هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
پیرزن نوه‌اش را در آغوش گرفته و ناز و نوازش می‌کرد. این بهترین فرصت بود برای مرگخواران تا بدون جلب توجه از گوشه‌ای صحنه‌ را ترک کنند.

-دختر خوشگلم... بابا بزرگ جدیدت رو دیدی؟

و مرگخواران و لرد سیاه را با این حرف سر جایشان متوقف کرد.
با اشاره لرد سیاه، بلاتریکس زیر کوهی از مرگخوار غرق شد تا دردسر جدیدی درست نشود.
نوه پیرزن به جماعت مرگخواران خیره شد.
-کدومه؟

انگشت پیرزن مشغول نشانه رفتن به سمت لردسیاه بود که صدای رودولف از گوشه‌ای بلند شد.
-ایناهاش... این شما و این پدر بزرگ جدیدتون!

نگاه پیرزن به سمت رودولف برگشت و با دیدن پیرمرد کچل، لاغر، دارای بینی قلمی و چشمانی که در اثر مالش بسیار قرمز شده بودند، دور و برش پر از قلب‌های قرمز شد.
رودولف توانسته بود پیرمرد را راضی کند و قلب‌های دور پیرزن هم حاکی از رضایت او بود.

-ما رو در کسری از ثانیه فروخت!

مرگخواران مشغول دلداری به اربابشان شدند و در این بین، بلاتریکس که خطر بزرگی از بیخ گوشش گذشته بود، با اختیاراتی که خودش به خودش داده بود، پیرمرد و پیرزن را زن و شوهر اعلام کرد.

-خب... اینم از این. مقصد بعدی کجاست سرورم؟


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۱۹:۴۹
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 231
آفلاین
_راه بیفتید تا برویم.
-اما آخه ارباب این پیرزن تنهاست. گناه داره.

دیزی ریز ریز اشک تمساح می ریخت و به پیرزن بیچاره که هنوز با بلا در حال جدال بودند، نگاه میکرد. او و ملت مرگخوار دلشان نمیخواست این جدال زیبا به این زودی تمام شود. دل کندن از پاپ کورن و نگاه به حرکات بلا و پیرزن، خیلی سخت بود.
در همان لحظه بنز گوجه ای رنگی از راه رسید و خانواده ی چهار نفره ای از آن پیاده شدند. یکی از بچه ها تاتی تاتی به سمت پیرزن رفت.
-مامان بزرگ جونی، دلم برات تنگ شده بود.

آن طرف_ سمت رودلف
رودلف تک و تنها پشت سر پرستار جوان به سمت یکی از اتاق های خانه سالمندان راه افتادند. در گوشه ی یکی از اتاق ها پیرمردی کــِز کرده بود.

-ایشون همون پیرمردی هستند که گفتم. ده سال از اینجا بیرون نرفتن. به دردتون میخوره؟
-امممم... من یه گپ کوتاهی داشته باشم، خدمتتون میرسم.
-باشه میبنمتون.

رودلف در آن واحد هم به چهره ی به ظاهر زیبای پرستار نگاه میکرد و هم در فکر پیرمرد فلک زده بود. بعد از چند دقیقه رودلف بلاخره از دیدن جای خالی پرستار دست کشید و وارد اتاق شد. کنار پیر مرد نشست.
-سلام پدر جان.
-بعضی اوقات فکر میکنم نمیخوام جواب سلام کسی رو بدم.
-منم همینطور.
رودلف به طور اتوماتیک این جواب را داد، حتی خودش هم تعجب کرده بود.

-بعضی اوقات فکر میکنم حال و حوصله حرف زدن ندارم.
-منم همینطور.
-بعضی اوقات فکر میکنم کاش بتونم تنها باشم.
-منم همین طور.
-بعضی اوقات فکر میکنم مردم چرا اینقدر دو هزاریشون کجه.
-منم همینطور.
-بعضی اوقات فکر میکنم مردم دو هزاریشون کج نیست، مردم خیلی رو دارند.
-منم همینطور.

پیرمرد غیر مستقیم سعی کرد به رودلف بفهماند که حال و حوصله ندارد اما مشکل اینجا بود که رودلف دو هزاریش در برار مردان و جادوگران بسیار بسیار کج بود.



تصویر کوچک شده

بیکار ترین مرگخوار اربــــــــــــــاب

~ only Raven ~


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۳۹ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخوارا بدون معطلی پاپ‌کورن‌ها رو آماده کردن و مشغول تماشای این جدال دیدنی شدن. شاید بگین کدوم جدال؟ روی کاغذ بلاتریکس برنده‌س و در واقعیت هم همینطور! پس چه هیجانی!

