هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
در نگاه لرد نه سلامی دیده می‌شد و نه علیکی.

-ارباب من می‌تونم‌ توضیح بدم!

در نگاه لرد حتی نیاز به توضیح دادن هم دیده نمی‌شد!

-سرورم!
-ما رو در حال میوه خوردن می‌کشی؟ روی آشپزخانه خونه ما میوه می‌کشی؟ یخچال خونه ما رو می‌خوری؟

در نگاه لرد اینبار خیلی چیز‌ها دیده می‌شد.
-چندبار بکشیمت که هم ما رو خوش بیاد و هم مرگخوارانمون رو؟

-جواب لگن ترک خورده من رو هم ازش بگیرین ارباب!

مادام ماکسیم هم حتی حق داشت.
در این بین پلاکس، مرگخواری بود فرصت طلب و خودشیرین.
-ارباب ایوا هممون رو بازی داد. اصلا می‌دونین چیه؟ شما زحمت نکشید...

و به سمت قلم‌مو-ایوا جهید، آن را در دست گرفت و...

تق!

شکست!
لرد سیاه خواهان ابرچوبدستی بودند و قوانین واضح! صاحب قبلی باید به دست صاحب بعدی کشته می‌شد.
همه نگاه ها روی پلاکس خشک شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_ارباب همه اش تقصیر قلمو هست..من بی تقصیرم!
_تقصیر ها رو میندازی گردن یک قلمو که اختیاری از خودش نداره؟
_آم...آره...یعنی نه...یعنی..تقصیر قلمو میندازم...ولی همچین هم بی اختیار نیست!
_چه اختیاری؟ میتونه حرف بزنه!
_بله!
_بله؟
_خب بله!
_حالا فرض بگیریم بتونه حرف بزنه..میتونه راه بره برای خودش؟
_بله!
_بله؟ یعنی چی بله...یکدفعه بگو از ثقفی بیشتر مختاره دیگه!

مرگخواران نمیدانستت ثقفی کیست که بسیار مختار است...ولی همه اربابشان را تایید کردند...

_ولی ارباب...راست میگم...نگاهش کنید!

همه به سمتی که پلاکس با انگشتش به آن اشاره میکرد، نگاه کردند...
یک قلمو در حال خوردن هر چه در یخچال....این چیزی بود که مرگخواران دیدند...
_یاران ما...ایا ایوا رو پیدا کردین؟
_خیر متاسفانه ارباب!
_ پس حالا خودمان پیدایش کردیم!

ایوانوا-قلو بعد از اینکه یخچال را هم خورد، تازه توانایی شنیدنش به کار افتاد...او وقتی که گرسنه بود، همه مشاعرش را از دست داده و دیگر کنترلی روی خودش نداشت...اما حالا "ته‌بندی"ای کرده بود و تازه حالا بود که توانست درک کند در چه حالتی و فضایی، لرد و مرگخواران به او خیره شده بودند!
_سلام!




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

هری پاتر در اثر اصابت چکش به سرش، مرده. لرد می خواد صاحب ابرچوب دستی(چوب دستی برتر)بشه. برای همین قصد داره ایوا رو بکشه. چون فکر می کنه که صاحب فعلی چوب دستی ایواست.
مرگخوارا فهمیدن که برای اینکه پیداش نکنن دائم تغییر شکل میده. ایوا ابتدا به مبل، بعد به توپ، بعد به مورچه و قاشق و چوب و قلمو شد. پلاکس هم سطل رنگ و قلمو(ایوا) رو برداشت و رفت آشپزخونه که دیوارشو رنگ کنه. ولی ایوا طبق میل خودش شروع به کشیدن تصاویر لرد در حال خوردن میوه و تسترال یونجه خوار کرد.

و لرد سیاه سر رسید!

.................................

پلاکس این بار در مخمصه بدی گیر کرده بود.
-سلام ارباب!

-سلام و مرگی دلخراش! اون ماییم که روی دیوار داریم انگور می خوریم؟

پلاکس نمی دانست چه جوابی بدهد. اگر تایید می کرد، کشته می شد و اگر رد می کرد هم کشته می شد. چرا که نقاشی ها بسیار زشت بودند.

-هم بله و هم خیر ارباب!

چهره لرد سیاه نشان می داد که منتظر توضیح بیشتر است...


سطل آشغال جلوی محفل ققنوس!


