هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵:۵۵ پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲

گریفیندور، مرگخواران

کوین کارتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ چهارشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۹:۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از تو قلب کسایی که دوستم دارن!
گروه:
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 150
آفلاین
پست پایانی

مرلین از جایش برخاست و سمت منوی مرلینتش رفت. خواست دکمه‌ی "دادن توانایی یکسان به تمام موجودات عالم" را فشار دهد، که ناگهان چیزی یادش آمد.
بزرگترین مشکل فنریر در حال حاضر، نداشتن «فکر بکر» نبود. او مشکل مهم تری داشت! مشکلی که هفت صفحه طول کشیده بود. در واقع مرلین باید برای فنریر همسری می یافت تا هم دست از سر تام و رودولف بردارد، هم دیگر مزاحم نوامیس ملت نشود.
و خب این دقیقا کاری بود که او در آن استعداد داشت.
-


-سال ها بعد-

- عوووووعوووو.
- عوووووعوووو.
- عوووووعوووو.
- فنر کجایی؟ بچه ها مردن از گشنگی!

فنریر درحالی که شونصد تا توله گرگ در آغوش داشت و سعی می کرد با تکان دادنشان، آرامشان کند؛ با عجله خود را به خانم گرگه که فریادش کل جنگل را برداشته بود، رساند.
- عزیزم...
- عزیزم و زهر باسیلیسک! کجایی از صبح؟ مردم دست تنها.

زن فنریر ملاقه به دست بالای گهواره‌ی چندین بچه ‌ی دیگر ایستاده بود و خشمگینانه فنریر را می نگریست.
فنریر می خواست اعتراض کند و بگوید که من از صبح الطلوع دارم این توله ها رو تر و خشک می کنم. ولی با دیدن خشم زنش حرفی نزد. فقط خودش را نفرین کرد که چرا آن روز از مرلین برای حل مشکلاتش کمک خواسته. اصلا چه کسی گفته بود "عقد دختر عمو و پسر عمو را در آسمان ها بستند" که مرلین مجبور شود در بارگاه آسمانی اش عقد فنریر و دخترعموی بد اخلاقش را ببندد؟

- لعنت به این شرایط!
- چیزی گفتی نفر؟
- نه. هیچی نگفتم عزیزم.
- خوبه!.. پس جای اینکه قیافه ی آویزون به خودت بگیری پاشو برو چند تا آدم شکار کن بیار بدیم بچه ها بخورن. حواست باشه گول شنل قرمزی و بزبز قندی ها رو هم نخوری! حوصله ندارم دوباره اون همه سنگو از شکمت بیرون بیارم.

فنریر سری تکان داد و با برداشتن کیسه ای راهی ویلای آباء و اجدادی بلک ها شد.
جایی که تمام مشکلاتش از آنجا آغاز شده بود...


...I hold them tight, never letting go
...I stand here breathing, next to those who are precious to me







پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۱۷ مهر ۱۴۰۰

چری کراوکر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ جمعه ۹ مهر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۹:۰۳ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از این آگاهی که داری با شخصی مهم صحبت می کنی؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
فنریر داشت به این فکر می کرد که اگر رودولف می تونست دست تامو بچسبونه سرجاش، پس چرا اون نتونه؟
با اینکه زیاد اهل فکر کردن نبود، ولی یادش اومد که توی مهد کودک دائم بهشون می گفتن که " مرلین جادوگرا و ساحره ها رو برابر آفریده"؛ پس اونم باید می تونست دست تامو بفرسته سر جاش!
-همیشه بهت اعتماد داشتم فنر! برو و سهمتو یه بار برای همیشه از سرنوشت بگیر!

حالا باید فکر می کرد که چطوری اینکارو انجام بده.

ولی یه مشکلی پیش اومد!
مغز فنریر هیچ وقت عادت به تحمّل این حجم از فکر و تحلیل رو نداشت، برای همینم داغ کرد و فنریر رو با مسئله سرنوشت ساز زندگیش تنها گذاشت!
-مرلینا! مگه نگفتی همه جادوگرارو برابر آفریدی؟! این یه بارو رحم کن و یه فکر بکر به ذهنم برسون؛ همونجوری که به ذهن رودولف رسوندی.