اما درسته که پیرزن پیر بود و احتمالا انتظار دارین از خودش ضعف نشون بده و در نبرد تن به تن انرژی کم بیاره و زور کافی نداشته باشه، اما پای عشق که وسط باشه، پیرزن داستان ما از هر هرکولی هرکول‌تر بود. از طرفی از سلاحی به نام عصا برخوردار بود که هر از گاهی تقی بر بخش‌های مختلف بدن بلاتریکس برخورد می‌کرد.

ازون طرف بلاتریکس جوون بود و پر انرژی. از نظر انگیزه هم اگه از پیرزن اشتیاقش بیشتر نبود، کم‌تر هم نبود. پس نبرد کاملا برابر و پر هیجان در حال پیگیری بود و یکی این می‌خورد و یکی اون می‌زد. بلاتریکس می‌تونست از سلاحی به نام چوبدستی استفاده کنه و همه چیو سریع جمع کنه، اما در این لحظه نبرد فیزیکی بیشتر بهش می‌چسبید.

خلاصه که مرگخوارا دقایقی مشغول تماشا، و بلاتریکس و پیرزن مشغول بزن بزن بودن که بالاخره صدای اهم اوهوم‌های لرد توجه همه رو به خودش جلب می‌کنه.

- یاران ما، گفتیم نخواستیم! بریم سراغ مورد بعدی لیست.

با شنیدن این حرف یکی از مرگخوارا به صورت ناخودآگاه پاپ‌کورنی از دهنش به بیرون تف می‌کنه.
- ارباب پس جنگ بلاتریکس و پیرزن چی؟



🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۰ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
بلاتریکس برای لحظه‌ای از لرد تقاضای وقت استراحت کرد و با جدا شدنشان از یکدیگر، به طور انتحاری به ملانی حمله کرد.

-آخ! چرا؟... من که نشستم... آخ! من که نشستم این گوشه پفکم رو می‌خورم! آخ! چرا می‌زنی؟

بلاتریکس خودش هم نمی‌دانست. لاکن حدس می‌زد که مشغول خالی کرد دق و دلی نویسنده بابت یادآدور شدن همسران دیگر رودولف باشد.
هنگامی که ملانی یک دل سیر کتک خورده و یاد گرفت دیگر چنان به بهانه‌‌ای به دست رودولف ندهد، بلاتریکس مجددا نزد لرد برگشت و به ادامه در هم گوریدگیشان پرداختند.

-میگم؟ ما همینجا بایستیم و نگاه کنیم؟ کاری نکنیم؟

پلاکس واقعا و از صمیم قلب و اعماق وجود دلش نمی‌خواست کاری کند و امیدوار بود بلاتریکس تا حد ممکن در آن در هم گوریدگی کتک خورده و تلافی زورگویی‌هایش سرش در بیاید.
-می‌دونین که ما اجازه کمک کردن نداریم... در نتیجه... بله!

چند دقیقه گذشت و بالاخره لرد از آن مثلث رهایی یافتند و پیرزن و بلاتریکس نبرد تن به تن خود را شروع کردند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۰:۳۹ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
با حمله بلاتریکس و مو کشیدن های ناموفق او، لرد سیاه و پیرزن و بلاتریکس در هم گوریدند و ابری از خاک به شکل کارتون لوک خوش شانس به هوا بلند شد.

-من یه فکری دارم.

مرگخواران که تخمه آورده بودند و مثلث عشقی را تماشا می کردند توجهی به ملانی نکردند. اما او که دست از اکتشافات پزشکی بر نمی داشت سکوت را نشانه رضایت تصور کرد.
-اگه یه سالمند رو شیمی درمانی کنیم کچل و بی مو میشه، و اگه دس کنیم تو چشش، چشماش قرمز میشه و میتونیم جای ارباب جاش بزنیم.
-معجون شیمی درمانی بدم؟
-بعد برای درمان مشکل اون سالمند چیکار کنیم؟
-من میگم یه خرس ولنتاین کچل بخریم.
-ارباب شبیه خرس‌ن؟

مرگخواران به اطرافشان نگاه کردند تا سالمند غیر خرس مانندی پیدا کنند، بااینکه آنهمه عدم خشونت و بی آزاری حوصله شان را سر برده بود هیچکدام جرئت دور شدن از اربابشان را نداشتند.

اما رودولف که چشم بلاتریکس را دور دیده بود کمی آنطرف تر با پرستار قد بلندی گرم گرفته بود.
-ما اینجا تازه واردیم ولی معلومه شما با اینهمه کمالات راه و چاه اینجا رو بلدید.
-بفرمایید امرتون؟
-ما دنبال یه سالمند کچل و ترکه ای می گردیم، ترجیحا زدگی و خوردگی نداشته باشه و سالم باشه. شما وضعیت تاهل تون چجوریاس؟
-من سالمند ترکه ای نیستما. سالمندو برای خودتون میخواید؟
-نه من که شمارو میخوام. برای دوستمون میخوایم.

