هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل



در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۸:۵۵ دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰
#63

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
خلاصه: مرگخواران تصمیم گرفتن مشغول به تربیت بچه‌های مهد کودک دیاگون بشن تا اونهارو برای پیوستن به ارتش لرد سیاه آماده کنن. هر مرگخوار وظیفه تربیت یک بچه رو به عهده می‌گیره و حالا لرد میخواد سیاهی بچه ها و تربیت مرگخواراشو توی مبارزه بچه ها به صورت دو به دو بسنجه.
***

-پس سفارش نکنم، اول باید بری پیشش و سرتو بندازی پایین، نباید نشون بدی که میخوای بهش نزدیک بشی، آروم آروم و استراتژیک شروع میکنی به حرف زدن، میتونی از جمله های: «چه بانوی باکمالاتی » استفاده کنی. همیشه جواب میده...

-رودولف! مایلیم مبارزه سیاهی فرزندتو با یه فرزند دیگه ببینیم.
-عه ارباب. میشه اول از بقیه بپرسین؟
-نه!

رودولف بچه اش را که نسخه مینیاتوری از خودش بود را به سمت دایره جمعیت هول داد، در همین بین سعی کرد چیزی از اصول سیاهی به بچه یاد دهد ولی کودک برگشت و به رودولف گفت:
-خودم فهمیدم، «چه ساحره با کمالاتی » و نزدیک شدن به ساحره. کمک کردن و بهش نزدیک شدن بیشتر
-

بچه به سمت دایره جمعیت رفت و منتظر حریفش ماند، به اطراف نگاهی انداخت و نگاه خیره مرگخواران را روی خودش حس کرد، همانطور که به اطراف نگاه میکرد با خود جزواتی که رودولف به او داده بود را مرور کرد. زیر لب گفت:
-وقتی اومد میگم که خیلی ساحره باکمالاتیه، خیلی هم زیباست، آره. من موفق میشم!

و همان موقع حریفش از بین جمعیت وارد شد، مرگخواران خم شدند تا ببینند حریف کودک رودولف چه کسی است و بالاخره او را دیدند.
-عزیزم الکل با خودت بردی؟ دستاتو ضدعفونی کن!
گابریل از انتهای جمعیت کودکش را که درواقع پسری با ماسک و دستکش بود را تشویق کرد.

پسر گابریل وارد شد و اسپری الکلی از جیبش بیرون آورد و دستانش را ضدعفونی کرد و به پسر رودولف خیره شد. هیچ استرسی نداشت. اما پسر رودولف گیج شده بود، ذهنش ارور داده بود، داده هایی که یادگرفته بود با شرایط کنونی نمیخورد.
برای همین سعی کرد به هرحال از آن استفاده کند.
کمی جلوتر رفت و به پسر گب چشمک زد.
-چه ساحره با کمالاتی!

اما خب... پسر گب ساحره نبود و مسلما این چیزها هیچ اثری روی او نداشت، بدون اینکه جوابی بدهد شیشه الکلش را بالا گرفت و الکل توی چشمان پسر رودولف پاشید. پسر جیغی کشید و روی زمین افتاد.
-چشمام!
و همانطور که چشمانش را گرفته بود روی زمین تکان میخورد. همه مرگخواران به رودولف و ارباب خیره شدند و رودولف همانطور که از آن پسر تاسف میخورد وارد شد و پسر که جیغ میزد را از آن وسط جمع کرد. لردسیاه با رضایت به پسر گب نگاه کرد و وقتی او رفت به بچه ها نگاه کرد تا ببیند کدام را برای مبارزه بعدی انتخاب کند.
-انتخاب کردیم.

اما قبل از اینکه بتواند گزینه هایش را بگوید چیزی به سرش خورد.




پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۹
#62

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- ارباب یه بار دیگه هم تک‌تک بچه‌ها رو آورده بودیم نشونتون داده بودیم. الان وقتتش نبود دسته‌جمعی بیایم نظر کلی بدین؟

لرد اول نگاه خشمگینی به مرگخوار مذکور می‌ندازه و بعد چوبدستیشو به سمتش نشونه می‌ره.
-آوران کاتابرا!

مرگخوار مذکور خیلی پررو و خنگ بود و هنوز هم وخامت اوضاع رو درک نکرده بود، چرا که باز می‌گه:
- ارباب تلفظ درستش آواداکداورا هست.

لرد اختیار از کف می‌ده.
- خودمون می‌دونیم ملعون. نمی‌خواستیم بکشیمت که همچین گفتیم! این چرا نمی‌فهمه؟

هکتور از موقعیت استفاده می‌کنه و با ویبره‌ای می‌پره وسط جمع.
- معجون فهمیدن بش بدم ارباب؟

لرد در این لحظه هر مجازاتی رو برای مرگخوار مذکور مناسب می‌دونست، پس بی‌معطلی رضایتش رو اعلام می‌کنه و هکتور هم به سرعت معجونی رو تو حلقش خالی می‌کنه.

