هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
مرگخوارا نگاهی به هم می‌ندازن که باعث می‌شه پیتر فکر کنه الانه که سیل ایده‌هاشون روانه بشه. ولی پیتر هم انسان بود و هر انسانی جایزالخطاست و ممکن بود اشتباه کنه. اینم یکی از اون موقعیتا بود.

- تو الان صداتو شبیه کی کردی؟
- خجالت نکشیدی چشم‌غره رفتی همچون ارباب؟
- ادای اربابو در میاری دیگه؟
- توطئه علیه ارباب تو روز روشن؟

پیتر که خیال می‌کرد اگه مثل لرد حرف بزنه شاهد نتیجه عکس باشه و در واقع مرگخوارا رو بیشتر تشویق به دادن ایده کنه، می‌فهمه خرابکاری کرده! نمی‌دونستم چطوری باید جمعش کنه، ولی خب بالاخره باید یه کاری می‌کرد دیگه!
- نه والا. فقط می‌خواستم مشتاق شین ادامه بدین.
- عه؟ باشه خب.

پیتر کوتاه و صادقانه جواب داده بود اما حتی تو خواب هم نمی‌دید مرگخوارا به این سادگی دست از سرش بردارن. ولی برداشته بودن!
پس سعی می‌کنه قبل از این که دوباره همه چی خراب شه توجه همه رو به موضوع اصلی جلب کنه.
- یه چند تا سبک زندگیِ غیرِ خوردنیِ محفلی بگین! می‌دونم که نوک زبونته!

پیتر اینو می‌گه و انگشت اشاره‌شو به سمت یکی از مرگخوارا می‌گیره.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۴ ۱۲:۰۳:۲۴

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-
-
-ام... نمیخوای این پیازای خوشمزه رو بخوری؟
- نه.

همه مرگخواران با آهی بلند و چشمانی گشادشده تعجب خود را نشان دادند.
-ایوا نمیخواد چیزی بخوره؟ پناه بر مرلین.
-این یکی از معجزه‌های طبیعته!
-پیتر؟ نمیخوای کاری بکنی؟

و این دفعه همه توجه‌ها به سمت پیتر رفت که خیره به پیاز درون دستانش ساکت مانده بود، حالا باید چه کاری میکرد؟ ایوا پیاز نمیخورد؟ حالا چجوری باید ایوا را با سبک زندگی محفلی آشنا میکرد و منافق را از خانه اربابش بیرون میکرد؟ ولی باید تسلیم می‌شد؟ نه! او پیتری بود مرگخوار!

پیتر به خود آمد و پیاز را به سمت ایوا گرفت. تیری در تاریکی رها کرد.
-به نظر خوشمزه میاد، میخوای طعمشو امتحان کنی ایوا؟
-نه.
- هواپیما داره میادا!
-نه.
-پیاز بخوری زودتر بزرگ میشیا!
-نه.

نمی‌شد، ایوا پیاز را نمی‌خورد که نمی‌خورد. پیتر به ایوا نگاه کرد که به نقطه‌ای نامعلوم خیره شد بود() باید فکر می‌کرد، نباید اربابش را سرافکنده می‌کرد.
ارباب؟
بالا پرید، ایده‌ای به ذهنش رسید. به سمت مرگخواران برگشت و کاری را کرد که هرارباب باتجربه‌ای انجام می‌داد.
سعی کرد از چشم غره‌های لرد تقلید کند، صدایش را کلفت کرد و گفت:
-چیزایی که جزوی از سبک زندگی محفلین ولی خوردنی نیستن بگین! زود تند سریع!




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
نجینی برای کاشت دندون به دندونپزشکی رفته. دندون پزشک به مرگخوارا میگه که برای بی حس کردن دندونای نجینی نیاز به "آب مغزِ شیش تا محفلی" داره.
مرگخوارا به عنوان اولین محفلی مغز هاگرید رو گیر میارن ولی ایوا مغز رو قورت می ده. فنریر عصبانی میشه و ایوا رو از مچ پاهاش میگیره و تو هوا برعکسش میکنه تا ایوا مغز هاگرید رو پس بده. اما ایوا از دستش ول میشه، با کله میخوره زمین و مغزش از تو سرش میزنه بیرون!
مرگخوارا تصمیم می گیرن از مغز ایوا استفاده کنن ولی ایوا محفلی نیست. برای همین باید ایوا رو با روش زندگی محفلی ها آشنا کنن تا تبدیل به یه محفلی بشه. پیتر برای شروع یه گونی پیاز میاره تا ایوا بخوره.

