هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۶ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
نون های خیلی خامه ای تقدیم میکنند


- برین کنار بذارین باد...

اینیگو نتونست حرفشو تموم کنه، چون بلافاصله ماهیتابه مالی روی سرش فرود اومد. همچنان که روی زمین دراز کشیده بود و سرشو میمالید، به مقصد، که قابلمه مالی بود، نگاه کرد. باید توی شلوغی و هیاهو، تا اون سر سالن میرفت. با این فکر، آهی از ته دل کشید.

- هی.
- ها؟
- اینجام.

اینیگو به آدمای دور و برش نگاه کرد، اما کسی با اون صحبت نمیکرد.

- هوی.

بالاخره بعد از همت و تلاش بسیار، توجه اینیگو به پیرمردی جلب شد که چند متر اونور تر، روی زمین دراز کشیده بود. سینه خیز به سمت پسرمرد رفت.
- بله؟
- جنس میخوای؟
- نه خیر آقا. من پاک پاکم...

حرف اینیگو با دیدن اجناس پیرمرد ناتموم موند. یه عینک، یه سمعک، دوتا عصا...

- تازه یه آتل پا هم تو اتاق هست. اگه خواستی بدم خدمتت.
- اینا به چه درد من میخوره آخه؟
- خب ببین، اینجا درگیری شده، درسته؟ تو هم نه وسیله دفاعی داشتی و نه اسلحه، درسته؟ خب فقط با خرید عدد عصا، صاحب یک اسلحه مناسب و با خرید یک عدد عصای دیگه، صاحب یک وسیله دفاعی شوید. با عینک، حرکات دشمن را دقیق زیر نظر بگیرید و با سمعک، صدای دشمن را به وضوح بشنوید‌. قیمت فقط هفت هزار گالیون.

قیافه اینیگو که با معرفی هر جنس، شادتر میشد، یهو غمگین تر از قبل شد.
- ندارم که.
- خب... موردی نداره. کاسب خوب فکر اینجاشو هم میکنه. یه فکر خوب دارم.
- چه فکری؟
- با پیرزن گروهتون آشنام کن‌. همون که قیافه ش جوونه.

اینیگو باید انتخاب میکرد. یا بدون تجهیزات میرفت و ریسک شهید شدن در راه رسیدن به انتهای سالن رو میپذیرفت، یا با هدر دادن مقداری زمان، تجهیزات رو میگرفت و جون همه رو نجات میداد.


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
پافیندور


ملانی که نگران زیاد شدن تلفات جنگ بود، نگاه نامطمئنی به شیشه انداخت و بعد از اینیگو پرسید:
_اگر آب ببندیم بهش همون اثر رو میذاره؟

اینیگو به ملانی خیره شد، اسنیپ سر کلاس در مورد آب بستن چیزی نگفته بود. هیچ وقت سر کلاس به هیچ معجونی آب نبسته بود.
- نمیدونم.
- پس تو آخه چی میدونی؟
- ملانی این جادوگرم هستا، چند وقت پیش مامانش مشخصاتشو برام فرستاد دنبال یه دختر برازنده برای پسرشه...

اما جمله اش رو تموم نکرد، یک قدم عقب رفت و از سرتاپای ملانی رو آنالیز کرد، چشم هاش رو ریز کرد و دستشو زیر چونه اش گذاشت.
- خب فکر کنم مورد پسند مامانش باشی.
- مگه داری جنس میخری که اینجوری میگی.
- تو خودت واسه انتخاب شوهر وسواس به خرج میدی بعد نمیخوای مردم ببینن، بپسندن بعد بردارن ببرن؟ آنچه برای خودت می پسندی برای دیگرانم بپسند خب.
- من اخلاق و منش برام مهمه نه اینکه دو قدم برم عقب ملت رو با دقت نگاه کنم.

ملانی که خونش به جوش اومده بود ملتی که داشتن هم رو تیکه پاره میکردن رو فراموش کرده بود و خودش هم با اما دست به یقه شده بود. در همین حین اینیگو به تالاری که به قهقرا میرفت خیره شده بود.
آرتور بالاخره شمشیر سرکادوگان رو گرفته بود و با قابلمه ی دیگه ای که مالی از نا کجا آباد بیرون کشیده بود میجنگید، چندتا از پسر های هافلپافی موهای هم دیگه رو گرفته بودن و با تمام قوا میکشیدن، یکی از دخترها که از اون فاصله مشخص نبود کیه، یکی از دست هاش رو گروهی از پسرهای هافلی و دست دیگه اش رو گروهی از پسرهای گریفی گرفته بودن، میکشیدن و میگفتن:
- مال ماست، مال ماست، مال ماست.

