هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
مجلس بسیار شلوغی بود...صرف وجود ویزلی‌ها البته باعث می‌شد که شلوغ باشد....برای همین بلاتریکس رو به لرد کرد و گفت:
_ارباب....خب مرحله بعد چیه!
_خب...حالا ما باید...باید...آمممم...تام...بگو ببینم بلدی یا نه!
_ها؟ من...چشم...فکر کنم باید بدون اینکه زیاد تابلو باشه، ببینیم هری‌پاتر کجا گذاشته چوبدستیش رو!
_آفرین...مشخصا درس هایی که بهت دادیم رو خوب فرا گرفتی..همین که تام گفت!
_آقا ببخشید...هری پاتر چوبدستیش کجاست؟

مرگخوارن با تعجب به سمت ملانی برگشتند که بدون توجه به قسمت "تابلو نباشه" از زاخاریاس اسمیت این سوال رو پرسیده بود...
_هوم...چوب دستی هری پاتر؟
_بله!
_خب...یا تو جیبش بود معمولا..یا تو اتاقش، جایی که شب ها میخوابید، چوبدستیش رو میذاشت بالا سرش!

زاخاریاس این را گفت و رفت...مرگخواران این بار را شانس آوردند که ملانی قصد شومشان را لو نداده بود...
_خب...اتاق هری پاتر کجاست حالا؟
_آقا ببخشید؟ اتاق هری پاتر کجاست؟
_

این بار پرسش کننده لیسا بود و پرسش شونده هاگرید...و مشخص شد این میزان از هوش و درایت فقط مختص ملانی نبوده و مرگخوارن همه این میزان بهره برده بودند...
_هرررری....پسر بیچاره...باید برای مرگش یه کیک درست کنم...اون حتی اتاق مخصوصی نداشت...هر یه مدت اتاقش عوض میشد...یه بار اتاق پروفسور میخوابید...یه بار اتاق ویزلی ها...یه بار اتاق رز...هر دفعه یه اتاق خلاصه...یادم نمیاد آخرین بار کجا اقامت گزیده بود!

هاگرید که یاد بیخانمانی هری افتاده بود، چشمانش اشک آلود شد و فین بزرگی کرد و رفت...مرگخواران شانس اوردند که بهره هوشی محفلی‌ها هم تعریف چندانی نداشت!
_خب یاران ما...شنیدین که این غولچه چی گفت...همه اتاق‌های این خونه میتونه جایی باشه که چوبدستی کله زخمی اونجاست...همه رو باید گشت!




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
مرحله اول، یعنی ورود به محفل با موفقیت انجام شده بود.

-بفرمایید خرما!

سینی خرما دقیقا جلوی مرگخواران قرار گرفته بود.
-ما فاتحه‌اش رو می‌فرستیم!

محفلی مورد نظر، نگاه چپ چپی به مرگخواران انداخت.
-نمی‌خواین بخورید یعنی؟ خرما هری رو نمی‌خواین بخورید؟ خجالت نداره؟

ایزابلا، با استدلال اینکه «یک خرما مگه چقدر می‌تونه محفلی باشه؟» یک خرما برداشت تا محفلی مورد نظر بیخیال آنها شود.
-آخ که مگه این خرما الان از دهن من پایین میره؟ آخ که من چجوری خرما هری رو... آخ... ایش!

با گاز اول از خرما، ایزابلا کاملا متوجه میزان محفلی بودن خرما شد.
خرما مذکور در واقع پیازی با روکش خرما بود و این ترکیب را حتی برای دشمنانش هم پیشنهاد نمی‌کرد.
نگاه محفلی حاکی از نارضایتی‌اش به واکنش ایزابلا بود.

-دیدی؟ دیدی از گلوم پایین نرفت؟ من نمی‌تونم خرما هری جون رو بخورم!