اولش مرلین زیر پتو خوابیده بود و حوصله ی اجابت کردن درخواست فنریر رو نداشت؛ ولی وقتی فنریر پای عدالت رو کشید وسط، مرلین به ناچار بلند شد تا بره و به درخواستش برسه؛ وگرنه عدالتش زیر سوال می رفت!
-چه اشتباهی کردم همون اول به این توانایی فکر کردن در حد معمولی رو ندادم.




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۴ مهر ۱۴۰۰

رامودا سامرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۴ شهریور ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۳:۵۴ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۴۰۲
از قلب شکننده تر توی دنیا نیس!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
-چطور دلت اومد دستم رو بِکَنی؟

به محظ اینکه فنریر تلاش کرد دستِ تام رو بگیره و به طرف خودش بکشه، رودولف که دلش نمی خواست نامزدِ جدیدش رو به این آسونی از دست بده، با نیروی خیلی کمتری از فنریر تام رو گرفت تا جلو نره.
فنریر که به راحتی از رقیب عشقیش برنده شده بود، چشماش رو لحظه ای بست و احساسِ آسودگی خاطر وجودش رو فرا گرفت.
همون موقع که چشماش رو بست، ناگهان احساس کرد که دیگه دستی توی دستش نیست!

حدسش کاملاً درست بود؛ دستِ تام درست جلوی پاش افتاده بود!
-ببین عزیزم...
-چطور دلت اومد این حرکتِ بی رحمانه رو انجام بدی؟

فنریر که راهی برای عذرخواهی به ذهنش نمی رسید، خیلی ناشیانه خم شد و دست تام رو برداشت، و مثلِ حلقه ی ازدواج تقدیمش کرد!

-حالا که دیگه نمی شه چسبوندش!
-کی گفته نمی شه چسبوندش عزیزم؟ دفعه قبلم که دستت کنده شده بود، با یه مقدار تُف روغن کاریش کردم رفت!

گل بود و به سبزه نیز آراسته شد!
رودولف که بُزاقش تَه کشیده بود، عکسِ دسته جمعیش با ساحره ها رو از جیبش در آورد و نگاه طولانی ای بهش انداخت.
آبِ دهنش کم کم داشت سرازیر می شد و تقریباً برای روغن کاری آماده بود!

از اون طرف فنریر که داشت بزرگترین خوشبختی زندگیش رو به رودولف می باخت، دستاش رو مشت کرده بود و دنبال راهی برای ناک اَوت کردن رودولف بود.


پسره ی خاله زنک!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۰:۵۸ چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
تام فکر هایش را کرده بود، نمی خواست دوباره گیر فنریر بیفتد. این شد که برگشت و با نهایت سرعت شروع به دویدن کرد. اما فنریر به این راحتی ها دست بردار نبود.
-هی! وایسا ببینم!
-کمکک!
-فک می کنی!
-یکی نجاتم بده!
-فک می کنی؟
-ولم کن!

تام همینطور در حال دویدن بود و هر چند ثانیه یکبار به پشت سرش نگاه می کرد که ببیند چقدر با فنریر فاصله دارد که ناگهان... پاااق!
خورد وسط سینه ی رودولف!

-به به! چه تسترال با کمالاتی!

رودولف پاک قاطی کرده بود! تام تکانی به خودش داد و خواست از رودولف فاصله بگیرد، اما به ناگه متوجه شد که رودولف او را محکم گرفته و نمی گذارد از او جدا شود.

-ولم کن باید برم!
-چی؟! می خوای بری؟ به این زودی؟ مگه من می ذارم؟
-کمک!

تام همینطور دست و پا می زد و سعی داشت خودش را از بغل رودولف بیرون بکشد که در همین حین فنریر خودش را به آنها رساند.
-هی! اون نامزد منه! ولش کن!
-اگه نامزد توئه، پس تو بغل من چیکار می کنه؟

فنریر سکوت کرد. با این سوال رودولف تمامن منطقش زیر سوال رفته و سیم پیچ های مغزش اتصالی کرده بود.
-خب برای اینکه... برای اینکه...