اینیگو که وضعیت رو بحرانی ارزیابی کرده بود شیشه ی معجون رو از دست ملانی گرفت، به سمت قابلمه ی پرت شده ی مالی رفت تا به معجون آب ببنده.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
گروه سرود گل های هاگوارتزی


_ پیدا کردم! پیداش کردم ای ملت ، هواار پیداش کردم!

اینیگو که معجون آنتی عشق تو دستاش بود وارد خوابگاه شد ولی با صحنه غیر منتظره ای مواجه شد!
_ عه! اینا که از شدت عشق همدیگرو گاز میزدن پس چیشد؟! الان که دارن از شدت تنفر همدیگه رو گاز میزنن!

اینیگو که بی خبر از همه چیز بود سریع دنبال ملانی گشت. ملانی کنار اما درحالی که چندتا عکس از سلیبریتی های معروف دنیای جادوگری رو تو دست داشت ، هنوز همراه اما دنبال سوژه مناسب تر میگشتند.

_ ملانی...ملانی! معجون آنتی عشق رو پیدا کردم.
_ هن ؟ کی ؟ چی ؟... آها افرین بهت زود باش معجون رو بده من قبل اینکه ملت همو نزدن نصفه نکردن.

اینیگو شیشه معجون رو از جیب رداش در میاره و تو دستای ملانی میزاره.

_ صبر کن ببینم! این شیشه که خیلی کوچیکه! به همه نمیرسه که!
_ فقط همین یدونه بود. الان چیکار کنیم ؟ فکر نکنم وقت داشته باشیم تا بازم از اینا درست کنیم. نمیشه با دستگاه کپی پیست مشنگی ازش کپی بگیریم ؟

در همون حین بود که ناگهان ماهیتابه ای قطور درست از بیخ گوششون گذشت!
_ ببخشید بچه ها مالی یکم عصبی شده! سر! اون شمشیرتو چند دقیقه به من قرض میدی.
_ ای مرد. با زنت مردانه بجنگ نه نامردانه.
_ جنگ مردانه چیه بابا برای دفاع از خودم میخوام.


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
والا نمیدونم گروهمون اسم داره اصلا یا نه...بنده پیشنهاد "نمود کمالات دوستان" رو دادم که رد شد، لکن همین کتی بل همگروهی ماست، لذا اسم گروه یحتمل "یه چیزی فرض کنین!" باشه!



در این بین ناگهان رودولف که به نظر تا اینجا حضور نداشت یا حضورش کمرنگ بود، خودش را وسط انداخت و وارد صحنه شد!
_اوففففف....چه صحنه ای!
_چه صحنه ای رودولف؟
_ناموس این لوس بازیا چیه؟ بلاتریکس اینجا وسط این سوژه چیکار میکنه؟ چرا هر جا هستم، بلا هم هست؟ خوابگاه هافلپاف نیست مگه؟
_لوس بازی اون قیافته...اگه خوابگاه هافلپافه، گریفندوری ها اینجا چیکار میکنن؟
_ها؟ خب چیزه...دعوتشون کردیم فکر کنم!
_دعوتشون میکردین توی آشپرخونه...توی یک جرعه چای در فنجان هلگا...توی دادگاه خودمانی...توی کمپانی فیلمسا.زی..توی مجلس سنا...این همه جا؟ اد توی خوابگاه مختلط؟
_حالا خوابگاهه...حموم مختلط نیست که!
_اینا هیچی...مالی ویزلی بیاد تو خوابگاهت، من نیام؟
_این دشمن قدیمیت با مالی رو باید بذاری کنار عزیزم!
_اصلا مالی سگ خور...تو اینجا چیکار میکنی؟
_خب ماموریت دارم....مجبورم...مجبور...وگرنه فکر کن من یه درصد دوست داشته باشم بیام توی خوابگاه بغل ساحره های گریفندوری!
_کجا ماموریت داری رودولف؟
_خوابگاه مختلط!
_اینجا کجاست؟
_خوابگاه مختلط؟
_بله...ولی نه خوابگاه مختلط هافلپاف...خودت رو برای صحنه انداختی وسط یه خوابگاه مختلط غیر مرتبط دیگه....توی خوابگاه هافلپاف الان از این صحنه های جذاب نیست!

