هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۱۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۹:۵۰
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
هیجان بسیار بالا بود.
مرگخواران یک جادوگر سفید پیدا کرده بودند؛ دم در اتاقش بودند و حدس میزدند هرکس زودتر او را بگیرد، مرگخوار محبوب لرد میشود.

همه آماده بودند. برخی آماده برای دویدن بودند، ایوا دهانش به اندازه کافی باز کرده بود تا زودتر از بقیه کله زخمی را ببلعد، سو کلاهش را به عنوان تله آماده کرده بود و حتی لیسا با وجود اینکه پشت به در ایستاده بود ولی حواسش به همه چیز بود.

آنها به طور غریزی منتظر دستور بلاتریکس برای حمله به اتاق بودند.
- نمیشه همه با هم بریم. از در رد نمیشیم. من و لینی میریم داخل بعد از پایان ماموریت بقیه میتونین به صف وارد بشید.

یکی از مرگخواران تازه وارد به انتخاب بلاتریکس اعتراض کرد که بعد از دیدن نگاه خشم آلود، از کار خود پشیمان شد.

لینی و بلاتریکس وارد اتاق شدند. کمی صدای ضرب و شتم و انواع طلسم ها آمد و بعد همه جا ساکت شد.
مرگخواران خوشحال و شادان بخاطر گرفتن کله زخمی وارد اتاق شدند.

- این که کله زخمی نیست.

همه ابتدا به مردی که ترسان و متعجب به آنها زل زده بود، و سپس به تام نگاه کردند.
- خب چیه؟ این کلش زخمیه دیگه. ببینید باند پیچیدن دور سرش.

مرد کله زخمی بود، ولی از نوع هری پاترش نبود!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

لرد به دلیل گرفتن مقداری خون از مورفین معتاد شده. ولی مشخص نیست به چی.
لرد که بطور ناگهانی فلج هم شده ادعا می کنه به یه سفید(محفلی) معتاد شده و باید برن براش یه جادوگر سفید بیارن.
مرگخوارا هری پاتر رو تعقیب می کنن و وارد مسافر خانه تام می شن.
تام بهشون می گه که کله زخمی تو اتاق شماره هفته. مرگخوارا به طرف اتاق می رن و تام برای گرفتن پول، به دنبال مرگخوارا!

.............................

مرگخوارها دوان دوان از پله ها بالا رفتند.
-می گیریمش. نمی تونه فرار کنه. تو... سر راهرو وایسا. کنار اتاق شماره 10. تو... برو ته راهرو... اتاق شماره 20!

دیزی نه به سر راهرو رفت و نه به ته راهرو. به جای این کارها، به نکته خوبی اشاره کرد.
- به نظرم شماره هفت نمی تونه بین ده و بیست باشه.

پلاکس که جوگیر شده و در حال دستور دادن بود، دست از این کار برداشت.
-راست می گه. اتاق هفت باید طبقه پایین باشه. یه طبقه اضافه اومدیم بالا. پیتر؟ داری دقیقا چیکار می کنی؟

پیتر در حال تلاش برای جدا کردن تام از خودش بود... و تام که پاداش خدماتش را می خواست قصد جدا شدن از پیتر را نداشت و به ردای او آویزان شده بود.

مرگخواران به همراه پیتری که یک تام از ردایش آویزان بود به طبقه پایین رفتند و جلوی اتاق شماره هفت تجمع کردند. لیسا پشت به در اتاق ایستاد.

تام در همان حال اعلام کرد:
-خودم دیدمش. رفت توی همین اتاق. کله بسیار زخمی ای داشت.




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۹:۱۶
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
مرگخواران وارد مسافر خانه تام شدند. مسافر خانه بسیار کثیف بود و روی پیشخوان را لایه ای خاک گرفته بود به طوری که مگان و گابریل دو متری از بقیه و پیشخوان فاصله گرفته بودند. در آن بین زنگ فلزی هم روی پیش خوان به چشم میخورد.