فنریر لحظاتی چند، اندیشید و وقتی دید نتیجه ای حاصل نشد، فکر کردن را کنار گذاشت. جلو رفت و دست تام را به زور از بغل فنریر بیرون کشید.
-فک می کنی!

و شروع به کشیدن کرد!



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۰

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
در دنیای ماین‌ها ساعت چند است؟

***


- ماینِ منه!

مرگخوارها دست از جست‌وجو کشیدند. حقیقتش، هنوز شروع هم نکرده بودند. منتظر یک بنده‌ی مرلین فلک زده بودند تا خودش در بغل فنریر بیفتد و خورده شود که مرلین هم یکی برای‌شان فرستاد؛ گوگو را.
اینیگو ایماگو، ملقب به گوگو، در حالی که موهای کوتاه و نامرتبش را پیچ و تاب می‌داد به سمت فنریر آمد ولی هرچه او به فنریر نزدیکتر می‌شد در واقع دورتر می‌شد. با هر قدمش فنریر دو قدم به عقب برمی‌داشت.

- ماینِ منی! فرار نکن از دستم.
- فک می‌کنی.

فکر کردن نقطه قوت فنریر نبود ولی به فکر انداختن باقی موجودات اصلی‌ترین و متاسفانه تنها استراتژی‌اش بود، هیچ وقت نیازی به استراتژِ دیگری پیدا نکرده بود و همواره روی همه‌ی مرگخوارها، کودکان خورده نشده و خورده شده، والدین کودکان، و تسترال‌های اسطبل چاگسن جواب داده بود ولی گوگو همه نبود. گوگو...خب گوگو بود.

- نه من فکر نمی‌کنم کلا.

فنریر خلع سلاح شد. به اطراف نگاه کرد تا شاید کسی به کمکش بیاید اما کسی نبود، به جز جاگسن. با سرعتی که از مغزش بعید بود، مقایسه‌ای بین گوگو و جاگسن انجام داد و جاگسن با اختلاف صدمی برنده‌ی نامزدی شد.
درسته که اون یارو تسترالیه بود ولی فنریر هم ماینِ کسی نبود.

- جاگسن؟
- بهم دست بزنی جیغ می‌کشم.
***


در دنیای ماین‌ها ساعت همیشه 00:00 هست. اما تا ماینِ کسی نباشید نمی‌فهمید.




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
خلاصه:

فنریر قراره زن بگیره! به ‌همین منظور از دفترچه‌ی حاویِ افرادِ با کمالات، شخصی رو انتخاب می‌کنه. اما با مخالفت مروپ گانت روبرو شده و مجبور میشه به خواستگاری نفر دوم بره. حالا مرگخوارا بیرون خونه‌ی گریمولد ایستادن و هری هم تام جاگسن که با رز به گریمولد اومده بود رو، به عنوانِ نامزدِ فنریر تو بغلش می‌اندازه.

***


وقتی گشنه باشید چیزی نمی‌فهمید.

این را تامی می‌دانست که بخش اعظمی از روز را در مجاورت یک همیشه گشنه می‌گذراند. چه به محل کارش در بیتی به نام زوپس، چه در خانه‌اش، خانه ریدل‌ها؛ تام مجبور بود تا در مجاورت یک موجودِ همیشه گشنه که گشنگیِ دائمش باعث از دست رفتنِ هوشش هم شده بود، زندگی کند.

حال که به تصور کاملی از موقعیتِ تام در "مجاورت" این موجود رسیدید، بگذارید برایتان روشن کنم که این وجود همان فنریر است و تام اکنون به طور کامل در "بغل" او بود!

- تو نامزدمی؟

تام نگاهی به سر و پای خود انداخت.
- والا نامزد که... من یه‌بار نامزد شدم. برا انتخابات بود. فکر نکنم تو چهره‌ت شبیه انتخابات باشه.
- یعنی میگی نامزدم نیستی؟
- نه.
- فک می‌کنی.

