هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- وقت ما ما را تلف نکن ، اگر مردی ادای مرغ در بیار . اگر خوابیدی ادای اردک در بیار . اگر هم خودت را به مردن زدی ادای کبوتر در بیار . زود باش!

دو دقیقه بعد

- گزینه ی هیچ کاری نکردن نداشتیم پیرمرد . عجله کن !

پنچ دقیقه بعد

- مردک مسخره ! وقت ما را تلف کردی! حالا مجبوریم ببینیم ممکن است تو به خاطر کم هوشی و مشکلات قلب و کلیه از هوش رفته باشی یا نه . اصلا بعید نیست ! اما اصلا مایل نیستیم بهت دست بزنیم . مجبوریم به مشنگ های جلوی در اتاق بگوییم.

ناگهان به در لگد زد و فریاد زد :
- مشنگ ها ! بیایید این پیرمرد را بردارید ببرید . ببینید چه اش شده.



پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ پنجشنبه ۲۷ خرداد ۱۴۰۰

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه اتمی، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مشنگ ها لرد رو به بیمارستان روانی منتقل می کنن و همراه دامبلدور که اونم بخاطر ظاهر عجیبش به همون بیمارستان منتقل شده تحت نظر می گیرن. لرد سیاه و دامبلدور با اینکه تمایلی به همکاری ندارن اما ناچارا با هم دنبال راهی برای فرار از تیمارستان می گردن.
حالا دامبلدور ایده میده که خودشونو به موش مردگی بزنن تا مسئولای تیمارستان دنبال دکتر برن و توی این فرصت بتونن فرار کنن اما مسئولین تیمارستان متوجه نقشه بودن این ماجرا میشن و به لرد که خودشو به موش مردگی زده اهمیتی نمیدن.

* * *


-ما از مرگ نفرت داریم اما مدت های مدیدیست که خود را به موش مردگی زده ایم! دستان و پاهای مبارک ما که در هوا شناورند و در اثر کاهش جریان خون در رگ هایشان دچار مقادیر زیادی خشکی و سیاهی شده اند. این علائم به ما نشان می دهد که دیگر در کل زندگیمان نباید به نقشه یک پیرمرد ریشو یا غیر ریشو توجه ای کنیم.

دامبلدور به پرنده ای که بر روی کف پای لرد سیاه در حال غذا دادن به جوجه های خود در لانه گرم و نرمشان بود نگاهی انداخت.
-تام، پسرم، انسان های موفق در تاریخ افرادی بودند که با شکست نقشه هاشون هیچ وقت تسلیم نشدند بلکه دفعه بعد با نقشه ای بهتر دوباره از اول تلاش کردند.

یک کرم از نوک پرنده مادر رها شد و بر روی سر لرد فرود آمد.

-فعلا که فقط ما داریم تلاش می کنیم. چطور است این بار تو تلاش کنی؟

لرد سیاه از جا بلند شد و لانه پرنده را به دامبلدور داد.

-باشه پسرم. من که به این نقشه اعتماد کامل دارم.

و ناگهان جسم پیرمرد با همان آغوش باز بر روی زمین نقش بست.

-حالا به نظرمان لازم نبود کف زمین خود را به موش مردگی بزنی. بر روی تخت هم میشد.

لرد نگاهی به دامبلدور انداخت تا نشانه ای از شنیدن صحبتش را در او مشاهده کند.
دامبلدور کاملا بی حرکت بود.

-آهای پیرمرد...صدای مبارک ما را شنیدی؟ فرمودیم روی تخت هم می توانستی بمیری!

دامبلدور همچنان بی حرکت بود.

-خودمان را شکر نکند جدی جدی مردی؟!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۶:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۲۷ ۱۷:۰۳:۴۸


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
(اونطرف تیمارستان، اتاق لرد و دامبلدور)

-خب ۱،۲،۳ که گفتم خودت را به موش مردگی بزن تام و یک نکته را هرگز فراموش نکن که دلت به حال...
-
-خب
۱...
۲...
۳!
حالا تام بابا!