مرد فقیر و کثیف و گرسنه، تا کمر داخل سطل آشغال رفته بود و داشت به دنبال چیزی به غیر از پیاز می گشت.
-لعنت به اینا... هر روز وضعشون همینه. فقط پوست پیاز... چیکار می کنن؟ اعتیادی چیزی به پیاز دارن؟ او! امروز یه تیکه چوب هم برام گذاشتن. کمی بوی پیاز می ده. ولی اینم غنیمته. برش می دارم!

و ابرچوب دستی را برداشت و رفت!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۱۹:۴۷:۴۶



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۱۹ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
پلاکس از سلاح بی توجهی استفاده می کرد و با تمرکزی که بین ابرو هایش را چین داده بود به رنگ آمیزی دیوار ادامه میداد.

اما ایوا به بی توجهی عادت داشت. ایوا گرسنه اش هم بود و ترکیب گرسنگی و خشم نیروی زیادی دارد.
او که دلش ایوا بودن و معده بزرگ و پر از غذایش را می خواست با فریاد یا مرگ یا آزادی شورش کرد و خودش را به جهات مختلف کشید. دیوانه وار در رنگ های مختلف رفت و آنها را به همه جا پاشید. چیزهای بی ادبانه ای مثل میوه های خندان و با آغوش باز کشید.
پلاکس دودستی قلمو را گرفته بود و با تعجب به الهامات ذهنی اش که توسط قلمو تراوش میشد نگاه می کرد.
-میدونستم که بلاخره جادوم در نقاشی هم فوران میکنه.

ایوا دست از تلاش بر نمی داشت، او باید از بند های اسارت خلاص خلاص میشد.
او بلاتریکسی کشید که مهربانانه پشت رودولف را ماساژ میداد، حوری هایی را با جوی هایی از عسل و غیره در اطرافشان کشید. تسترالی کشید که در بطن هوا یونجه می خورد و به آغاز آفرینش می اندیشید. لردی کشید که با سبد میوه در آلاچیق پر گلی نشسته بود و انگور می خورد.
پلاکس بلاخره خسته میشد و او را زمین میگذاشت و ایوا آزاد میشد تا یخچال خانه ریدل را قورت بدهد.

پلاکس اما در رویاهایش غرق شده بود و با لبخندی به قلمو نگاه میکرد، پلاکس پیکاسو. با تابلوهایی به قیمت خون اژدها، با شهرتی بی نظیر... بقبه چیزهایی که قلمو روی دیوار میکشید را ندید.

-اینجا چه خبر شده پلاکس؟


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۱۶:۲۵:۱۹

بپیچم؟


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ایوا نمی‌دونست پلاکس خودش متوجه شده یا نه، اما لبخندی دقیقا مشابه با بلاتریکس تحویلش داده بود.
- چرا قیافه‌تو شبیه بلاتریکس کردی حالا؟
- ها؟ چی؟ من؟ کی؟ کجا؟
- اینا اثرات گرسنگیه. یه چیزی بخور با انرژی دیوارو رنگ کن.

ایوا آخرین تلاششو هم رو می‌کنه. اما از چهره پلاکس مشخص بود که این تلاش کوچک‌ترین اثری روش نذاشته، چون بلافاصله قلمو-ایوا رو برمی‌داره و تو قوطی رنگ فرو می‌کنه.

متاسفانه تهدید بلاتریکس کار خودشو کرده بود و پلاکس توسط هیچ‌کس و هیچ‌چیز وسوسه نمی‌شد تا وظیفه محول شده بهش رو به تاخیر بندازه.

ایوا در شرایط سختی به سر می‌برد. می‌خواست این خوردنی‌های آشپزخونه باشن که براش هلو تو گلو باشن، اما به جاش این خودش بود که تو حلقوم آشپزخونه فرو می‌رفت.

- وایسا ببینم. مگه دیوارو با قلموی کوچیک رنگ می‌کنن؟ اینطوری که صد سال طول می‌کشه. برو به چیز درخور بردار اینجا رو رنگ کن خب.

باز هم بی‌توجهی از جانب پلاکس. اما ایوا هم ول کن نبود.

- چرا هم لردو با من کشیدی هم دیوار آشپزخونه رو با من رنگ می‌کنی؟ مگه من قلموی جادویی تو نبودم؟ برم به ارباب بگم برا کشیدن پرتره‌ش از همون ابزارآلاتی استفاده می‌کنی که باش دیوار آشپزخونه رو رنگ می‌کنی؟ هان؟ برم؟ د بگو ببینم.