- اهم اهم... یارانمان به ما توجه کنید!

مرگخوارا که کنجکاوانه به مرگخوار مذکور چشم دوخته بودن تا ببینن اثر معجون چطور خواهد بود، با شنیدن این حرف سریعا نگاها رو به سمت لرد برمی‌گردونن.

- نظرمون عوض شد. دو به دو بچه‌هاتونو بیارین تا تعاملشون با هم در قالب دو بچه سیاه رو بسنجیم.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ یکشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۹
#61

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
مرگخوار ها به هم نگاه کردن و بعد سری تکان دادن.

-وای بر ما که برای حرف زدن هم از اینها اجازه میگیریم.

لرد با اکره نفس بلندی کشید و بر روی یک ماشین اسباب بازی ایستاد تا بهتر بتونه مرگخوارانش رو ببینه.

-ما به عنوان لرد ولدمورت بزرگ، ارباب بخشنده و سخاوتمند شما، به شما دو ساعت وقت دادیم تا چند عدد بچه تربیت کنید. اما نه هر تربیتی! شما ها باید به سیاهی می کشوندینشون...که مثل اربابتان و خودتان، در سیاهی سیر کند.

لرد لحظه ای مکث کرد، تا بلکه کسی حرفی بزند اما مرگخواران چنین لطفی نکردن. لرد هم با عصبانیت به ادامه ی صحبتش پرداخت:
-حالا هم وقتتان تموم گشت و حالا ما میخواهیم نظرمان را درباره ی تربیت هایتان بگوییم.

لرد اینو گفت و از روی ماشین اسباب بازی پایین اومد.
-حالا یکی یکی، بدون تجمع زیادی، بچه هایی که تربیت کردید را برایمان بیاورید تا ما نظر دهیم.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۹
#60

آموس دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۰ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۱:۴۶ پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۴۰۰
از بچم فاصله بگیر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 89
آفلاین
لرد چند تا نفس عمیق کشید تا به اعصابش مسلط بشه. غیر از تربیت کننده بچه، بقیه مرگخواراشو لازم داشت.
- فقط به ما بگین این بچه، حاصل تربیت کدومتونه؟ کاریش نداریم. میخوایم یه ذره باهاش حرف بزنیم.

چوبدستی لرد به طرز تهدید آمیزی توی هوا تکون میخورد و باعث میشد هیچکدوم از مرگخوارا، جرات حرف زدن نداشته باشن.

- هه، با اسباب بازی بچه میترسونی؟ محض اطلاتون، یه یارو منو ورداش برد یوخده تعلیمم بده، منتهی من یه دهه نودی خاص و مغرورم که نیاز به تربیت کسی چی؟ ندارم. خوش ندارم کسی تو کارام دخالت کنه. زدم دخلشو آوردم، الان پیش بر و بچز گرفته خوابیده. بزنین به چاک.
- بابایی این دروغ گفتن میشه. اینو من تربیتش کردن شدم. سدریک خودش رفتن کرد پیش بچه ها خوابیدن کرد. بچم خوب تربیت شدن شده؟ حالا میتونم مرگخوار شدن بشم؟

رابستن میخواست جواب بچه رو بده، ولی نگاه های تهدید آمیز لرد، باعث میشد نفس کشیدن هم براش سخت بشه، چه برسه به حرف زدن.
- ا... ارباب... تو... توضیح...
- توضیح نمیخوایم رابستن. این حاصل تربیت غیر مستقیم جنابعالیست. از جلوی چشممون دور شو تا خشممون گریبانگیرت نشده.

رابستن سریع بچه رو زد زیر بغلش و از اتاق خارج شد. لرد در حالیکه سرش رو بین دستاش نگه داشته بود و سعی میکرد بچه شر رو، که بلاتریکس طلسم زنان دنبالش دور اتاق میدوید، نادیده بگیره، رو به مرگخوارا کرد.
- تموم شدن بچه ها؟ نظر کارشناسیمونو اعلام کنیم؟


گاد آو دوئل

با عصا


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۹
#59

مارکوس فنویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۰۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۲
از صومعه ی سند رینگ رومانی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 137
آفلاین
-ارباب جسارت نباشه؛فقط دستاتون کثیفه از این صابون 55 درصد نمیخواین؟

-آوران کاتابرا

-کس دیگری جرئت دارد!در میان حرف ما سخن گویی کند؟

-آقا اجازه ما!