خب....نه...مثل اینکه رودولف وارد صحنه اشتباهی شده بود...در خوابگاه هافلپاف، ماجرا بدون ارتباط به رودولف در جریان بود!




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۱ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۲ جمعه ۱۵ بهمن ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۳:۲۰ جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱
از خانه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
گروه سرود گل های هاگوارتزی


همینطور که ملت برای هم افاده میومدن و لاو میترکوندن و اما هم این وسط مسطا سود میکرد، طوری که خود سود اینجوری سود نمیکرد، ملتی خارج از این بحث ها و مسخره بازی ها داشتن همدیگه رو تیکه پاره میکردن. تمام زن و شوهر ها به جون هم افتاده بودن و عین فنگ همدیگه رو میزدن، طوری که فنگ اونجوری کسی رو نزده بود. همین وسط مسطا، لا به لای جمع گریفی ها و هافلی ها، آرتور و مالی با هم درگیر بودن. مالی از ناکجا آبادی ماهیتابه ای قطور بیرون کشید تا ماهیتابه اونو بیرون نکشه. فریاد زنان ماهیتابه رو میچرخوند و سر آرتور غر میزد:
-تو چی داشتی که من به تو جواب مثبت دادم؟ هیچی نداشتی، هفت تا بچه هم روی دستم گذاشتی...

در مقابل، آرتور هم سکوت نکرده بود و فریاد مردان، یه بنده مرلینی رو روی هوا میچرخوند و غر میزد:
-من خودمم به زور مامانم اومدم خواستگاریت. وگرنه تو خودت چی داشتی؟
-از صبح تا شب همش توی اون انبار واموندتی. همش با پریز ها و باتری های مسخره ماگلیت ور میری. این کوفت و زهرمارا برای ما نون و آب میشه؟ پول شهریه هاگوارتز بچه ها رو از کجا میخوای بیاری؟
-آلبوس رفیق چند سالمه ها. چی فکر کردی؟ اصلا به تو چه ربطی داره که من تو اون انبار چیکار میکنم؟ هرکاری بخوام میکنم، به تو هم ربطی نداره.
-لوموسا منو بذار زمین. الان بالا میارم گلاب به روحتون.
-خوبی، بدم خوبی. الکی ادا حال بدا رو در نیار جون دل.

دعواهای ملت ادامه داشت و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد. گویا معجون عشق اثر برعکس روی زوج ها داشت و اون ها رو به جون هم مینداخت. در سمت دیگه ملانی همچنان به کتی مشکوک بود و اما هم پشت سر هم موردهاش رو میگفت و خصوصیاتشون رو با پیاز داغ بیشتر برای ملانی میگفت. تنها کمکی که میشد به ملت گریفی و هافلی و ارواح حاضر در مراسم کرد، معجون آنتی عشق بود. تا قبل از اینکه اوضاع بیشتر از این خراب بشه، اینیگو باید سریع تر به معجون میرسید.


معتقد به روماتیسم در حد آرتریت و آرتریت روماتوئید

فرزند بیشتر، زندگی بهتر!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
اسم گروه:یه چیزی فرض کن ( بستنی کیم)



ناگهان از آن بین، فردی نامعلوم به طرف ملانی و اما به راه افتاد.

-شما؟

فرد، عینک بزرگش را از روی چشمانش برداشت و صورت نیمه واضح کتی، نمایان شد.
-کتی... تویی؟

کتی بس که ریزه پیزه بود، هیچگاه کسی متوجه حضورش نمیشد اما حال تصمیم گرفته بود در این مهمانی، بسیار مشخص و در چشم باشد. بنابراین تا میتوانست به خودش زیرآلات و وسیله های تزئینی وصل کرده بود. کتی، با غرور تمام، به سمت جمع برگشت.
-آیا کسی در این جمع، مرا میشناسد؟

به علاوه اینکه نصف گریفی ها دستانشان را بالا بردند، نصف هافلی ها و تمام شبح ها نیز دستانشان را بالا بردند.