لرد با عصبانیت خود رو به موش مردگی زد.
-کمک!کمک!فرزندان روش... اهان چیز، پرستاران کمک!
این تام بابا مرده!
دیگه قلبش نمیزنه!
دیگه نفس نمیکشه!
تازه رنگ پوستش آبی شده!
دماغشم کامل محو شده!
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!
هیهیهیهی...(افکت نفس نفس زدن)
کمک!
کمک!
کمک!
کمک!

دامبلدور که دید هیچ فایده ای نداره ساکت شد

-خب این نقشه که جواب نداد...
باید فکر یه نقشه ی دیگه باشم...
فکر کردن بدون ریشم چه سخته...
آها! تام بابا میتونه بدون چوبدستی جادو کنه!





قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
-آفرین باباجان! همینجوری خوبه!
-ولی ما الان نیم ساعته داریم اینکارو انجام میدیم. چرا هیچ اتفاقی نیفتاده!
-این قضیه یه جورایی مشکوکه!
دامبلدور به فکر فرو رفت. دستی به ریش نداشته اش کشید. هنوز تفکر بدون ریش برایش سخت بود! آنقدر فکر کرد تا بالاخره نقشه ای دیگر به ذهنش رسید.
-خب باباجان! ببین تو خودتو به موش مردگی بزن. من هم داد و فریاد میکنم که تو مردی!
لرد این نقشه را در ذهنش کنکاش کرد و سعی کرد از همه جوانب آن را بسنجد. اما دید که راه دیگری جزقبول این نقشه ندارد.
-پیرمرد! این آخرین باری هست که من! لرد ولدمورت دارم دارم این کار رو انجام میدم. اگه فقط یه بار دیگه همچین درخواستی از ما بکنی، قول میدهیم بدون چوبدستی و با دستهایمان تو را در همینجا خفه کنیم.
-هی تام! دلت..
-اگه جرئت داری اون جمله لعنتی رو تکرار کن!
-خب تام. کارمون رو شروع می کنیم.
.
.
.
(آن طرف تیمارستان )
-خانم دکتر به نظرتون با این دوتا چی کار کنیم؟ بیاین به اتاق دوربین های مدار بسته. فیلم های صحبتشون رو ظبط کردیم!
-خب! فیلم ها رو پخش کن! ... خب پس این دوتا دیوونه میخوان سر ما رو شیره بمالن؟ رفتار هاشون داره خطرناک میشه! باید یه کاری بکنیم!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۴۰۰/۲/۱۵ ۱۴:۱۳:۴۰

EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ سه شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
بد نقشه ای هم نبود.
دامبلدور که بدون ریش بسیار مظلوم و بی دفاع به نظر میرسید، زانو های خود را بغل کرد و کنار لرد سیاه نشست. سپس دهانش را، گویی به آرامی قصد برملا کردن رازی مگو دارد، به طرف گوش او برد ولی بر خلاف آنچه لرد انتظار داشت فریاد زد!
-ما باید ظلم و زور رو از بین ببریم تام! همه چی به نقشه مون بستگی داره! میبنی من و توئم میتونیم با هم متح‍...ممم! تت‍...!

لرد سیاه وحشت زده و عصبانی، در حالی که جیغ آن پیرمرد هنوز دم گوشش زنگ میزد دستش را محکم روی دهان او گذاشت. پرستاری که تخته شاسی به دست از آنجا رد میشد، لحظه ای نگاهی با داخل اتاق انداخت. لرد سیاه محض احتیاط لبخند زد. پرستار هم در مقابل لبخندی تحویل او داد و رد شد.
لبخند لرد از روی صورتش محو شد و او، دستش را از روی دهان دامبلدور برداشت.
-دستمون رو دهنی کردی! داد نزن خب از نقشه ت بگو پیر مرد!