مرگخواران هنوز دور مثلث عشقی ارباب و پیرزن و بلاتریکس جمع شده بودند.


بپیچم؟


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
لرد سیاه شروع به پلک زدن کرد ولی این اشتباهی بزرگ بود. چرا که چهره اش در نظر پیرزن یک همچین چیزی به نظر می رسید:

پیرزن دیگر طاقت نیاورد و جلو پرید و لرد سیاه را چهارچنگولی در آغوش گرفت.

بلاتریکس با دیدن این صحنه دچار رعشه شد و شروع به زدن پلاکس کرد.
-من دارم خواب می بینم؟ این خوابه؟ بیدارم کنین!

پلاکس لابلای مشت و لگد بلاتریکس سعی می کرد توضیح بدهد که اگر بلاتریکس فکر می کند خواب است، اصولا باید کسی او را بزند و پلاکس این وسط کاره ای نیست.

رودولف هم با دیدن صحنه، کمی ناامید شده بود؛ ولی کمک به بانوان سالخورده را سرلوحه اعمالش قرار داد.
-ارباب گناه داره. دلش همدم می خواد خب. چه اشکالی داره یه مدت کوتاهی باهاش هم بِدَمین؟ خود من چهار تا زن گرفتم توی این سوژه... سه تاشون مردن. اون یکی دیگه معلوم نیست این وسط چی شد. ولی اعتراضی دارم؟ ... بله... دارم! ولی فعلا مشکلات این بانو مهمتره. اون یه زن منم البته باید پیدا بشه ها.

لرد در حال خفه شدن بود.
-این را از ما دور کنید. کی به ما گفت اینجا خانه سالمندانه؟ اینجا خانه سالمنده. همین یک سالمند. اصلا خوشمان نیامد! این را از ما بچینید! چرا اینگونه در هم گوریدیم!

بلاتریکس فریادی کشید و به سمت پیرزن حمله ور شد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۲۰ ۲۳:۵۵:۴۳



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
رنگ صورت لرد سیاه از بنفش گذشته و به سیاهی گرایانه بود.
-خب... قانون دست و پامون رو بسته و نمی‌تونیم بکشیمش. دستور قتلش رو هم نمی‌تونیم بدیم؟

پلاکس لیست بلند بالایش را از نظر گذراند.
-نه متاسفانه ارباب.
-اشاره ریز چی؟ اشاره ریزی هم نمی‌تونیم بکنیم؟
-بازم متاسفم اما خیر ارباب!

پس گردنی محکمی از جانب بلاتریکس پس گردن پلاکس فرود آمد.
-آخ!...من که دیگه کاری نکردم بلا!

بلاتریکس می‌دانست و پس گردنی صرفا جهت نمایش خصومت شخصی نویسنده زده شده بود.

-سرورم می‌خواین من بکشمش؟ با میل و اراده شخصی خودم؟ میگیم از خوشحالی سکته کرد مرد! اگه آره یه بار پلک بزنین و اگه نه، دو بار. کسی هم تسترال دیده، ندیده!

و با خشونت هرچه تمام تر، به تخم چشمان پلاکس خیره شد.
لرد دوراهی سختی پیش رویشان‌ قرار گرفته بود. از طرفی وسوسه یک پرونده سفید و پاک و از طرفی خلاص شدن از دست پیرزن اعصاب خوردکن.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد سیاه از آنچه که شنید، خوشش نیامد. یعنی اصلا خوشش نیامد! کله‌ی کمرنگش به رنگ قرمز تیره گرایید و این یعنی خطر نزدیک بود.
پیرزن اما، به دیوار تکیه داده بود و درحالی که دستانش را با حالتی محوف بهم گره زده بود داشت از خاطرات شوهر های گذشته، معیار های همسر آینده اش، و اینکه لرد دارای تمام آن ویژگی ها بود، سخنرانی میکرد:
-...آره مامانیا... خلاصه که شوهر چهارمم هم همین سه سال پیش مرد. خوشم نمیومد ازشا... خب خیلی با اونی که من دوس داشتم متفاوت بود... ولی خب وقتی مرد ناراحت شدم. ولی خودمو نباختم! من قـَــــویم! واسه همین، همین که شوهر سومم مرد گفتم باید برم زن یکی دیگه بشم که همیشه آرزوداشتم. یکی که سرش کچل باشه... بینی قلمی داشته باشه... یا اصلا بینی نداشته باشه! ولی خب تو بازار نبود. دیه گفتم برم به یکی دیگه... یکی پر مو با یه دماغ چاغ گیرم اومد... ولی خب اونم مرد حتی... بازم نباختم خودمو که! رفتم سراغ بع‍...

