هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
و ایوای قلمویی، که از قافله عقب مانده بود، مانند اجل معلق از آن یکی سوژه ی آن یکی تاپیک، ظاهر شد.
-ارباب... چیزه ارباب... میگما... ارباب...

لرد سیاه با باز کردن چشمانش و دیدن گل روی ایوا، حالت ریلکس و متینش را از دست داد.
-ارباب و کوفت! چرا اینجا اومدی ایوا؟ ما توی این تاپیک یه ایوای دیگه داریم. پشت مادام ماکسیمی که خودش مثلا پشت درخت قایم شده، نشسته.

ایوای این تاپیک، از پشت مادام ماکسیمِ قایم شده در پشت درخت، دالّی کرد و دست تکان داد. سپس به خیال اینکه اگر او کسی را نبیند، کسی هم او را نمیبیند، دوباره عقب رفت و چشمانش را بست که اربابش متوجهش نشود!
لرد سیاه با خرسندی به او اشاره کرد و ادامه داد:
-میبینی؟ ایوایی داریم بسی باهوش. به مشکلات یه قلمو هم گوش نمیدیم. مگه ما بیکاریم؟ بریم سراغ گزینه ی بعدی. کارمان با هورکراکس ها به اتمام رسید. میتونید برید روح هایمان!

هورکراکس ها، با خوشحالی برای لردسیاه دست زدند و هورا کشیدند. فنجان هلگا تق تق خود را به زمین زد. قاب‌آویز اسلایترین با لرزاندن خود صدای جلنگ جلنگ گوش نوازی را درآورد. هری پاتر مرده هم به همان صورت، در حالی که روی زمین خوابیده بود، دست هایش را بالا برد و کف زد. سپس چون خسته بود دوباره دستهایش روی زمین، کنارش افتادند.
بعد، هورکراکس ها، به همان سرعت که گرد هم آمده بودند، به همان سرعت هم غیب شدند.

-خب... حالا باید چه کار کنیم؟

بلاتریکس با خوشحال جلو آمد.
-ارباب نظرتون راجع به رفتن به خونه ی سالمندان چیه؟






پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

یه دادگاه صوری(الکی... غیر واقعی) برای لرد تشکیل دادن که پرونده شو پاکسازی کنن. لرد محکوم به یک هفته انجام خدمات اجتماعی در هاگزمید می شه. باید مسئولیت هاشو انجام بده که دیگه تحت تعقیب نباشه.
محکومیتش با نظافت یه پارک شروع می شه. مرگخوارا هم دور و برش هستن ولی نباید بهش کمک مستقیم کنن.
بعد از تمیز کردن پارک و مسئولیت بعدی که دلجویی از جغدهای وزارتخونه بود، زباله ها رو جمع می کنن و حالا نوبت مسئولیت بعدیه.
وظیفه لرد اینه که مشکلات یکی از قشر های جامعه رو بنویسه. باید حداقل ده تا مشکل بنویسه. مرگخوارا شروع به بیان مشکلاتشون می کنن و لرد و جان پیچ هاش جلسه ای برای حل مشکلات تشکیل می دن.

.....................

-جان پیچ های عزیز، ضمن آرزوی سلامتی برای شما، مایلیم بدانیم کسی راه حلی برای این مشکلات دارد؟

قاب آویز اسلیترین، زیاد حوصله نداشت.
-بکشیمشون!

جام هلگا اعتراض کرد:
-بدون هیچ تلاشی برای عوض کردنشون؟ این اصلا درست نیست.

نیم تاج روونا توجهی به جلسه نداشت. کمی دورتر از جلسه، داشت به لیسا سیخونک می زد که چرا همه اون وری هستن و تو این وری!

لرد سیاه پیشنهاد قاب آویز جدش را پسندید و قصد داشت قبول کند که صدایی دوست نداشتنی، به گوشش رسید.
-یا مرلین... سلام علیکم. راهو باز کنین. دیر رسیدم. ببخشید.

هری پاتر، جمع را کنار زد و نزدیک لرد نشست.
-چیه؟ چرا همچین نگاه می کنین؟ منم هورکراکسم خب. احضار شدم.