-بلا!
-هر چی تو ذهنت هست بریز بیرون، چون جوابم منفیه.
-بــــلا!
-نــــه
-بـــــــــلا من گنا...
-بلا و زهر باسلیسک، بیا برو، زنگو بزن. دست از سر کچل منم بردار.

ایوا به سمت زنگ رفت و با دستش تند تند روی زنگ میزد. صدای زنگ بسیار گوش خراش بود برای همین بلا دست ایوا را کشید و با لطافت تمام کروشیو به سمتش روانه کرد. در همان زمان تام صاحب مسافر خانه با پیژامه و موهایی شلخته پشت پیشخوان آمد.
-شلام. اتاق خالی نداریم، خدافظ.
-ما برای کرایه اتاق نیومدیم که.
-دنبال یه آدم با کله زخمی اومدیم، این دور و بر ندیدیش؟؟
-کله زخمی؟ فک کنم همون که نیم شاعت پیش بهش اتاق دادم البته بگما کارت ملی و شناشنامه نداشت.
-آخه مگه وزارت نگفت آدم بدون مدرک قبول نکنید؟تازه از نوع حرف زدنتون هم معلومه که اعتیاد هم دارید. اگه گزارشتون رو به سازمان ندادم.

مگان این را گفت و ڪاغذ و قلم برداشت تا گزارش کتبی اش را شروع کند اما با نگاه بقیه فهمید که الکی وسط پریده است و برای این که سوژه دوباره در جریان بیفتد، رفت و گوشه ای منزوی ایستاد.

-کلمه زخمی تو اتاق چندمه؟
-اتاق شماره هفت.
-راه بفتید.
-کجا با این عجله، برای این که از خدمات ما اشتفاده کردید باید شر کیشه رو شل کنید.

مرگخواران به هم نگاه کردند، آنها کیسه ای نداشتند که سرش را شل کنند، ولی فکر های خلاقی داشتند.برای همین به مدت دوثانیه گردهمایی کوچکی گرفتند و تصمیم گرفتند بدون شل کردن سر کیسه به سمت اتاق شماره هفت بروند. در یک چشم بهم زدن مرگخواران به سمت راه پله ها دویدند اما دریغ از آنکه جناب تام معتاد زرنگ تر از آنها بود و او هم پشت سر آنها شروع به دویدن کرد. در اینجا بود که شاعر فرمود" مرگخوار بدو کله زخمی رو بگیر تا تام معتاد گیرت نیاره ".


تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
مرگخواران هنوز در راه مسافرخانه بودند.

ایوا سراسر راه در حال تعریف کردن داستان مارکوس و خارهای سمی برای آن ها بود. تا جایی که در داستان به خانه ریدل ها رسیده بودند.

بلاتریکس با بی حوصلگی گفت:
-می تونی کمی ساکت باشی؟ داستانت اصلا قابل باور نبود! ما الان باید کله زخمی رو پیدا کنیم... می تونیم کلی دنبالش بگردیم! از این جا به اون جا بریم! می فهمی؟ مارکوسی که توی مغزته هم می فهمه؟ اگه ما سفیدی رو اینجوری یهویی پیش ارباب ببریم کل این سوژه ها می پرن و ما می مونیم و هیچی! روشنه؟

برای ایوا روشن نبود.
سدریک یک چشمش را کمی باز کرد.
-می گه چوب لای چرخمون نذار!

ایوا روشن شد! و برای همین ساکت شد.

مرگخواران پیش رفتند و پیش رفتند... تا این که به مسافرخانه تام رسیدند. البته همگی کاملا مراقب بودند که اسمی از تام نبرند. حساسیت بلاتریکس در تلفظ این نام برای همه کاملا روشن بود.




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۳۶ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
-سلام!

مرگ خوارا با تعجب برگشتن و باز هم مارکوس رو دیدند.
-مرگ خوارا حمله!
-یا مرلین!