-عه... این همون خانم با شخصیت نیست که یک پشمالو هم داشت؟

وقتی قاقارو این سخن را شنید، از لای پالتوی فیل مانند کتی بیرون آمد و خود نمایی کرد.

- آره! همون خانم بزرگ و با کلاسی که دیدیم.
-آره همونه...
-خودشه...

و کتی نگاه پر افاده ای به ملانی انداخت.
- تلاشم به نتیجه رسید.

ملانی هنوز شکاکانه به کتی نگاه میکرد.
- این هارو از کجا آوردی؟

هر چه بود این سخن بسیار کتی را دست پاچه کرد.
-خب... شاید که از بعضی ها کش رفته باشم. البته... بعدا بهشون برمیگردونم.

کتی، خودش را جمع و جور کرد و باز، عینک غول آسایش به چشم زد.
- بگذریم. بریم سر اصل مطلب! طبق این سند، تمام مردان و زنان درون این مجله مال منه!

اما، هراسان برگه را از دست کتی قاپید و با این صحنه رو به رو شد.
-چی نوشته؟

کتی، تلنگری به کله ی اما زد و گفت:
- از بس کلاه برداری کردی کلت پوک شده.
-به چه جرعتی...

کتی لبخندی زد و مجله هارا از روی میز برداشت. از روی صحنه پایین پرید و اما با با یک گله شبح طلبکار و عاشق تنها گذاشت.


ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲ ۱۰:۵۸:۰۳
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲ ۱۱:۰۰:۲۰
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲ ۱۸:۰۶:۳۸
ویرایش شده توسط کتی بل در تاریخ ۱۳۹۹/۱۲/۲ ۱۸:۰۷:۳۸


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۰۳:۴۴
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 275
آفلاین
سرود گل های هاگوارتز تقدیم میکند!


_ کفگیر! باید کفگیر رو پیدا کنم! لعنتی کفگیر کدومتونید؟! اها! پیداش کردم خودشه! لعنتی پیداش کردم! باید هرچه سریعتر این معجون رو به دست ملانی برسونم.

فلش بک به چند دقیقه قبل!

ملت دهن باز درحال گوش دادن به سخنرانی ملانی بودند. آستریکس هم که خیر سرش قرار بود دی جی این جشن باشه بخاطر این همه اتفاقایی که افتاده بود اعصاب خراب و دهان باز درحال مرتب کردن دوباره اهنگاش روی صفحه لپ تاپی مشنگیش بود.

آستریکس که دید حالا حالاها این مشکلات تموم نمیشه ، با همون حالت دهان باز از سکوی دی جی پایین اومد و در حالی که ملانی درحال سخنرانی بود از فرصت استفاده کرده و با ماژیک شروع به رنگ کردن دندونای ملت دهان باز شد.

_ ای ملتی که قصد ازدواج دارین! بدانید و اگاه باشید که ازدواج کاریست پر از خطرات بسیار! ازدواج مسئولیتی سنگینی است که در صورت قبول کردن دیگر نمیتوانید شونه خالی کنید. ازدواج باید با دید عشق صورت پذیرد نه دید دیگر! ازدواج که فقط چند شب و روز اول نیست.

آستریکس که در حین شطرنجی کردن دندونای ملت به سخنان حق ملانی گوش سپرده بود ناگهان به یاد تجربه هایی که یکی از دوستان وی از ازدواج داشت میوفتد و سریع روی سکو سخنرانی میپرد و کنار ملانی شروع به سخنرانی می کند!

_ای مردان بدانید و آگاه باشید که ازدواج به چند شب و روز اول ختم نمیشود و شما مجبور هستید تا سال ها ظرف های کثیف را اتو کشیده ولباس های کثیف را در ماشین ظرف شویی قرار دهید! و بدانید و آگاه باشید ای مردان که در صورت مزدوج شدن اگر حتی یک هزارم ثانیه به بانوی دیگری نگاه کنید شب را تا صبح با ماهیتابه ای در حلقوم خویش سر می کنید. همه حساب ها و گوشی های ماقلی شما کاملا در رسد سازمان اطلاعاتی همسرتان قرار خواهد گرفت و برای رفتن به کشور های خارج باید اول رضایت نامه او را دریافت کنید.
ای مردان به شما هشدار میدهیم که از شما برای لذت های حارام استفاده خواهد شد و حتی ممکن است در حین انجام عملیات انگشتان و اعظای بدنتان را از دست بدهید و هیچ دادگاهی نمیتواند شما را نجات دهد!