لرد سیاه، رودولف را بلند کرد و بر سر هری کوبید. هری له و لورده شد و خون از همه جایش به بیرون پاشید و استخوان هایش پودر شد و دوباره مرد. نویسنده از فرصت دوباره ای که برای کشتن هری در اختیارش قرار داده شده بود، مسرور شد.

بعد از کشتن هری، لرد سیاه هورکراکس هایش را دعوا کرد که چرا یکجا جمع شده و به این شکل، امنیت او را به خطر انداخته اند.
و ختم جلسه را اعلام کرد.
به این شکل:
-به ما گفتن مشکلات رو بنویسیم! نگفتن حلشون کنیم که. از مشکلات خوشمون اومد. ما دوست داریم همه مشکل داشته باشن. اگه کسی مونده که مایله مشکلش رو بیان کنه بیاد جلو. بعدش می ریم سراغ مسئولیت بعدیمون.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۱۹:۳۴:۲۰



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۴۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
البته منظور مرگخوارا از تنها گذاشتن، واقعا تنها گذاشتن که نبود. چطور ممکن بود لذت تماشای این جلسه رو از خودشون محروم کنن. جلسه یک بعلاوه هفت چیزی نبود که بخواد زیاد رخ بده و مرگخوارا هم کسایی نبودن که چنین موقعیت مهمی رو از دست بدن.

برای همین تنها گذاشتن رو به شکلِ عدمِ نشون دادنِ جسمشون به لرد تفسیر کردن و هرکدوم گوشه‌ای در همون اطراف پنهان شده بودن تا پنهانی شاهد جلسه یک بعلاوه هفت باشن.

لینی خودش رو پرنده جا زده بود و روی شاخه‌ی درختی جا خوش کرده بود. مادام ماکسیم در تلاشی ناموفق، هیکلش رو تا جای ممکن جمع کرده و پشت تنه‌ی همون درخت پناه گرفته بود. تام اعضای بدنش رو از هم جدا کرده و توی چاله‌ی خیابون ریخته بود. لیسا صرفا قهر کرده و پشت به لرد در فاصله زیادی ازش نشسته بود و خلاصه هرکدوم از مرگخوارا به شکل اعجاب‌انگیزی به خیال خودشون استتار کرده بودن.

لرد تازه میزگردی با هفت جان‌پیچش تشکیل داده بود و دایره‌وار با فاصله‌های معینی دور هم نشسته بودن. لرد قصد داشت آغاز جلسه رو اعلام کنه که قبلش تصمیم می‌گیره نگاهی به اطراف بندازه و از قضا تک‌تک مرگخوارانش رو گوشه و کنار محیط پیدا می‌کنه.

- یاران ما؟ شما که هنوز اینجایین! حداقل اینقد تابلو نباشین.

اما مرگخوارا واکنشی نشون نمی‌دن. اونا مثلا اونجا نبودن و به صورت موفقیت‌آمیز پنهان شده بودن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۵۹:۱۶
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
نفر بعد آهسته و پیوسته راه خود را میان جمعیت مرگخوار باز کرد و روبه روی لرد ایستاد. دستش را درون جیبش برد و کاغذ بلندی را در آورد.

-با سلام، خدمت ارباب جان جانی. اینجانب دیزی کران جز بیکاری، بی پولی، بی دغدغه بودن، بی سوادی، بی....

دیزی همانطور ادامه داد و به مورد ۱۲۳۶۷۹۸۹٠۸۷۷ لیست بی هایش نرسیده بود که صدای داد و فریاد بقیه ملت بلند شد.
-چه خبرته؟؟
- اینجوری که دست ما تو حنا میمونه!

توجه دیزی به کلمه حنا جلب شد و رو به مرگخواری که کلمه حنا را گفته بود، برگشت.
-حنا چیه؟
-حنا اممم... حنا....
-من میدونم چیه! همین کارتونست که دختر عین تسترال تو مزرعه های مردم.....
- آهان فهمیدم! جسارتا ارباب من به جز اون۱۲۳۶۷۹۸۹۰۸۷۷ مورد مشکل بی حنایی رو هم دارم.

