مرگخواران رقص پلاکس رو نقد میکردن. در اون لحظه، این اتفاق براشون بسیار جذاب تر از گشتن به دنبال ایوا بود.
- ببین، باید یکم تحریر بیشتری داشته باشی.

- اون واسه خوندن بود نابغه!

- پس باید یکم قرت رو بیشتر کنی.

- اوکی اینو موافقم.

- من امتیاز دو رو میدم!
پلاکس همونطور که میرقصید گفت:
- یعنی چی دو؟ من این همه دارم زحمت میکشم! دو آخه؟
تام که امتیاز دو رو داده بود، زیر نگاه های سنگین مرگخوارا، دچار خمیدگی مزمن کمر شد.
- باشه پس... به خاطر گل روی همه مرگخوارای عزیز من امتیاز هفت رو میدم. چونه هم نزنید!

مرگخواران راضی شدن.
پلاکس راضی نشد.
احساس خارشی که باعث رقصش شده بود، هنوز وجود داشت و هرچقدر ایوا بالاتر میومد، احساس خارش کذایی هم بیشتر میشد.
- نه نه ببین، داری اینجاشو اشتباه میکنی، باید یکم ظرافت بیشتری داشته باشی.
نگاه مرگخوارا به سمت خرفت برگشت که روی لبه دیوار نشسته بود و یه تابلو برای تشویق و طرفداری از پلاکس هم توی دستش نگه داشته بود.
مرگخوارا و پلاکس اهمیتی ندادن.
خرفت کم نیاورد.
- روی حرکات دستات باید بیشتر کار کنی، خیلی خشکن!

پلاکس دیگه نتونست اهمیت نده. در واقع تونست، ولی نه دقیقا. اگر به صورت واضح تر قرار باشه گفته بشه، پلاکس تونست به خرفت اهمیت بده. ولی نتونست به مورچه - ایوا اهمیت نده.
پلاکس که خجالت میکشید مشکل خارششو بگه، تصمیم گرفت به صورت غیر مستقیم این موضوع رو بگه تا شاید مرگخوار باهوشی پیدا بشه، بفهمه و نجاتش بده. بنابراین همونطور که میرقصید و خودشو میخاروند، گفت:
- شما خونه تون مورچه داره؟

مرگخوارا نفهمیدن.
پلاکس خودشو محکم تر خاروند و رقصید.
- شما خونه تون مورچه داره؟

بلاتریکس دو گالیونی کجش رو صاف کرد، و گفت:
- نکنه شیپیشی چیزی گذاشتی؟

فریاد بلاتریکس همانا، و پرتاب شدن پای تام به سمت پلاکس همانا. البته پلاکس با هدایت خارش های مورچه - ایوا، تونست جا خالی بده. و مورچه-ایوا هم تونست از بین موهای پلاکس اطرافش رو به خوبی زیر نظر بگیره تا حرکات بعدیشو برنامه ریزی کنه...