محفلی انگار قانع شده بود.
-بفرمایید... بفرمایید داخل!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
بلاتریکس واقعا در توانش نبود که ادای آدمای عزادارو در بیاره، اونم جلوی مالی! از طرفی نمی‌خواست نقشه لردو خراب کنه و مانع یافتن چوبدستی بشه، پس تصمیم می‌گیره کلا سکوت اختیار کنه و از جاش جم نخوره.

- آه عزیزم معلومه خیلی شوکه شدی. حتی نمی‌تونه حرف بزنه.

بلاتریکس که همچون مجسمه بی‌حرکت شده بود، در مقابل این دیالوگ فقط مردمکای چشمش کمی تو حدقه جا به جا می‌شن.

وضعیت ابراز غم و هم‌دردی چندان خوب پیش نمی‌رفت و لرد از کش اومدن این قضیه راضی نبود. حالا نه که خودش تو این عمل بهتر باشه، ولی خب بازم. پس تصمیم می‌گیره دست به کار شه قبل از این که دست گلی به آب داده بشه.

- این چه وضعشه خانوم محترم. ما عزادار و غمگین هستیم اما شما ما رو سر پا نگه داشتی و سنجش میزان غم می‌کنی. این بود آرمان‌های پاتر؟

مالی مستقیما به لرد زل می‌زنه.
- الان خیلی چهره‌تون شبیه اسمشونبر شدا.

لرد ناگهان تغییر چهره می‌ده.
- اشتباه گرفتین. ما عزاداریم. بذارین یه دست به حرم هری... تابوت هری بزنیم تا متبرک شیم.

و با هجوم چندین بچه ویزلی که برای گرفتن پیاز-خرما از سر و کول مالی بالا می‌رن، مالی بالاخره کوتاه میاد و کنار می‌ره تا جماعت مرگخوار و لرد وارد مراسم شن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خب... به نظر می‌آمد لینی در عزاداری کردن، کمی خشن است. کمی فقط.
مالی ویزلی، که تا چند لحظه پیش با اشک های سیل مانندش مرگخواران را شست و شو داده بود، حال دیس به دست، با تعجب به حشره ی معترضی که جلوی دماغش پرواز میکرد چشم دوخت بود و اشک ریختن را فراموش کرده بود.
-چطور گذاشتید بمیره؟! چطورکشتنش؟! چطور جلوش رو نگرفتید؟! چطور براش یه مراسم با شکوه تر برگزار نمی‌کنید؟! چطو به تو گیر ندادن اصلا؟!

لرد سیاه زیاد اعصاب نداشت. او با دو انگشتِ شست و اشاره اش از کمر لینی گرفت و آخرین غر های زیر لبیِ حشره به گوش بقیه رسید:
-چطور بروسلی و پسرش مثل هم مردن؟!

لرد با کنار گذاشتن لینی، ایوا را جلو انداخت.
ایوای مرده و روح شده، که در همان حالت هم بسیار خوشحال به نظر میرسید، لبخند زنان به چهره ی اشک بار و پف کرده ی خانم ویزلی چشم دوخت و دستش را برای دست دادن با او دراز کرد.
-مبارک باشه. صد سال به این سالها. نمیدونم چجوری باید شادی خودمو بهتون ابراز... کنم؟

مالی وحشت زده به او خیره و ایوا دستپاچه شد.
-چیز ببخشید... این مال اینجا نبود. منظورم این بود که... ها! دفعه آخرتون باشه ایشالا... خدا بیامرزتتون. هعی... زندگیتون چقدر کوتاه بود. متاسف شدم.

این‌بار لرد سیاه و مرگخواران وحشت کردند!
یا مرگخواران از مهر ورزیدن و همدردی چیزی نمی‌دانستند، یا ایوا بویی از آداب معاشرت نبرده بود.
لرد سیاه دستش را عقب برد و اولین و دم دست ترین کس را از جمع خادمانش بیرون کشید.
-مالی...؟
-اوه... بلاتریکس... عزیزم.