_ تکبیر!

شخصی نا معلوم که با صدای بلند از وسط جمع تکبیر فرستاد و پشت سر وی مردان حاضر در جمع با صدای رسا پا به پای او مشت گره کرده و شعار دادن.

اینیگو که همون لحظه با ناراحتی درحال نزدیک شدن بود ناگهان صدای بلندی از داخل جشن شنید.
_ چی گفت؟ کفگیر! صبر کن ببینم!

اینیگو به یاد درسایی که اسنیپ سر کلاس معجون سازی بهشون یاد میداد افتاد و بخاطر اورد که وقتی موضوع درسشون درباره معجون عشق بود اسنیپ تاکید کرد که برای از بین بردن معجون عشق باید معجونی که روی شیشه اش علامت کفگیر داره رو به خورد طرف بدی! همین باعث شد که جرقه ای مثل ترقه توی سر اینیگو بترکه و بدو بدو برگرده پیش صندوق معجون ها.

پایان فلش بک!

اینیگو شیشه معجون رو پیدا کرده بود ولی اینطرف تر اما برای برهم زدن جو موجود هرچه سریع تر دنبال شوهر برای ملانی بود.
_ خب ببین ملانی! از ج شروع میکنم.
_ چرا ج حالا؟!
_ چون ج خیلی خوبه. از جوووون میاد. اها! پیداش کردم! جان سینا بومبولدور!
_ نه اون زورش زیاده نمیتونم ماهیتابه بکنم تو حلقومش!
_ خب بزار ببینم دیگه چی دارم. جانی دپ گیرانداوالد!
_ عالیی!


Love Me Or Hate Me. You're Gonna
Watch Me•♤


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۳۷ جمعه ۱ اسفند ۱۳۹۹

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
پافیندور


پیوز که تا چند دقیقه ی پیش فقط میخواست زن بگیره، یکدفعه متوجه شد که گویا معیارهایی هم برای ازدواج داره.
- نه زن باید سفید و تپل باشه، اگر رژیم گرفته دوست ندارم.
- خب سفید و تپل که هست میگیم دیگه رژیم نگیره راحتترم هست.
-بسازه؟
- بستگی داره با چی بخوای برات بسازه؟
- با همه چی باید بسازه، اصلا من دوست دارم تو کار ساخت و ساز باشه.
- اگر ساخت و ساز دوست داری یه مورد دیگه داشتم وایستا واسه ات پیدا کنم فقط اونقدر که تو میخوای سفید نیستا.
-گندمی هم قبوله.
- بانوی چاق راضی بودا، این یکی رو باید برم رضایت بگیرم، بیشتر کارت میکشی مورد جدید بذارم رو میز؟

پیوز دست و دل بازانه کارتش رو در آورد بکشه که یکدفعه صدای ملانی با قدرت تخریب بالا توجه ها رو به سمت آنتی ازدواج تالار برگردوند.
- اگر میخواید ازدواج کنید اول بیاید من بهتون روش درست ازدواج رو یاد بدم.

یکی از هافلپافی های توی صف ازدواج خیلی متفکرانه پرسید:
-ازدواج روش درست وغلط داره؟
- نه ازدواج فقط یه سری کارت کشیدن توی مرکز ثبت ازدواج داره، بقیه اش همش عشق و حاله ملانی واسه خودش میگه.

ملانی که شراره های آتیش از چشم هاش به سمت اما پرت می شد، دست های مشت شده اش رو کنترل کرد و با لبخند ساختگی ای گفت:
_ بله دوستان ازدواج هم راه و روش خودشو داره، اگر اما تونست منو شوهر بده یعنی هر چی پیشنهاد بده فرد اصلح برای شماست. در همین حین انتخاب هم من فوت و فن های ازدواج رو براتون میگم، خب اما رو میز برای من شوهر چی داری؟

تمام گریفی ها بجز سرکادوگان که از ملانی دستور گرفته بود در حین این وقت تلف کردن ملت رو از ازدواج زده کنه، با دهن باز به دوئل ازدواج محور ملانی و اما نگاه می کردند.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ پنجشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۹۹

