پیتر با احتیاط به مامان مروپ نزدیک شد.
-هلو می خوری پیتر مامان؟
پیتر هلویی که مروپ به سمتش گرفته بود را کنار زد و با لبخند دندان نمایی جواب داد.
-نه! یه کار مهمی باهاتون داشتم.
-کار؟! چه کاری؟
-اول باید قول بدین که نه نیارین.
-خب بستگی داره چی باشه. اگه برای تام مامان و میوه هاش خطری داشته باشه من هیچ قولی نمی دم پیتر مامان!
-نه! برای ارباب خطری نداره. خیالتون راحت!
-خب پس باشه قول می دم.
پیتر که به هدفش رسیده بود از فرغونش یک گونی پیاز درآورد و آن ها را روی سینی مامان مروپ ریخت.
-بی زحمت با اینا یه سوپ پیاز درست کنین!
مامان مروپ به محض دیدن پیاز ها با وحشت از جا برخاست و جیغ بنفشی کشید.
-اینا چیه پیتر مامان؟! می خوای ما رو بکشی؟
پیتر که از عکس العمل مامان مروپ جا خورده بود در پی آرام کردن وی برآمد.
-نه! نه! مامان مروپ اینا بی خطرن! خطری برای کسی ندارن. نگاهشون کن گوگولیای بی آزارو!
و یک پیاز از توی سینی برداشت و به طرف مامان مروپ گرفت. مروپ اما انگار مشکلش با پیاز جدی تر از این حرف ها بود.
-بگیرش اونور پیتر مامان! بگیرش اونور وگرنه جور دیگه ای باهات برخورد می کنم!
و
چاقوی میوه خوری چوبدستی اش را به سمت پیتر و پیاز های زبان بسته اش گرفت.
پیترکارهای عجیب مامان مروپ را که دید، کلا بی خیال پروژه ی مامان مروپ شد. گونی خالی پیاز ها را برداشت و اقدام به جمع کردن آنها کرد.
-باشه! باشه مامان مروپ! ولی یادتون باشه که قول داده بودینا!
-من؟! کی؟ کجا؟ من داشتم برای تام مامان سیب خورد میکردم که تو یهو اون پیاز های سمی رو ریختی قاطی میوه های مامان! یادم نمیاد قولی بهت داده باشسم! حالا هم سریعتر اون پیاز ها رو از تو سینی مامان جمع کن تا مامان مروپ بیشتر از این از دستت ناراحت نشده.
اما پیتر آنقدر درگیر جمع کردن پیاز ها شده بود که حرف های مروپ را نشنید. چرا که پیاز ها سر لج برداشته بودند و هر بار که پیتر دستش را به طرف سینی دراز می کرد، کوچک می شدند و خودشان را زیر میوه های مروپ قایم می کردند. پیتر چندین و چند بار سعی کرد اما نتوانست هیچ کدام آنها را بگیرد.
مامان مروپ که پشتش را به پیتر و پیاز ها کرده و دماغش را گرفته بود، زیر چشمی نگاهی به پیتر کرد.
-چی شد شفتالوی مامان؟ جمع کردی پیاز ها رو؟