هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۸ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ایزابلا بدون توجه به غرغرهای پیرزن جلو میاد، اونو به کناری می‌رونه و نگاهی به محیط خانه سالمندان می‌ندازه.
- خیله خب بقیه کجان؟ مطمئنم اونا هم مشکلاتی دارن که علاقمندن راجع بهش صحبت کنن.

ایزابلا چشماشو تیز می‌کنه و کل محیطو از نظر می‌گذرونه. انتظار داشت تا اون موقع حداقل چند تا پیرمرد و پیرزن دورشو گرفته باشن و بخوان از خاطرات دوران جوونیشون بگن. ولی ازین خبرا نبود.

پیرزن از کنار زده شدنش اصلا خوش‌حال نبود. پس عصایی برمی‌داره و می‌کوبه فرق سر ایزابلا.
- گفتم دیگه، مشکلاتو گفتم و می‌تونم برات بازم بگم. جونم برات بگه که...

پیرزن آماده بود تا دهنشو باز کنه و سخنرانی طولانی دیگه‌ای تحویل مرگخوارا بده، اما مرگخوارا علاقه‌ای به شنیدن دوباره‌ی غرهای پیرزن نداشتن.

- بقیه کجان؟
- ما رو ببر پیش اونا.
- نکنه گروگان گرفتیشون؟
- به ظاهرت نمیومد قلدر باشی.
- مشکوک به نظر می‌رسی.
- اگه راس می‌گی نشونشون بده تایید کنن حرفاتو خب.

پیرزن که ناگهان مورد حمله‌ی همه جانبه قرار گرفته بود، عصاشو از حالت تهدید آمیز در میاره و آهی می‌کشه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
درست پس از جمله‌ی لرد، مرگخواران با عجله بند و بساطشان را ول کرده و دوباره به سراغ پیرزن رفتند.
- خب داشتید می‌گفتید. مشکلتون چقدر بزرگه؟

پیرزن چنان چشم غره‌ای به لینی که این سوال را پرسیده بود رفت که او را تا مرز آب شدن و سپس فرو رفتن در دریچه‌ی فاضلاب پیش برد‌. اما لینی آب نشد و در هیچ دریچه‌ای هم فرو نرفت و فقط سوالش را در جهت آرامش پیرزن، اندکی تغییر داد.
- ببخشید منظورم این بود که مشکلتون چیه؟
- جونم برات بگه مادر...چرخ‌های ویلچرای اینجا خیلی اذیت می‌کنه. همش یا لقه یا گیر می‌کنه، یا کلا چرخ نداره. از چرخ‌های واکرها نگم برات! موقع راه رفتن باهاشون حداقل ده بار زمین‌ می‌خوریم...

لرد سیاه و مرگخواران نگاهی به ویلچر و واکرهای گوشه‌ی دیوار انداختند.
- ولی اینا که همه‌شون چرخ دارن! ظاهرا خیلیم سالمن و قشنگ کار می‌کنن.
- سالم؟ تو به این میگی سالم؟ اوه...البته معلومه که شما بی‌سروپاها درد ما رو نمی‌فهمید! شما که مشکلی ندارید! بزنم دست و پاتونو بشکونم مجبور بشید با اینا راه برید تا ببینید من چی میگم؟ بزنم؟

از نظر مرگخواران تنها چیزی که در آنجا سالم به نظر نمی‌رسید، روان پیرزن بود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
از خیلی خارج...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
- بزرگ؟
- دقیقا چقدر بزرگ؟

پیرزن نگاهی به مرگخواران انداخت و دستانش را تا آنجایی که میتوانست، در کنار بدنش بلند کرد.
- انقدر...مشکل انقدر بزرگه.
- نه نه نه...این اصلا اندازه ی دقیقی نیست. باید با احتساب دقیق میلی متر بهمون بگید.

چند ثانیه بعد فنریر و تام، خط کشی از غیب ظاهر کرده و داشتند فاصله‌ی بین دو دست پیرزن را اندازه گیری میکردند.
- این که خیلی بزرگ نیست؛ تقریبا نیم متره.
- نخیر...دقیقا پنجاه و هفت سانتی متر و...سانتی متر و...