ویرایش شده توسط الکساندرا ایوانوا در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۱۸:۵۱:۴۴



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه و مرگخواران رداهای سیاهشان را پوشیده و آماده حرکت شدند. یعنی در واقع تغییری نکردند! از اول هم سیاه پوشیده بودند. همه بجز رودولف که کلا سیستمش بر اساس نپوشیدن طراحی شده بود.

-یاران ما... چهره های غمگینی به خود بگیرید. همگی ما از مرگ کله زخمی بسیار غمگین و آزرده هستیم.

-ارباب، من آزرده ام قشنگ نمی شه. می شه من مستاصل و پریشان باشم؟

ایوا کلا اگر حرف نمی زد می مرد... که مرده بود هم! شاید هم دلیل مردنش حرف های بی موقع اش بود.

لرد سیاه و مرگخواران به مقصد گریمولد آپارات کردند.

مقر محفل هنوز از دید مشنگ ها پنهان بود. ولی با دیدن مالی ویزلی که دیس خرما در دست گرفته و کنار خیابان ایستاده بود، می شد محل مراسم را پیدا کرد.

لرد و مرگخواران به مالی نزدیک شدند.

-بسیار تسلیت می گیم.
-اندوهگین و غمگین و آزرده هستیم.
-من مستاصل و پریشانم البته!
-

آخری پلاکس بود که چهار نفر، دست و پایش را گرفته بودند که فرار نکند و داشت بصورت برعکس به مالی نگاه می کرد.

مالی چشمان پر از اشکش را به جمع مرگخواران دوخت.
-شما اسمشو نبر و مرگخوارا که نیستین؟

-اصلا و ابدا! هرگز! حرفش را هم نزنید. ما عزاداریم! تا پنج دقیقه دیگر اشکی از چشمانمان خواهد چکید. مطمئنیم. لینی... شروع کن!

لینی به طرف مالی ویزلی حمله ور شد. یقه اش را گرفت و او را به جلو و عقب تکان داد.
-چرا رفت؟ چرا اینجوری شد؟ چرا ما رو گذاشت و رفت؟ مگه اون پسری نبود که زنده ماند؟ پس چرا زنده نماند؟


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۱۶:۱۸:۱۱



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ازونجایی که مرگخوارا شاهد حرکت خفن اربابشون نبودن، الان دقیقا نمی‌دونستن از چی باید تعریف کنن. ولی به هر حال تعریف می‌کنن!

- بسیار زیبا بود ارباب.
- شاهکار قرن بود.
- توانایی‌های شما بی حد و مرزه.
- لذت بردیم.
- چشم حسودان کور.

لرد با بدخلقی نگاهی به مرگخوارا می‌ندازه.
- شما که ندیدین. بذارین دوباره انجام بدیم.

و لرد دوباره رداشو مرتب می‌کنه و درحالی که کمی با دست به اون سوق می‌داد تا مثل فیلم‌های مشنگی پشت سرش پیچ و تاب بخوره، به راه میفته و منتظر تحسین یارانش، برای ابهت و شکوهش می‌شه.
صدای کف دست هورای مرگخوارا بلند می‌شه.

- بسیار زیبا بود ارباب.
- شاهکار قرن بود.
- توانایی‌های شما بی حد و مرزه.
- لذت بردیم.
- چشم حسودان کور.

لرد راضی از عملکردش تصمیم می‌گیره قدم بعدیو برای پیشرفت سوژه برداره.
- یاران ما، برای یافتن چوبدستی از کجا شروع کنیم؟

دیزی بلافاصله پیشنهادشو روانه می‌کنه.
- محفل ارباب. شنیدم مراسم ختم هری اونجا داره برگزار می‌شه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
از خیلی خارج...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
لرد ردایش را مرتب کرد و درحالی که کمی با دست به آن سوق میداد تا مثل فیلمهای مشنگی پشت سرش پیچ و تاب بخورد، به راه افتاد و منتظر تحسین یارانش، برای ابهت و شکوه‌اش شد...اما آنها آنجا نبودند.

- نفر بعدی!