همین بود.
همین!
همین اتفاق بود که باعث اعتقاد تام به نبود هوش در فنریر میشد. تمام مکالمات آنان با "فک می‌کنی" به پایان می‌رسید.
اما اکنون مسئله‌ی با اهمیت این نبود که اعتقادات تام چیست. اگر تا لحظاتی دیگر نجات پیدا نمی‌کرد مجبور میشد سر سفره‌ی عقد با فنریر بنشیند!

- بریم بخورمت پس؟
- نامزد می‌خواستی که بخوریش؟
- مگه نامزد برا همین نیست؟

و آن لحظه تنها باری شد که صدایِ آگلانتاین به جای یاس و ناامیدی، پیک‌ شادی تام بود. مخصوصا با فریادی که زد.
- فنر اونجاست! نامزدش بغلشه.

آگلانتاین نزدیک تر شد.
- نه... تام بغلشه.

و فنریر تازه فهمید تام را در بغل دارد و در حالی که "عه! اون یارو تسترالیه؟" را رو به آگلانتاین می‌گفت؛ تام را به گوشه‌ای پرت کرد.
کم‌هوش بود دیگر...

***

کم‌کم سایر مرگخواران نیز به آن‌ها رسیدند و جستجو برای خانه‌ی نیمه‌گمشده‌ی فنریر، از سر گرفته شد.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۳ ۱۷:۳۹:۴۳

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
- نامزدمو بدین برم.
-
- دیوونه‌شم، از صبح تا شب در خونشم.
- همون خونه‌ای که نمی‌شناختیش؟
- نامزدمو بدین برم.

پنجره‌ سوم از سمت راست و سوم از سمت چپِ طبقه‌ی دوم باز و یه کله‌ی زخمی رویت شد.
- خودت ناموس نداری که به ناموس ما چشم داری؟
- نه.
- بی‌ناموس.
- نامزدمو بدین.

کله زخمی برای مدت کوتاهی پشت پرده غیب شد و بعد باز جلوی در ورودی خانه پیدا شد و جسمی رو به سمت فنریر پرتاب کرد.
- اینم نامزدت.

و در رو پشت سرش بهم کوبید.
فنریر به جاگسن که در دستش بود نگاه کرد.
چرا جاگسن؟ سوال خوبیه.

فلش بک

- دیگه کارت به جایی رسیده که پسر میاری خونه؟
- پسر نیست که، جاگسنه.
- مرگخوار که هست!
- راست می‌گه باباجان.

رز دست کرد و قلب جاگسن رو از سینه در آورد تا به عنوان سفیدی درون به هری و پروفسور غالب کنه که خب سیاه بود.

-
- یه لحظه ما رو ببخشید پروف.

و جاگسن رو زیر میز کشید.
- یه عنصر سفید تو بدنت نیس؟
-
- دستت رو بکن بده وایتکس کریچر رو بدزدم سفیدت کنیم.
- نامزدمو بدین برم.

هری دم پنجره رفت و اندکی بعد به سمت جاگسن برگشت و لبخند زد.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱ ۱۵:۵۰:۵۵
ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۹/۱ ۱۸:۱۶:۳۰



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
مرگخواران داشتند به دور خود مچرخیدند و انگار که در سرزمین عجایب بودند. تونلی رنگ و وارنگ و پیچ پیچی...

- هی، الان ما کجاییم؟

پس از 30 دقیقه چرخیدن در تونل که به نظر مرگخواران 5 ساعت بود، بالاخره پایشان روی زمین رسید. جاییکه بودند، خانه ای تمیز و نقلی کوچک بود که با ظرافت تمیز شده بود. روی میز یک کیک گوشت بزرگ که ازش بخار بلند میشد، بود. و 2 فنجان بزرگ چایی نباتی هم کنار کیک گذاشته شده بود. خانه ای بسیار با سلیقه بود. و انگار صدای راه رفتن از آشپز خانه می آمد.
بانو پروپ هم که از آشپزی صاحبخانه خوشش آمده بود، سعی داشت بفهمد این خانه مال کیست؟

- شفتالو های مامان، این خونه کیه؟

و در همین بین که پلاکس پشت بانو مروپ قایم شده بود آب دهانش را قورت داد. بوی خوبی از این ماجرا بلند نمیشد.
و فنریر نظر داد.
- شاید خونه نامزدم باشه.