***

پیتر مرگخوار و پسر خیلی خوبی بود. خب لااقل این چیزی بود که لرد سیاه و باقی مرگخواران گمان میکردند.
ایوا اما میدانست که او منافق است. خب... یک ایوا نمیتواند هوش چندانی در مغزش داشته باشد... بابراین میشود گفت این فرضیه را بر اساس غریزه اش مطرح کرده بود و روی آن پافشاری میکرد.
ایوا البته کلی ویژگی مثبت دیگر داشت که فعلا به آنها نمی‌پردازیم.

پیتر جونز باهوش بود. نه اینکه از هوش سرشار و فرا زمینی ای برخوردار بود ها! نه. او صرفا مقدار هوشی را داشت که یک انسان عادی از آن برخوردار است و ایوا از داشتن آن محروم مانده بود.
و این پیتر جونز، اعتقاد داشت که ایوا منافق است. درواقع او این را بر اساس غریزه اش مطرح نکرده بود. حتی با هوشی که داشت دنبال سرنخ هایی که نشان بدهند ایوا منافق است نگشته بود.
او از هوشی که مرلین به او داده و به ایوا نداده بود استفاده ی بهتری کرده و سر اتهامی که ایوا به او زده بود را به سوی خودش برگردانده بود.
مرلین زیاد ایوا را دوست نداشت. حق هم داشت. ولی ایوا که اصلا مرلینی نمیشناخت بهرحال.
***
و اکنون، همان پیتر مذکور، در حالی که از خوشحالی جست و خیز کنان راه میرفت، گونیِ پیاز را در بغل ایوای بی مغز و گیج انداخت و لبخندی تحویلش داد.
-خب ایوای عزیزم. حالا میتونی اینا رو بخوری. تو که خوردن دوست داری مگه نه؟

ایوا چند لحظه به او خیره شد و پس از مکثی طولانی گفت:
-نه!

نه گفتن ایوا در برابر خوردن از محالاتی بود که حالا باید مزاحم مرگخواران میشد.




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ دوشنبه ۱۰ خرداد ۱۴۰۰

لوسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۶ دوشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 252
آفلاین
پیتر که دید نمیتونه پیاز ها رو از میوه ها جدا کنه کل ظرف میوه ها رو خالی کرد و پیاز ها رو یکی یکی برداشت.

-پیتر مامان؟ ظرف میوه های مامان رو چرا خالی کردی؟ نمیگی میوه ها گم میشن؟ نمیگی میریزن زمین کثیف میشن پسر مامان مریض میشه؟ نمیگی میرن تو هزارتا سوراخ سنبه دیگه نمیشه گیرشون اورد؟

-معذرت میخوام مامان مروپ،اخه نمی شد پیاز ها رو گرفت الان میوه ها رو جمع میکنم...

اما میوه ها هی قل میخوردن از زیر دست پیتر در میرفتن این بود که پیتر یک ساعت دور دندون پزشکی دکتر گلگومات دنبال میوه ها میدویید...

-گرفتم همه رو بانو مروپ،بفرمایید.
گفتین پیازها رو نمیپزین دیگه...

-نه شفتالو ی مامان،مامان دست به اون پیازهای سمی نمیزنه!




پیتر تصمیم گرفت خودش دست به کار شه و پیاز ها رو خورد کنه اما به محض اینکه اولین پیاز رو نصف میکنه...

-

-پیتر؟ گریه میکنی؟ میدونم برای ایوا ناراحتی...،منم ناراحتم،ولی گریه نکن...

-گریه کدومه؟ ناراحت چیه؟ مامان مروپ راست می‌گفت! این پیازا سمی ان!


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۰

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
پیتر با احتیاط به مامان مروپ نزدیک شد.