صف طویلی از مرگخواران در کنار بلاتریکسی که نخ و سوزن در دست گرفته و پلاکس را روی صندلی ای نشانده، ایستاده بودند.
ایوانوا جلو رفت و با ترس به بلاتریکس نگاه کرد.
- واقعا این کار لازمه بلا؟
- بیا جلو ایوا.

در عرض چند ثانیه بلاتریکس چشمهای ایوا را به پلاکس دوخت. در واقع چشم های ایوا را به فرق سر پلاکس کوک زده بود.
- حالا این طوری چشم ازش بر نمی‌داری و دستور ارباب رو اجرا می‌کنی...نفر بعد!

رودولف که سعی می‌کرد چند مرگخوار جلوی رویش را زیر دست و پا بگذارد، خود را به اول صف رساند.
- میخوای چشمهای منو به پلاکس بدوزی بلا؟
- نه عزیزم...تو لازم نیست این کارو بکنی.

لرد که حوصله اش از منتظر ماندن برای تحسین شدن سر آمده بود و ردایش هم کم کم داشت زیبایی اش را از دست میداد، گفت.
- چشمان ایوا برای دوخته شدن کافیست. بیایید از ما تعریف کنید.



پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
هجوم بلاتریکس به سمت لینی ادامه دار بود... آنقدر ادامه دار که هیچگاه به سرانجام نرسد. چراکه در لحظه آخر، لرد سیاه پس یقه او را گرفته و مانع از پیشرویش شدند.
در نتیجه او بدون پیشرفت، سرجایش دست و پا می‌زد و تارهای سیخ شده موهایش به سمت لینی پرتاب می‌شدند. که خب لینی هم به واسطه دو بال روی کمرش، بال بال زنان جاخالی می‌داد.

-ارباب یه کم... لطفا! فقط یه کم... قدر یک بند انگشت! یه کم بکشمش!
-خیر بلا!

بلاتریکس ثابت شد و دست از تقلا برداشت.
-باشه... چشم... نمی‌کشم... یه دست و یه پا و یه بالش رو بکنم... بکنم؟
-بلا!

بلاتریکس بسیار آشفته به نظر می‌رسید.
-سرورم! یه بال و یه پا... یه بال تنها... هوم؟ فکر خوبیه‌ها!

نگاه لرد کم کم خطرناک می‌شد. پس بلاتریکس عقب نشینی کرد و ترجیح داد به طور ذهنی از شکنجه لینی لذت ببرد.
لرد هنگامی که از عقب نشینی بلاتریکس مطمئن شدند، به سمت پلاکس چرخیدند.

-ارباب!
-یارانمون... باید چوبدستی رو بیابیم! لاکن تا موقع یافتنش، چشم از پلاکس بر ندارید!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۱:۴۶:۵۰

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۰:۳۵ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
با گفتن این دیالوگ ناگهان لینی متوجه نکته مهمی می‌شه که تا اون لحظه از قلم افتاده بود.

- حالا خود چوبدستی کجاس که ارباب باهاش دو سه ثانیه فاصله دارن بلا؟

لینی این حرف رو بدون قصد و غرض زده بود. اون فقط حقیقت رو بیان کرده بود و بلاتریکس باید این موضوع رو درک می‌کرد. اما چهره‌ی خشمگین بلاتریکس که از عصبانیت سرخ شده بود، چیز دیگه‌ای رو نشون می‌داد.

لرد که آماده شده بود طلسم مرگش رو نثار پلاکس کنه، با شنیدن حرف لینی متوقف می‌شه.
- یعنی چوبدستی ما کجا ممکنه باشه.

بلاتریکس دوباره فرصت رو غنیمت می‌شمره.
- فعلا پلاکس رو بکشین تا صاحب چوبدستی شین، بعد می‌ریم دنبال چوبدستی می‌گردیم.
- تا وقتی چوبدستی دستشون نباشه صاحبش بودن چه فایده‌ای داره.