در کمتر از دو دقیقه مرگ خوارا به فجیع ترین شکل ممکن مارکوس رو محاسره کردند .(به عبارتی با زنجیر خودش تناب پیچش کردن!)
-تفسیرمنبود!
-چی؟
-تفسیرمنبود!
-د خب وقتی که دهنشو بستین این بدبخت چطوری حرف بزنه؟
-مرگ خوارا دهنشو باز کنین!

وقتی دهن مارکوس رو باز کردند دفاعیات مارکوس شروع شد!

-تقصیر من نبود!
-پس تقصیر کی بود؟ما وسط بیابون حدودا 45 دقیقه به حرفای تو گوش کردیم اونوقت نتونستیم پرواز کنیم!
-خب یادم رفته بود بگم که...
-بگی چی؟
-بگم که...
-5 ثانیه مهلت داری حرفتو بزنی.
-اینو بگم که اون خارا سمی بودن!
-چی؟
-خب اون خارا سمی بودن شما باید یکمی صبر میکردین که خشک بشن بعد امتحانشون میکردین!
-برش دارین ببرینش پیش ارباب تا من اینو یه بار دیگه نکشتم!
-عزیز من خودم یه بار خودمو کشتم!
-اینقدرم نخند! مرگ خوارا ببرینش!

اما هیچی نشد!
-مرگ خوارا! مرگ خوارا!
-خب اگه می تونی بهتره بلاتریکیس پشتت رو یه نگاه بکنی!
-ای وای! اینا دیگه چشون شده؟
-خب من که گفتم سمی بودن!

بلاتریکس با یک حرکت جانانه مارکوس رو شوت کرد تو تایپیک خونه ی ریدل ها!
-سلام ارباب!
-یا جد مرلین این اربابه اینکه مو ودماغم نداره!
-خب بلا بقیه کجا رفته اند؟
-ارباب بقیه چیه؟بلا منو تنهایی آورد!
-این کیست؟ بلا من به یه سفید محفلی معتاد شده ام تو برای ما یک سیاه آورده ای؟
-خب ارباب اینم سفید محفلیه دیگه نگاش کنین این نیم وجب بچه کل مرگ خوارای شما رو به جز من بیهوش کرد!


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱:۱۴ دوشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
-خب... با شماره 3 پرواز می کنیم! یک... دو... سه...

کسی پرواز نکرد.

ایوا که شمارش را انجام داده بود نگاهی به انگشتانش کرد.
- درست شمردم که. این یک بود... این دو بود... اینم سه! چرا اینا نپریدن؟ شاید چون "3" اولی به عدد بود و دومی به حروف! متوجه نشدن.

قصد داشت دوباره بشمرد که بلاتریکس چند ضربه روی شانه اش زد.
-ببخشید... قصد مزاحمت ندارم. ولی شایدم دلیلش این باشه که ما پرواز کردن بلد نیستیم! این مارکوسه هم ما رو سر کار گذاشته بود. حالا مثل بچه های خوب دست همدیگه رو بگیرین که آپارات کنیم.

لینی ذوق زده تکرار کرد: بیاپاراتیم!

و آپاراتیدند!

ایوا تا سه شمرد و چشمانش را باز کرد.
چشمانش هنوز می سوخت ولی بیشتر از این بلد نبود بشمارد. معلمش را قبل از آموختن عدد چهار، بلعیده بود.

بلا رو به خانه های کنار خیابان کرد و فریاد زد:
-آهااااااااااااااااای! محفل ققنوس! کجا قایم شدی... بیا بیرووووووووون!

سر مالی ویزلی از لای خانه شماره یازده و سیزده مشاهده شد که با نگرانی به اطراف نگاه می کرد.
-چه خبره صداتو انداختی سرت؟! ما تو این محل آبرو داریم!

بلاتریکس تصویری از هری را که از روزنامه کنده بود به طرف مالی گرفت.
-ما دنبال این می گردیم!