-هلو می خوری پیتر مامان؟

پیتر هلویی که مروپ به سمتش گرفته بود را کنار زد و با لبخند دندان نمایی جواب داد.
-نه! یه کار مهمی باهاتون داشتم.
-کار؟! چه کاری؟
-اول باید قول بدین که نه نیارین.
-خب بستگی داره چی باشه. اگه برای تام مامان و میوه هاش خطری داشته باشه من هیچ قولی نمی دم پیتر مامان!
-نه! برای ارباب خطری نداره. خیالتون راحت!
-خب پس باشه قول می دم.

پیتر که به هدفش رسیده بود از فرغونش یک گونی پیاز درآورد و آن ها را روی سینی مامان مروپ ریخت.
-بی زحمت با اینا یه سوپ پیاز درست کنین!

مامان مروپ به محض دیدن پیاز ها با وحشت از جا برخاست و جیغ بنفشی کشید.
-اینا چیه پیتر مامان؟! می خوای ما رو بکشی؟

پیتر که از عکس العمل مامان مروپ جا خورده بود در پی آرام کردن وی برآمد.
-نه! نه! مامان مروپ اینا بی خطرن! خطری برای کسی ندارن. نگاهشون کن گوگولیای بی آزارو!

و یک پیاز از توی سینی برداشت و به طرف مامان مروپ گرفت. مروپ اما انگار مشکلش با پیاز جدی تر از این حرف ها بود.
-بگیرش اونور پیتر مامان! بگیرش اونور وگرنه جور دیگه ای باهات برخورد می کنم!

و چاقوی میوه خوری چوبدستی اش را به سمت پیتر و پیاز های زبان بسته اش گرفت.
پیترکارهای عجیب مامان مروپ را که دید، کلا بی خیال پروژه ی مامان مروپ شد. گونی خالی پیاز ها را برداشت و اقدام به جمع کردن آنها کرد.
-باشه! باشه مامان مروپ! ولی یادتون باشه که قول داده بودینا!
-من؟! کی؟ کجا؟ من داشتم برای تام مامان سیب خورد میکردم که تو یهو اون پیاز های سمی رو ریختی قاطی میوه های مامان! یادم نمیاد قولی بهت داده باشسم! حالا هم سریعتر اون پیاز ها رو از تو سینی مامان جمع کن تا مامان مروپ بیشتر از این از دستت ناراحت نشده.

اما پیتر آنقدر درگیر جمع کردن پیاز ها شده بود که حرف های مروپ را نشنید. چرا که پیاز ها سر لج برداشته بودند و هر بار که پیتر دستش را به طرف سینی دراز می کرد، کوچک می شدند و خودشان را زیر میوه های مروپ قایم می کردند. پیتر چندین و چند بار سعی کرد اما نتوانست هیچ کدام آنها را بگیرد.
مامان مروپ که پشتش را به پیتر و پیاز ها کرده و دماغش را گرفته بود، زیر چشمی نگاهی به پیتر کرد.
-چی شد شفتالوی مامان؟ جمع کردی پیاز ها رو؟



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۰:۲۳ چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۹:۴۱:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۲
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
پیام: 234
آفلاین
-بریم سراغ کدوم مرگخوار؟
- چرا بریم سراغ یه مرگخوار دیگه؟ ایوا از همشون بهتره. تازه منافقم که هسـ.. چیز، تازه مغزشم توی آسیب پذیرترین حالتشه. سریع میشه محفلیش کرد.

پیتر اصرار داشت که ایوا را محفلی کنند و مغزش را به دندان پزشک بدهند. به نظرش ایوا بهترین گزینه برای این موضوع بود.
-خب حالا باید چجوری ایوا رو محفلی کنیم؟
پیتر بشکن زد و به ایوا نگاه کرد.
-باید با راه و رسم زندگی محفلی آشناش کنیم.