بلاتریکس از اعماق وجودش می‌خواست لینی رو بکشه. اون هم نه مرگی سریع و بدون درد با طلسم مرگ. بلکه می‌خواست تک‌تک پاها و دستا و بالا و شاخکای لینی رو یکی یکی بکنه و زجرکشش کنه. اما حضور در محضر لرد باعث می‌شد بلاتریکس ناچارا خودشو کنترل کنه.

- ارباب به نظرم بذارین اول چوبدستیو پیدا کنیم بعد پلاکسو بکشیم. بالاخره هرچی یاراتون بیشتر، احتمال پیدا کردن چوبدستیم بیشتر.

بلاتریکس این‌بار دیگه واقعا اختیار از کف می‌ده و به سمت لینی هجوم می‌بره!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: چکش سازی دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

پلاکس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۸ شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۰:۴۹:۲۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۴۰۲
از ما هم شنیدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
پلاکس قبلا مرده بود! و قرار بود وقتی بهار شد زنده شود. اما هنوز بهار نشده بود، بنابراین کشتن دوباره پلاکس کاملا بیهوده بود.

یکی از مرگ‌خوار های مذکور که از قضا اسمش پلاکس بود بلاخره زیر نگاه های خیره مرگ‌خوار های غیر مذکور معذب شد و به سمتشان برگشت:
_ خب اگه یکم منطقی تر نگاه کنیم ایوا قلمو بود! و الان اگه دوباره ایوا بشه زنده میشه! یعنی فکر کنم.

بلاتریکس که پست قبلی را با اهداف شومی نوشته بود و قصد گرفتن تمام انتقام های گرفته و نگرفته را داشت سریعا دست به کار شد:
_ نه خیر نه خیر! فکر های اشتباه نکن! خودت کشتیش! الانم هیچ راهی نیست. ارباب راحت باشین کارتون رو بکنین.

پلاکس اشک های ریخته شده از چشمانش را پاک کرد:
_ من گناه دارم خب! حداقل آخرین خواسته ام رو بپرسین!

لرد سیاه به این بچه بازی ها اعتقاد نداشت، اما پلاکس با آن جثه ریز و موهای فر فری و دست های رنگی و... خیر، لرد سیاه اصلا به این بچه بازی ها اعتقاد نداشت.

_ ولی ارباب بذارید آخرین خواسته شو بگه، یا حداقل وصیت کنه، شاید خواست وسیله هاشو به کسی ببخشه! شاید بتونیم با پول فروش وسیله هاش پول های زیادی به دست بیاریم.

پلاکس با شنیدن حرف های دیزی به فکر فرو رفت، یک پیشبند سفید و آغشته به رنگ، و چمدانی پر از رنگ های در هم آمیخته و پاستل های شکسته و بوم هایی که گوشه همه آنها یادگاری از دندان های فنر باقی بود چطور میتوانستند ارزش مادی داشته باشند؟ اما پلاکس هیچوقت نمیتوانست مخالف باشد، برای همین به این نتیجه رسید که یک جعبه آبرنگ دارد که صحیح و سالم است و با فروش آن میتوانند پول زیادی به دست آورند، مثلاً یکی دو سیکل!

لرد سیاه هم در فاصله اندیشیدن پلاکس اندیشیده بودند:
_ بذاریم وصیت کنه که وسایلش رو بفروشیم؟ دیزی غیر جدیدمون، بعد از به دست آوردن چوب دست کهن، چه نیازی به پول های وسایل این داریم؟

لرد سیاه روی کلمه «این» تاکید کرده بودند و همین امر سبب شد تا دل پلاکس بشکند، روی زمین بنشیند، زانو هایش را بقل کند و های های بگرید.
این صحنه غم انگیز با صدای بلاتریکس خاتمه یافت:
_ ارباب فقط دو سه ثانیه با چوبدست فاصله دارید!


ویرایش شده توسط پلاکس بلک در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۱۹ ۲۳:۲۴:۰۹







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.