-دنبال کی دقیقا؟!

بلاتریکس تصویر را برگرداند و متوجه شد هری اش مدتها قبل از روزنامه فرار کرده و تصویر، حالا خالی است.
-دنبال هری زخمی پاتر!

مالی با بی تفاوتی جواب داد:
-اونو اخراج کردیم. اونقدر چپ و راست از همه عذرخواهی کرد که آبرویی برامون باقی نذاشت. همین دیروز دیدم داشت به نوبه من از آرتور عذرخواهی می کرد! داشت بهش قول می داد براش فرزندان نارنجی فراوانی به دنیا بیاره که انداختیمش بیرون. نمی دونم کجا رفت دیگه. برین پیداش کنین! شاید رفته باشه مسافرخونه تام...

بلاتریکس از شدت عصبانیت سرخ شد. از روی زمین با جهشی ملخی روی دیوار پرید و همچون زن عنکبوتی از آن بالا رفت.
-چطور جرات می کنی اسم ارباب رو به زبون بیاری...

دهان رودولف بسیار بی موقع باز شد.
-آروم باش زن! این تام که اون تام نیست.

بلاتریکس فریادی کشید و از روی دیوار، درست روی سر رودولف سقوط کرد. ولی این کافی نبود. یقه اش را هم گرفت و به شدت تکانش داد.
- منظورت از "این تام" کی بود؟ جواب بده!

رودولف که در حال خفه شدن بود، در لحظات پایانی عمرش جواب داد:
-تام مسافرخونه دار!

بلاتریکس سوال مهم را پرسید!
- و در این صورت "اون تام" کیه؟ هان؟ کیه؟ جرات داری بگو! اربابه دیگه! چطور جرات کردی اسم ارباب رو به زبون بیاری.

بلاتریکس رودولف را بشدت خفه کرد و جسد غمگینش را روی کولش انداخت.
- عصبانی می کنن آدمو! بریم مسافرخونه... کله زخمی رو پیدا کنیم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۱۷ ۲۲:۴۳:۴۹



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۴۱ پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
خاطرات مارکوس فنویک (سال نمی دونم )
---------------------------------------------------------------

