مروپ دست از کلنجار رفتن با مالی برداشت و فریاد زد:
-بلای مامان! بیا موضوع سلامت لرد مامان درمیونه. عجله کن.
-اومدم بانو!
بلاتریکس در عرض سه ثانیه در آنجا حضور پیدا کرد.
-چه کاری ازم بر میاد بانو؟
-بلای مامان، ما برای مفید شدن سوپ و اثر بخشی بهتر به یک مرگخوار نیاز داریم که بذاریم تو دیگ بپزه. برو مرگخوار هارو بیار و اینجا به صف کن میخوام یکیشون داوطلب بشه که بیاد تو دیگ بجوشه.
-بله الان میارمشون بانو.
وبه سوی خوابگاه مرگخواران شتافت. بعد از چند دقیقه بلا در حالی که مرگخواران را دنبال خود میکشید، پا به آشپز خانه گذاشت. بلا به هر یک لگدی میزد و آنها را به سوی آشپزخانه هل میداد.
-دِ یالا دیگه تکون بخورید! خب خب... همین جا یه صف منظم درست کنید...تا بانو مروپ بهتون رسیدگی کنه.
مرگخواران مانند بره هایی رام دنبال بلاتریکس راه افتاده بودند.چند دقیقه بعد صف طویلی از مرگخوارانی که سر خود را می خاراندند و نمیدانستند چرا به آنجا احضار شده اند تشکیل شد. بانو مروپ با جدیت نگاهی به آنها انداخت و شروع کرد به توضیح دادن موقعیت:
-خب مرگخوارای مامان همون طور که میدونید، هلوی مامان مریض شده و ما، به این نتیجه رسیدیم که بهتره برای این که سوپمون ویتامین بیشتری داشته باشه، یه مرگخوار رو بذاریم تو دیگ بجوشه. برای همین باید یکی از شما طاوطلب بشه که بیاد تو دیگ بپزه. حالا کی داوطلب میشه؟
صف مرگخواران به هم ریخت. هریک سعی میکردند. از پنجره فرار کنند. چون بلاتریکس با پاهای باز جلو در ایستاده بود. مثل اینکه کسی علاقه ای به داوطلب شدن نداشت! آنها دیگه هیچ شباهتی به بره های رام نداشتند.
-بِشینییییید!
مرگخواران دیگه تلاشی برای فرار نکردند و نشستند.
-چرا میشینید؟! من با یه مشت مرگخوارِ نشسته و احمق چی کار کنم.
-آمم...
-خب راستش...خودت...
-گفتی ها...
-ساکت! نمیخواهم چیزی بشنوم! سلامت لرد درمیونه. پس دوباره به صف بشید!
ودوباره مرگخواران به صف شدند. بانو مروپ فریاد زد:
-ازتون انتظار نداشتم مرگخوارای مامان. حالا که کسی داوطلب نمیشه خودم یکی رو برای جوشیدن تو سوپ انتخاب میکنم.
بانو مروپ با افاده پشت چشمی برای مالی نازک کرد و جلو رفت تا اولین مرگخوار را برای جوشیدن در دیگ اِسکَن کند.
اولین مرگخوار فنریر بود که با کمی ترس جلو آمد و تا جایی که چهره ی خَشنش اجازه میداد مظلومانه به بانو مروپ خیره شد. مروپ هم به ناخن های سیاه و کثیف فنریر خیره شد.
-امم... فنر مامان تو یکم... چرکی! اگه مرلین مامان بخواد دفعه بعد...تورو انتخاب میکنم. اره!
فنریر ارزو داشت دفعه بعدی در کار نباشد.
نفربعدی سدریک بود که هر چند ثانیه یک بار پلک هایش بسته میشد.
-سدریک مامان! بیا جلو پسرم.
سدریک با چشمانی خواب آلود که ترسش را پنهان میکرد، جلو آمد.
-خب...خب... به نظر خوب میای... جوون، تازه و باطراوت...
-نه...نه...بانو. هاعام... من که همش میخوابم ممکنه باعث بشم ارباب به خواب ابدی فرو بره بانو. من مناسب نیستم مگه اینکه دلتون بخواد دیگه ارباب از خواب بیدار نشن.
مروپ همچین چیزی نمیخواست. سدریک را به سویی هل داد و رفت سراغ نفر بعدی.
-ربکای مامان بیا جلو ببینمت...
-بَ...بَ...بله بانو.
-خب ببینمت... عه! تو که خفاشی! نه نه کرونا میگره پسرم مرلین نکرده میمیره نمیخواد تو برو.
ربکا با خوشحالی کنار رفت و به جمع کسانی که انتخاب نشده بودند پیوست.
-خب گابریل مامان نوبت توعه.
-مَ... مَ...من بانو؟
- اره پریزادِ مامان. بذار ببینمت... خوشگل، باطراوت، سرحال...
-عه...نه نه نه بانو! اشتباه نکنید! میدونید من چقدر از وایتکس استفاده میکنم؟ انقدر که وایتکس تو خونم جریان داره! منو بذارید بپزم، وایتکسی و سمی میشه غذا بانو. حالا هر جور که میخواید.
مروپ گابریل را هل داد و او از پنجره بیرون افتاد.
-نفر بعد!
تا یک ساعت این کار ادامه پیدا کرد و طی این مدت مروپ ده نفر دیگر را نیز از پنجره، بیرون هل داد. سپس فریاد زد:
-کس دیگه ای نمونده؟!
آگلانتاین در حالی که پکی به پیپش میزد با نیشخندی شیطانی داد زد:
-بانو تام رو اسکن نکردید!
-تام مامان بیا وگرنه با ساتور دو نیمه ات میکنم عزیزم.
تام درحالی که با خشم به آگلانتاین نگاه میکرد وسعی میکرد دستانش را سر جایشان نگه دارد با ترس و لرز جلو آمد.
-خب خب تام مامان... برام مهم نیست چه امراضی داری. فقط بیا و در راه لرد مامان فداکاری کن. زود!
-چَ... چَ... چشم بانو فقط... یه چیزی. آگلانتاین رو هم هنوز اسکن نکردید بانو!
آگلانتاین که از آن موقع داشت با خونسردی پیپ میکشید و به تام نیشخند میزد، دود پیپ به حلقش رفت و در حالی که به مرز خفگی رسیده بود، توسط بِلا که گوشش را گرفته بود به سمت دیگ هدایت شد.
تام و آگلانتاین در حالی که به هم چشم غره میرفتند، در دیگ نشستند.