هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۳ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_اینم شانسه ما داریم؟
_وای...خسته شدم از بس بشور بساب، هیچ جا هم تمیز نمیشه، باید یه شلینگ گرفت همه جا رو وایتکسی کرد!
_خارج اینجوری نیست که...اصلا ما خارج پایین نداریم که پایین شهر داشته باشیم!
_اینجا چیزی برای خوردن پیدا نمیشه چرا؟
_واقعا متاسفم که اینجوری با حشرات برخورد میشه!
_چرا اینقدر سروصدا میکنید نمیذارید آدم بخوابه؟
_من با همه این چیزها قهرم!

لرد نگاهی به مرگخواران کرد...همه آنها در حال غر زدن و شکایت بودند...و این باعث شد فکری به ذهنش برسد...
_پلاکس؟
_در خدمتم سرورم!
_بلا؟ فرمودیم پلاکس!
_بله ارباب..متوجه شدم...ولی گفتم شاید با من کار داشته باشین!
_فرمودیم که با پلاکس کار داریم...پلاکس!

بلاتریکس دلش شکست...در حالی به نظر رسید که چشمانش برای لحظه‌ای اشک آلود شده، سریعا تعظیم کوتاهی به لرد کرد و نگاهش را سمت پلاکس که داشت به سمت لرد حرکت میکرد چرخاند و با همان نگاه پیام تهدید آمیزی را به پلاکس منتقل کرد...پلاکس هم با توجه به تهدید بلاتریکس آب دهانش را قورت داد و در حالی که سعی میکرد زیر نگاه سنگین بلاتریکس خرد نشود رو به لرد کرد...
_بله ارباب!
_دقیقا بنا بر حکم دادگاه چجوری باید کمک نکنن مرگخوارانم به ما؟
_یعنی چی ارباب؟
_یعنی برای گرفتن گزارش و اینکه مشکلات یک قشر رو بپرسیم، میتونن اونها مرگخواران باشن؟ چون اینقدر که غر میزنن حتما هیچکی در جهان بیشتر از اون‌ها مشکل نداره!

پلاکس به فکر فرو رفت...




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۵۵ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد با ناباوری به پیرمرد نگاه کردند.
-یعنی هیچ مشکلی نداری؟
-هیچ!
-شکایت، گله، غصه، هیچی؟
-هیچ!
-احساس خاصی هم‌ نداری؟
-هیچ!

لرد با تعجبی انکار ناپذیر به سمت رودولف برگشتند.
-این باید بنیان گذار محفل ققنوس باشه! پول ندارن، جز پیاز چیزی ندارن، کار ندارن... اما راضی و خشنودن!

-راضی و خشنودیم چون وابسته نیستیم!

پیرمرد کمی بی اعصاب به نظر می‌رسید. پس لرد و رودولف به سمت نفر بعدی رفتند. پیرزنی که تنها یک نفس با پریدن در آغوش مرگ فاصله داشت.

-خانوم یک‌ سوال ازتون داشتم!

اما قبل از اینکه سوال لرد پرسیده شود، سر و صدایی نظرشان را جلب کرد. وانتی بدون سرنشین مستقیم به سمتشان می‌آمد.
-رسیدیم! هل ندین!

وانت متوقف شد و جماعت مرگخواران هل دهنده، از پشتش پدیدار شدند.
-ما هم‌ اومدیم ارباب!

در میان همه آن‌ها، گابریل با دیدن آن همه آلودگی و کثیفی اختیارش را از دست داده و تی و جارویش را درآورده، مشغول نظافت شد.
لرد به سمت پیرزن برگشتند.
-اهم... خب... سوالی داشتیم ما!
-جسارتا ارباب... ایشون عمرش کفاف پاسخگویی به سوالتون رو نداد! مرد! بریم سراغ نفر بعدی!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۱۶ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو

ورنون دورسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۸ سه شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۱ شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱
از جادو جمبل حرفی نباشه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
- مشکلات؟ مگر موجوداتی که هم عصر ما هستند، از همان هوایی تنفس می‌کنند که ما می‌کنیم، مشکلات هم دارند؟

رودولف که احساس می‌کرد فرصت مناسبی برای کمک به لرد و تقویت شانس خود برای تصدی پست نائب اربابی به دست آورده، او را گذاشت روی کول خود و شروع به دویدن کرد.