دامبلدور بدون اینکه ذره ای از رنجیدگی در چهره اش دیده شود لبخندی به پهنای صورتش زد و این باعث آزار روح و روان لدر سیاه میشد.
-خب بابا جان... همون طور که گفتم باید خودمونو به موش مردگی بزنیم.

لرد سیاه دوست نداشت موش شود.
دامبلدور بی توجه به صورت در هم رفته ی لرد ادامه داد:
-... یعنی باید ادای مرده ها رو دربیاریم. بعدم وقتی خواستن دکتر خبر کنن از در فرار میکنیم.

لرد از نقشه ی بی نقصِ دامبلدور در عجب بود.
-بسیار نقشه ی... خوبی نیست اصلا هم! ولی خب ما قبول میکنیم!
-عالیه! میدونستم تو هم به راه راست هدایت میشی تام و به حرفای من گوش میکنی بابا جانی.

لرد چشمانش را در حدقه چرخاند و با بی حوصلگی پرسید:
-خب حالا اولین قدم چیه؟
-خب تام. اینجاش خیلی مهمه. باید به پشت دراز بکشی و پاها و دستاتو رو به هوا بگیری. اینجوری انگار مردی!

لرد ولدمورت چند دقیقه مکث کرد و به دامبلدور خیره شد. سپس آماده شد تا این ماموریت سخت را انجام دهد!





پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۰

12345678912


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۹ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲
از خونه کله زخمی...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 78
آفلاین
- اه پیرمرد یه فکری بکن! مثلا تو دامبلدوریا!
- باباجان خود تو هم تامی ها!
- سلام پسرا! براتون غذا آوردم که جون بگیرین.
- خب الان میتونی بری.
- ببین عزیزم درست نیست که آدم با یک خانم محترم اینجوری رفتار کنه.
- ببین، ما که مرد هستیم؛ شما هم خانم هستید ولی محترم نه!
- خب پس اگه که اینجوره بگیر که اومد.
پیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
- اییییین.. دیگ چی.. بود...
.
.
.
- بابا جان! باباجان!
- چچچیههههه!
- از اون سوزن ها بهت زدن. هر وقت اونا رو میزنی به خواب میری. درست مثل معجون خوابه.
- خب تو چیکار کردی؟ نقشه کشیدی؟
- ببین تام! ما باید خودمون رو به مریضی بزنیم! موقع انتقالمون به شفاخونه باید پرستار ها رو بزنیم. بعدش میتونیم بریم دنبال چوبدستیهامون و فرار کنیم.
- فکر بدی نیست، ولی باید تمامی جوانبو بسنجیم و...
- همه چیز سنجیده شده تام! فقط یه نکته.
- چیه؟
- دلت به حال مرده ها نسوزه تام...
-


EVEN IN DEATH MAY I BE TRIUMPHANT


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
دامبلدور که حالا ریشی بر صورت نداشت، از پاسخ لرد ولدمورت خوشحال شد...او نیز مدتی پیش از خانه گریمولد خارج شده بود و به دلیل ظاهرش و البته رفتارش، توسط مشنگ ها دستگیر، چوبدیتش ضبط و به این تیمارستان اورده شده بود!

لرد اما زیاد از خوشحالی دامبلدور، خوشحال نشد!
_لبخند حجیمی بر صورتت نشست دامبلدور..خوشمان نیامد...حرفمان را پس میگیرم!

دامبلدور ناراحت شد...و لرد حالا از ناراحتی دامبلدور خوشحال بود!
_حل شد...بسیار مشعوف شدیم از دیدن صورت ناراحتت...کافیه...پس گرفتنمان را پس میگیریم!