در همان لحظه پیرزن که از آن وضعیت خسته شده بود، دستانش را پایین آورد و کل محاسبات تام را خراب کرد.
- ای بابا...حالا از کجا بفهمیم مشکل چقدر بزرگه؟

در سمتی دیگر، دو مرگخوار سدریکی که خروپف می‌کرد و بالشتش را بغل کرده بود، گرفته و می‌کشیدند.
- نه باید از این دراز تر بشه...اندازه ی مشکلِ حتما خیلی بزرگ‌تره.

صبر لرد به سر آمده بود.
- یارانمان، دارید چه می‌کنید؟



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- ای پیرزن... قانع شو!

این جمله را افلیا با چهره ای حق به جانب بیان کرد. پیرزن کوچکترین تغییری که نشان از قانع شدن باشد، نکرد.

-ارباب... قانع نشد! به نظرم مادام ماکسیمو بفرستیم جلو. هر چی باشه پیر و فرتوته و زبون این فسیل رو بهتر می فهمه.

بطور همزمان به پیرزن و مادام ماکسیم برخورد. رفتار افلیاهای داخلی اصلا قابل قبول نبود.

ماکسیم به سختی کمی جلو رفت. چرا که بسیار بزرگ بود.
-ببینین خانوم محترم. ما اومدیم اینجا که مشکلات شما رو بررسی کنیم.

پیرزن عصبانی بود.
-قبل از اومدن شما مشکل خاصی نداشتیم. الان داریم. در! در نداریم. الان هر بی سرو پایی می تونه سرشو بندازه پایین و بیاد تو.

هنگام تلفظ عبارت "بی سرو پا" بطور واضح و مشخص نگاهش بین رودولف و فنریر می چرخید.

-شما مسئول این خرابکاری بزرگ هستین. الان کی امنیت بانوی جذابی همچون من رو تضمین می کنه؟

مادام ماکسیم مورد اول را یادداشت کرد.
-خب... این از این. شما در ندارین و این یه مشکله. مشکل دیگه ای نیست؟

-چرا... ما همیشه خسته و کوفته هستیم. نمی تونیم هر چیزی که دوست داریم بخوریم. موهامون سفید شده. البته اگه موی خاصی باقی مونده باشه. دندونامون مصنوعیه و از دهنمون می پره بیرون. درد های مختلف داریم. چروک شدیم. خم شدیم...

ماکسیم کل چیزهایی را که نوشته بود خط زد.
-ولی اینا همشون طبیعی و به دلیل پیر شدن هستن! مشکلی که مربوط به خانه سالمندان باشه ندارین؟

پیرزن کمی فکر کرد.
-داریم... یه مشکل بزرگ داریم. خیلی بزرگ!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۱۵:۵۴:۰۴



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مادام ماکسیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۴۱ یکشنبه ۳ مرداد ۱۴۰۰
از خیلی خارج...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 19
آفلاین
- آزار رسانی به کودکان...کشتن دری بی گناه...از بین بردن سرپرست خانوار...یتیم کردن دری خردسال...

پیرزنی با عصا پشت سر مرگخواران ایستاده و با گفتن هر جمله، یک انگشتش را می‌بست. لباسِ چروکِ بیمارستان را به تن کرده و سرمی به دستش زده بودند.

- یارانمان...این پیرزن چه میگوید؟
- ارباب...ارباب. من میدونم. من زبون پیرزنارو خوب میدونم.

رودولف با خوشحالی بالا و پایین می‌پرید و سعی می کرد جلب توجه کند.
لرد نگاهی به اطراف انداخت و دوباره گفت.
- یعنی هیچکس برای مذاکره جلو نمی‌آید؟
- من ارباب. من هستم...من میتونم.
- چی کار میخوای بکنی رودولف؟
- به شما ربطی نداره...اوا! سلام بلا...هیچی بابا. میخواستم توی ماموریت به ارباب کمک کنم.
-

پیرزن نچ نچ کنان رویش را از رودولف برگرداند و با ناراحتی گفت.
- من باید گزارش کار شمارو بدم. کشتن در خونه ی سالمندان اصلا کار درستی نبود.

مرگخواران نگاهی به اربابشان انداخته و منتظر دستور او بودند. شاید قانع کردن پیرزن چندان کار سختی نباشد.