-چه کسی جرئتش را کرد؟

و در همین موقت همه ی مرگخواران به پسر بچه ای اشاره می کنند.


Mr.Marcoos Fenoeek


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ دوشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۹
#58

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-دایی ژون یکم بِش مواد دادیم همین!
-دایی بهت گفتم تربیتش کن نگفتم موادیش کن که!
-دایی ژون شما گفتی این بچه هارو به سمت شیاهی و کشیفی ببریم. ما هم بچه رو به شمت شیاهی بریدیم!
-اصلا راضی نیستم دایی از کارت!

مورفین عصبانی شد و بچه رو پرت کرد تو بغل لرد و رفت یه گوشه شروع به مواد کشیدن کرد.

-بلا؟
-بله ارباب؟
-این بشر را از روی ما بردار!
-بفرمایید ارباب!
-خب حالا همه رو جمع کن!
-ارباب بچه رو کجا بذارم؟
-بدش به ماروولو!
-چشم ارباب.

بلاتریکس به سمت ماروولو رفت که حالا مشغول کتک زدن مورفین و همچنین نصیحت کردنش بود!

-دِ پسر این همه بهت گفتم دست از مواد و اینجور چیزا بردار! نمیفهمی؟
-اخه بابا ژون من اعتیاد دارم!
-تو غلط میگنی اعتیاد داری! زمان سالازار که اینطوری نبود! مرد اگه نزدیک مواد میرفت خود سالازار میومد اینقدر نصیحتش میکرد و کتکش میزد تا مرد دیگه نزدیکش نره. بعد حالا ما هرچی ادبت کنیم دست بردار نیستی!
-نه نیشتم! نمیخوام هم باژم!
-اقای گانت این بچه پیش شما!

بلاتریکس بچه رو پرت کرد تو بغل ماروولو و بدو بدو برگشت پیش لرد تا یه وقت از انفجاری که تا دو ثانیه دیگه اتفاق میوفتاد جون سالم به در ببره!

-آهای مرگخواران ما!

مرگخواران با فریاد لرد به سمت لرد روانه شدن تا از صحبت های لرد عقب نمون.

-ما میخواهیم نظرمان را درباره ی بچه های که تربیت کرده اید بگوییم!
-ارباب جسارت نباشه؛فقط دستاتون کثیفه از این صابون 55 درصد نمیخواین؟
-


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۵ مهر ۱۳۹۹
#57

گریفیندور، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۴۹:۰۹
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 170
آفلاین
خلاصه: مرگخواران تصمیم گرفتن مشغول به تربیت بچه‌های مهد کودک دیاگون بشن تا اونهارو برای پیوستن به ارتش لرد سیاه آماده کنن. هر مرگخوار وظیفه تربیت یک بچه رو به عهده می‌گیره و نتیجه تربیت‌شو نشون لرد سیاه میده تا اینکه نوبت به تام جاگسن می‌رسه اما بچه تحت نظر تام گم شده و گویا خود لرد هم بچه رو قایم کرده!

***


- ارباب یه چیزی پشت‌تون داره تکون میخوره!
- بچه بی ادب شماست تام.
- ارباب خواهشا تا سازمان حمایت از حقوق کودکان و COPPA نیومدن کل تاپیک و سوژه رو تخته کنن، آزادش کنید زبون بسته رو!
- فقط خواستیم کمی مزاج کنیم و بخندیم. بیا، اینهم... عه چکار میکنی بچه؟

از اونجایی که برای یک مدتی دست و بال بچه بخت برگشته بسته بود، همینطور که لرد داشت آزادش می‌کرد و به آغوش تام برش می‌گردوند، بچه کنترل خودش رو از دست داد و باقی ماجرا.
- تام! یا سریعا از جلوی چشم ما دورش می‌کنی یا کاری می‌کنیم همین سازمان و COPPAـی که گفتی به حال خودت و این بچه گریه کنند.
- اما ارباب تازه بهش یاد داده بودم که ماشین لباس‌شویی رو خودش روشن بکنه!
-

تام همونطور که بچه رو هندونه‌طور وارد کادر کرده بود، مجددا بچه رو به زیر بغلش گذاشت و از کادر خارج شد.
- بعدی!

نفر بعدی، آخرین نفری بود که بچه تحت نظرش رو نشون لرد می‌داد. بعد از اون قرار بود همگی جمع بشند تا لرد نظرش رو درمورد نتیجه کار مرگخوارها اعلام کنه. نفر بعدی کسی نبود جز مورفین گانت!
- شلام دایی ژون!
- دایی جان با این بچه چه کار کردی؟ چرا خمار بنظر می‌رسه؟


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are


پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۹
#56

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
چهره ی لرد لحظه لحظه عصبانی تر میشد و تام هم لحظه به لحظه دستپاچه تر.
-عه هه هه... ارباب... به مرلین آگلانتاین دزدیده بچمو... عه هه هه... ارباب... تای وسط اسمش... عه هه هه... ارباب...

