخند رضایت بخشی گفت:" بیا بابا جان! اینم اتاق خصوصی شما!"

اگلانتین به آرامی وارد اتاق شد و بعد از در آوردن کت خاکستری اش گفت:" خب دونه دونه بیایید تو! هرکی گواهی سلامت قبلی هم داره با خودش بیاره.....آها.... اول اون پسر زخمی رو بفرست بیاد!"

_" ما اینجا زخمی نداریم بابا جان! ولی تا دلت بخواد ویزلی داریم."

-" دروغ به مامور وزرات خانه؟ قایم کردن بیمار؟ همین الان یه جریمه 500 گالیونی برات کنار میذارم!"

-" دروغ چیه بابا جان؟ خب زخمی نداریم!"

-" پس اون پسره با اون زخم رو پیشونی اش چیه؟ تازه چندین ساله که از بین نرفته! شاید مسری باشه! اینجا ارباب نداره که سرپرستی تون کنه دیگه!"

-"اها! هری رو میگی؟ بابا جان اون که زخم مسری نیست یه زخم افتخاری از یه نبرد بزرگه! این تام با مغز شماها چه کرده...."

-" چی گفتی؟ توهین به مامور وزرات خانه؟ الان یه جریمه..."

-" هیچی بابا جان! چرا خون کثیف تو کثیف تر میکنی؟ الان میگم بیاد."

اگلانتین روی ی صندلی کنار دیوار نشست و برگه های سلامت اش را از کیف اش در آورد و قلم پر اش را در دست گرفت. چند لحظه بعد هری که دستش را باندپیچی کرده بود وارد اتاق شد.

اگلانتین با لبخند پیروزمندانه فریاد زد:" ها! گفتم که این زخم مسریه ! از سرت به دستت زده،نه؟"

هری که داشت یه پلیور دوخت خانم ویزلی را از صندلی روبری اگلانتین برمیداشت که روی آن بنشیند جواب داد: " چی؟ نه بابا! من همش دارم به اینا میگم زخم سرم درد میکنه که یعنی نقشه شومی در راهه ولی اینا که گوششون بدهکار نیست. اخرش که داشتم از زخمم برای دامبلدور درد و دل میکردم، اتفاقی بیلچه باغبونی اش محکم به دستم خورد.میگفت بیلچه اش طلسم شده ولی یکم زیادی خوشحال بود...."

اگلانتین که انگار اصلا به حرف های هری گوش نداده بود؛ با پافشاری گفت:" این زخم ات تا حالا عفونتم کرده؟بزرگتر نشده؟"

هری با تعجب گفت:" نه! مگه منو نمیشناسی؟ "

-" واقعا؟ خب نمیخوای با یه افسون لیزری پاک اش کنی؟ هزینه اش هم میشه 1000 گالیون! مفته!"

-" چی ؟ نه بابا! این زخم یه افتخار بزرگ از شکست دادن ولدمورته.تازه از درد اش میتونم نقشه های شوم و افکار پلید رو قبل از عملی شدنشون بفهم و حتی..."

اگلانتین که تازه میفهمید چرا با بیلچه باغبانی به دست هری زده اند آهی کشید و با بیحوصلگی حرف او راقطع کرد و گفت:" اولا که ارباب شکست دادنی نیست و لطف فرمودن و تو رو جهت یادگاری زنده نگه داشتن و بعدم برو بیرون بگو نفر بعدی بیاد داخل!...گواهی سلامت زخم ات هم میشه 500 گالیون!"



All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۳:۲۶ سه شنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۶:۴۴:۲۸ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
اما اتاق خالی، جزو مواردی بود که با وجود انبوه ویزلی‌های کوچک و بزرگ، به راحتی در خانه گریمولد گیر نمی‌آمد.

- حالا نمیشه خالی نباشه باباجان؟ یه چند نفرم پیشتون باشن. قول میدن ساکت بمونن و فقط نگاه کنن.

اگلانتاین اندکی با خود اندیشید‌. هدف اصلی‌اش معاینه‌ی محفلی‌ها بود که هر چه سریع‌تر باید انجام میشد. فکر نمی‌کرد حضور چند نفر اضافی، چندان مزاحم کارش شود.
- "چند نفر" یعنی دقیقا چند نفر؟
- حدودا یه سی چهل تایی میشن باباجان.

دهان اگلانتاین چنان باز شد که پیپش بر زمین سقوط کرد، دندان‌های جلویی خجالت‌زده خود را در برابر چشمان نامحرم جمع کردند و زبان با خشم و عصبانیت، دراز شد و بد و بیراه گویان، دهان را بست تا حریم خصوصی خود و خانواده‌اش را حفظ کند.