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۳:۱۴ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- درِ سخنگو ارباب! خودشه! ایواس! بکشینش تا صاحب ابرچوبدستی بشین!

مرگخوارا و لرد با تعجب به مرگخواری که رد داده بود نگاه می‌کنن. ایوا هم اون وسط فریاد می‌زنه "ولی من که اینجام".
مرگخوار که از تعجب بقیه تعجب کرده بود، با تعجب بیشتری به عنوان تاپیک نگاه می‌کنه و می‌فهمه اشتباه زده.
- اممم چیزه ارباب فکر کنم سوژه تو سوژه شد. این مال اونور بود. ادامه بدین. در داره گریه می‌کنه.

و در حالی که سوت می‌زد، پاورچین پاورچین صحنه رو ترک می‌کنه.
بعد از بازگشت اوضاع به حالت عادی، مرگخوارا و لرد برمی‌گردن تا به درِ گریان توجه کنن.

- بله خب کشتیم، تو هم اگه نخوای باز بشی می‌کشیمت. پس با زبون خوش باز شو!

در دست از گریه کردن برمی‌داره و کمی صدای قیژ قیژ می‌ده. گویا در حال تفکر بود!
- بکشین. اینطوری به پاپام ملحق می‌شم. منو بکشین تا اون دنیا برم دوباره دری بشم پشت پاپام.

در خیلی ساده تسلیم شده بود و هیجان کارو کم کرده بود. مرگخوارا راضی نبودن!
- حالا نمی‌خوای یکم التماس کنی؟ آرزویی نداری؟ نمی‌خوای به زندگی دَریت ادامه بدی؟ فقط یه کوچولو.
- نه نمی‌خوام. می‌خوام برم پیش پاپام.

مرگخوارا با ناامیدی نگاهی به هم می‌ندازن و دوباره آماده می‌شن تا آواداکداورای گنده‌ای سمت در شلیک کنن.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۸ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
مرگخواران بدو بدو دویدند و همه با هم روی در شیرجه زدند تا بشکنندش و بروند تو.

-عااااااااااااااا!
-عواااااااااااااااا!
-غودااااااااااااااا!

ولی نشد! به جایش همه مرگخواران عین گوجه روی در ترکیدند و پخش و پلا شدند.
لرد به بقایای ترکیده و واپاشیده مرگخوارانش نگاه کرد.
-دفعه دیگه که لینی خواست به ما پیشنهاد بده، نذارید لینی به ما پیشنهاد بده.

مرگخواران، سرخورده و سرافکنده خودشان را جمع کردند و هرچه بیرون پاشیده بود را گذاشتند سر جایش. بعد نشستند و فکر کردند.
-ارباب، در رو بسوزونیم!
-ارباب، در رو اره کنیم!
-ارباب، به در پیشنهاد بدیم اگه باز بشه، بهش برتی باتز می‌دیم!
-ارباب، به در پیشنهاد بدیم اگه باز بشه واسش زن می‌گیریم.

لرد سر جایش نشست.
-

مرگخواران با خوشحالی پریدند و آتش‌افکن‌ها و دینامیت‌ها و نارنجک‌ها و تانک‌ها و اره‌ها و قمه‌ها و برتی باتز‌ها و عروس‌هایشان را درآوردند و به در حمله کردند.
ولی در باز نشد.

لرد از جایش بلند شد.
-اینطوری نمیشه. باید از اولش این کار رو امتحان می‌کردیم اصلا... مرگخواران ما... بکشیدش.

مرگخواران با هیجان چوبدستی‌هایشان را بلند کردند و یک آوادای گنده فرستادند سمت در. آوادا توی در ترکید و در را کشت.
هنوز مرگخواران بابت دستاوردشان خوشحالی نکرده بودند که یک در کوچکتر پشت قبلی پدیدار شد که چشم داشت و دهان داشت و دست داشت و داشت گریه و زاری می‌کرد.
-نهههههه... پاپا... چرا پاپامو کشتید؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
همه نگاه‌ها معطوف لینی شد.
-از کیسه مرلین می‌بخشی؟
-ما خودمون رو بکوبونیم و تو تشویق کنی؟
-تو اونوقت چیکار می‌کنی؟

لینی باید سرخورده می‌شد. اما نشد.
باید خجالت می‌کشید. اما نکشید.