دامبلدور خوشحا...
_خیر...خوشحال نشو...صبر کن...خوشحال بشی، پس گرفتمان را که پس گرفتیم مجبور میشیم دوباره پس بگیریم..دو دقیقه ثابت بمون، هیچ نشانی از غم یا خوشحالی یا احساسات دیگه از خودت بروز نده!
_تو جادوی احساسات رو درک نمیکنی تام!
_باز شروع شد....بجای این حرف ها بگو ببینیم نقشه ای داری؟

دامبدور دستی به ریشش کشید و فکر کرد...
_امممم...داری چیکار میکنی؟
_بالا توضیح نداده؟ دارم دستی به ریشم میکشم و فکر میکنم!
_اما داری دستی به هوا میکشی در اصل...ریشت کو؟
_اوا؟ دیدی چی شد؟ راست میگی...ریش ندارم...الان فهمیدم چرا هر چی فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدیم...نگو ریشم نیست!
_چه ربطی داره؟
_خب آخه عادت کردم با دستی به ریش کشیدن فکر کنم...الان ریش نیست، دیگه فکرم نیست...متاسفم تام...خودت باید فکر هم بکنی!
_باشه...به ما بسپرش، سلطان فکر های بکر هستیم...حالا هم فکر بکری میکنیم....لینی؟ بگو ببینم فکر بکر ما چیه؟
_تام؟ لینی کجاس؟ چشمات رو باز کن...از کی داری میپرسی؟

لرد چشمانش را باز کرد...حق با دامبلدور بود...به نظر میرسید لرد هم بدون مرگخوارانش، آنچنان نمیتوانست فکر کند!




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ جمعه ۲۰ فروردین ۱۴۰۰

افلیا راشدن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۰ جمعه ۵ شهریور ۱۴۰۰
از بدشانس بودن متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
بعد از اینکه روان شناس اتاق را ترک کرد، دامبلدور آهی کشید و با لبخند ملیحی که عشق و محبت و دوستی در آن موج میزد، به لرد خیره شد.
- سلام تام! خوشحالم که به راه راست هدایت شدی باباجان. بهت گفته بودم محبت و دوستی می‌تونه سیاه ترین دل‌ها رو هم نرم کنه، نگفته بودم؟

لرد سیاه اخم کرد.
-این حرف‌های مسخره چه ربطی به ما داشت الان؟!

دامبلدور با خوشحالی سرش را تکان داد.
- تو وقتی دیدی من اینجام اومدی تا نجاتم بدی! ازت ممنونم تام! باورت نمیشه اینجا چقدر تنها بودم. دیگه شپش های ریشم نبودن که باهاشون درد و دل کنم. من همیشه می‌دونستم زیر اون صورت ترسناک و اخمو و بدون دماغت یه قلب مهربونِ گوگولی مگولی داری!

لرد سیاه به شدت احساس کرد به او توهین شده است.
-یک، ما گوگولی مگولی نیستیم! و دو، ما هیچوقت به قصد نجات یه پیرمرد خرفت جایی نمیریم!

دامبلدور طبق عادتش دست به ریشی که حالا وجود نداشت کشید و به فکر فرو رفت.
-برای نجات من نیومدی باباجان؟ پس تو هم گیر افتادی؟

لرد سیاه ترسناک بود، قوی بود، با ابهت بود، لرد سیاه هیچ‌گاه جایی گیر نمیفتاد!
- خیر! ما فقط...خب...فقط داشتیم از اینجا بازدید می‌کردیم...بله، بازدید می‌کردیم.

دامبلدورِ بدون ریش لبخندی زد و دستانش را باز کرد.
- خجالت نکش باباجان، لازم نیست وانمود کنی. نظرت چیه با هم‌فکری هم یه راه فرار پیدا کنیم تامِ بابا؟

هرچند لرد سیاه از همکاری با یک پیرمرد خرسند نمی‌شد، اما حالا بحث فرار بود. از طرفی هم بیمارستان پر از نگهبان بود و او، لردی بود بسیار با فکر.
پس به فکر فرو رفت و برای اولین بار در زندگی پر ابهتش، به پیشنهاد همکاری با پیرمردِ محفلی فکر کرد.