و قبل از اینکه هرکدام از مرگخوار ها بتواند چیزی بگوید پیتر تلپورت کرد. ولی نه یک تلپورت کامل، دستانش جا مانده بودند و از هوا روی زمین افتادند. برای همین پیتر ثانیه ای بعد برگشت و با لبخندی ژکوند دست هایش را جا انداخت و دوباره تلپورت کرد.
چندقیقه بعد با کیسه ای برگشت و و آن را روی میز گذاشت، ایوا را به صندلی روبروی میز تکیه داد و نارنگی از کیسه بیرون آورد و شروع به خوردن آن کرد. سپس چندعدد پیاز از کیسه بیرون آورد و آنها را داخل بشقاب گذاشت.
-چیکار داری میکنی؟
بیشتر مرگخواران به پیاز حساسیت داشتند، بوی محفلی ها را میداد.

-اولین چیز سبک زندگی محفلی پیازه! برای همین باید ایوا رو به پیاز عادت بدیم تا مغزش شروع به محفلی شدن کنه. الان بهش پیاز خالی میدیم. بعدشم سوپ پیاز درست میکنیم.
-سوپ پیاز چجوری درست میشه؟
-امم... نمیدونم.

ولی قبل از اینکه دوباره چیزی بگوید به عقب برگشت و مامان مروپ را دید که درحال برش سیب ها برای لرد بود.
ایده ای به ذهنش رسید.




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
-ما مغز محفلی لازم داشتیم. این که مرگخواره.

کتی به نکته ای اشاره کرده بود که کسی در آن لحظه تمایل به توجه به آن نداشت.
کتی مرگخوار بی موقعی بود.

پیتر جلو رفت و اوضاع را کمی بررسی کرد.
-خب... می تونه محفلی بشه. همچینم مرگخوار جالبی نبود. ایوا؟ منو ببین. تو محفلی هستی.

ایوای بی مغز سرش را بلند کرد.
-نه!

-نه و درد بی درمون! محفلی هستی. عاشق دامبلدوری. پیرو راه کله زخمی هستی.

ایوا سر سبک و خالی اش را تکان داد.
-عمرا. حتی یه ایوای بی مغز هم می دونه که نباید محفلی بشه.

پیتر تیر دیگری در تاریکی رها کرد.
-توی محفل پر از ویزلی های دارچینیه. می تونی مشت مشت بخوریشون و کسی چیزی نفهمه. تازه خوشحال هم می شن که یه پیازخور ازشون کم شده. اینجا بده. یا ماکسیم لهت می کنه یا لینی نیشت می زنه یا به خودت میایی و می بینی توی یه پاتیل در حال جوشیدنی. تازه اگه شانس بیاری و قبلش پلاکس زیرآبتو نزده باشه.

ایوا مجددا مخالفت کرد. معمولا به سادگی قانع می شد. ولی حالا که احتیاج به قانع شدنش داشتند، لجبازی اش گل کرده بود.


مرگخواران کمبود مغز داشتند. فقط یک مغز! یا باید ایوا را راضی می کردند... و یا همین نقشه را روی مرگخوار دیگری اجرا می کردند.




پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۸:۴۱ شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰

بیل ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۸ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۲۳ شنبه ۹ بهمن ۱۴۰۰
از ویزلی آباد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
ملت مرگخوار،همگی وسط دندان پزشکی دکتر گلگومات دور ایوا جمع شده بودند و هر کدام به نحوی سعی می کردند تا ایوا را راضی به بالا آوردن مغز هاگرید کنند‌. اما ایوا به هیچ وجه راضی نمی شد و در جواب همه، تنها یک کلمه می گفت:
-نوموخوام.

تا اینکه، فنریر از کوره در رفت. مچ پای ایوا را گرفت ، او را از پاهایش آویزان کرد و همینطور که وسط زمین و هوا تکانش می داد گفت:
-تا کل دل و روده تو از دهنت بیرون نکشیدم برش گردون! زود باش!

-کمککک! کمککک! یکی منو از دست این نجات بده!

دکتر: ولش کن! اون مغز دیگه به درد نمی خوره. آب مغز حتما تا الان با اسید معده قاطی شده و خاصیتشو از دست داده. باید به فکریه مغزه دیگه باشید!