-یارانمون... همین کار رو بکنین. با شماره سه ما!

با شمرده شدن شماره یک و دو، مرگخواران به صف شدند.

-سه!

همه به سمت در دویدند. لاکن در لحظه آخر تنها مادام ماکسیم بود که در کمال صداقت به در کوبیده شد.
ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد.

-یاران ما! گفتیم همه با هم! بدون دغل! همه!

برای بار دوم همه به صف شدند.

-سه!
-ارباب یک و دو چی شدن؟

نگاه خشن لرد پاسخ مناسبی برای مرگخوار مذکور بود.
-رفتن مرخصی! برای بار آخر تا سه می‌شمریم!

مرگخواران را از نظر گذراندند.
-سه!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
اما در باز نمی‌شه!
لرد دوباره و دوباره تلاش می‌کنه ولی باز هم در باز نمی‌شه.

- ارباب باید دستگیره درو بگیرین و رو به پایین بکشین تا باز بشه.

لرد که دقیقا مشغول همین کار بود، با شنیدن این حرف دست از تلاش برمی‌داره و به جاش به سمت مرگخوار مذکور برمی‌گرده و بهش زل می‌زنه.

- فکر کردی ما چی کار ‌می‌کردیم پس؟
- چیزه خب ارباب... گفتم شاید اشتبـ...

باقی سخنان مرگخوار رو هیچ‌کس نمی‌فهمه چرا که با آواداکداورایی به اون دنیا می‌پیونده. شاید اونجا فرشتگان یا شیاطینی باشن که حاضر به شنیدن ادامه‌ی حرفش باشن تا دچار عقده‌ی روحی نشه.

- ارباب چطوره آلوهومورا رو روش امتحان کنیم؟

لرد پشتشو به مرگخواری که به دیار باقی شتافته بود می‌کنه و با خونسردی می‌گه:
- ما پیشنهادی داریم. شاید با آلوهومورا قفل در باز بشه!

مرگخوارا به تحسین ایده‌ی لرد می‌پردازن و آلوهومورایی به سمت در روانه می‌شه، اما باز هم در باز نمی‌شه.

- ارباب من تو فیلما دیدم یه عده محکم خودشونو می‌کوبن تو در باز شه. امتحان کنیم؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
- سال... چیا؟

لرد سیاه با جدیت پرسیده بود، و با جدیت هم به بلاتریکس نگاه میکرد.
بلاتریکس با خوشحالی گفت:
- پیرها و از کار افتاده ها ارباب.
- میدونیم بلا... منظورمون اینه که آخرش که چی؟ دیدن ما قراره چه دردی ازشون دوا کنه؟ البته خودمون میدونیم که کل درداشون دوا میشه. کلا هرکس ما رو میبینه درداش دوا میشه. ولی آیا دیدن سالمندان باعث میشه مسئولیت های اجتماعیمون هم به اتمام برسن؟
- بله ارباب. راستش این هم جزء مسئولیت هاتون هست.
- میدونستیم این رو هم. میخواستیم ببینیم شما هم بلدید یا نه. اربابی هستیم بسیار سر زننده به خانه سالمندان.

و به همین ترتیب لرد و مرگخوارا به سمت خانه سالمندان هاگزمید حرکت کردن. مرگخوارا هم با تمام وجود لرد رو تشویق میکردن که روحیه ش بالا بره و بتونه به بهترین شکل ممکن سالمندا رو ببینه.

لرد دیگه به انجام مسئولیت های اجتماعی عادت کرده بود. در طی مسیر، و البته با وجود دست، جیغ و هورای مرگخوارا که توی گوش هاش میپیچید، هر جا زباله ای میدید، به سطل آشغال مینداخت و هر جا هم که شیر آب بازی میدید، میبست.

و بالاخره به خانه سالمندان رسیدن.

- شیون آوارگان رو تغییر کاربری دادن؟

حرف لرد چندان هم بی جا نبود. ساختمان خانه سالمندان کاملا پوسیده و بی روح بود. و هیچ نوری از پنجره هاش بیرون نمیومد. اما به هر حال، لرد برای بازدید از سالمندا و شاد کردن دلشون اومده بود. بنابراین با بی خیالی جلو رفت و در سنگین خانه سالمندان رو باز کرد.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.