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۱۲ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
فضای آشپزخانه برای ایوا محیطی مقدس محسوب میشد. طی آن روز، این چندمین باری بود که به آنجا می‌رسید ولی چیزی نمی‌خورد. و الان هم قرار نبود بخورد...

با حسرت بوی غذاها و خوراکی‌های موجود در آشپزخانه را به درون بینی قلمویی‌اش فرو داد. از نظرش بدترین کار در دنیا این بود که کسی به آشپزخانه برود و چیزی نخورد!

با گرسنگی و درماندگی دیوار را نگاه کرد. اگر تا دقایقی قبل از نظرش بوم نقاشی زبر بود، حالا دیوار آشپزخانه چیزی فراتر از زبر و زمخت به نظر می‌رسید. حتی تصور کشیده شدن بر روی چنین دیوار ناصاف و کثیفی باعث میشد برخلاف عقاید همیشگی‌اش، مرگ در اثر گرسنگی را ترجیح بدهد.

در همین فکرها بود که ناگهان راهی به ذهنش رسید.
- هی بچه، الان می‌خوای چیکار کنی؟
- دیوارو رنگ می‌کنیم دیگه.
- یعنی داری میگی نمی‌خوای اول به خودت استراحت بدی؟
- نه!
- نمی‌خوای یه چیزی بخوری و اون شکم بیچاره‌تو سیر کنی؟
- نه!

ایوا دیگر طاقت نداشت. اگر همان لحظه چیزی نمی‌خورد، ممکن بود کنترلش را از دست بدهد و کل خانه ریدل را با هر چه درونش بود و نبود، بخورد.
- تو الان چند ساعته که داری کار می‌کنی، از اینور به اونور میری و زحمت می‌کشی و هیچکس قدر کارا و نقاشیای قشنگتو نمی‌دونه! وقتشه یکم به خودت برسی!

پلاکس به فکر فرو رفت. ثانیه‌ای بعد، با به خاطر آوردن لبخند شیرین بلاتریکس حین صحبت کردن، تصمیمش را گرفت.
- نه! دیوارو رنگ می‌کنیم!


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۲۸ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-من... از زیر کار در نرفتم بلا! دارم ارباب رو می‌کشم. چه کاری مهم تر از رسم چهره و وجنات بی نظیر...

تصمیم پلاکس بر آن بود که بلاتریکس را قانع کند کشیدن چهره لرد سیاه کاریست مهم! لاکن موضوعی را فراموش کرده بود.

-چهره و وجنات بی نظیر ارباب؟... درست شنیدم؟

بلاتریکس روی هرگونه تعریف و تمجید از وجنات لردسیاه نقطه ضعف... نه... گودال عمیق و وسیع ضعف داشت.

-نه! نه اونجوری که تو فکر می‌کنی! منظورم اینه که چیز...!
-چیز پلاکس؟ چیز؟ بگو!

پلاکس بنده سالازار می‌خواست که بگوید، ولی نطقش با لبخند بلاتریکس کور شده بود.

-نمیگی؟... خوبه الان چشم‌هات رو دربیارم، با نمک و آویشن تفت بدم و به عنوان میان وعده به خوردت بدم؟

پلاکس که در آن لحظه از صمیم قلب از بلاتریکس متنفر بود، فرار را به قرار ترجیح داد!
-من میگم من برم... برم سراغ دیوار آشپزخونه! رفتم حتی!

و قلم مو و رنگ‌هایش را زیر بغل زد و به سمت آشپزخانه گریخت.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
ایوا آب دهان مخلوط با رنگش رو قورت داد. بهرحال رنگ فقط از روی موهاش پاک شده بود، از داخل دهانش پاک نشده بود. و بعد به فکر فرو رفت... اصولا مرگخوارا چندان مستقیم به چشمان لرد سیاه نگاه نمیکردن، در واقع حس احترام و ترسشون مانع از انجام این کار میشد.
اصلا هم به این خاطر نبود که چشمای لرد تا اعماق روح خبیثشون رو میدید و افکارشون رو میخوند.

- قلم موی جادویی من؟ چرا پس خودت رو به رنگ چشمای ارباب در نمیاری؟

افکار ایوا از هم گسسته شدن، و خودشو مستقیم توی رنگ سرخ پلکوند.
- قل قل قل ق...