لرد نگاه بسیار بسیار سنگینی به دیزی انداخت. مطمئنن هر مرگخواری میدانست معنای این نگاه چیزی جز فرار را بر قرار ترجیح دادن نیست. بنابراین دیزی لیست بلند بالای خود را خیلی سریع جمع و جور کرد و در میان جمعیت گم شد. بقیه مرگخواران به اربابشان زل زده و منتظر ماندند.

-نکند منتظرید تا ما بگوییم نفر بعدی؟

ملت مرگخوار به جز افلیاشون، لینی شون، لیسا شون، بالشت سدریکشون، ایزابلا تینتوئیستلشون و دیزی شون یک صدا گفتند:
-بله.
- که اینطور ولی باید بدانید که لیست بلند بالا دیزی تمام مشکلاتتان را پاسخ گو بود، حال ما و مجلس یک به علاوه هفتمان باید حول حل مشکلات شما جلسه ای تشکیل دهیم.
-ارباب جسارتا مجلس یک به علاوه هفتتان چه کسانی هستن؟
-ما و هفت جان پیچ مان دیگر. بروید ما و مجلس یک به علاوه هفتمان به خلوت نیاز مندیم.

ملت مرگخوار لرد را تنها گذاشتند تا به جلسه یک به علاوه هفتتش برسد.




تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ایزابلا تینتوئیستل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۰:۴۶ پنجشنبه ۷ مرداد ۱۴۰۰
از ارباب دورم نکن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 123
آفلاین
_نفر بعدی.
_اومدم ارباب .

لرد سیاه رو به ایزابلا کرد.

_منتظر چی هستی!
مشکلاتت رو بگو .
_ارباب مشکل که زیاده ولی بدترینشون فامیلیمه.
همه فامیلیم رو مسخره میکنن.
چند دفعه درخواست تغییر اسم دادم ولی مسئولین پاسخگو نبودن.
تا حالا شده مشکلی داشته باشین ولی مسئولین پاسخگو نباشن .
_خیر. ما مشکلاتمان را با آوادا حل میکنیم

ایزا ذوق کرد.

_واقعا میشه منم از روش شما استفاده...

هنوز حرفش تموم نشده بود که کروشیوی از طرف بلا به طرف روانه شد.

_خجالت نمیکشی. کپی کردن از ارباب .

و ایزابلا را به خارج از سوژه پرت کرد.

_مشکل فامیلی مسخره را به لیستمان اضافه کردیم.
نفر بعدی!


!Warning
Risk of biting


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
سدریک خود را کشان کشان به جلوی لرد سیاه رساند‌ و همین که به یک متری‌اش رسید، دوباره روی زمین ولو شد. سپس با لگدی که از سوی لرد دریافت کرد، به سرعت بلند شد و ایستاد. اما دیگر باز کردن چشمانش جزو برنامه‌هایش نبود.

- بگو سدریک. می‌تونیم حدس بزنیم چی می‌خوای بگی، اما بگو. ما قرار است به مشکلات شما گوش کنیم.
- من مشکلی ندارم ارباب. ولی ظاهرا این داره.

با یک دست بالشش را درست مقابل صورت اربابش گرفت و پلک راستش نیز به اندازه‌ی نیم میلی‌متر باز شد تا مطمئن شود لرد سیاه آن را می‌بیند.

درست هنگامی که لرد از انتظار ده ثانیه‌ای برای به حرف آمدن بالش، صبرش به سر آمده و می‌خواست آن را به سمتی پرتاب کند، گوشه‌ی روبالشی شروع به تکان خوردن کرد.
- ای داد! ای فغان! به دادم برسید! کدوم موجودی شغل بیست‌وچهار ساعته داره که من دارم؟ کی مجبوره این همه مدت بدون استراحت کار کنه بدون هیچ حقوقی؟ دریغ از نیم ساعت استراحت حداقل! شبانه روز اون کله‌ی سنگینشو می‌ندازه روم و می‌خوابه. حتی موقع راه رفتن هم منو از پشت می‌چسبونه به سرش. دیگه تخت و صاف شدم! کیفیت پرهای قوِ داخلم داره همینطور کمتر و کمتر میشه، خسته شدم از این...