تام وسط خنده های عصبی اش سعی میکرد تقصیر را به گردن اگلانتاین بیندازد. به آگلانتاین اشاره میکرد، با نگرانی پارچه ی ردایش را دور انگشتانش میپیچاند و بعد از چند لحظه دوباره به آگلانتاین اشاره میکرد.
-عه...عه ههه... ارباب باید آگلانتاین رو محاکمه کنیم ارباب...آره ارباب اینجوری معلوم میشه... یه دادگاه تشکیل بدیم ارباب؟
- ما نمیدونیم. اصلا نمیدونیم که این رفتار های احمقانه شما کِی به پایان میرسه. اگه آگلانتاین بخواد، باشه تشکیل بدیم.

آگلانتاین که مطمئا بود مجرم شناخته نمیشود شانه بالا انداخت و با خونسردی تمام در حالی که پیپ خاموشش را میکشید، همراه تام روبه روی لرد روی زمین نشست.
لرد که ماجرا برایش جالب شده بود، شروع کرد:
-خب آگلانتاینمان! بگو ببینیم... امروز تو بچه ی تام رو آخرین بار کِی دیدی؟
-ارباب نیم ساعت پیش.
-تام تو خودت کی بچه ات رو دیدی؟
-ارباب دو دقیقه پیش.

لرد که به نظر میرسید از به بازی گرفتن انها لذت میبرد، یواشکی به بچه ی تام که دست و پا و دهانش را بسته و پشت صندلی اش پنهان کرده بود نگاه کرد. به هر حال هر کسی ارباب نیست و این ارباب حوصله ی سر و کله زدن با بچه های پر حرف را نداشت و باید جوری دیگر خود را سر گرم میکرد.





پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹
#55

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
- زندگی سخته...از همون بدو تولد...نه یعنی...برای من از قبل تولد هم زندگیه سختی بود!
- ارباب می دونید تقصیر کیه زندگی سخته؟ اگلانتاین...همیشه مقصر اونه ارباب ...تازه تای وسط اسمش هم...

تام میان چهارچوب در ایستاده بود و داشت از آب گل آلود ماهی می گرفت.
لرد حوصله اش هم از غر های بی مورد بچه و هم از حرف های تام، سر آمده بود.
- تام...برای چی اومدی اینجا؟
- ارباب...اومدم تا بهتون نشون بدم چه بچه خوبی تربیت کردم.
- بچه کجاست؟

تام به فضای خالی کنارش اشاره می کرد.
-
- ای داد...بچه ام کو؟ ارباب یه ثانیه پیش که این جا بود...ارباب می دونید تقصیر کیه؟ اگلانتاین...اومده بچه ی منو برداشته برده ارباب...به خاطر تای وسط اسمش...

لرد که عصبانیت اش داشت اوج می گرفت، پرسید.
- بچه گم شده تام؟...میدونی که این اتفاق اصلا قشنگ نیست.
- اممم...چیز ارباب...اگلا...



ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: مهد کودک دیاگون
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۹
#54

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- چه ورود و خروجی هم داشت.

لرد سیاه این را گفت و به برگه ای که چند لحظه پیش از خانم فیگ گرفته بود نگاه کرد.

نقل قول:
"آرابلادورین فیگ؛ فوق تخصص گرفتن حق شما از دنیا و آخرت! دارای مدرک فارغ التحصیلی از انجمن های: حمایت از زنان، حمایت از خردسالان، حمایت از نوزادان، حمایت از نطفه‌گان، حمایت از مردان، حمایت از نوادگان، حمایت از زایَندگان و سایر بستگان!"


لرد برخلاف انتظار خوانندگان و حتی خود نویسنده، کاغذ را به گوشه ای انداخت و به سمت بچه برگشت.
- نمی‌خوای بری؟
- بالاخره تائید می‌کنید من بدبخت ترینم؟
- خیر.
- پس نمیرم!

بچه ی خودکفای قصه ی ما این را گفت و شروع کرد.
- اصلا تا حالا مجبور شدین از بیکاری با کمد دیواری ها بازی کنید؟

لرد خاطرات آسایشگاه کودکان را به یاد آورد.
- بله.
- عه؟ خدایی؟ دمتون گرم بابا من تا حالا انقد دیگه مجبور نبودم.

بچه باید راه دیگری برای ثابت کردن بدبخت ترین بودنش می‌یافت!


آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.