که ناگهان کسی با آواز وارد شد.
- یا ریش مرلین!

و ناگهان سینی پر از شربت از دست کتی بل به روی زمین ریخت.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۹

گریفیندور

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۳:۰۳:۰۴ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۴۰۲
از دست رفتگان
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
پیام: 106
آفلاین
مرگ خوران بی هدف در کوچه ها میچرخیدند و هرزگاهی به پنجره خانه ها یا مغازه ها سرک میکشیدند که شاید فرد مورد نظرشان را بیابند. ولی بعد از چند ساعت، هنوز هم به جایی نرسیده بودند. همه خسته شده بودند، بنابراین تصمیم گرفتند در محوطه ی کوچکی میان درختان ، کمی استراحت کنند.

رودولف روی کنده چوبی نشست، خودش را کش و قوسی داد و گفت:
-اینجوری که نمیشه! خب یه آدرسی ،چیزی.....انگار داریم دنبال یه سوزن تو کاه میگردیم!
تام که روی زمین خاکی نشسته بود گفت:
- مگه چاره ایم هست؟دستور اربابه! باید زیر سنگم شده پیداش کنیم!
بقیه مرگ خوران هم حرف او را تایید کردند.

ردولف با ناامیدی ادامه داد:
-کاش یه کمکی داشتیم....یه کسی که این خانومو برامون پیدا کنه....هزینه زیادی هم نخواد...
بعد آهی کشید و به پاهایش خیره شد. برآورده شدن چنین آزویی غیر ممکن بود.غیر ممکن...

-خب دیگه پاشین راه بیوفتیم! کلی جا مونده که نگشتیم!

رودولف با شنیدن این صدا سرش را بالا گرفت که بلند شود و به بقیه بپیوندد ولی با دیدن چیزی که به پایین ترین شاخه درخت روبروی او آویزان شده بود، بی حرکت ماند.

نقل قول:
متخصص پیدا کردن هر چیزی، حتی از زیر سنگ!
ما سوزن های درون کاه را برایتان میآوریم!
تخفیف برای مرگخواران


تابلوی به رنگ قرمز بود و حاشیه های آن به رنگ زرد برق میزد. رودولف مطمعن بود که چند لحظه پیش هیچ چیزی در آن جا نبود. در راه هم مغازه ایی ندیده بودند که چنین تابلویی، تبلیغ آن باشد...

-چرا نمیای پس؟
رودولف برگشت و لینی را دید که به دنبال او آمده بود.
- اینو ببین!
-این چیه؟ چه برق برقیه!!...... تخفیف برای مرگخواران؟ تا حالا با مرگ خوار بودن تخفیف نگرفته بودم!... بذار برم بقیه رو صدا کنم...

بقیه مرگ خوران کنار رودولف جمع شدند. همه به جز رودولف از دیدن تابلو ذوق زده شده بوند. اما هنوزم هم چیزی به نظر رودولف درست نبود. یک جای کار میلنگید.

-چه خوبه! خب بدیم همین برامون پیداش کنه! من میخوام برم خونه!

-تازه تخفیفم میدن! من کت جدید میخوام...شاید رو چیزای دیگه هم تخفیف بدن!

-چرا زودتر ندیدیمش! اینهمه لازم نبود بگردیم!

-اصلا حرف دل ما رو زده !

با شنیدن این حرف رودولف حرفای آنان را قطع کرد و گفت:
- یه لحظه گوش کنین! فهمیدم چرا این تابلوعه برام یه جوریه! این حرف دل مارو نزده! دقیقا جملات خودمونو گفته! انگار منتظر بوده ما چنین حرفی بزنیم! بعدشم این آدرس و اسمی هم نداه....مشکوکه!