لرد سیاه که از داد و فریادهای بالش به ستوه آمده بود، موفق شد با دادن این وعده که مشکلاتش را یادداشت کرده و در اسرع وقت بهشان رسیدگی می‌شود، ساکتش کند و به سراغ نفر بعدی برود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لیسا تورپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۶ چهارشنبه ۱ دی ۱۳۹۵
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۹:۵۰
از من فاصله بگیر! نمیخوام ریختتو ببینم.
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 539
آفلاین
بعدی اومد. اما ای کاش نمی اومد.
مشکلات لیسا برای هر کسی واضح بود. آیا قهر بود، یا دلیلی برای قهر کردن پیدا میکرد.

- ارباب!
- بگو لیسا.

لیسا کمی به اطراف نگاه کرد. در این بین چند نفر را هم تهدید به حرف نزدن با آنها کرد و به چند نفر دیگر هم زبان درازی کرد.
- ارباب هیچ وقت به من توجه نمیشه.
- به نظر ما این مشکل نیست. وقتی به کسی توجه نکنی قطعا اون هم به تو توجه نمیکنه. از اونجایی که هیچ وقت به هیچ کس توجه نمیکنی، پس هیچ کس هیچ وقت به تو توجه نمیکنه. ما همین الان یک معادله پیچیده حل کردیم.

حرف لرد درست بود. کل بلا هایی که بر سر لیسا می آمد، حقش بود.

- آخه این که تنها نیست. من میگم که چرا اینجا یه انجمن حمایت از قهرکنندگان وجود نداره؟

عصبانی شد و ادامه داد.

- یعنی تو این جامعه نباید به ما بها داده بشه؟ نباید یه جایی باشه که من وقتی نمیخواستم کسی رو ببینم برم اونجا؟ تا کی میخوان به ما بها ندن؟

سپس بدون معطلی پشتش را به همه کرد و رفت.
لرد تا الان سه مشکل در لیستش داشت:
بد شانس بودن
ریز بودن
قهر بودن
به هفت مشکل دیگر احتیاج داشت.

- بعدی!


قهر،قهر،قهر تا روز قیامت!


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
افلیا می‌ره، اما لرد شاهد اومدن مرگخوار بعدی نمی‌شه.
- گفتیم بعدی!
- اومدم ارباب. اینجام.

لرد تصویرو نداشت، اما صدا رو داشت و خوب می‌دونست متعلق به کیه.
- اون بالا باید دنبالت بگردیم یا اون پایین؟ اینقد با ما بازی نکن حشره. خودتو نشون بده.
- این پایینم ارباب!

لرد که در هوای اطراف مشغول جستجوی حشره ریزش بود، حالا نگاهشو به زمین می‌دوزه و لینی رو کف خیابون پیدا می‌کنه.
- خیله خب دیدیمت. از مشکلاتت برامون بگو.

لینی به فکر فرو می‌ره. یعنی واقعا باید به مشکلاتش فکر می‌کرد و ازونا برای لرد تعریف می‌کرد؟
- مطمئنین ارباب؟ آمادگیشو دارین؟

لینی نفس عمیقی می‌کشه و شروع می‌کنه به تند تند پشت سر هم حرف زدن.
- من خیلی وقتا دیده نمی‌شم. همه‌ش بهم می‌گن صداتو داریم تصویرتو نداریم، پس اصن انگار نداریمت. چون کوچولوام. از طرفی چون کوچولوام فک می‌کنن نمی‌تونم. اما من می‌تونم ارباب. حقوق حشراتو هم که نگم براتون، همه‌ش پایمال می‌کنن. تا کی بی‌توجی؟ تا کی بی‌احترامی؟ تا کی کوچک شمردن؟ اما می‌دونین چیه ارباب؟
- نمی‌دونیم.