- چیشد پس باباجان؟ موافقی دیگه؟
- موافق چیه آقای محترم! گرفتی ما رو؟ خیلی زود یه اتاق خالی برام جور کنین تا گزارشتونو به وزارتخونه ندادم!

دامبلدور آهی سوزناک کشید و به طبقه‌ی بالا رفت. دستگیره‌ی در اتاقی را گرفت و با توکل بر مرلین، آن را گشود.
بلافاصله خیل عظیم ویزلی‌های کوچک به سمتش سرازیر شد. شناکنان خود را به میانه‌ی اتاق رساند و با فریاد محبت‌آمیزی که از جسم نحیف و پیرش بعید بود، سعی کرد آنان را بیرون انداخته و اتاقی خالی برای اگلانتاین جور کند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱:۲۹ پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دامبلدور از لای در نگاهی به اگلانتاین انداخت.
-تو خودت داری استعمال دخانیات می کنی که بابا جان!

اگلانتاین حرفی را که شاید روزی صد بار تکرار می کرد گفت.
-خاموشه!

دامبلدور که حکم رسمی را دیده بود، تصمیم گرفت در این اوضاع نامساعد مالی محفل، با وزارتخانه دشمنی نکرده و هیچ جریمه ای را به جان نخرد.
-بیا تو بابا جان. مرگخوار که نیستی؟

-هستم!

دامبلدور فکر اینجایش را نکرده بود. برای همین سریعا در ذهنش تفکر و جمع بندی کرد.
-خب... اممم...کاش نبودی! اگه دیگه هرگز برنگردی بیمارستان، می فهمن اینجایی؟ کسی میاد دنبالت؟

اگلانتاین:

دامبلدور چاره ای نداشت.
- مهم نیست. هر کسی ممکنه گول بخوره. تو هم مسلما گول ظاهر و آب و رنگ تام رو خوردی. بیا تو!

اگلانتاین کیفش را برداشت و در حالی که ظاهر و آب و رنگ نداشته لرد سیاه در مغزش نقش بسته بود، وارد محفل شد.
-یک اتاق خالی برای معاینه در اختیار من بذارین!





پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: 
قانونی وضع شده که همه باید برای گرفتن گواهی سلامت به بیمارستان مراجعه کنن و هر کسی که بیماری روحی یا جسمی داشته باشه، با توجه به شدت بیماریش باید هزینه پرداخت کنه. ولی واقعیت اینه که بودجه سنت مانگو تموم شده ومی‌خوان با نسبت دادن بیماری های روحی و جسمی مختلف به مردم، کسب درآمد کنن.

___________________________


مروپ و رابستن خیلی با عنوان‌های جدیدشان حال می‌کردند و یاد گرفته بودند کمتر سر اینکه چه کسی داد زند "بعدی!" دعوا کنند. همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینکه به تدریج و با گذشت زمان، سنت مانگو خلوت و خلوت‌تر شد و تعداد بیمارانِ آن‌ها هم همینطور.

- رابستن مامان... چرا دیگه هیچکس نمیاد؟ من داشتم رسپی غذاهامو با قیمت گزاف به فروش می‌رسوندم و هنوز خیلیاشون مونده.
- منم تازه داشتن می‌شدم به بچه فهموندن می‌کردم که به جز سرِ من، سر‌های دیگه‌ای هم برای خالی کردن خودش وجود داره.
- آخه چرا اینجوری شد؟
- فکر کردن میشم که یکم تابلو این کارا رو کردن شدیم و فهمیدن کردن که هدف ما چی هستن می‌شه.
- یعنی حالا باید چیکار کنیم آدم فضاییِ مامان؟
- هیچوقت از یه آدم فضایی انتظار نداشتن بشین که دوبار توی یه روز فکر کردن بشه.

مروپ که خاطره‌ی خوبی از دوبار فکر کردن‌های رابستن و تلاش برای تغییر مسیر دودِ بلند شده از کله‌اش به سمت پنجره نداشت، خودش شروع به فکر درباره‌ی راه‌حل کرد.
- می‌گم... حالا که اونا برای چکاپ نمیان، چرا ما نفرستیم سراغشون؟

***


دامبلدور که به تازگی حواس هری را با ایجاد درد جدیدتری از دردِ زخمش پرت کرده‌بود، بیلچه را کنار گذاشت و خواست نفسی تازه کند که صدای در بلند شد.
- چی شده باباجان؟

آگلانتاین کیفش را زمین گذاشت.
- من نماینده‌ی رسمی سنت مانگو هستم. اومدم تا همه رو چکاپ کنم و بهشون گواهی سلامت بدم یا ویزیتشون کنم... ویزیت‌های مخصوص آگلا!



گب دراکولا!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.