فنریر: خب می مردی اینو زودتر بگی؟

و مچ پای ایوا را رها کرد. ایوا هم با سر خورد زمین و مغزش از جمجمه اش بیرون زد!*

مرگخواران باورشان نمی شد که مغز بعدی را به این راحتی به دست آورده باشند!




*وی هنوز زنده بود و نفس می کشید. ن



پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۲۴:۵۴ سه شنبه ۱۲ دی ۱۴۰۲
از عشق من دور شو!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 263
آفلاین
ملت مرگخوار همگی پشت یکدیگر را گرفتند و ایوانوا هم سر مغز را گرفت.

-یک، دو، سه! هل بدیـــــن!

همه پشت سر هم را هل دادند. صدای هن و هن و "اوووووففف" می آمد که معلوم شد این آخری متعلق به ردولف بوده است.

-ردولف!

بلاتریکس سر شوهرش جیغ کشید.
-رفتی پشت ملانی رو گرفتی؟ کروشیو!

صف به هم ریخت. دکتر هر چه تقلا کرد فایده ای نداشت. لرد داد کشید:
-همکاری کنید مرگخواران! عه!

که این عه با پشتیبانی چشمان غضب آلودش ترسناک تر از "آوداکداورا" بود. مرگخواران دوباره به خط شدند، اما ردولف بیرون صف ماند.

-هل بدیـــن! یه هل دیگه! هل هل هل آ ماشالمرلین هل بدیــــن!

یکدفعه آبمیوه گیری تکان تکان خورد، مغز به هوا پرتاب شد، ده تا مرگخوار تلاش کردند بگیرندش و یک راست...
افتاد توی دهان ایوانوا!
ایوا گفت:
-اووم اووم اووومم...

همه موضع گرفته بودند.
-نخوریشا!
-تخ کن بیرون!

ایوا گفت:
-اووم...

و یکدفعه مغز هاگرید را قورت داد!


تصویر کوچک شده

دختری تنها در میان باد و طوفان...

آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟

یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟

او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:

آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟


پاسخ به: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
خلاصه:
نجینی برای کاشت دندون رفته دندون پزشکی. دکتر برای بی حس کردن دندون نجینی نیاز به آب مغز شیش تا محفلی داره.

مرگخوارا بالاخره تونستن شیش تا محفلی رو پیدا کنن و پیش دکتر ببرن.
اول از همه نوبت هاگریده که مغزش رو توی دستگاه آبمیوه گیری بندازن و آب مغزشو بگیرن! ولی مغز هاگرید بزرگه و توی آب میوه گیری جا نمیشه.

***


دکتر با بی حوصلگی به مغز که نصفش بیرون از دستگاه مانده بود خیره شد و آه کشید.
-نمیدونم این مغز با اینکه هیچ چیز خاصی توش نداره چجوری اینقدر بزرگه! بیابید ببینیم چی کارش باید بکنیم.

نجینی با فیس فیسی که سر داد، حرف او را تایید کرد و طلبکارانه، با چشمان درشتش به یاران پاپایش خیره شد.
مرگخواران با دستپاچگی نگاهشان را از نجینی دزدیدند و هاگریدِ بی مغز، که گوشه ای نشسته، و مغزش که مستقلانه در آبمیوه گیری جا خوش کرده بود، را تماشا کردند.
-چی کارش کنیم الان مثلا؟
-با مشت بکوبیم خورد بشه که جا بشه تو دستگاه؟
-تغییر فیزیکی تاثیر داره یعنی به نظرت...؟ یعنی خب ابعادی که برش میدیدم باید برابر باشه با...

دکتر دستش را به نشانه ی سکوت بالا برد.
-نه! سکوت کنین عزیزان! عه! باید یه بار دیگه با هم امتحان کنیم. با هم دنباله درست کنین. اولین نفر مغزو میگیره. نفر دوم نفر اول رو میگیره. نفر سوم نفر دوم رو. بعد هم همه با هم هل میدیمش داخل.

مرگخواران عقب پریدند:
-اما... چیزه میدونی دکتر جون... فکر نکنم عملی باشه ها...
-اگه فس نکنین به پاپام فس ثسصصصییسش رو میگما!
- خب... شاید عملی باشه حالا... خب دست به کار بشید.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.