-موش ها بستنی دوست دارن. ما میدونیم. رو حرف ما هیچ کس نباید چیزی بگه. نباید اجازه بدیم ایوا همه ی بستنی ها رو بخوره و برای موشهای عزیزمون چیزی نمونه.
تام و گابریل که سخت در حال بحث راجع به میزان چرک بودنِ موشها و روش های نابود سازی شان از محیط زندگی بودند سکوت کرده، و همراه باقی مرگخواران به اربابشان خیره شدند.
-کسی به حرف ما گوش میکنه؟ مگه ما ارباب شما نیستیم؟! چرا دارید پنیر جلوی آن موش های بدبخت میگذارید؟! مگه موش پنیر میخوره؟ به موش های ما احترام بذارید.
لردسیاه، پشتش را به مرگخواران کرده، رو به پرده ی سیاه خانه ریدل ایستاده، و دستهایش را به کمرش زده بود و با یارانش... یا لااقل یاران خیالیاش سرِ موشها دعوا میکرد!
و مرگخواران در کمال حیرت گرفتند چه شده. و بلاتریکس بدون لحظه ای درنگ با ابرو به شوهرش اشاره کرد و رودولف، بی هیچ حرفی، اربابش را در حالی که در خواب گردی تلو تلو میخورد، و راجع به بستنی ها و موشها حرف میزد، به سوی تخت خوابش هدایت کرد.
جمع خادمان، برای چند لحظه در سکوت فرو رفت ولی خب از آنجایی بلاتریکس مرگخواری بود غیرتی و کمی زیاد حساس روی لرد سیاه، دوست نداشت بقیه در سکوت به او فکر کنند.
-زود باشید قبل از اینکه سرورم از خواب بیدار بشن، تصمیم بگیریم ببینیم ایوا چه حیوونی باشه.
ایوا که چهار زانو روی زمین نشسته بود و دسته ای مورچه که خرده نان هایی را کول میکردند زیر نظر داشت، همچین راضی هم به نظر نمیرسید.
-نهنگ چجوره مثلا؟
-من میگم ببر نگه داشتن تو خونه مخصوص آدمای با کلاسه... ببر چی؟ خوبه ها...
-ولی من بلد نیستم ببر بشم... عه...
کتی که ردای تازه ی مرگخواری اش خیلی به تنش نشسته بود ایده داد:
-قاقارو بشه؟ قاقارو خیلی نازنینه ها. اربابم دوسش دارن.
این ایده به هیچ تردیدی رد شد. هر کسی توانایی قاقارو شدن، آن گربه ی اشرافی را نداشت.
-گرگینه ی ماده بشو.
-بوزینه. صدا شون خیلی باحاله. عربده میزنن.
-مرغ.
-مرغ. فقط از اون مرغ های خارجی...
-مرغ غیر هورمونی.
-مرغ با کمالات!
-ایوا نظر خودت چیه؟
-راست میگه خودت چی میخوای بشی؟
-ایوا؟
دستگاه تبدیل شوندگی ایوا، دستگاهی که تا قبل از این پست اصلا از وجودش آگاهی نداشت، شروع به داغ شدن کرد. اطلاعاتی که مرگخواران به سرعت در آن وارد میکردند با هم ادغام شد و او...
-قو... قووووو... قوقولی قوقو؟!
همه دست از پیشنهاد دادن کشیدند و به ایوا- خروس خیره شدند.
-آممم... خب. خروس هم چیزه. خوب ها... آره.
و همان لحظه بود که لرد سیاه، که در پیژامه ی سیاه رنگش بسیار خوشتیپ به نظر می رسید پا به اتاق گذاشت.
-برامون عجیبه... نمیدونیم چرا داشتیم خواب عجیبی راجع به موش ها میدیدم.
این خواب رو زخممون نمک پاشید و جای خالی نجینی عزیزمون رو بیشتر برامون آشکار کرد.
ما به شما گفتیم برامون حیوون خونگی ای دست و پا کنید و شما...
لرد دست از صحبت برداشت و به خروسی که جلویش نشسته بود نگاه کرد.