-مطمئنا تا ایده ام رو بهتون نگم درست بردار نیستم پس گوش بدید
-برای اولین بار تو عمرم ازت می خوام زودتر ایده ات رو بگی
-خب من دو تا ایده دارم یکی اینکه با اون ماشینای ماگلی بریم که اونجاست یکی هم اینه که از اون روح یا عزرائیلی که پشتتونه بخواین بهتون کمک کنه
-چی تو گفتی عزرائیل همون روح مرگی که ما جادو گرا داریم
-خب روح مرگم میشه به من گفت در ضمن دوشیزه بل لطفا از این به بعد به من عزرائیل نگین چون من هنوز امتحان عزرائیل شدنمو ندادم
-این صدای چه فردی بود
-ای بابا مرلین ای پیر پر پر نمنمنه من پشتتونم
-خب واقعا صدا از پشتمونه؟
-ای بابا دیگه شما چرا آقای جاگسن ؟
-خب صورتت ترسناکه یعنی اگه ببینیمت میمیریم؟
-دقیقا دقیقشو بخواین نه چون یه ماسک زدم
- خیلی خب آجیلای پر مغز مامان شما اول برگردین وگرنه یه کروشیو مهمونتون میکنم.
همه ی مرگ خوارا وقتی بر گشتن یه موجودی مثل یه مجنون گر دیدن فقط با این تفاوت که این تفاوت که این موجود دقیقا شبیه روح های هاگوارتز بود.
-تو همونی نیستی که ارباب زندانیت کرده بود بعد فرار کردی.
-فکر کنم نه این کسیه که تو هگوارتز یه نقاشی داشت البته نقاشیش تو کافه ی گروه ریون کلاو بود آره اون نقاش نقاشی تو بود.
همه ی مرگ خواران بجز کتی چوب دستی هایشون رو محکم چسبیدند خب دلیل خوبی هم داشتند کسی که جلوشون بود شاید بعد از هری و دامبلدور و محفلی ها لرد دنبال این فرد بود.
-لطفا حرکت نکن ما هری پاترو از دست دادیم تو رو از دست نمیدیم.
- خب دوستان من می خوام باهاتون یه معامله بکنم اگه من براتون به جای هری پاتر یه محفلی و محلشو بهتون بگم میزارین همراهتون خدمت ارباب حاضر بشم
-اگه قبول نکنیم خودتو ببریم به ارباب نشون بدیم چطور
- چرا ناراحت میشی خب اگه میتونستین منو بگیرین خیلی وقت پیش دوشیزه بل منو میگرفت دیگه درضمن منو یادتون رفته که می تونم ماسکم رو پایین بیارم
-باشه ولی باید یه چیزی تند تر از اون ماشینای ماگلی بدی اونوقت قبول میکنیم.
-خب تا حالا باید خسته شده باشین میتونین اون طرف رو ببینین اون خار ها رو می بینین یادم میاد که حدود یکی دو دهه پیش وقتی از آزکابان فرار کردم از اون خارا برای پرواز کردن استفاده کردم شما هم میتونین از اون استفاده بکنین
-خب باید چیکار کنیم نکنه باید بخوریمش
-بله باید بخورینش یا میتونین اون رو تو پوستتون فرو کنین این هم آدرس زاخاریاس بهتره شما عجله کنین اون الان تو مرلین گاهه راستی اسم من مارکوس فنویک هست لطفا اسم من رو به لرد بگید راستی این تیغ ها فقط برای چند ساعت اثرش موندگاره خدا نگهدار.
- خب کتی برای اولین بار از ایده ات خوشم اومد .
-خب تا موقعی که به ایده های من عمل کنین میتونین درست کارا رو انجام بدین
-خب آجیلای پر مغز مامان راه بیوفتین یعنی پرواز کنین تا یه کروشیو مهمونتون نکردم.


ویرایش شده توسط مارکوس فنویک در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۲ ۹:۵۲:۳۷

Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۸:۵۰ چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
صورت هکتور اول قرمز شد بعد از آن بنفش شد سپس دادی سر داد.
- یعنی من الکی اینهمه این رو کول کردم؟

لینی هم که سعی داشت با درماندگی هکتور را آرام کند اصلا موفق نبود، و صد البته! فقط هکتور نبود... همه مرگخواران عصبانی بودند.
باز هم مثل همیشه کتی موقعش پیدا شد. داشت لی لی کنان به سمت هاگزمید حرکت میکرد. وقتی مرگخواران در حال منفجر شدن را دید ایستاد.

- چیزی شده گل منگولا؟

همه نگاهشان به سمت کتی افتاد.

-تو اول عضو مرگخواران بشو بعد از اون همش جلوی ما ظاهر بشو.

بر خلاف همیشه کتی گریه کنان از آنجا دور شد.

- گامبوی مامان؟ چرا خواهرت رو اذیت کردی؟ برو پیشش و از دلش در بیار!
بعدم مامان های گامبوی من فقط منظورم هکتور نبود گامبو های مامان، همتون بودید. بعدم الان فعلا کارمون زیاده باید کله زخمی رو بگیریم مامان ها اما بعدش باید از دلش در بیارید خب؟

مرگخواران خوشحال از اینکه بانو مروپ نظرش را تغییر داده . و خوشحال تر از اینکه کتی نبود تا ایده بدهد و خوشحال ترتر از اینکه کتی یکی را نابود نکرده بود.

- یک نظر بدم؟

همه به سمت کسی که حرف زده بود برگشتند.

- خب بنظرم نظر کتی رو بپرسید چطوره؟

همه احساس کردند دارند دیوانه میشوند آخه کتی همین حالا رفته بود ولی حالا...