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
خلاصه:
گریفیندوری ها به مناسبت ولنتاین به خوابگاه هافلپاف دعوت شدند اما بعد از ورود فهمیدن که ارواح هاگوارتز هم به مهمانی دعوت شدند. همینطور لاوندر معجون عشق از دستش افتاد و به همه طرف و از جمله ارواح پاشیده شد. اما ونیتی که کلاهبرداره از فرصت استفاده کرده و ملتی که عاشق شدن رو به عقد هم درمیاره. ملانی که ناظر گریفه و چندنفر دیگه سعی دارن تا اوضاع رو درست کنن. اینیگو هم رفته تا معجون ضد عشق بیاره ولی هنوز موفق نشده.


اما ونیتی با خوشحالی بر کیسه پر از گالیون کنارش زد و به جمعیت اطرافش لبخند زد.
-من از شادی و وصال عاشقان واقعی سر از پا نمیشناسم. بیاید عزیزانم، با سند های جادویی به عشق زندگیتون وصل شید! اممم، برای شما کیو بنویسم؟

اما با دودلی به روحی که جلویش ایستاده بود نگاه کرد. پیوز کاملا مصمم به نظر میومد.

-همه با هم چند؟

افراد در صف با نگرانی به هم نگاه کردند. اما تخصص فراوانی در معامله های بغرنج داشت.
-همه با هم به درد شما نمیخوره، من یه مورد دارم اینجا، اکازیون!

اما آلبوم خاله زنکی ای جلوی پیوز گذاشت تا کیس اکازیون را پسند کند.
-یه بانوی چاق داریم اینجا، قد و سن مناسب، از هر انگشتش یه هنر میریزه! خوانندگی، نوازندگی، بافندگی... جدیدا توی رژیمم هست.

افراد در صف هم که کنجکاو شده بودند و دل مشغولی معجون عشقیشان پریده بود سرک کشیدند.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۳۰ ۲۰:۴۲:۴۲
ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۳۹۹/۱۱/۳۰ ۲۰:۴۳:۳۱

بپیچم؟


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۵ چهارشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۹

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۰:۲۲ شنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۱
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
گروه نون خامه ای


اوضاع داشت از بهترین مهمونی سال تبدیل میشد به مهمونی با افرادی که با قسم به ریش مرلین به دماغ زیبای مک گونگال مخالفتشونو در برابر ازدواج میگفتن زیاد هم طرفدار نداشت.

یه عده به قسم پره دماغی اما گوش میدادن وبه سمت چادر میرفتن برای عقد

یه عده ام که کلا تو جریان نبودن اون وسط برای خودشون درحال قر ریز بودن

آلیشیا که مثل همیشه دیر رسیده بود گیج بود که چیکار کنه ولی از اونجایی که شعارش این بود ^ همیشه طرف برنده رو بگیر^.تصمیم گرفت بره به چادر اما.

ولی وقتی لشکر انبوه رو دید فهمید طرف برنده ملانی برای همین به کمک ملانی و فلور رفت.
-به نظرم اینجوری توجه کسی جلب نمیشه ها.

ملانی وفلور به آلیشیا نگاه کردن.ملانی حسابی عصبانی شده بود وصورتش صورتی ملایم به قرمز شده بود.
-اونا روحشون از عشق کور شده .باید تا زمانی که اینگو میاد یه جوری اونا رو از چادر دور کنیم .

-به نظرم بهتره صدامونو با جادو سه برابر کنیم .

در همین زمان اینگو صندوقچه ای رو پیدا کرد که معجون درون اون بود.

با خوشحالی با خودش زمزمه کرد ^من همیشه موفق میشم^
ولی زمانی که درب صندوقچه رو باز کرد خوشحالیش پایان یافت درون صندوقچه پنجاه نوع معجون بود با رنگای مختلف یکی ابی یکی زرد یکی بنفش یکی بوی تندی داشت یکی بوی شیرین.

اینگو که یادش افتاد اسنیپ همش بهش میگفت تو درس معجون ها هیچ پخی نمیشی فهمید نمیتونه معجونو از بین اون همه معجون مختلف پیدا کنه .
تصمیم گرفت برگرد به چادر وشجاعانه بگه معجون رو پیدا نکرد ولی یاد ملانی افتاد که با اون شمشیرش چه بلایی سرش میتونه بیاره.


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.