- کجا می‌بری ما رو؟
- پایین شهر!
- آن جا درد و بلایی دارند؟
- والا درد و بلا که ... هواشون آلوده به مازوته و سرطان‌زائه. یه مقدار گرد و غبار و ریز گرد هم هست علاوه بر اون که خوب من حیث المجوع شانس تنفس براشون باقی نمی‌ذاره. لوله‌کشی گاز و اینا هم ندارن. برق دارن که شبا قطع می‌شه تو روز هم ازشون درخواست شده جهت صرفه جویی روشن نکنن. آب دارن که این دیگه قطع نمی‌شه ولی رنگی مایل به زرد و بویی مایل به تخم مرغ داره. بعد این محله‌ای که ما می‌ریم کل یوم افتاده تو طرح تعریض اتوبان، قراره خونه‌هاشونم خراب کنن. یه چندتا جوون داره که چون اشتغال ندارن، با بلای خانمان‌سوز اعتیاد هم دست و پنجه نرم می‌کنن. یه چند تا پیرمرد و پیرزن هم داره که دیابت دارن ولی انسولین بهشون نمی‌فروشن. یه چندتا بچه هم هستن که واسه خودشون تو جوب و اینا بازی می‌کنن تا ایشالا اونا هم هپاتیتی و ایدزی‌های آینده‌ی جامعه رو تشکیل بدن.
- درد و بلاشون همگی بخوره تو سر تو! چرا ما رو این شکلی می‌بری خوب؟ به گونه‌ای ببر که بدانند با اربابی طرف هستند نه یکی مثل تو و خودشان!
- نه خوب با سیس اربابی اگه بریم فکر میکنن مسئولی چیزی هستین اومدین وعده‌های انتخاباتی بدین که قراره اونچنون رونق اقتصادی ایجاد کنین که فیلان ... با سنگ و چوب ازمون استقبال می‌شه.

لرد که کم کم احساس می‌کرد رودولف سواری هم تفریح بدی نیست و بعد از گذراندن محکومیتش باید آن را بیشتر امتحان کند، مشغول تماشای محیط اطراف شد. از محله‌هایی سرد و بی‌روح عبور می‌کردند که در آن کم‌تر انسانی دیده می‌شد.

- رسیدیم ارباب!

لرد با نگاهی متعجب و مشکوک محیط اطراف را برانداز کرد. در مکانی متوقف شده بودند که از همه جا شلوغ‌تر بود و شور و هیجان بیشتری در مردمش دیده می‌شد. تعداد زیادی بچه‌ی قد و نیم‌قد دنبال یک توپ دولایه‌ی پلاستیکی می‌دویدند و با هر ضربه به آن، در میان گرد و خاک کوچه گم و گور می‌شدند.

- مطمئنی؟ این‌ها به نظر مردمانی راضی میان ها!

چشم چرخاند تا کسی را پیدا کند که مشکل‌دارتر به نظر بیاید. نگاهش روی پیرمردی متوقف شد که یکی دو نفس بیشتر از حیاتش باقی نمانده و به تکه چوب کج و کوله‌ای تکیه زده بود. جلو رفت و میکروفونی با لوگوی «در هاگزمید» از ردایش بیرون کشید.

- پدر جان چند ساله که دارین با این دشواری زندگی می‌کنین؟

- دوشواری؟ دوشواری نداره این جا! خیلی هم عالیه! یکیه!



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
لرد سیاه با آرامش و متانت از وانت پیاده شد. او اربابی بسیار قانونمدار به نظر می رسید. سر راهش یقه سدریک را گرفت و به گوشه ای پرت کرد. لگدی به فنریر زد که او را از زمین جدا کرد. بازوی مادام ماکسیم را گرفت...
و نتوانست کاری از پیش ببرد!
-مادام... کاش کمی در تغذیه خود دقت می کردید.

-من... فقط استخونای درشتی دارم ارباب!
-بله بله... استخوان های خارجی مسلما بهتر هستند...

لرد سیاه بعد از مقداری قلع و قمع مرگخواران به زباله ها رسید.
-آشغالای عوضی!

لیسا بسیار ناراحت شد. از طرف زباله ها به آرامی با لرد سیاه قهر کرد و بدون این که لرد متوجه شود، پشتش را به او کرد و نشست. با حرکت لرد، لیسا هم حرکت می کرد که همچنان پشتش به لرد باشد.