- مطمئنن تا ایدم رو بهتون ندم دستبردار نیستم پس گوش کنید.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۹:۱۶
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
هوا کم کم در حال تاریک شدن بود و مرگخواران که پس از کیلومتر ها پیاده روی خسته شده بودند ،شروع به غر زدن کردند.
_من دیگه نمیتونم.
_یکی بیاد ما را کول کند تا دم خانه ریدل ها‌‌ ببرد. حال راه رفتن نداریم.
_عه وا ! مرلین از تو بعید بود.
_راه میاین یا همتونو یه کروشیو مهمون کنم؟

هیچ جمله ای مثل این جمله بلا نمی توانست محرکی برای دوباره راه افتادن مرگخواران باشد ، ملت،میخواستند دوباره به سمت خانه ریدل راه بیفتند که ناگهان دومنیک توجه ملت را به خود جلب کرد.

_دروغ گفتم‌.
_دومنیک مامان ، درمورد چی دروغ گفتی؟
_من هری رو نخوردم.
_بچه جون ، ملت که اسکل تو نیستن، تا چند ساعت پیش میگفتی خوردی،الان میگی نخوردی؟
_آره دیگه ، هری گفت اگه دروغ بگم که اونو خوردم ، صد گالیون جرینگی میره تو حسابم و منو پیشی هم قبول کردیم.
_هری رو تِخ میکنی یا ایوا رو بفرستم تو معدت ،هری رو بیارِ بیرون؟
_بچه هم بچه های زمان سالازار، بچه ها اون‌زمونا اسکل نمی کردن که.
_هری رو تِخ میکنی ، یا با زبون خوش کروشیو،یه کاری کنم تِخش کنی؟
_من به چه زبونی بگم ، هری رو نخوردم ، به پیر ،به مرلین نخوردم.

ملت مرگخوار که حال و حوصله شوخی نداشتند. برای حمله به دومنیک آماده شدند ولی در همان لحظه، گوزنی نقره ای با پوزخندی مضحک توجه همگان را به خود جلب کرد.

_اینجانب هری پاتر ،رسماً اعلام میکنم که دومنیک منو نخورده ، حالا اگه میتونید بیاین منو بگیرید.

سپس گوزن ، میگ میگ کنان، به سرعت نور محل را ترک کرد.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۳۹۹/۸/۲۰ ۱۳:۱۴:۴۷

تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۱ شنبه ۳ آبان ۱۳۹۹

رکسان ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۴:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
از ش چندشم میشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 219
آفلاین
هکتور دستاشو به هم مالید و بازو هاشو نشون ملت داد. بعد پاتیل رو کشید و...

بوم!

روی زمین افتاد. خیلی عجیب بود. همیشه حتی اگه پر از وسایل معجون سازی یا معجون بود هم خودش تنهایی روی کولش حملش میکرد. الان چطور نمیتونست؟
برای فهمیدن جواب نگاهی به پاتیل انداخت... و دید لینی روی لبه ش نشسته.
- آهای، من گفتم کمکم پاتیلو کمکم بيار، نه اینکه سنگينش کن.
- من که وزنی ندارم. زیر پاتیل داشتم له میشدم. تازه، تو فقط گفتی بگیرمش، منم گرفتمش.

لینی راست ميگفت. همون جایی که نشسته بود، با دستاش محکم پاتیل رو نگه داشته بود. هکتور با حالت اعتراض آمیز به بقیه مرگخوارا نگاه کرد.

- راست ميگه ديگه.
- خودت گفتی ديگه.
- میخوای خودم دومینیکو بخورم سبک بشه پاتیل؟

وقتی مرگخوارا به سختی ایوا رو مهار کردن، با عصبانیت به هکتور اشاره کردن که راه بيفته. هکتور که زیر لب غر ميزد، به سمت پاتیل رفت.


رکسان خالی... خالی خالی! بدون ویزلی!

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.