لینی به درخت اشاره کرد و گفت:
-نداشت...ولی الان داره..

همه به درخت نگاه کردند.انگار تابلو کش آمده بود و دو جمله دیگر در آن جا گرفته بود.

نقل قول:
متخصص پیدا کردن هر چیزی، حتی از زیر سنگ!
ما سوزن های درون کاه را برایتان میآوریم!
تخفیف برای مرگخواران
با فروشنده خانم جذاب! فقط کافی است تابلو را لمس کنید تا انتقال یابید! اگر تا چند ثانیه انتقال نیافتید اینجا را مجددا لمس کنید!


تام پرسید: خب رودولف... حرفی؟ سخنی؟
رودولف که با دیدن فروشنده ی خانم جذاب نرم شده بود،گفت:
-نه دیگه... به هر حال ما مرگخواریم! نباید از امتحان کردن یه تابلو بترسیم که! ملت باید از ما بترسن!

در لحظه بعد؛ همه مرگ خوران انگشت شان را روی تابلو گذاشتند و در یک چشم بر هم زدن همگی به همراه تابلو غیب شدند.
درست در همان لحظه، چند مرد که پشت یونیفرمشان نوشته شده بود " شهرداری هاگزمید" وارد محوطه شدند.
یکی از آنها از بقیه مسن تر به نظر میرسید گفت:
-من مطمئنم صدای چند نفرو از اینجا شنیدم!....ولی کسی اینجا نیست....
-حتما توهم زدی داداش...
-شاید!....خب همه اون تابلو های عجیب جمع شد دیگه نه؟ از بس ملت شکایت کردن که اون تابلو ها یه جای عجیب بردنشون خسته شدم!....فقط دستم به کسی که این شوخی مسخره رو کرده برسه....میدونم باهاش چی کار کنم....



پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-خب...
-خب و زهر باسیلیسک! برین بگردین پیداش کنین!
-خب ارباب دقیقا کجارو باید بگردیم؟
-من از کجا باید جوابگوی شما مرگحواران باشم؟ از مادرمان بپرسید!
-چشم ارباب!...بانو ما کجا باید بریم که این خانم رو پیدا کنیم؟
-شلیل های مامان،من از کجا بدونم؟
-

مرگخواران که نظری درباره منزل خانم مورد نظر نداشتن راهی کوچه پس کوچه های لندن شدن...

-ای بابا! بازم ما سردرگمیم! تو اون سوژه هم به خاطر اژی سردرگم شدیم الان هم به خاطر فنریر و زنش!
-من موندم چرا ارباب...

اما لینی نتونست حرفش رو کامل کنه به این دلیل که رودولف جلوی دهنش رو گرفت!

-اصلا تو چرا وارد سوژه شدی؟
-نه این جدیده"چرا ارباب ماموریتهای مات و بی سرنخ میدن؟"
-این بهتره از قدیمه هست!

مرگخواران همینطور که میرفتن به دهکده ی هاگزمید سر راهشون رسیدن...

-الان باید زنگ تک تک این خونه هارو بزنیم؟
-...
-بلا؟

بلاتریکس برای اولین بار سر هیچ کدوم از مرگخوارا فریاد نکشید و جوابگوشون نبود! چونکه سرش توی پیام امروز بود!

-بلا اون چیه دستت؟...پیام امروز!
-اوهوم.
-
-ببینین ارباب اول شده تو این که هیچی باید اول باشه ارباب، ولی نفر بعدی یعنی نفر دوم منم! اما موهام از تو کادر زده بیرون!

در همین لحظه دستی به موهاش کشید و رو به بقیه مرگخوارا کرد...

-من میرم سه دسته جارو...شما هم دنبال زن فنریر بگردین!

و بدو بدو به سمت کافه ی سه دسته جارو روانه شد...

-الان چیکار کنیم؟
-
-
-"چرا ارباب ماموریتهای مات و بی سرنخ میدن؟"


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.