مادام ماکسیم، که او نیز تجربه ی تلخی در مورد سی و هفت شوهر مرحوم خود داشت، با دلسوزی کنار پیرزن نشسته بود و به آرامی دستان او را میفشارد.
-... دیگه این نهمیه... باهم اختلاف پیدا کردیم...
-مادر جان به نظرتون احیانا بس نیست؟ اذیت نمیشدید؟ هی پشت سر هم؟
-نه وایسا! نهمیه یهو دیدم سکته کرده! همین یه ماه پیش مرد. حیوونی... ولی خب! میدونید الان دقیقا مرد رویاهام رو پیدا کردم! ببینینش... پوست سفید، چشای سرخ... بی دماغ... کی از این بهتر؟

لرد سیاه که تا آن موقع به رنگ بنفش در آمده بود، دندان هایش را بهم سابید.
بلاتریکس با بدخلقی رو به پلاکس غرید:
-پلاکس؟ بنفش؟ کله ی مبارک ارباب؟
-به مرلین (که اصلا هم ایوا نقاشیشو نکشیده و نمیشناسدش! ) کار من نیست این دفعه بلا...

پیرزن پلک هاش را بر هم زد و مدوهوشانه به لرد خیره شد.
-اوخی... هانی... ببین تو لو خدا... رنگش بنفش شد....




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_سیصد گالیون، میگم زیر سه ثانیه ارباب پیرزن رو می‌کشه!
_نخیر...حداقل هشت ثانیه طول میکشه!
_به ثانیه هم نمیکشه!

لرد از یک طرف گیر پیرزن غرغرو افتاده بود و از سمتی دیگر، لشکریانی از جادوگران و ساحره‌های بیخیال دور او را گرفته بودند!
_ما چی صدا کنیم شما رو راضی میشید؟
_عشقم چشه مگه؟
_
_
_

_ میخوای تعجب تک تک مرگخوارا رو نشون بدی؟ خب یه جمله "مرگخوارن همه تعجب کردند" رو بگو و کافیه!
_باشه خب...به اعصابت مسلط باش!


مرگخواران همه از جواب پیرزن تعجب کردن...لرد اما زیاد تعجب نکرده بود...به این دلیل که تصور کرد که اشتباه شنیده!
_یک بار دیگر بگویید...ما یک چیز دیگه شنیدیم که خب صددرصد اون جمله رو نگفتین و اشتباهی رخ داده!
_گفتم بهم بگو عشقم!
_یاران سیاه دل...آیا شما هم همون‌چیزی رو شنیدین که ما شنیدیم؟
_بله ارباب متاسفانه!
_
_خب...حله...ارباب هم تعجب کردن!
_مادرجان...مطمئن هستین که میخوایین ارباب "عشقم" صداتون کنه؟ آخه نه قیافه ای داره، نه هیبتی، نه هیکلی،ببخشید البته ارباب...ولی خب یه مقام و جایگاه داره که اونم من چون قراره جایگزینشون بشم، دارم...چرا من عشقم صداتون نکنم؟
_وا؟ مگه نمیدونی که مردای بدون مو جذاب تر هستن؟ بعدشم...شما مگه نمیخواین مشکلات من رو بدونید؟ خب مشکل من تنهاییه...من یک همسر میخوام که همدمم باشه!




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-مرخصی! همه رفتن خونه‌هاشون... من موندم‌ اینجا تنها! حتی پرستار‌ها هم کلید رو دادن به من و رفتن تعطیلات... آشپز! آشپز هم رفته حتی... دیدین اتاقک دربون خالیه؟
-اونم رفته؟

پیرزن آه عمیق تری کشید.
-نه! اون رفته تو کمد دیواری و تا نزدیکش می‌شم جیغ می‌زنه. میگه نمی‌خواد من رو ببینه... دیوونه شده!

مرگخواران مطمئن بودند که دربان بخت برگشته هرچه باشد، دیوانه نیست!

-یاران ما! به مشکلات این پیرزن باید برسیم... اگر تنها سالمند اینجا ایشونه... ما باید مشکلاتش رو حل کنیم!
-پیرزن؟ به من گفتی پیرزن؟!

مشخصا پیرزن بسیار حساس بود.

-مادر جان ما می‌خوایم مشکلات اینجا رو براتون حل کنیم. کمک کنیم بهتون.
-مادر جان؟ به قیافه من می‌خوره هم سن مادر تو باشم؟

درست در همان لحظه، مرگخواران مشغول شرط‌بندی بر سر میزان تحمل لرد سیاه در مقابل پیرزن بودند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.