لرد کیسه ای برداشت.
-دستکش!

کسی دستکش نداشت. رودولف فداکار، قهرمان جسور، سوپرمرگخوار بی رقیب، فورا اقدام به در آوردن تنها لباسش کرد که آن را دستکش کرده و به اربابش بدهد... ولی خوشبختانه ایوا پیش دستی کرد و رو بالشی سدریک را به لرد داد و ملتی را از بی آبرویی رهایی بخشید.

لرد سیاه با انزجار زباله ها را جمع کرد.
-نارنگی گندیده... گوشت فاسد شده... نامه عاشقانه روش اشک ریخته شده... مقداری از دامبلدور...
-اون پشمکه ارباب!
-دامبلدور نیز پشمک بود... و سر انجام، این ها!

رودولف با ناباوری اجساد همسرانش را دید که لرد سیاه مچاله کرده و داخل کیسه انداخت.
-به پایان رسید!

با حمل زباله ها به بیابان و آتش زدن آن ها و فریادهای رودولف که زن هایش را می خواست، مسئولیت زباله جمع کنی لرد نیز به پایان رسیده بود.

-ارباب... از وزارتخونه اطلاع دادن که برین سراغ وظیفه بعدی. باید یک قشر یا گروه مشخص رو تعیین کنین و برین ازشون درباره مشکلاتشون بپرسین و گزارشی تهیه کنین. می تونه انسان، حیوان، گیاه یا جسم باشه. فرقی نمی کنه. حداقل باید ده مشکل داشته باشن که گزارشتون قابل رسیدگی باشه.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۸ ۲۲:۴۳:۱۱



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
در واقع هدفش پرتاب زباله به داخل وانت بود، اما نشونه‌گیریش چندان خوب نبود و همین سبب می‌شه زباله یک راست بر فرق سر مرگخوارانِ هل‌دهنده فرود بیاد.

مرگخوارا که تازه دست از تحسین و تشویق لرد برداشته بودن و دوباره به امر شریف هل دادن مشغول شده بودن، با دیدن کپه‌ی زباله‌هایی که رو سر و روشون پخش و پلا می‌شه، ناخودآگاه نظم و هماهنگیشون رو از دست می‌دن و ماشین از حرکت می‌ایسته.

- یکی این نارنگیای گندیده رو از رو کله‌ی من برداره.
- کی رو من تف کرد؟
- تف نیست آب گندیده‌ی زباله‌س.
- کی گوشتو به جا این که بپزه گذاشته فاسد شه که حالا بیفته رو ما!
- کله‌ی کی تیز بود که این کیسه زباله کوفتی پاره شد؟

مرگخوارا برای لحظه‌ای دست از غر زدن برمی‌دارن و به سوال آخر می‌اندیشن. به راستی چرا کیسه زباله باید پاره و محتواش بین مرگخوارا پخش می‌شد؟

لحظاتی به تفکر می‌پردازن و وقی می‌بینن پاسخی برای سوال ندارن ترجیح می‌دن به امر قبلی، یعنی غر زدن مشغول شن. اما صبر لرد هم حدی داشت به هر حال.

- حرکت کنین. تازه گلومون گرم شده می‌خوایم آوازمونو از سر بگیریم.
- ولی ارباب این زباله‌ها پخش شن کف زمین دادگاه ازتون نمی‌گذره‌ها. به نظرم باید بیاین اینا رو از روی ما جمع کنین دوباره بریزین تو کیسه. خودتونم باید انجام بدین دیگه، کمک ممنوعه.




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
لرد به فکر فرو رفتند و پس از چند دقیقه بلندگو را نزدیک دهانشان گرفتند.
-خب... زباله آی زباله!

بلندگو را پایین آوردند.
-بقیه‌اش چیه؟... زباله آی زباله چی؟... چی بخونیم؟

از صورت لرد معلوم بود که مشغول مشورت با خودشان هستند. پس بلاتریکس سکوت اختیار کرد و مشغول تحسین صورت متفکر اربابش شد.

-فهمیدیم! شروع می‌کنیم! زباله تو کوچه، وقتی زیاد بمونه، بوی بدش می کنه، آدم ها رو دیوونه، زباله باید شبا، گذاشته شه تو کوچه. هیچوقت نباید زباله‌ها رو توی کوچه بریزیم. زباله هارو باید، توی کیسه بریزیم! تمام شد!