پلاکس به سرعت ایوا رو از توی رنگ بیرون کشید.
و شکنجه دوباره شروع شد. البته ایوا همزمان حس افتخاری ناشی از همکاری در خلق اثر هنری ای که لرد سیاه رو به تصویر کشیده بود، داشت. ولی خب حس شکنجه شدیدتر بود.
بعد از اینکه چشمان لرد کامل شدن، ایوا دوباره خودش رو از چنگ پلاکس خارج کرد و وارد آب شد. سرش به خاطر اصطحکاک روی بوم نقاشی حسابی داغ کرده بود، و به محض ورود به آب با صدای هیس خاصی خنک شد و رنگ قرمز هم ازش پاک شد.

- حالا وقت کشیدن مردمک های زیبای اربابه.

ایوا اگر میتونست چشماشو تو حدقه میچرخوند و صحنه رو ترک میکرد. ولی خب نمیتونست. بنابراین خودش رو وارد رنگ سیاه کرد.
پلاکس شروع به نقاشی کرد، به شدت از کار خودش راضی بود و از اینکه چقدر قلم موش فوق العاده س میگفت.

- پلاکس! حواسم بهت هست از زیر کار در رفتی و داری نقاشی میکنی! بیا اینجا باید اصلا دیوار آشپزخونه رو رنگ بزنی با قلم موت!

ایوا و پلاکس با ترس به بلاتریکس خشمگین نگاه کردن.




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ایوا حس می‌کرد این یه قلم حرکتو قراره دوست داشته باشه. بالاخره بعد از سختی‌هایی که کشیده بود، الان می‌تونست یه حس خوب رو تجربه کنه. تصور دستمالی که دورش پیچیده می‌شد و با نوازشی اونو تمیز می‌کرد براش لذت‌بخش بود.

- آخ! یواش‌تر بابا!

اما خب، تصوراتش کاملا متفاوت با اتفاقی بود که واقعا رخ می‌ده!

پلاکس دستمال رو محکم دور قلمو می‌سابید تا رنگ از رخش بره. حتی نمی‌کرد قلمو رو دوباره تو آب کنه و راحت‌تر با دستمال رنگشو پاک کنه.
ایوا حس می‌کرد اگه این قرار بود حوله‌ای باشه که موهاشو باهاش خشک کنه، قطعا با این روش کچل می‌شد و هرچی مو داشت و نداشت می‌ریخت.

- اینطوری پر پر می‌شم دیگه نمی‌تونی باهام نقاشی بکشیا. ملایم باش.

اما پلاکس گوشش به این حرفا بدهکار نبود.

- اصن خودم رنگمو می‌برم.

ایوا-قلمو در یک حرکت سریع خودشو از چنگال پلاکس بیرون می‌کشه و با جهشی توی آب فرود میاد و توش فر می‌خوره تا رنگ کاملا بره. بعدم میاد بیرون و خودشو با دستمال خشک می‌کنه و دوباره می‌پره وسط دست پلاکس.
پلاکس از این حرکات قلمو لذت برده بود!
- وای یه قلموی جادویی مثل قلم‌پر ریتا! خودش خودشو تمیز می‌کنه. بلدی خودتم رنگ کنی؟ خودتو رنگ چشمای ارباب کن ببینم.




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
ظرف رنگ هر ثانیه نزدیک تر می‌شد و ایوا راه گریزی نداشت. تا اینکه...
-قل قل قل!

در رنگ فرو رفت و پس از ثانیه‌ای بیرون کشیده شد.
-آخیش... بوی رنگ داشت... آی!

پلاکس مشغول رنگ آمیزی شده بود و این به معنای کشیده شدن ایوا روی بوم سفید زمخت زبری بود!
-آی... موهام کنده شد... دماغم صاف شد... چشمام کج شد! آخ وای! بابا رنگم تموم شده... خشک شدم... رنگیم کن! پوستم رفت!

خواسته‌اش برآورده شد و پلاکس دوباره او را در رنگ فرو برد.

-قل قل قل!

با بیرون کشیده شدنش از رنگ، به فکر فرو رفت. پرسشی ذهنش را مشغول کرده بود.
-چرا قل قل کردم؟

با کشیده شدنش روی بوم اهمیت پرسش از بین رفت و لعن و نفرین کردن پلاکس جایگزینش شد.

-خب... این از صورتشون. بریم سراغ چشم‌ها!

و دستمالی دور قلم مو پیچید و مشغول پاک کردن رنگ از رویش شد.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.