-دلت برای مرده‌ها نسوزه باباجان!
دامبلدور سه دقیقه یک بار، به طور خودکار دیالوگ می‌گفت.

لرد بعد از تفکر و اندیشه فراوان نتیجه را به دامبلدور اعلام کرد.
- با اکراه فراوان قبول می‌کنیم!


کار من نبود... خودش یهو اینطور شد!


پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

در نیروگاه اتمی، انفجاری رخ داده و لرد به جای دوری پرت شده. مشنگ ها لرد رو به بیمارستان روانی منتقل می کنن و تحت نظر می گیرن. آگهی لرد به عنوان گمشده از تلویزیون پخش می شه و مرگخوارا برای نجات لرد به راه میفتن.

........................

پرستار، با محبت فراوانی که از ظرفیت تحمل لرد خارج بود، او را به اتاقی راهنمایی کرد.
-خب... بیا با هم اتاقی جدیدت آشنا شو. دکتر گفتن که بهتره با کسی مثل خودت معاشرت داشته باشی که این خشم و نفرت از وجودت بره بیرون. ببین چقدر گوگولیه. اینم مثل خودت دیوونه... چیز... یعنی بیماره. سلام کن!

لرد سیاه اصلا از هم اتاقی اش خوشش نیامد.
-هیچ نشانی از گوگولی بودن در او نمی بینیم. سلام هم نمی کنیم. شبیه دامبلدور است. ولی بدون ریش. خوشمان نیامد.

پرستار لبخندی زد.
-اتفاقا وقتی آوردیمش کلی ریش داشت. ولی برای رعایت بهداشت بیماران، ریش ممنوعه. ما هم ریششو زدیم. بعدش افسردگی مفرط گرفت. اولش خیلی خوشحال بود. از جلوی در تا اتاق به هر کسی که رسید، اعتماد کرد.

دامبلدور بی ریش، گوشه اتاق کز کرده بود.
آهی کشید.
ریشش به اعتماد او خیانت کرده و او را ترک گفته بود!

دامبلدور دچار ضربه ای سهمگین شده بود.




پاسخ به: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۰ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۹

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۳ یکشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۱
از دست شما
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
و پیش از اینکه لرد بوی نا را بازدم کند، تصویری در مقابلش قرار گرفت.

-این کیه، ما از این خوشمون نمی‌آد، مردک کچل به ما اخم کرده!
- نه عزیزم... تو باید زیبایی هات رو ببینی و از تماشای خودت لذت ببری! به خودت در آیینه لبخند بزن!

روانشناس این را گفته و با حالتی رویاگونه روی پنجه پا چرخی زده و خودش را در آغوش کشید.

- زیباییم.

ولدمورت هم به خودش اخم‌تر کرد.

- آفرین! حالا بیا با هم دیگه این زیبایی‌ها رو فریاد بزنیم!
- نمی‌خوایم.
- نــــه! تو باید تعارف با خودت رو کنار بذاری، بگذار-
- دور شو!

زن با دستانی از هم باز شده برای به آغوش کشیدن لرد ولدمورت، در میانه راه متوقف شد.

- حالا بگذار ما بریم. کار و زندگی داریم و مرگخوارانی که در فراغ ما می‌سوزند.

روانشناس با آغوش باز حمله ور شد.

- نمی‌ذاریم! از ما دور شو!
- ولی من باید بغلت کنم! تو بهش نیاز داری! تو باید گرمای محبت رو بچشی!


- از شما بسیار بسیار بسیار زیاد متنفریم!

آغوش سخت پزشک احساس لرد را برملا کرد.

- حالا با من فریاد بزن! بگو من بینی زیبایی دارم!

لرد حتی بیشتر از قبل از روانشناس متنفر شد.



...Io sempre per te







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.