وانت برای لحظه‌ای متوقف شد تا مرگخواران به تشویق اربابشان بپردازند و بلاتریکس نیز مشغول تعریف و تمجید از لرد شد.
-سرورم شما در هرکاری بهترین هستید! به به به این تحریر... به به به این صدای متوازن... به به...
-می‌دانیم! یارانمان حرکت کنیم!

در همین حین، شخصی کیسه زباله‌اش را از پنجره خانه‌اش داخل وانت پرتاب کرد.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۸ ۱۸:۴۸:۰۱

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مرگخواران زور بیشتری زدند..آنقدر که نصف آنها ریش درآورده، و نصف دیگر تخم گذاشتند!
بلاخره سرعت ماشین کمی بیشتر شده بود و لرد راضی شد که دوباره پشت فرمان بنشیند...
_خوبه یارن من...کمی بیشتر زور بزنید شروع به آواز میکنیم!

مرگخوران باز بیشتر زور زدند...تعداد آنها زیاد بود، اما ماشین سنگین و ترمز دستی هم بالا بود...
_صبر کنید ببینم؟ راستی چرا اینقدر زیادیم؟ بذار بشمرم...ام...آره...سه نفر بیشتریم!
_خانوم‌های رودولف رو اوردیم دیگه!
_چی؟
_آره...رودولف چشم بلاتریکس رو که رفته بود جلو نشسته بود دور دید، رفت خانوماش رو از اون سوژه اورد..ما هم دیدیم تعداد کمه برای هل دادن، گفتیم هنوز که اونا وارد اون سوژه نشدن، تا اینور هستن بیان کمک!
_ولی الان دیگه چشم بلاتریکس دور نیست!

در کسری از ثانیه، تعداد افرادی که ماشین را هل میدادند، کم شد...سه جسد ناشی از برخورد طلسم آواداکادورا پشت ماشین و مرگخوران‌هل‌دهنده جا ماند!

با این حال سرعت ماشین اما باز هم بیشتر شد و لرد به نظر راضی بود...
_خوبه مرگخورانم...ادامه بدید تا ما آواز بخونیم...بذارین گلومون رو صاف کنیم...الان شروع میکنم....اهم اهم...خب...

و لرد شروع کرد به آواز خواندن!
_سر دوراهی میشنم...خودم رو تنها می‌بینم..دونه دونه روح‌های مرده که از چوبدستیم میان بیرون رو میشمرم!
_اون صدای نکره‌ات رو می‌بری یا بیام ببرم؟

اهالی محل به نظر زیاد از آواز لرد خوششان نیامده بود...
_ارباب...فکر کنم اشکال از شعره..الان شما شعری خوندین در وصف روزی که کله زخمی توی گورستان ریدل از دستتون فرار کرد..ولی باید شعری باشه که ملت بیان آشغالشون رو تحویل بدن!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۷:۱۴ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد سیاه، بسیار در حالِ حال کردن بود! تمام مرگخوارانش، از حشره گرفته تا گرگ، به صف شده بودند و ماشین را هل میدادند.
نفر اول، ماشین را گرفته بود. نفر دوم، کمر نفر اول را گرفته بود. نفر سوم، کمر نفر دوم را گرفته بود. نفر چهارم... اَه کوفت دیگه!
به هر حال... صف طولانی و نامتعارف مرگخواران بسیار دیدنی شده بود.
لرد سیاه، در حالی که فرمان ماشین را بی هدف به این و سو و آن سو می‌چرخاند، به روشِ اربابانه اش ذوق کرد.
-یارانمان! ما ذوق زده ایم! چون در حال پیشرفت هستیم. ماشین در حال حرکته! به نظر شما الان سرعتمون چقدره؟

مرگخواران عرق میریختند و زور میزدند. نفر چهارم کمر نفر سوم را گرفته بود. نفر پنجم کمر نفر چهارم را... نفر ششم، کمر نفر هفتم....
-ارباب... فک... کنم... یه چیزی حدود دو یا سه ارباب...