لینی بالی می‌زنه و به آسمون می‌پیونده.
- اینا اصن مهم نیستن ارباب. همونطور که گفتم من می‌تونم. اگه ندیدنم، خب نشونی می‌دم تا ببیننم. اگه گفتن کوچولویی و نمی‌تونی، انجام می‌دم تا ببینن می‌تونم خب. اگه هم حقوق حشرات زیر سوال رفت، اصلا غصه نخورین ارباب. خودم دفاعیه ارائه می‌دم. همه مشکلات قابل حلن ارباب. نیستن؟ هستن! پس اصن مشکل نیستن.

لرد ابتدا غر شنیده بود بعد راه حل. نمی‌دونست این دیگه چه مدلش بود.
- برو بگو بعدی بیاد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
افلیا که پشت سر دیگر مرگخواران ایستاده بود، بالا پایین پرید و دستش را تکان داد.
-من! من! من بگم؟ من بگم ارباب؟

لرد سرش را به آرامی تکان داد. افلیا با خوشحالی مرگخواران را کنار زد.همانطور که جلو می‌آمد، چند تا از مرگخواران زمین افتادند و دست وپای بعضی از انها هم شکست.
-ارباب! مشکلات زیادی دارم ارباب! اول کدومو بگم ارباب؟

لرد اخمی کرد.
-هرکدام که سریع تر تمام...

افلیا قبل از این که لرد حرفش را تمام کند شروع به غرغر کردن کرده بود.
-ارباب...همه از من بدشون میاد ارباب...میگن براشون دردسر درست میکنم ...اصلا درک نمیکنن ارباب...ولی...ولی شما درک میکنین ارباب! مگه نه؟
-خیر!

افلیا ناامید شد و با ناراحتی دستانش را در هم گره کرد.
-عه ...خب...چیزه...تازه وقتی پامو جایی میذارم همه یه بهونه میارن و فرار می کنن. حتما درک میکنید و میدونید چقدر دردناکه ارباب.
-نمی دانیم و درک نمیکنیم!

افلیا نگاهش را از لرد گرفت و به امید این که این بار جواب متفاوتی بشنود ادامه داد.
- ارباب! یه چیز دیگه هم هست ارباب! بقیه اصلا استعدادهای منو نمی بینن ارباب ...باورتون میشه؟ میگن غیر از دردسر درست کردن کار دیگه ای بلد نیستم!
-به شدت موافقیم!

ناامیدی عمیقی در چشمان افلیا ظاهر شد. سرش را پایین انداخت و با خجالت پایش را تکان داد.
-اوم...ارباب...میگم...احیانا نمیخواین یکم همدردی....
-بعدی!


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲:۱۰ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۱:۳۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
اندکی بعد، پلاکس دست از تفکر برداشت و با ذوق بالا و پایین پرید.
- احسنت به این حجم از هوش و ذکاوتتون ارباب! پناه بر مرلین! آدم انگشت به دهن می‌مونه از این همه فکرهای ناب و ایده‌های بکر تو وجود شخصِ شخیصِ بزرگواری قدرتمند چون شما که...

پلاکس در میانه‌ی خودشیرینی و تعریف و تمجیدهایش از لرد سیاه، چشمش به بلاتریکس و لبخند ملایمی که بر لب داشت، افتاد و جمله‌اش را نیمه تمام رها کرد. و برای حفظ جانش، حتی برای چند دقیقه هم که شده، تصمیم گرفت پاسخ لرد را با کوتاه‌ترین حالت ممکن بدهد و سریعا از جلوی چشمان بلاتریکس خود را محو کند.
- البته که می‌تونن ارباب. تا وقتی مرگخوارانی دارین که تا آخرین قطره‌ی خون پابه‌پای شما جلو میان و دنباله‌روی اهداف والای شما...

پلاکس باز هم از خود بیخود شده و زیاده‌روی کرده بود. این را زمانی فهمید که صدای غرشی زمزمه‌وار اما سهمگین از جانب بلاتریکس درست کنار گوشش شنیده شد. بنابراین باز هم جمله‌اش ناقص ماند و این بار با سرعت شروع به دویدن به سوی دوردست‌ها کرد.

- خیلی خب، یاران ما! یک به یک جلو بیاید و شمرده و واضح برایمان از مشکلاتتان بگویید.


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۲:۲۵:۳۶
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۲:۲۷:۳۳

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.