لرد سیاه با این حرف به فکر فرو رفت و دست از رانندگی برداشت.
و خب از آنجایی که درواقع مرگخواران در حال راندن ماشین بودند، دست از رانندگی نکشیدند و همچنان آه و اوه کنان به راندن ماشین ادامه دادند.
-نگه دارید دیگه! مگه ما نایستادیم؟ چرا شما به حرکت ادامه میدید؟
-ببخشید ارباب... آخه میدونید... شاید باورتون نشه... شما نگفتید نگه دارید...
-حرف نزنید! وقتی ما اراده ای می کنیم، کار باید همون لحظه انجام بشه! چه به زبان بیاوریمش، چه نیاوریم! حالا هم کمی این لگن را تند تر برانید! دارد تو ذوقمان میخورد. هروقت سریع شد، ما شروع به آواز خواندن میکنیم.

مرگخواران محکم تر یکدیگر را گرفتند. نفر اول کمر نفر دوم را گرفت. نفر دوم، کمر نفر سوم را. نفر سوم... .
و لینی، در آخر صف، خوش خوشکان، کمر مرگخوار آخر را گرفته بود و بال بال زنان به دنبال آنها ماشین را محکم تر هل می‌داد.




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
لینی مشتش را به هوا بلند کرد.
-هل می دیم! ما می توانیم!

-بتوان ببینیم!

مرگخواران دست به سینه، یک قدم عقب رفتند که ببینند لینی از کدام توانایی صحبت می کند. لینی هم کم نیاورده و دستهایش را روی پشت ماشین گذاشت و هل داد.

هل داد...

و هل داد...

طبیعتا نه تنها لینی، بلکه اگر کل اجداد پدری اش هم جمع می شدند قادر به تکان دادن ماشین نبودند. ولی روی لینی زیاد بود.
-به نظرم ترمز دستی بالاست!

داخل ماشین، لرد سیاه به سمت بلاتریکس برگشته بود و به چشمانش خیره شده بود.
بلاتریکس از این که لرد، بالاخره متوجه برق چشمانش شده خوشحال بود.
لرد سیاه به زل زدن ادامه داد و سپس شروع به صحبت کرد.
-بلا؟

-جان بلا؟

- به نظرت لزومی نداره پیاده بشی و دستور ما را اجرا کنی؟
-ارباب به پلاکس گفتم به جای من دو برابر هل بده. من باید مراقب شما باشم.
-به نظرمان اشتباه می کنین. جارو مگر گاز دارد؟ می گوییم برو و می رود. به ماشین هم اگر بگوییم برو می رود. ببین... برو!

و ماشین حرکت کرد.

در حالی که لرد سیاه داشت به توانایی های بی نظیر جادویی اش می بالید، مرگخواران به سختی در حال هل دادن ماشین بودند. لینی هم دست برنداشته بود. هم با دست ها و هم با بال هایش هل می داد.

به هر حال، ماشین حرکت کرده بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۸ ۱۶:۳۸:۱۳



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-خب اول می‌رونیم... ماشین که به روندن افتاد، شروع به خواندن می‌کنیم.

لرد نگاهی به وسایل جلوی دستشان انداختند و در همان لحظه،دستی از پنجره داخل شد برگه‌ای را به لرد داد.
-گاز رو که بگیرید، ماشین حرکت می‌کنه! ما... لرد سیاه... با این همه ابهت و جلال گاز بگیریم؟ ما گاز نمی‌گیریم... کروشیو می‌زنیم!

دست برگه دیگری داد.
-ماشین با گاز حرکت می‌کنه! چه جسارت‌ها! چه کنیم؟ انگار مجبوریم! بلا! دستت رو بده!

بلاتریکس به سان تسترالی که تی‌تاپ دیده باشد، دستش را روی دنده گذاشت.

-الان چرا دستت رو اونجا گذاشتی؟ باید خم شویم و دستت رو گاز بگیریم؟ خجالت بکش! دستت رو بیار بالا!

در یک لحظه، ده احساس مختلف در صورت بلاتریکس نمایان شد.
-گاز بگیرید؟... من فکر کردم که... هیچی! مهم نیست... بفرمایید ارباب! گاز بگیرید!

دست برگه دیگری را جلوی صورت لرد گرفت.
-اون گاز نه سرورم! گازی که زیر پاتونه. سمت راست گاز، وسط ترمز و چپ کلاچ! خوشمان نیامد. رانندگی دوست نداریم اصلا! یاران ما پیاده شوید و ماشین را هل دهید... شما هل داده، ما می‌خوانیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.